امام باقر و فرق و مذاهب





اشاره

پيدايش فرقه هاي انحرافي، مسئله اي بود كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به آن هشدار داده و با تعيين محوريّت امامان معصوم عليهم السلام، براي رفع اين خطر اقدام نموده بود. اينك به بعضي از اين جريان هاي فكري منحرف در زمان امام باقرعليه السلام اشاره مي كنيم:

1. خوارج

خوارج، گرچه پس از جنگ نهروان به شدت تضعيف شدند؛ ولي با گذشت زمان، به تجديد قوا پرداخته، هواداراني يافته و بعدها به شورش ها و حركت هاي اجتماعي دامن زدند.
يكي از ميدان هاي رويارويي امام باقرعليه السلام با انديشه هاي منحرف، موضع گيري هاي آن حضرت، با مشي خوارج بود.
امام باقرعليه السلام مي فرمود:
به اين گروه مارِقه (خوارج) بايد گفت: چرا از علي عليه السلام جدا شديد؟ با اين كه شما مدّتها سر در فرمان او داشتيد و در ركابش جنگيديد و نصرت او زمينه تقرّب شما را به خداوند فراهم مي آورد.
آنها خواهند گفت: اميرمؤمنان عليه السلام در دين خدا حَكَمْ قرار داده است! (در جنگ با معاويه، حكميت را پذيرفته است).
به آنان بايد گفت: خداوند در شريعتِ پيامبرعليه السلام حكميت را پذيرفته و آن را به دو مرد از بندگانش وانهاده است، آنجا كه فرموده:
«فابعثوا حكماً من اهله و حكماً من اهلها ان يريدا اصلاحاً يوفق الله بينهما»؛ و اگر از جدايي و شكاف ميان آن دو (همسر) بيم داشته باشيد، يك داور از خانواده شوهر، و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد (تا به كار آنان رسيدگي كنند). اگر اين دو داور، تصميم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنها كمك مي كند؛ زيرا خداوند، دانا و آگاه است (و از نيّات همه، باخبر است).(1)
از سوي ديگر رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم در جريان بني قُريظه، براي حكميّت، سعد بن معاذ را برگزيده و او به آنچه مورد امضا و پذيرش خداوند بود، حكم كرد.
به خوارج بايد گفت: آيا شما نمي دانيد كه وقتي اميرمؤمنان عليه السلام حكميّت را پذيرفت، به افرادي كه حكميّت به عهده آنان نهاده شد، فرمان داد تا بر اساس قرآن حُكم كنند و از حكم خداوند فراتر نروند و شرط كرد كه اگر حكم آنها خلاف قرآن باشد، آن را نخواهد پذيرفت؟
زماني كه كار حكميّت به ضرر علي عليه السلام تمام شد، برخي به آن حضرت گفتند: كسي را بر خود حَكَم ساختي كه عليه تو حُكم كرد! اميرمؤمنان عليه السلام در پاسخ فرمود: من به حكميت كتاب خدا تن دادم، نه به حكميت يك فرد، تا نظر شخصي خودش را اعمال كند!
اكنون بايد به خوارج گفت كه در كجاي اين حكميت، انحراف از حكم قرآن ديده مي شود، با اينكه حضرت به صراحت اعلام كرد كه: حُكم مخالف قرآن را رد مي كند!(2)
در روايتي ديگر آمده است: فردي از خوارج مدعي بود كه علي عليه السلام در جنگ نهروان به خاطر كشتن خوارج، گرفتار ظلم شده است. وي مي گفت: اگر بدانم كه در پهنه زمين كسي هست كه براي من ظالم نبودن علي عليه السلام را ثابت كند، به سويش خواهم شتافت. به او گفتند كه از ميان فرزندان علي عليه السلام شخصي چون ابوجعفر محمد بن علي عليه السلام مي تواند به تو پاسخ دهد. وي كه از سردمداران خوارج بود، گروهي از بزرگان يارانش را گردآورد و به حضور امام باقرعليه السلام رسيد.
به امام باقرعليه السلام گفته شد: اينان براي مناظره آمده اند.
حضرت فرمود: اكنون بازگردند و فردا بيايند. فرداي آن روز، امام باقرعليه السلام فرزندان مهاجر و انصار را گردآورد و گروه خوارج نيز حضور يافتند. امام باقرعليه السلام با حمد و ستايش خداوند، سخن آغاز كرد و پس از شهادت به وحدانيّت خداوند و رسالت پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: سپاس خدا را كه با اعطاي نبوّت به پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم، ما خاندان را كرامت بخشيد و ولايت خويش را به ما اختصاص داد. اي فرزندان مهاجر و انصار! در ميان شما هركس فضيلتي از اميرمؤمنان عليه السلام مي داند، بايستد و بگويد!
حاضران هريك ايستادند و در فضيلت علي عليه السلام سخن ها ايراد كردند. با اين زمينه و فضايي كه امام باقرعليه السلام پديد آورد، آن مرد، كه بزرگ خوارج آن محفل به شمار مي آمد، از جاي برخاست و گفت: من به فضايل و ارزش هاي علي عليه السلام بيش از اين جمع آگاهم و روايت هاي بيشتري مي دانم؛ ولي اينها مربوط به زماني است كه علي عليه السلام هنوز حكميّت را نپذيرفته و با پذيرش حكميّت كافر نشده بود!
سخن در فضايل علي عليه السلام به حديث خيبر رسيد، آنجا كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمود:
لأعطينّ الراية غداً رجلاً يحبّ الله و رسوله و يحبّه الله و رسوله كرّاراً غير فرّار لا يرجع حتي يفتح الله علي يديه؛ فردا پرچم را به دست فردي خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند، بر دشمن هماره مي تازد و هرگز از ميدان نبرد نمي گريزد. او از رزم باز نمي گردد، مگر با پيروزي و فتح خيبر.
در اين هنگام امام باقرعليه السلام به آن مرد رو كرد و فرمود:
درباره اين حديث چه مي گويي؟
خارجي گفت: اين حديث حق است و شكي هم در آن نيست؛ ولي كفر پس از اين مرحله پديد آمد!
امام باقرعليه السلام فرمود: آيا آن روز كه خداوند علي عليه السلام را دوست مي داشت، مي دانست كه او در آينده اهل نهروان را خواهد كشت يا نمي دانست؟
آن مرد گفت: اگر بگويم خدا نمي دانست، كافر شده ام پس ناگزير بايد اقرار كنم كه خداوند مي دانسته است!
امام باقرعليه السلام فرمود: آيا محبّت خدا به علي عليه السلام از آن جهت بوده كه وي در خطِّ اطاعت خدا حركت مي كرده يا به خاطر عصيان و نافرماني بوده است؟
مرد گفت: بديهي است كه دوستي خداوند نسبت به اميرالمؤمنين علي عليه السلام از جهت اطاعت و بندگي وي بوده، نه عصيان و نافرماني (در نتيجه محبّت خداوند به علي عليه السلام بيانگر اين است كه آن حضرت تا پايان عمر در راه اطاعت خدا گام نهاده و هرگز از مسير رضاي او بيرون نرفته و آنچه انجام داده وظيفه الهي او بوده است.)
سخن كه به اينجا رسيد، امام باقرعليه السلام به آن مرد فرمود: اكنون، تو در ميدان مناظره مغلوب شدي! برخيز و مجلس را ترك كن!
مرد برخاست و در اين حال آيه اي از قرآن را كه بيانگر آشكار شدن حق براي او بود، زمزمه مي كرد و اظهار مي داشت: «الله اعلم حيث يجعل رسالته»(3)

2. جبريه و مفوّضه (اشاعره و معتزله)

مُجبره كساني هستند كه مي گويند: انسان هيچ گونه اختياري از خود ندارد و همه اعمال او مستقيماً توسط خداوند انجام مي شود. نقطه مقابل اين گروه مفوضه هستند كه مي گويند: انسان بدون هيچ گونه دخالتي از ناحيه خداوند اعمال خود را انجام مي دهد. بديهي است كه هردو نظريه مردود است؛ بلكه نظريه صحيحي كه از جانب اهل بيت عليهم السلام مطرح شده «امري بين اين دو امر» است؛ يعني خداوند قدرت و اختيار را به انسان ها عنايت فرموده و انسان ها با توانايي كه خداوند عنايت كرده به انجام كارها مي پردازند. هردو گروه فكري (مجبره و مفوّضه) در زمان امام باقرعليه السلام جريان داشت و حضرت در پاسخ جبر مطلق و تفويض مطلق فرمود:
لطف و رحمت الهي به خلق، بيش از آن است كه آنان را به انجام گناهان مجبور سازد و سپس ايشان را به خاطر كارهايي كه به اجبار انجام داده اند، عذاب كند. از سوي ديگر خداوند قاهرتر و نيرومندتر از آن است كه چيزي را اراده كند و تحقق نيابد.
از آن حضرت سؤال شد: مگر ميان جبر و اختيار، جايگاه سومي وجود دارد؟
امام باقرعليه السلام فرمود: آري! ميان جبر و اختيار (مطلق) فضايي به گستره آسمان و زمين است.(4)

3. غُلات

سومين جريان فكري نا سالم در عصر امام باقرعليه السلام جريان «غلوّ» است. ضعف فرهنگي جامعه، همواره دو نتيجه تلخ را به همراه دارد:

افراط و تفريط!

برخي از مردم تحت تأثير محيط و شگردهاي تبليغي بني اميه، تا آنجا از خاندان رسالت فاصله گرفتند كه به ايشان توهين كرده و ناسزا مي گفتند. در مقابل، گروه ديگري به انگيزه موضع گيري عليه حكومت بني اميه و يا انگيزه هاي ديگر، در تعظيم جايگاه اهل بيت عليهم السلام تا آنجا پيش رفتند كه امامان معصوم عليهم السلام ناگزير با آنان به مواجهه و مبارزه پرداختند و اين همان جريان غلوّ بود.
در روايتي از امام صادق عليه السلام، هفت تن به عنوان عناصر فرصت طلب و دروغ پرداز، معرفي شده اند:
1. مغيرة بن سعيد
2. بيان
3. صائد
4. حمزة بن عماره بريري
5. حارث شامي
6. عبدالله بن عمرو بن حارث
7. ابوالخطّاب.(5)
هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:
مغيرة بن سعيد از روي غرض ورزي بر پدرم (امام باقرعليه السلام) دروغ مي بست. ياران مغيرة در جمع اصحاب امام باقرعليه السلام حاضر مي شدند و نوشته ها و روايات را از ايشان مي گرفتند و به مغيرة مي رساندند. او در لابلاي آن نوشته ها، مطالب كفرآميز و باطل مي افزود و به امام باقرعليه السلام نسبت مي داد و آنان را امر مي كرد تا آن مطالب را به عنوان آراي امام عليه السلام در ميان شيعه رواج دهند. بنابراين آنچه از مطالب آميخته به غلوّ در روايات امام باقرعليه السلام ديده شود، افزوده هاي مغيرة بن سعيد است.(6)
امام باقرعليه السلام از وجود چنين عناصر ناسالمي، كاملاً آگاهي داشت و در هر فرصت به افشاي چهره آنان و انكار بافته هاي ايشان مي پرداخت. آن حضرت درباره مغيرة فرمود: آيا مي دانيد مغيرة مانند كيست؟ مغيرة مانند بلعم است كه خداوند در حق وي فرمود:
«... الّذي آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين»(7)؛ ما آيات خود را به او عطا كرديم؛ ولي او به عصيان گراييد و پيرو شيطان گشت و در زمره گمراهان قرار گرفت.(8)
«بيان» از ديگر چهره هاي افراطي و غالي است. او تا بدانجا به انحراف گراييد كه مدعي نبوت و رسالت شد.(9)
امام باقرعليه السلام در باره او فرمود: خداوند لعنت كند بيان تبّان (10) را؛ زيرا وي بر پدرم (علي بن الحسين عليه السلام) دروغ مي بست. من شهادت مي دهم كه پدرم بنده صالح خدا بود.(11)
در روايتي ديگر از امام باقرعليه السلام نقل شده است: خداوندا! من از مغيرة بن سعيد و بيان به درگاه تو تبرّي مي جويم.(12)
حمزة بن عمار بربري، از ديگر منحرفاني است كه تحت لواي اعتقاد به امامتِ علي و ائمه عليهم السلام به تحريف دين پرداخته است. او اهل مدينه بود. وي محمد بن حنفيّه را تا مرتبه الوهيت بالا برد و گروهي از مردم مدينه و كوفه پيرو او شدند. امام باقرعليه السلام از او تبرّي جسته و وي را لعنت نمود.(13)
ابومنصور عجلي، افراطي ديگري است كه در عصر امام باقرعليه السلام با افكار غلوّآميز و آراي ساختگي خود، پيرواني براي خويش گردآورد كه با نام «منصوريه» يا «كسفيّه»(14) شهرت يافتند. امام باقرعليه السلام ابومنصور را به طور رسمي طرد نمود؛ ولي وي پس از وفات آن حضرت، مدعي شد كه امامت از امام باقرعليه السلام به وي منتقل شده است.(15)
برخي از اين غاليان تلاش مي كردند تا امام باقرعليه السلام را مهدي موعود معرفي كنند؛ ولي حضرت در ردّ آنان فرمود:
گمان مي كنند كه من مهدي موعودم؛ ولي من به پايان عمر خويش نزديك ترم تا به آنچه ايشان مدعي هستند و مردم را به آن مي خوانند.(16)
امام باقرعليه السلام در مورد انتخاب ميانه روي به شيعيان فرمود:
اي گروه شيعيان! ميانه رو باشيد تا تندروان از تندروي خويش نادم شوند و به شما اقتدا نمايند و جويندگان راه و حقيقت به شما ملحق گردند.
يكي از ياران حضرت سؤال كرد: غاليان چه كساني هستند؟
امام عليه السلام پاسخ داد:
غاليان كساني اند كه به ما اوصاف و مقاماتي را نسبت مي دهند كه خودمان آن اوصاف را براي خويش قائل نشده ايم! آنان از ما نيستند و ما هم از ايشان نيستيم!
سپس حضرت ادامه داد:
به خدا سوگند! ما از سوي خدا برائت و آزادي مطلق به همراه نداريم و ميان ما و خدا خويشاوندي نيست و بر خداوند حجت و دليلي در ترك تكليف و وظائف نخواهيم داشت. ما به خداوند تقرّب نمي جوييم؛ مگر به وسيله اطاعت و بندگي او. پس هريك از شما كه مطيع خداوند باشد، ولايت و محبّت ما به حال او ثمر بخش است وكسي كه اهل معصيت باشد، ولايت ما سودي به حالش نخواهد داشت. هان! دور باشيد از گول زدن خويش و گول خوردن به وسيله غاليان!(17)

4. مُرْجِئه

چهارمين نحله انحرافي در عصر امام باقرعليه السلام «مرجئه» اند. آنان عقيده دارند كه: اقرار قلبي به شهادتين كافي است و التزام عملي به احكام اسلامي لازم نيست و هر حاكمي كه اقرار به شهادتين نمود، همگان بايد از او اطاعت نمايند. بديهي است كه چنين طرز تفكري مورد استقبال همه دنيا پرستان و شهوت پرستان قرار مي گيرد. حاميان اين فكر در زمان ما كساني هستند كه مبناي خود را بر «تساهل و تسامح» قرار داده اند.
رواياتي كه در بيان حقيقت ايمان وارد شده و ايمان را به اقرار به لسان و اعتقاد در قلب و عمل به اركان تقسيم مي كند، در ردّ گمان مرجئه است.
امام باقرعليه السلام به عمرو بن قيس فرمود: اي پسر قيس! پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: لايزني الزاني و هو مؤمن و لايسرق السارق و هو مؤمن؛(18) زاني و سارق، مؤمن نيستند!

5. صوفيه

متصوفاني همچون محمد بن منكدر، طاووسي، ابن ادهم و... در عصر امام باقرعليه السلام، اوقات خود را صرف عبادت نموده و دست از كار و تلاش كشيده و خويشتن را بر مردم تحميل مي نمودند.
محمد بن منكدر مي گويد: باور نداشتم علي بن الحسين عليه السلام فرزندي به يادگار گذارد كه فضل و دانشش مانند خود او باشد، تا اينكه پسرش محمد بن علي عليه السلام را ديدم. من خواستم او را موعظه كنم؛ ولي او مرا اندرز داد! يارانش به او گفتند: به چه چيز تو را موعظه كرد؟ او گفت:
من در زماني كه هوا بسيار گرم بود به سوي محلي از اطراف مدينه بيرون رفتم. در راه به محمد بن علي عليه السلام برخوردم. او مردي تنومند و فربه بود. ديدم او بر دو غلام خود تكيه زده و مشغول كار است! با خود گفتم: بزرگي از بزرگان قريش در اين هواي گرم، با اين حال براي به دست آوردن مال دنيا بيرون آمده! هم اكنون او را موعظه خواهم كرد! پس نزديك رفته، سلام كردم و او هم چنان نفس زنان و عرق ريزان جواب سلام مرا داد. به او گفتم: خدا، كارت را اصلاح كند. بزرگي از بزرگان قريش در اين هواي گرم، با اين حال براي طلب دنيا بيرون آمده! اگر اكنون مرگ تو برسد و در اين حال باشي چه خواهي كرد؟
آن حضرت دست از دوش آن دو غلام برداشته، روي پا ايستاد و فرمود: به خدا، اگر مرگم در اين حال فرا رسد، در حال فرمانبرداري و طاعت خداوند هستم كه بدين وسيله نيازمندي خود را از تو و از مردم دور مي سازم. من آنگاه از مرگ مي ترسم كه بر من در آيد و من در حال نافرماني و معصيتي از معصيت هاي پروردگار باشم.
من (محمد بن منكدر) كه اين پاسخ را از او شنيدم گفتم: خدا تو را رحمت كند! من خواستم تو را موعظه كنم؛ اما تو مرا اندرز دادي.(19)

6. مُشَبّهه

از پيروان فرقه هاي منحرف ديگر، كساني بودند كه خدا را شبيه مخلوقين مي دانستند. از اين جهت آنان را مشبّهه مي گويند.
امام باقرعليه السلام در ردّ اين گروه فرمود:
انّه واحد صمد، احدي المعني. ليس بمعان كثيرة مختلفة(20)؛ همانا او يكتايي بي نيازي است كه همگان به او نيازمندند. او حقيقتي است بسيط و يگانه و در او حقايق متعدد و مختلف وجود ندارد.
محمد بن مسلم مي گويد: به امام باقرعليه السلام عرض كردم: برخي از مردم عراق معتقدند كه خداوند با چيزي مي شنود و با چيز ديگر مي بيند.
امام عليه السلام فرمود: دروغ گفته و ملحد شده اند! آنان خداوندِ بزرگ را به ديگران تشبيه نموده اند. او شنوايي بيناست؛ با همان چيز كه مي بيند، مي شنود و با همان چيز كه مي شنود، مي بيند.
محمد بن مسلم به امام باقرعليه السلام عرض كرد: برخي از مردم عراق گمان مي كنند كه بينايي خداوند بر چيزي است كه آن را درك كرده و تعقّل نمايد!
حضرت فرمود: انديشه، فكر و تعقّل از ويژگي هاي مخلوق است و خداوند از صفات مخلوق مبرّاست.

7. اهل قياس

تفكّري بسيار خطرناك كه در زمان امام باقر و امام صادق عليهما السلام تولد يافت و زمينه بسياري از بدعت ها و انحرافات عملي گرديد، مسئله عمل به قياس (مقايسه احكام خدا با يكديگر) و استحسان بود. بازگشت اين دو امر، در حقيقت به اِعمال نظر شخصي و سليقه اي در دين خدا و خروج از دستورالعمل پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم است. مبتكر قياس، ابوحنيفه بود و بعد از او پيروانش آن را گسترش دادند. امام باقرعليه السلام در پاسخ اين تفكر فرمود:
انّ السُّنّة لاتقاس و كيف تقاس السّنّة و الحائض تقضي الصيام و لاتقضي الصلاة؛(21) سنّت و احكام شرعي از طريق قياس، قابل شناخت نيست. چگونه مي توان قياس را ملاك قرار داد با اينكه زن حائض پس از دوران حيض مي بايست روزه را قضا كند؛ ولي قضاي نماز بر او واجب نيست (با اينكه اهميت نماز در اسلام بيشتر است).
حضرت در سخني ديگر به زرارة سفارش فرمود:
يا زرارة ايّاك و اصحاب القياس في الدين. فانّهم تركوا علم ما وكلوا به و تكلفوا ما قد كفوه، يتأولون الاخبار و يكذّبون علي الله عزّوجلّ؛(22) اي زراره! از كساني كه در كار دين به قياس پرداخته اند بپرهيز؛ زيرا آنان از قلمرو تكليف خود تجاوز كرده اند. آنان آنچه را مي بايست فراگيرند، كنار نهاده و به چيزي پرداخته اند كه به آنها واگذار نشده است. روايات را به ذوق خود تجزيه و تحليل كرده و تأويل مي كنند و بر خدا دروغ مي بندند.
آن حضرت مي فرمود:
ادني الشّرك ان يبتد الرجل رأياً فيحب عليه و يبغض عليه؛(23) كمترين مرتبه شرك اين است كه شخصي نظريه اي را از پيش خود (بدون حجّت شرعي) بنيان نهد و همان نظر را ملاك حبّ و بغض و داوري ها قرار دهد.
محمد بن طيّار از اصحاب امام باقرعليه السلام مي گويد: امام باقرعليه السلام به من فرمود: آيا تو با مردم به بحث مي پردازي؟
گفتم: بلي.
امام فرمود: آيا هرچه از تو مي پرسند تو به هر حال پاسخي در قبال آنان ارائه مي كني؟
گفتم: بلي.
حضرت فرمود: پس در چه زمينه سكوت كرده و علم و دانش واقعي آن را به اهلش (اهل بيت عليهم السلام) ارجاع مي دهي؟!(24)
در اين بيان، امام عليه السلام به محمد بن طيّار يادآور شد كه: هيچ فردي جز معصومين عليهم السلام نبايد خود را در مرحله اي فرض كند كه مي تواند به اتّكاء رأي و انديشه خود، همه پرسشها را پاسخ دهد و آنجا كه نتوانست، به تمثيل و تشبيه و قياس متكي گردد؛ بلكه انسان مؤمن بايد همواره در مسائل مبهم به مفسّران واقعي قرآن و اهل بيت رسالت عليهم السلام رجوع نمايد.

پي نوشت ها:

1. نساء / 35 (ترجمه آيةالله مكارم شيرازي).
2. الاحتجاج، احمد بن علي الطبرسي (قرن 6)، ج 2، ص 174، دارالاسوة.
3. اصول كافي، محمد بن يعقوب كليني، ج 8، ص 349، دارالكتب الاسلامية.
4. همان، ج 1، ص 221، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت.
5. اختيار معرفةالرجال (رجال كشي)، شيخ طوسي، ج 2، ص 577، موسّسه آل البيت.
6. همان، ص 590.
7. اعراف / 175.
8. تفسير عياشي، ج 2، ص 42، المكتبةالعلمية الاسلامية.
9. فرق الشيعة، نوبختي (قرن سوم)، ص 34، المكتبةالمرتضوية.
10. تبّان، به معني علاّف و كاه فروش است.
11. رجال، كشي، ج 2، ص 590.
12. الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 5، ص 321.
13. فرق الشّيعه، ص 27.
14. كسفيّه ناميده مي شدند، چون مي گفتند: انّ علياً هوالكسف الساقط من السّماء.
15. فرق الشيعه، ص 38.
16. سير اعلام النبلاء، شمس الدين ذهبي، ج 5، ص 346، دارالفكر.
17. اصول كافي، ج 2، ص 75، دارالكتب الاسلاميّة.
18. همان، ص 285.
19. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 159، انتشارات علميه اسلاميّه.
20. اصول كافي، ج 1، ص 108.
21. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقي، ج 1، ص 338، المجمع العالمي لأهل البيت(ع).
22. بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 2، ص 309، دار احياء التراث العربي.
23 و 24. همان، ص 304.
برگرفته از : کوثر :: تابستان 1384، شماره 62

منبع: http://www.hawzah.net