راسخون: الآن واقعاً کارهای جورواجور سرم ریخته که میتوانم بگویم هیچ آرامش و استراحتی ندارم. در آن سالها هیچوقت تا این حد گرفتاری ذهنی نداشتم. آن موقع فقط دنبال موسیقی و تمرین و ارائهاش بودم، اما الآن خیلی مسائل دیگری در کنارش هست که هر کدام وقت مرا میگیرد و دائماً ذهنم را اشغال میکند.
به گزارش خبرآنلاین، محمدرضا شجریان در گفتگویی اعلام کرد که بخشی از موسیقی به مردم وابسته است و بخش دیگری از آن به هنرمند اما در این میان ارگانهایی هستند که رابطه میان این دو بخشاند. وی میگوید: «من توقع دارم که روز به روز عده بیشتری محتوای آنچه را خواندم درک کنند و بتوانند مفهوم آن را در زندگی خود دخیل کنند تا از این راه زندگیشان بهتر شود، آرامش بیشتری بگیرند، لحظات خوبتری بگذرانند و رستگار شوند. آنها اگر خوب باشند، من هم خوب هستم. امروز چیز دیگری نمیخواهم.» بخشهایی از این گفتوگو که با شماره 405 هفتهنامه چلچراغ انجام شده، بدین شرح است:
اول مهرماه شما دقیقاً پا به ۷۰سالگی گذاشتهاید. احساستان در آغاز ۷۰سالگی چگونه است؟
احساس همیشه یکی است. چه آدم ۷۰ساله باشد، چه ۲۰ ساله. تغییر آنچنانی در احساس من رخ نداده است.
اما شما راهی طولانی را تا امروز آمدهاید. یعنی در این راه طولانی احساساتتان هیچ تغییری نکرده است؟
آنچه که در یک آدم ۷۰ساله با یک آدم ۲۰ساله تفاوت دارد، در واقع میزان تجربه است. آدم در این مسیر تجربه بیشتری بهدست میآورد و نسبت به اطرافش آگاهی بیشتری مییابد. این آگاهی به آدم یک نوع شناخت و در نهایت یک نوع اعتماد به نفس میدهد، مگر اینکه کار آدم به جاهای بالا بکشد و به پوچی برسد.
شما به «تجربه» اشاره میکنید. در این که شکی نیست. مسلماً تجربه شما در ۷۰سالگی با تجربهتان در ۲۰سالگی یکسان نیست. اما ماجرای «انگیزه» چه میشود؟ آیا محمدرضا شجریان، همچنان مانند ۲۰سالگی، انگیزه «شجریان» شدن دارد؟
در هر کسی انگیزهها با اقتضای سن تغییر میکند. در هنرمند هم همینطور است. من هم از این قاعده مستثنی نیستم. انگیزه امروز من با آنچه پیش از این بوده، تفاوت کرده...
چه تفاوتی کرده است؟
یک زمانی در نوجوانی و جوانی فکر میکردم که باید به دیگران نشان دهم که خواندن یعنی چی؟ اما الآن دنبال این نیستم. یک وقت دیگر انگیزهام این شد که باید حرمت فرهنگ و هنر را دودستی نگه دارم تا اعتبار پیدا کند. اما امروز انگیزه من این است که آنچه را در غالب اشعار تحویل دادهایم، به کار ببندند.
چه کسی به کار بندد؟
فرقی نمیکند... مردم. هر کس مخاطب این اشعار است. من توقع دارم که روز به روز عده بیشتری محتوای آنچه را خواندم درک کنند و بتوانند مفهوم آن را در زندگی خود دخیل کنند تا از این راه زندگیشان بهتر شود، آرامش بیشتری بگیرند، لحظات خوبتری بگذرانند و رستگار شوند. آنها اگر خوب باشند، من هم خوب هستم. امروز چیز دیگری نمیخواهم.
با این انگیزه، قاعدتاً شما باید پرکارتر از ۳۰سالگی و ۴۰سالگیتان باشید.
بله، هستم. الآن واقعاً کارهای جورواجور سرم ریخته که میتوانم بگویم هیچ آرامش و استراحتی ندارم. در آن سالها هیچوقت تا این حد گرفتاری ذهنی نداشتم. آن موقع فقط دنبال موسیقی و تمرین و ارائهاش بودم، اما الآن خیلی مسائل دیگری در کنارش هست که هر کدام وقت مرا میگیرد و دائماً ذهنم را اشغال میکند.
گفتوگویی از شما در روزنامهی «اطلاعات» در سال ۱۳۵۶ چاپ شده که در آن روز به وضعیت موسیقی آن روزها بهشدت تاختهاید. گفتوگوی دیگری هم با مجلهی «آدینه» در دههی ۶۰ داشتهاید که در آن هم عمیقاً از وضعیت موسیقی گلایه کردهاید و امروز هم میبینیم که سرسختترین منتقد وضعیت موسیقی هستید... آیا معتقدید وضعیت موسیقی هیچگاه در این ملک سامان نمیگیرد؟
بخشی از موسیقی به مردم وابسته است و بخش دیگری از آن به هنرمند اما در این میان ارگانهایی هستند که رابطه میان این دو بخشاند. ما سعی میکنیم همیشه بهترینها را ارائه دهیم و مردم هم همیشه در انتظار بهترینها هستند، اما در این میان همیشه کسان و جاهایی که واسطه بودهاند، کار را خراب کردهاند. در آن دوران هم که رادیو و تلویزیون متولی و مبلغ اصلی موسیقی بود، موسیقیهای سطح پایین و اغلب کابارهای حرف اول را میزد. با وجود همه بزرگانی که در رادیو و تلویزیون بودند و سعی داشتند کارهای خوب ارائه شود، اما در نهایت سیاست این نهاد به سمت موسیقی کابارهای مایل بود.
تهیهکنندگان این آثار، قدرت اصلی را در دست داشتند و این نوع موسیقی را ترویج میکردند. اوضاع آنقدر بد و بدتر شد که سال ۱۳۵۵ کار را رها کردم و گفتم دیگر نمیخواهم با رادیو و تلویزیون کار کنم. ولی مردم همچنان مشتاق بودند و من همچنان پی کار را داشتم تا این ارتباط بین من و مردم حفظ شود. اما معمولاً در همهی شرایط کسانی در این وسط بودهاند تا این ارتباط را خراب و یا کمرنگ کنند. این وضعیت همچنان و تا امروز ادامه دارد. امروز صدا و سیما مدعی بزرگ موسیقی است که هیچ توجهی به موسیقی خوب ندارد. آنها سیاستهای خود را دنبال میکنند و برایشان تفاوتی نمیکند که چه چیزی پخش کنند. از سوی ارگانهای دیگر هم اتفاقی نمیافتد. همچنان ما هیچ سالن استانداردی برای کنسرت نداریم، سالنی که آکوستیک لازم را داشته باشد و یا حتی به لحاظ ظاهر دارای شأنیت یک کنسرت باشد. امروز هیچ کس از متولیان موسیقی، توجهی به موسیقی ندارد.
این توجه باید چگونه باشد تا نظر شما را جلب کند؟
هنر باید بیاید توی جامعه. باید لحظه به لحظه بین مردم جاری شود. شما وقتی توی زمین کشاورزیتان چاه میزنید، این چاه هر چقدر هم آب داشته باشد، تا کانالکشی درست و حسابی نشود، به درد نمیخورد. گیاهی از آن سبز نمیشود، گل خوشبویی پرورش نمییابد، گندمزار را پر و پیمان نمیکند. ما الآن مشکلمان آب آن چاه نیست که چاهها آب فراوان دارند، گندمزارها و گلها و گیاهانمان هم تشنه استفاده از آن آب هستند؛ مشکلمان در کانالکشی است که خوب نیست، درست نیست. آب از یک طرف هرز میرود و گیاه هم از خشکی و تشنگی میسوزد...
اما در این دوران کانالکشیهای دیگری هم هست...
بله، ما در عصر تکنولوژی زندگی میکنیم و این به رابطه هنرمند و مردم کمک فراوانی کرده است. الآن این رابطه بهشدت سریع و صریح شده است. کافی است چیزی بخوانی و حرفی بزنی تا چند لحظه بعد آن سوی دنیا بشنوند و خبردار شوند.
پس قاعدتاً بهعنوان یک هنرمند که دغدغه رابطه با مردم را دارد، باید اینسالها را بیشتر از ۳۰، ۴۰ سال پیش دوست داشته باشید.
بهشرطی که کسانیکه مصرفکننده هنر هستند، بدانند که این هنر و تولید این اثر هنری هزینه هم دارد. بدانند پشت هر اثر هنری سالها تجربه خوابیده و ماهها تمرین صورت گرفته که این تجربهها و تمرینها هزینهبر بوده است. این تند و تند کپی کردنها بدون توجه به هزینههای سنگین هنرمندان و تهیهکنندگان غیرمنصفانه است. یعنی مردم باید به این آگاهی برسند که به همان اندازه که پشتیبانی معنویشان مهم است، پشتیبانی مالیشان هم اهمیت دارد...
شما هنوز نگران محبوبیتتان هستید؟
نه... ولی هر کس دوست دارد که مردمش او را دوست داشته باشند. این چیز کمی نیست. این که مردم دوستت داشته باشند و وجدانت هم آرام باشد. وجدان من آرام است چون کارم را درست انجام دادهام. من هنرم این بوده که کارم را درست انجام دهم. بعضیها هم هنرشان این است که ناسزا بگویند.
آیا در جریان موسیقی زیرزمینی امروز هستید؟
خیلی کم پیش میآید که چنین موسیقی را گوش کنم. دو سه باری در جایی بودهام و چیزهایی شنیدهام، اما هیچوقت آن را دنبال نکردهام. موسیقی بایگانیهای مختلفی دارد. سرچشمههای متفاوتی دارد که دوران تکنولوژی مدرن باعث شده در ارتباط بیشتری با یکدیگر قرار بگیرند. موسیقی زیرزمینی که بیشتر به شکل موسیقی رپ ارائه میشود، مال ما نبوده، اما امروز در اختیار جوانهای ما قرار گرفته و شکلی ایرانی پیدا کرده. چون به نوعی ما موسیقی شبیه آن را داشتهایم. چه دراویشی که در خیابانها میخواندند، چه روضهخوانهایمان که حرفهایشان را لابهلای مرثیهها و مداحیها به مردم میگفتند و چه پیشپردهخوانهای تئاتر که حرفهای انتقادی میزدهاند. اینجا میبینید که موسیقی رپ امروز در مضمون و محتوا چندان از موسیقی جاری در کوچه و بازار ما دور نبوده است. حالا امروز ریتم متفاوتی پیدا کرده و با موسیقی غربی درآمیخته.
اما در آن دوران هیچگاه «کلام» تا این حد بیپروا نبوده...
بله، خب به هر حال آن شعرها بیشتر جنبه مذهبی داشته. یا مداحی بوده یا چاووشخوانی یا انتقادهای ظریف. اما الآن موسیقی رپ بیشتر جنبه اعتراضی پیدا کرده و این اعتراض گاهی به شکل بیپروایی خودش را اثبات میکند. بیپروایی که گاهی دیگر تبدیل به بیادبی میشود.
چرا؟ این بیادبی از کجای جامعه ما میآید؟
بهنظرم مقصر این بیادبیها مسئولان هستند. مشکل ما آنهایی بودهاند که چنان سایه سنگین خودشان را روی سر این جوانها انداختهاند که آنها مجبور شدهاند بروند توی زیرزمین خانهشان و هنرشان را تولید کنند. آنها اجازه ندادهاند جوان در جهت اصالت خودش پیش برود و آن وقت سر از یک جای دیگر درآورده. مقصر مسئولاناند. در همهجای دنیا هم همینطور است. این محدودیتها انحراف میآورد. مردم و جوانها هیچ تقصیری ندارند.
وظیفه شما این وسط چیست؟
اینکه بیش از پیش اصالت این جوانها را بهشان یادآوری کنم. اینکه از آنها بخواهم حتی اگر حرف جدیدی میخواهند بزنند ـ که باید بزنند ـ اصالتشان را فراموش نکنند. هیچکس از آنها انتظار ندارد که به سنت پایبند باشند. این تصمیم خود آنهاست که بخواهند دنبالهروی سنت پیشینیانشان باشند یا سنتشکنی کنند، اما این انتظار از آنها میرود که اصالتشان را حفظ کنند. من خودم در بسیاری از موارد برخلاف سنتهای رایج حرکت کردم، اما تمام تلاشم این بوده که اصالتم و ریشهام را فراموش نکنم. فراموش نکنم که کجایی هستم و ریشهام در کجاست.
999