تأثيرات مولانا در شرق و غرب
نويسنده: آنه مارى شيمل
اين حقيقت كه وى نه تنها در ميان هم كيشان مسلمان خود بلكه در ميان مسيحيان و يهوديان قونيه محبوب بود و مقام والايى داشت ، به معناى نقش آينده وى در گفت وگو ميان اديان تعبير مى گردد. همچنين براساس منابعى كه در دست است روشن گرديده كه مولانا با روحانيون يونانى كه در آناتولى مركزى از مدت ها قبل فعاليت مى نمودند درارتباط و رفت و آمد بوده است .
روابط مولانا با يونانى ها بسيار خوب بوده و احتمالاً بعضى از آوازهاى محلى و بومى يونان وى را برانگيخته و شايد به همين علت وى نه به زبان فارسى بلكه به زبان يونانى قرون وسطى قطعاتى را سروده است . همچنين وى زبان رايج آن زمان يعنى تركى قرون وسطى را دراشعارش به كار برده است . سرودن حدود 200 غزل به زبان عربى نيز نمايانگر تسلط وى به ادبيات كلاسيك عرب مى باشد.
چنين به نظر مى رسد كه در زمان حيات و نيز بلافاصله پس از مرگ مولانا، گستره فكرى و ديدگاه وى در نواحى كه دوستدار ادبيات فارسى بوده و از آن استفاده مى شده ، اشاعه يافته بود.
اين اشاعه در نواحى هندوستان بارزتر و آشكارتر از نواحى ديگر بود و من معتقدم كه اين امر كه يك عارف هندى به نام على كلكته اى به قونيه آمده و آنجا با پسر سالمند مولانا به نام سلطان ولد ملاقات نموده ، حقيقت دارد. وى يك نسخه از مثنوى را با خويش به هند مى برد.اين امر را نمى توان ثابت كرد ولى حقيقت اين است كه مثنوى هاى كوتاه بوعلى قلندر به سبك و روان مثنوى معنوى نوشته شده و در واقع ديدگاه و تفكر ساده شده مولانا مى تواند قلمداد شود. بدون شك طرز تفكر موجود در مثنوى در زمان حيات سلطان ولد يعنى 1312 سال قبل در شبه جزيره هند شناخته شده بود پس از آن شاهد تأثيرات دائم اشعار مولوى در شبه قاره هند مى باشيم و اين تأثيرات به قدرى عظيم است كه يك وقايع نگار هندو در قرن 15 از بنگال گزارش مى دهد كه برهمن مقدس هم مثنوى رومى را مطالعه مى كند. بايد توجه نمود كه در شمال سرزمين هند از سال 1206زبان و ادبيات فارسى زبان ادارى آن منطقه به شمار مى رفت . بنابراين اشاعه و گسترش تفكر مولوى در شبه قاره هند كار سهلى بود و زمانى كه مولوى در مثنوى خويش آواز نى را مى آورد:
"بشنو از نى چون حكايت مى كند / از جدايى ها شكايت مى كند" آنگاه بنگالى ها آن را انعكاسى يا مقايسه اى با فلوتى كه كريشنا با اشتياق مى نوازد، مى بيند.
فلوت به عنوان يك آلت موسيقى معنوى و عرفانى هر دو در سنت زنده است و استفاده مى گردد. از سال 1500م . به بعد مثنوى وقسمت هايى از ديوان شمس روزبه روز در شبه قاره هند شناخته تر مى گردد.
در عهد مغول در فاصله سال 1526م تا اواسط قرن نوزدهم ، ما شاهد تأثيرات روزافزون تفكرات مولانا در ادبيات هندوفارسى و پس ازآن در ادبيات اردو مى باشيم . در دوران مغول به خصوص پس از اكبرشاه و در دوره شاه جهان تعداد زيادى از مفسران مذهبى وجود داشتند.شاهزاده جهان آرا دختر شاه جهان نيز به تعدادى از عالمان مأموريت داد تا درباره مثنوى تفسيرنويسى نمايند. در قرون 17 و 18 نمى توان هيچ آثار منظومى را در ادبيات فارسى يافت كه بى تأثير از مثنوى نوشته نشده باشند. اين نكته نيز بسيار مهم است كه حتى در ادبيات عاميانه نيز پژواك تفكرات مولانا به چشم مى خورد. براساس ميراث فرهنگى موجود در سند در قسمت جنوبى پاكستان امروز كه از سال 711م تحت حكومت اسلام درآمد، مثنوى به طور دائم مطالعه مى شده است .
شاعر بزرگ سندى زبان ، شاه عبدالليف متوفى به سال 1751 در رساله اش كه اثر بزرگ نظمى وى است ، به حدى منعكس كننده نحوه تفكرات مولانا است كه هربرت سلى مى نويسد: "اين كافى است كه شاه عبدالليف با آثار مولانا آشنا باشد و از اين طريق بتوان آثار وى رادرك نمود". به خاطر مى آورم كه اولين بار كه رساله سندى شاه عبدالليف را خواندم ، به ناگهان قسمتى از جملات مثنوى را مشاهده كردم ، به خصوص مصرع هايى از دفتر اول (مصرع 1704) كه در آن مولوى از آب صحبت مى كند كه نه تنها تشنگان به دنبال آب مى گردند، بلكه آب نيز در جستجوى تشنگان است .
شاه عبدالليف راز عشق ميان چشمه آب و انسان تشنه را در رساله اش به شكل يك داستان عاشقانه مطرح نموده است و نمونه هايى ازاين دست را در اثر وى بسيار مى توان يافت .
در قديم نيز در مناطق مسلمان نشين چنين گفته مى شد كه عارفان بزرگ در كتابخانه هاى خويش اين سه كتاب را حتماً دارا هستند، يعنى قرآن ، مثنوى و ديوان حافظ اين سه كتاب به شكلى استاندارد و سنتى نزد همه عارفان قرن 18 در ايالت سند نيز يافت مى شد.
در تمامى آثارى كه به صورت نثر در سند و پنجاب نوشته شدند، مثنوى مولانا نقش بسيار عميقى را ايفا نموده اند.
نيكلسون كه ما به خاطر ترجمه و چاپ كامل مثنوى از او سپاسگزارى مى نماييم ، از تفسير عالم و محقق هندى "بحرالعلوم " به عنوان بهترين تفسير نوشته شده ياد مى كند. بحرالعلوم به سال 1815 در شهر مدرس درگذشت .
اما مى توان نقش هاى بسيار مهم تر مثنوى و كليه اشعار مولانا را مشاهده كرد. هر كسى كه آثار محمد اقبال را مطالعه نموده باشد، مى داندكه اقبال تا چه اندازه متأثر از مولانا بوده است و در قبال وى احساس مسؤوليت مى نمايد.
به خاطر مى آورم زمانى كه دانشجوى جوانى بودم و براى اولين بار مقاله نيكلسون درباره اثر اقبال به نام "پيام مشرق" را مطالعه نمودم ،مشاهده كردم كه چگونه اقبال در اين اثر كه به سال 1923م منتشر گرديد براى اولين بار هر دو شاعر محبوب خويش را در كنار هم قرار داده است . او در تفكر خويش ملاقاتى ميان گوته شاعر آلمانى و مولانا در بهشت را تجسم مى نمايد و درباره حقيقت مولانا سخن مى راند و بدان جا مى رسد كه "زيركى و هوشمندى از جانب شيطان مى آيد و عشق از جانب انسان ". اقبال از اينكه مولانا به عنوان بزرگ ترين شاعر ايرانى محسوب مى شود همواره به وجد مى آمد. وى مولانا را به عنوان راهبر خويش در "جاويدنامه " مى شناسد و از طريق رهبرى مولانا عروج روح آدمى به بالا و در نهايت رسيدن به خداوند را تجربه مى كند، همان طورى كه دانته در كمدى الهى ورجيل را به عنوان راهبر خويش جهت عروج به آسمان انتخاب مى كند.
تصور اقبال چنين است كه وى در مولانا هوا و روح زنده اسلام را مشاهده مى كند. من نسبتاً مطمئن هستم ، ولى نمى توانم به اثبات برسانم كه تصوير به دست آمده از مولانا به توسط اقبال مرهون مجموعه كوچكى از آثار مولانا توسط نيكلسون بوده است و اين مجموعه به نام "اشعار انتخابى از ديوان شمس " در سال 1898م در كمبريج منتشر گرديد و اغلب تفسيرهايى كه وى از ديوان شمس داشته ، براساس همين مجموعه انجام گرديده است . مجموعه اى كه من در دوران دانشجويى نسخه اى از آن را براى خويش دست نويسى نمودم . من معتقدم كه انعكاس هايى كه درباره مولانا در اقبال ايجاد گرديد، به وجود همين منابع برمى گردد. مولانا براى اقبال به مثابه يك انسان ايده آل خداجوى تلقى مى گردد.
قسمتى از اشعار برجسته وى كه همواره به مناسبت هاى مختلف تكرار مى شود چنين است :
"انسانم آرزوست " من به دنبال انسانى مى گردم و اين چيزى است كه اقبال در مولانا آن را مى يابد كه دربرگيرنده نيروى محركه عشق خداوندى است ، پس از اقبال نيز گروهى از شاعران بودند كه مولانا را سمبل خويش قرار داده اند كه البته نمى توانيم وارد جزييات آثار آنهاشويم و اين دسته از شعرا به زبان هاى هندوفارسى ، اردو، سندى و يا حتى به زبان بنگالى شعر مى سرودند. اما تأثير مولانا در كشورى كه وى بيشتر ساليان عمر خويش را در آن جا سپرى نموده است چيست ؟ از زمان هاى قديم تاكنون بر روى آثار مولانا تحقيقات زيادى انجام گرفته است .
آداب و قواعد مولوى كه از جانب پسرش سلطان ولد اشاعه يافت ، بيش از همه در روشنفكران و هنرمندان امپراتورى عثمانى تأثير نهاد ورقص جمعى سماع در اغلب مناطق عثمانى اشاعه يافت ولى سماع مولوى در هند وجود نداشت اگرچه صوفيان هندى به موسيقى علاقه داشتند.
البته قابل درك است كه تفسير و شرح مثنوى قبل از هر جا در تركيه آغاز گرديد. دانشمندان و عالمان ترك و نيز بوسنيايى بيش از همه در اين زمينه سهم دارند و يكى از مقاصد آنها اين بود كه اين اثر را براى كسانى كه به زبان فارسى آشنايى نداشتند در دسترس قرار دهند.ميل ارائه و تفسير آثار مولانا به زبان تركى از دوره جمهوريت به بعد افزايش يافت ، به اين ترتيب كه امروزه به سختى مى توان خواننده ترك زبانى را پيدا نمود كه براى خواندن آثار مولانا زبان فارسى را بداند. در طول 70 و يا 80 سال اخير مثنوى و قسمت هايى از ديوان شمس به گونه هايى مختلف انتقال يافته است . در اين جا من از يكى از مترجمان عاليقدر به نام "شيخ عبدالباقى گول پينارلى " نام مى برم كه مثنوى وديوان شمس را به زبان تركى جديد و گونه اى مدرن ترجمه نموده و تفاسير متعددى به صورت دست نوشته از وى موجود است . اما به نظرمن كارى كه بسيار اهميت دارد وظيفه دانشمندان و عالمان است كه همواره سعى داشته و دارند كه آثار مولوى را به زبان مدرن تركى امروزبرگردانند.
خوش نويسان ترك همواره سعى داشته اند كه با رقابت با ديگران جمله "يا حضرت مولانا" را به شكلى زيبا خوش نويسى نمايند و امروزه مى توان آويزهايى طلايى با اين مضمون را يافت . اما انسان متعجب خواهد گشت كه مشاهده نمايد كه در غزليات مدرن ترك كه در دهه هاى اخير سروده شده است همواره مولانا و آثارش در آنها انعكاس داشته است . بنابراين تنها ترجمه ها و تفاسير گول پينارلى و طارق يحيى وديگران درباره مولانا نيست ، بلكه شاعران مدرن امروز نيز همواره در آثار خويش بر وى اقتدا مى نمايند. هر شخصى كه با ادبيات مدرن ترك آشنايى دارد، مى داند كه يحيى كمال بيات لى ، متوفى به سال 1958م يكى از بزرگ ترين نمايندگان ادبيات كلاسيك ترك مى باشد. يكى ازآثار تقريباً ناشناخته ولى بسيار باارزش وى به نام "سماع سماوى " به معناى رقص آسمانى است كه در آن از تجربيات و احوال دراويش كه بارقص چرخان حول خويش ، خود را در آسمان مى يابند، صحبت مى نمايد. همچنين نيز شاعر سورآليست ديگرى به نام آصف خان جلبى درمورد رقص سماع اثرى بسيار ارزشمند در قالب اشعار نو دارد. از شاعر ديگرى به نام نظيم حكمت نيز مى توان نام برد كه وى در دنياى غرب به عنوان پيش قراول سوسياليسم و منتقد سنن و رسوم شناخته مى گردد و در مسكو درگذشته است . وى در دوران جوانى خويش شعرى بسيار زيبا و مملو از احساسات به افتخار حضرت مولانا سروده است . به هر حال قونيه موضوع تعداد بسيار زيادى از كتب بوده است كه دردهه هاى 40 و 50 در تركيه به طبع رسيده اند.
به خاطر مى آورم ، البته از اينكه دوباره از خودم صحبت مى كنم از شما عذرخواهى مى كنم زمانى كه براى اولين بار به عنوان يك شرقشناس جوان كه به تركيه آمدم و پول بسيار كمى به همراه داشتم همان طورى كه اغلب دانشجويان به اين معضل مبتلا هستند، سعى كردم تا آخرين فنيگ ها را پس انداز نمايم تا بتوانم به قونيه بروم . در آن زمان قونيه هنوز ماواى رويايى براى حيوانات بود و طبيعت زيباى خود را داشت . اگر انسان رعد و برق بهارى را در قونيه ديده باشد و اينكه يك شبه درختان سبز مى شوند و شهر از عطر مملو مى گردد، آنگاه مى توان به ناگهان پى برد كه چرا اشعار بهارى هميشه در اثار منظوم مولانا به كرات به چشم مى خورد، زيرا وى بهار را سمبل بيدارى مى داند.من معتقدم كه اگر شخصى يك بار چنين روزى را در قونيه مشاهده نمايد، آنگاه مى تواند به راحتى تصاوير ترسيم شده از جانب مولانا رادرك نمايد.
همان طورى كه در ابتدا عرض نمودم تاكنون به تأثيرات ترجمه هامر ـ پورگشتال و روكرت از رومى در ادبيات آلمانى بسيار پرداخته ام . امااين تأثيرات نه تنها در ادبيات آلمانى از قرن 19 با ترجمه "رومى " آغاز گرديد، بلكه همچنين در ادبيات انگليسى از همان زمان نيز براى اولين بار قابل مشاهده است . در اين جا ما شاهد اولين ترجمه از قسمت هايى از مثنوى به زبان انگليسى هستيم و به دليل ترجمه ـ هامر ـپورگشتال و روكرت از مثنوى ، هگل ـ فيلسوف نيز به رومى علاقه مند گرديد و بعضى از عناصر اوليه تفكرات خويش را از وى الهام گرفت .
در سال 1821م كتابچه اى به زبان لاتين توسط يك تئولوگ جوان پروتستان تحت عنوان : Sufismus Sire Philosophia PersarumPantheitica و به معناى "صوفى گرى و يا پانته ايسم ايرانى " منتشر گرديد كه در آن به اين مطلب كه صوفى گرى با فلسفه پانته ايسم تفاوت دارد، پرداخته است .
اما وى با تمام بيزارى از تمام چيزهايى كه جنبه عرفانى داشته ، همان طورى كه اغلب روحانيون ، پروتستان چنين هستند، براى اولين باردر اين كتابچه يكى از معروف ترين داستان هاى مثنوى را بازگو نموده كه در آن يك عابد فكر مى كند كه دعاهايش مستجاب نمى گردد. اين يكى از زيباترين داستان هاى مثنوى مى باشد كه بنابر آن زاهد دائم و همواره خداوند را مى خواند تا اينكه شيطان بر وى ظاهر گرديده مى گويد كه از خداوند پاسخى نخواهد شنيد و اين سعى و تلاش تو براى دريافت پاسخ از خدا بيهوده است پس تسليم من شو و دست از اين عمل بردار. سپس زاهد در خواب مى بيند كه از جانب خداوند پاسخ مى رسد كه "اى انسان صدا كردن تو، صدا كردن من است و من اين جاهستم " اين بدين معناست كه عبادت يك هديه خداوندى است و هر چه انسان در حين عبادت به جاى آورد در حقيقت از جانب خداوند برزبان آورده است ." در هر خطاب تو كه مى گويى كجا هستى خطاب من نيز مى باشد و در پى آن خداوند مى گويد لبيك من اين جا هستم . اين يكى از عميق ترين و زيباترين داستان هاى مثنوى مى باشد ولى وى نظر موافقى با اين داستان ندارد و آن را نمى پذيرد، وى اين مسأله را كه خداوند عبادت را تا حدودى در درون خود انسان قرار داده را بى معنا مى داند.
جالب توجه اين جاست كه اين داستان در يك اثر سوئدى كه درباره اديان مختلف نوشته شده است و اسقف بزرگ سوئدى به نام ناتان زودربلوم كه يكى از بانيان علوم دينى مقايسه اى مى باشد اين داستان را در آن اثر يافت ، براى وى اين نشانه اى بود مبنى بر اينكه اسلام نيزهمانند مسيحيت به عفو و بخشش آشنايى داشته و معتقد است . زودربلوم اهميت اين داستان را در جهت تفاهم بيشتر ميان اديان متذكرگرديده و در ميان تمامى آثار داستانى دينى در اروپا، آن را به عنوان يك نمونه مهم براى عرفان اسلامى و نيز تمامى محافل عرفانى برشمرده است .
انگليسى ها قبل از همه مولانا و آثارش را پذيرفتند و اين پذيرش از طريق ترجمه هاى كامل و يا بخش هايى از مثنوى بوده است . درآلمان نيز همواره خلاصه هايى از آثار مولوى نوشته شده از جمله توسط گئورك روزن كه براساس ترجمه كتاب اول مثنوى انجام گرفت و اين كار توسط پسرش فريدريش روزن در سال 1913م دنبال گرديد.
ولى پس از پايان جنگ جهانى اول گسترش و اشاعه مولانا و آثارش در اروپاى مركزى به شكلى جدى به جريان افتاد. در اين مقطع زمانى ما تلاش هاى زيادى را شاهد هستيم كه سعى در فهم و درك مولانا دارند. مارتين بوبر مى گويد كه دو دانشمند سوئدى و روسى ترجمه هايى از اين آثار را انجام داده و پس از آن در جمهورى دموكراتيك آلمان (آلمان شرقى سابق ) بعضى از آثار مولانا را به عنوان نماينده فلسفه ديالكتيك معرفى نموده اند.
ما بيشترين قدردانى را از پروفسور نيكلسون مى نماييم و ترجمه ارزنده و تفسير بسيار خوب از مثنوى را مرهون تلاش و زحمات وى مى دانيم . وى در عين حال آثار كوچكى درباره "رومى " تأليف نموده و جانشين وى آرتور جان آربرى فعاليت هاى استادش را ادامه داد وداستان هاى مختلفى از مثنوى ، اشعار و رباعيات را به زبان انگليسى ترجمه نمود.
در آلمان پس از روكرت ، تنها قسمت هايى از رومى در دوره هايى مورد توجه قرار گرفتند. البته شايد توجه و علاقه به رومى بيشتر از آن بود، اما قبل از جنگ جهانى دوم كارهاى عملى زيادى در اين زمينه صورت نگرفته بود.
هلموت ريتر، دانشمند بزرگ ، همت خويش را مشغول مولانا نمود. خود من نيز شخصاً در دوران شور و شوق جوانى ام مجموعه اى از آثارديوان را ترجمه نموده و كتابچه اى را در مورد چيزى كه در قلبم جاى دارد، يعنى همان گفتار جلال الدين رومى را به رشته تحرير درآوردم .پس از آن همان طورى كه در كارهايم نشان دادم ، چيزى كه رومى را متمايز از ديگران مى نمايد همان نحوه و شيوه گفتار وى است . او داراى زيباترين تفكرات فلسفى و دينى است اما اينكه وى چگونه اين تفكرات را به زبان مى آورد به نظر من مهم ترين و اصلى ترين نكته است .فكر مى كنم كه وى بهترين مثال و تعبير و نماينده براى سوريه 41 آيه 53 از قرآن مى باشد. جايى كه خداوند مى فرمايد:
"ما به شما آيات و نشانه هاى خويش را نشان داديم ، در افق و در روح شما" اين بدين معنى است كه هر چه انسان در اين جهان مشاهده مى كند، تماماً نشانه هاى وجود خداوند است . همان طورى كه در مثل قديمى عرب داريم "در هر كس نشانه اى وجود دارد كه نشان دهنده آن است كه او يك وجود است ."
اگر آثار رومى را مطالعه نماييد، خواهيد يافت كه هر چيزى كه در اين جهان وجود دارد، از آشپزخانه تا فيل ، از مورچه تا ابر، از منازل تاموش كور، همه و همه آياتى از خداوند مى باشند. اين ها براى شعراى عارف كه تنها به اصول نظرى بسنده نكرده بلكه هر چه را كه مشاهده مى كنند به عنوان اثبات وجود خدا و عشق الهى قلمداد مى كنند، مهم هستند.
همكار من ، كريستف كنوبل ، در برن نيز خود را صرف كار و تحقيق در اشعار مولانا نموده و در آمريكا نيز مجموعه اى از رساله هاى دكترى وجود دارد. يكى از دانشجويان من درباره علم پيشگويى رومى رساله اش را نوشته و ديگر دانشجويانم در باره استعداد و قوه شاعرانه رومى درسرودن اشعار به زبان فارسى و عربى تحقيق نموده و در سال 1987م نيز سمپوزيوم بسيار خوبى در لوس آنجلس برگزار گرديد كه به ديدگاه هاى مختلف آثار رومى پرداخت .
همان طورى كه قبلاً نيز متذكر شدم ، رومى در اين ميان تبديل به يك سمبل فرهنگى گرديده است طورى كه نام وى بر سر زبان هاجارى است . اما زمانى كه اشعارى را كه در رثاى وى سروده شده و مى شود را به عنوان يك شرقشناس كنترل مى نمايم ، تقريباً شوكه مى گردم . از جانب ديگر مولوى نيز در ميان مردم بسيار محبوب گرديده است ، به خصوص از سال 1954 كه گارد قديمى قونيه در انظارعمومى وارد گشت و پس از آن همواره مردم بيشترى به جمع دوستداران مولانا مى پيوندند و گروه هاى دوستداران مولانا در همه جا وجوددارند و در آمريكا نيز محلى به نام مركز مولانا برپا گرديده است .
در تركيه نيز مشتاقان فراوان مولانا وجود دارند كه زبان فارسى را نمى دانند، اما حداقل با زمينه هايى اسلامى آشنا هستند و از جانب ديگرانسان هاى فراوان و متجدد كه مشتاق مولانا بوده ولى هيچ گونه آشنايى و اطلاعى از اسلام و فرهنگ اسلامى ندارند. آنها احتمالاً مايل اند تاقطعاتى از مثنوى و يا ديوان را ترجمه نمايند، ولى با روح آنها چيزى كه حتماً بايد در آثار و اشعار مولانا درك و فهميده شود، آشنايى ندارند واين مسأله را من بسيار غم انگيز مى بينم .
به هر حال نام وى ، نامى آشنا بوده و بسيارى از جنبش و جماعات مشتاق وى ، نام مولانا را در غرب شناسانده اند.
در اين جا بايد از كارهاى همكارم اوا دوويتارى در پاريس ياد نمايم . وى به شكل بسيار فشرده اى در زمينه آثار مولانا كار و تحقيق نموده و ما به خاطر مجموعه اى از ترجمه هاى مثنوى به خصوص كتاب "فيه مافيه " كه توسط وى انجام گرديده است ، از ايشان تشكر مى نماييم .در ايتاليا و چكسلواكى تعدادى ترجمه از مولوى وجود دارد.
جالب توجه است كه آهنگساز بزرگ لهستانى به نام شيما نوفسكى به همين ترتيب مولانا را به عنوان يك الگو و مدل شناخته و يكى ازكارهاى خويش را به رومى اختصاص داده است اين بدين معنى است كه تأثيرات مولانا در همه جا قابل لمس است . همواره آثار وى تفسيرمى گردد و ما او را به عنوان يك عارف بزرگ مى شناسيم . بعضى وى را به عنوان مترجم تعدادى از اشعار ابن عربى به زبان فارسى شناخته اندكه البته من اين امر را درست نمى دانم و بعضى وى را به عنوان يك پانته ايست مى شناسد كه در اين مورد بسيار شك دارم . در واقع براى من ،هر زمانى كه بخواهم درباره وى صحبت نموده و توضيح دهم ، مى توانم از وى به عنوان يك مفسر قرآنى نيز نام ببرم . يك انسان كه در تمام عرصه هستى همه چيز را دال بر وجود خداوند بداند و جهان را انعكاس وجود وى تلقى نمايد، هيچ چيزى بهتر از قطعه شعرى كه در پايان مثنوى آمده ، گوياى حالش نمى تواند باشد.
آنهايى كه با مثنوى آشنايى دارند، مى توانند صفحه اى كه در آن زليخا عشق و شوق خويش را نسبت به يوسف ابراز مى نمايد را به خاطرآورند كه هر چه كه زليخا به زبان مى آورد، مفهوم يوسف در آن نهفته بود. اگر زليخا مى گفت : "آفتاب چه زيبا مى تابد" و يا هنوز نان آماده نيست و يا باغبان ميوه هايى را آورد. هر چه و هر چه كه او بيان مى كرد تماماً نشانه هايى براى وجود يوسف مى ديد.
بايد بگويم كه هر كلمه كه وى گفته نشانه وجود معشوق وى است . "خوش بود آنكه حديث دلبران گفته آيد در حديث ديگران ".
بهتر آن است كه اسرار معشوق را باز كرد كه در آن از ديگرى صحبت مى شود. انسان اجازه ندارد تا راز را باز گويد، اما مى تواند بدان اشاراتى نمايد حال اين اشارات به وسيله حكايتى در باره يك پشه و يا حكايتى از خورشيد باشد. مولانا هميشه راهبر ما به سوى خداونداست . من فكر مى كنم كه اين آن چيزى است كه ما بايد از وى فرا گرفته و الهامات خويش را بر پايه آن قرار دهيم .
روابط مولانا با يونانى ها بسيار خوب بوده و احتمالاً بعضى از آوازهاى محلى و بومى يونان وى را برانگيخته و شايد به همين علت وى نه به زبان فارسى بلكه به زبان يونانى قرون وسطى قطعاتى را سروده است . همچنين وى زبان رايج آن زمان يعنى تركى قرون وسطى را دراشعارش به كار برده است . سرودن حدود 200 غزل به زبان عربى نيز نمايانگر تسلط وى به ادبيات كلاسيك عرب مى باشد.
چنين به نظر مى رسد كه در زمان حيات و نيز بلافاصله پس از مرگ مولانا، گستره فكرى و ديدگاه وى در نواحى كه دوستدار ادبيات فارسى بوده و از آن استفاده مى شده ، اشاعه يافته بود.
اين اشاعه در نواحى هندوستان بارزتر و آشكارتر از نواحى ديگر بود و من معتقدم كه اين امر كه يك عارف هندى به نام على كلكته اى به قونيه آمده و آنجا با پسر سالمند مولانا به نام سلطان ولد ملاقات نموده ، حقيقت دارد. وى يك نسخه از مثنوى را با خويش به هند مى برد.اين امر را نمى توان ثابت كرد ولى حقيقت اين است كه مثنوى هاى كوتاه بوعلى قلندر به سبك و روان مثنوى معنوى نوشته شده و در واقع ديدگاه و تفكر ساده شده مولانا مى تواند قلمداد شود. بدون شك طرز تفكر موجود در مثنوى در زمان حيات سلطان ولد يعنى 1312 سال قبل در شبه جزيره هند شناخته شده بود پس از آن شاهد تأثيرات دائم اشعار مولوى در شبه قاره هند مى باشيم و اين تأثيرات به قدرى عظيم است كه يك وقايع نگار هندو در قرن 15 از بنگال گزارش مى دهد كه برهمن مقدس هم مثنوى رومى را مطالعه مى كند. بايد توجه نمود كه در شمال سرزمين هند از سال 1206زبان و ادبيات فارسى زبان ادارى آن منطقه به شمار مى رفت . بنابراين اشاعه و گسترش تفكر مولوى در شبه قاره هند كار سهلى بود و زمانى كه مولوى در مثنوى خويش آواز نى را مى آورد:
"بشنو از نى چون حكايت مى كند / از جدايى ها شكايت مى كند" آنگاه بنگالى ها آن را انعكاسى يا مقايسه اى با فلوتى كه كريشنا با اشتياق مى نوازد، مى بيند.
فلوت به عنوان يك آلت موسيقى معنوى و عرفانى هر دو در سنت زنده است و استفاده مى گردد. از سال 1500م . به بعد مثنوى وقسمت هايى از ديوان شمس روزبه روز در شبه قاره هند شناخته تر مى گردد.
در عهد مغول در فاصله سال 1526م تا اواسط قرن نوزدهم ، ما شاهد تأثيرات روزافزون تفكرات مولانا در ادبيات هندوفارسى و پس ازآن در ادبيات اردو مى باشيم . در دوران مغول به خصوص پس از اكبرشاه و در دوره شاه جهان تعداد زيادى از مفسران مذهبى وجود داشتند.شاهزاده جهان آرا دختر شاه جهان نيز به تعدادى از عالمان مأموريت داد تا درباره مثنوى تفسيرنويسى نمايند. در قرون 17 و 18 نمى توان هيچ آثار منظومى را در ادبيات فارسى يافت كه بى تأثير از مثنوى نوشته نشده باشند. اين نكته نيز بسيار مهم است كه حتى در ادبيات عاميانه نيز پژواك تفكرات مولانا به چشم مى خورد. براساس ميراث فرهنگى موجود در سند در قسمت جنوبى پاكستان امروز كه از سال 711م تحت حكومت اسلام درآمد، مثنوى به طور دائم مطالعه مى شده است .
شاعر بزرگ سندى زبان ، شاه عبدالليف متوفى به سال 1751 در رساله اش كه اثر بزرگ نظمى وى است ، به حدى منعكس كننده نحوه تفكرات مولانا است كه هربرت سلى مى نويسد: "اين كافى است كه شاه عبدالليف با آثار مولانا آشنا باشد و از اين طريق بتوان آثار وى رادرك نمود". به خاطر مى آورم كه اولين بار كه رساله سندى شاه عبدالليف را خواندم ، به ناگهان قسمتى از جملات مثنوى را مشاهده كردم ، به خصوص مصرع هايى از دفتر اول (مصرع 1704) كه در آن مولوى از آب صحبت مى كند كه نه تنها تشنگان به دنبال آب مى گردند، بلكه آب نيز در جستجوى تشنگان است .
شاه عبدالليف راز عشق ميان چشمه آب و انسان تشنه را در رساله اش به شكل يك داستان عاشقانه مطرح نموده است و نمونه هايى ازاين دست را در اثر وى بسيار مى توان يافت .
در قديم نيز در مناطق مسلمان نشين چنين گفته مى شد كه عارفان بزرگ در كتابخانه هاى خويش اين سه كتاب را حتماً دارا هستند، يعنى قرآن ، مثنوى و ديوان حافظ اين سه كتاب به شكلى استاندارد و سنتى نزد همه عارفان قرن 18 در ايالت سند نيز يافت مى شد.
در تمامى آثارى كه به صورت نثر در سند و پنجاب نوشته شدند، مثنوى مولانا نقش بسيار عميقى را ايفا نموده اند.
نيكلسون كه ما به خاطر ترجمه و چاپ كامل مثنوى از او سپاسگزارى مى نماييم ، از تفسير عالم و محقق هندى "بحرالعلوم " به عنوان بهترين تفسير نوشته شده ياد مى كند. بحرالعلوم به سال 1815 در شهر مدرس درگذشت .
اما مى توان نقش هاى بسيار مهم تر مثنوى و كليه اشعار مولانا را مشاهده كرد. هر كسى كه آثار محمد اقبال را مطالعه نموده باشد، مى داندكه اقبال تا چه اندازه متأثر از مولانا بوده است و در قبال وى احساس مسؤوليت مى نمايد.
به خاطر مى آورم زمانى كه دانشجوى جوانى بودم و براى اولين بار مقاله نيكلسون درباره اثر اقبال به نام "پيام مشرق" را مطالعه نمودم ،مشاهده كردم كه چگونه اقبال در اين اثر كه به سال 1923م منتشر گرديد براى اولين بار هر دو شاعر محبوب خويش را در كنار هم قرار داده است . او در تفكر خويش ملاقاتى ميان گوته شاعر آلمانى و مولانا در بهشت را تجسم مى نمايد و درباره حقيقت مولانا سخن مى راند و بدان جا مى رسد كه "زيركى و هوشمندى از جانب شيطان مى آيد و عشق از جانب انسان ". اقبال از اينكه مولانا به عنوان بزرگ ترين شاعر ايرانى محسوب مى شود همواره به وجد مى آمد. وى مولانا را به عنوان راهبر خويش در "جاويدنامه " مى شناسد و از طريق رهبرى مولانا عروج روح آدمى به بالا و در نهايت رسيدن به خداوند را تجربه مى كند، همان طورى كه دانته در كمدى الهى ورجيل را به عنوان راهبر خويش جهت عروج به آسمان انتخاب مى كند.
تصور اقبال چنين است كه وى در مولانا هوا و روح زنده اسلام را مشاهده مى كند. من نسبتاً مطمئن هستم ، ولى نمى توانم به اثبات برسانم كه تصوير به دست آمده از مولانا به توسط اقبال مرهون مجموعه كوچكى از آثار مولانا توسط نيكلسون بوده است و اين مجموعه به نام "اشعار انتخابى از ديوان شمس " در سال 1898م در كمبريج منتشر گرديد و اغلب تفسيرهايى كه وى از ديوان شمس داشته ، براساس همين مجموعه انجام گرديده است . مجموعه اى كه من در دوران دانشجويى نسخه اى از آن را براى خويش دست نويسى نمودم . من معتقدم كه انعكاس هايى كه درباره مولانا در اقبال ايجاد گرديد، به وجود همين منابع برمى گردد. مولانا براى اقبال به مثابه يك انسان ايده آل خداجوى تلقى مى گردد.
قسمتى از اشعار برجسته وى كه همواره به مناسبت هاى مختلف تكرار مى شود چنين است :
"انسانم آرزوست " من به دنبال انسانى مى گردم و اين چيزى است كه اقبال در مولانا آن را مى يابد كه دربرگيرنده نيروى محركه عشق خداوندى است ، پس از اقبال نيز گروهى از شاعران بودند كه مولانا را سمبل خويش قرار داده اند كه البته نمى توانيم وارد جزييات آثار آنهاشويم و اين دسته از شعرا به زبان هاى هندوفارسى ، اردو، سندى و يا حتى به زبان بنگالى شعر مى سرودند. اما تأثير مولانا در كشورى كه وى بيشتر ساليان عمر خويش را در آن جا سپرى نموده است چيست ؟ از زمان هاى قديم تاكنون بر روى آثار مولانا تحقيقات زيادى انجام گرفته است .
آداب و قواعد مولوى كه از جانب پسرش سلطان ولد اشاعه يافت ، بيش از همه در روشنفكران و هنرمندان امپراتورى عثمانى تأثير نهاد ورقص جمعى سماع در اغلب مناطق عثمانى اشاعه يافت ولى سماع مولوى در هند وجود نداشت اگرچه صوفيان هندى به موسيقى علاقه داشتند.
البته قابل درك است كه تفسير و شرح مثنوى قبل از هر جا در تركيه آغاز گرديد. دانشمندان و عالمان ترك و نيز بوسنيايى بيش از همه در اين زمينه سهم دارند و يكى از مقاصد آنها اين بود كه اين اثر را براى كسانى كه به زبان فارسى آشنايى نداشتند در دسترس قرار دهند.ميل ارائه و تفسير آثار مولانا به زبان تركى از دوره جمهوريت به بعد افزايش يافت ، به اين ترتيب كه امروزه به سختى مى توان خواننده ترك زبانى را پيدا نمود كه براى خواندن آثار مولانا زبان فارسى را بداند. در طول 70 و يا 80 سال اخير مثنوى و قسمت هايى از ديوان شمس به گونه هايى مختلف انتقال يافته است . در اين جا من از يكى از مترجمان عاليقدر به نام "شيخ عبدالباقى گول پينارلى " نام مى برم كه مثنوى وديوان شمس را به زبان تركى جديد و گونه اى مدرن ترجمه نموده و تفاسير متعددى به صورت دست نوشته از وى موجود است . اما به نظرمن كارى كه بسيار اهميت دارد وظيفه دانشمندان و عالمان است كه همواره سعى داشته و دارند كه آثار مولوى را به زبان مدرن تركى امروزبرگردانند.
خوش نويسان ترك همواره سعى داشته اند كه با رقابت با ديگران جمله "يا حضرت مولانا" را به شكلى زيبا خوش نويسى نمايند و امروزه مى توان آويزهايى طلايى با اين مضمون را يافت . اما انسان متعجب خواهد گشت كه مشاهده نمايد كه در غزليات مدرن ترك كه در دهه هاى اخير سروده شده است همواره مولانا و آثارش در آنها انعكاس داشته است . بنابراين تنها ترجمه ها و تفاسير گول پينارلى و طارق يحيى وديگران درباره مولانا نيست ، بلكه شاعران مدرن امروز نيز همواره در آثار خويش بر وى اقتدا مى نمايند. هر شخصى كه با ادبيات مدرن ترك آشنايى دارد، مى داند كه يحيى كمال بيات لى ، متوفى به سال 1958م يكى از بزرگ ترين نمايندگان ادبيات كلاسيك ترك مى باشد. يكى ازآثار تقريباً ناشناخته ولى بسيار باارزش وى به نام "سماع سماوى " به معناى رقص آسمانى است كه در آن از تجربيات و احوال دراويش كه بارقص چرخان حول خويش ، خود را در آسمان مى يابند، صحبت مى نمايد. همچنين نيز شاعر سورآليست ديگرى به نام آصف خان جلبى درمورد رقص سماع اثرى بسيار ارزشمند در قالب اشعار نو دارد. از شاعر ديگرى به نام نظيم حكمت نيز مى توان نام برد كه وى در دنياى غرب به عنوان پيش قراول سوسياليسم و منتقد سنن و رسوم شناخته مى گردد و در مسكو درگذشته است . وى در دوران جوانى خويش شعرى بسيار زيبا و مملو از احساسات به افتخار حضرت مولانا سروده است . به هر حال قونيه موضوع تعداد بسيار زيادى از كتب بوده است كه دردهه هاى 40 و 50 در تركيه به طبع رسيده اند.
به خاطر مى آورم ، البته از اينكه دوباره از خودم صحبت مى كنم از شما عذرخواهى مى كنم زمانى كه براى اولين بار به عنوان يك شرقشناس جوان كه به تركيه آمدم و پول بسيار كمى به همراه داشتم همان طورى كه اغلب دانشجويان به اين معضل مبتلا هستند، سعى كردم تا آخرين فنيگ ها را پس انداز نمايم تا بتوانم به قونيه بروم . در آن زمان قونيه هنوز ماواى رويايى براى حيوانات بود و طبيعت زيباى خود را داشت . اگر انسان رعد و برق بهارى را در قونيه ديده باشد و اينكه يك شبه درختان سبز مى شوند و شهر از عطر مملو مى گردد، آنگاه مى توان به ناگهان پى برد كه چرا اشعار بهارى هميشه در اثار منظوم مولانا به كرات به چشم مى خورد، زيرا وى بهار را سمبل بيدارى مى داند.من معتقدم كه اگر شخصى يك بار چنين روزى را در قونيه مشاهده نمايد، آنگاه مى تواند به راحتى تصاوير ترسيم شده از جانب مولانا رادرك نمايد.
همان طورى كه در ابتدا عرض نمودم تاكنون به تأثيرات ترجمه هامر ـ پورگشتال و روكرت از رومى در ادبيات آلمانى بسيار پرداخته ام . امااين تأثيرات نه تنها در ادبيات آلمانى از قرن 19 با ترجمه "رومى " آغاز گرديد، بلكه همچنين در ادبيات انگليسى از همان زمان نيز براى اولين بار قابل مشاهده است . در اين جا ما شاهد اولين ترجمه از قسمت هايى از مثنوى به زبان انگليسى هستيم و به دليل ترجمه ـ هامر ـپورگشتال و روكرت از مثنوى ، هگل ـ فيلسوف نيز به رومى علاقه مند گرديد و بعضى از عناصر اوليه تفكرات خويش را از وى الهام گرفت .
در سال 1821م كتابچه اى به زبان لاتين توسط يك تئولوگ جوان پروتستان تحت عنوان : Sufismus Sire Philosophia PersarumPantheitica و به معناى "صوفى گرى و يا پانته ايسم ايرانى " منتشر گرديد كه در آن به اين مطلب كه صوفى گرى با فلسفه پانته ايسم تفاوت دارد، پرداخته است .
اما وى با تمام بيزارى از تمام چيزهايى كه جنبه عرفانى داشته ، همان طورى كه اغلب روحانيون ، پروتستان چنين هستند، براى اولين باردر اين كتابچه يكى از معروف ترين داستان هاى مثنوى را بازگو نموده كه در آن يك عابد فكر مى كند كه دعاهايش مستجاب نمى گردد. اين يكى از زيباترين داستان هاى مثنوى مى باشد كه بنابر آن زاهد دائم و همواره خداوند را مى خواند تا اينكه شيطان بر وى ظاهر گرديده مى گويد كه از خداوند پاسخى نخواهد شنيد و اين سعى و تلاش تو براى دريافت پاسخ از خدا بيهوده است پس تسليم من شو و دست از اين عمل بردار. سپس زاهد در خواب مى بيند كه از جانب خداوند پاسخ مى رسد كه "اى انسان صدا كردن تو، صدا كردن من است و من اين جاهستم " اين بدين معناست كه عبادت يك هديه خداوندى است و هر چه انسان در حين عبادت به جاى آورد در حقيقت از جانب خداوند برزبان آورده است ." در هر خطاب تو كه مى گويى كجا هستى خطاب من نيز مى باشد و در پى آن خداوند مى گويد لبيك من اين جا هستم . اين يكى از عميق ترين و زيباترين داستان هاى مثنوى مى باشد ولى وى نظر موافقى با اين داستان ندارد و آن را نمى پذيرد، وى اين مسأله را كه خداوند عبادت را تا حدودى در درون خود انسان قرار داده را بى معنا مى داند.
جالب توجه اين جاست كه اين داستان در يك اثر سوئدى كه درباره اديان مختلف نوشته شده است و اسقف بزرگ سوئدى به نام ناتان زودربلوم كه يكى از بانيان علوم دينى مقايسه اى مى باشد اين داستان را در آن اثر يافت ، براى وى اين نشانه اى بود مبنى بر اينكه اسلام نيزهمانند مسيحيت به عفو و بخشش آشنايى داشته و معتقد است . زودربلوم اهميت اين داستان را در جهت تفاهم بيشتر ميان اديان متذكرگرديده و در ميان تمامى آثار داستانى دينى در اروپا، آن را به عنوان يك نمونه مهم براى عرفان اسلامى و نيز تمامى محافل عرفانى برشمرده است .
انگليسى ها قبل از همه مولانا و آثارش را پذيرفتند و اين پذيرش از طريق ترجمه هاى كامل و يا بخش هايى از مثنوى بوده است . درآلمان نيز همواره خلاصه هايى از آثار مولوى نوشته شده از جمله توسط گئورك روزن كه براساس ترجمه كتاب اول مثنوى انجام گرفت و اين كار توسط پسرش فريدريش روزن در سال 1913م دنبال گرديد.
ولى پس از پايان جنگ جهانى اول گسترش و اشاعه مولانا و آثارش در اروپاى مركزى به شكلى جدى به جريان افتاد. در اين مقطع زمانى ما تلاش هاى زيادى را شاهد هستيم كه سعى در فهم و درك مولانا دارند. مارتين بوبر مى گويد كه دو دانشمند سوئدى و روسى ترجمه هايى از اين آثار را انجام داده و پس از آن در جمهورى دموكراتيك آلمان (آلمان شرقى سابق ) بعضى از آثار مولانا را به عنوان نماينده فلسفه ديالكتيك معرفى نموده اند.
ما بيشترين قدردانى را از پروفسور نيكلسون مى نماييم و ترجمه ارزنده و تفسير بسيار خوب از مثنوى را مرهون تلاش و زحمات وى مى دانيم . وى در عين حال آثار كوچكى درباره "رومى " تأليف نموده و جانشين وى آرتور جان آربرى فعاليت هاى استادش را ادامه داد وداستان هاى مختلفى از مثنوى ، اشعار و رباعيات را به زبان انگليسى ترجمه نمود.
در آلمان پس از روكرت ، تنها قسمت هايى از رومى در دوره هايى مورد توجه قرار گرفتند. البته شايد توجه و علاقه به رومى بيشتر از آن بود، اما قبل از جنگ جهانى دوم كارهاى عملى زيادى در اين زمينه صورت نگرفته بود.
هلموت ريتر، دانشمند بزرگ ، همت خويش را مشغول مولانا نمود. خود من نيز شخصاً در دوران شور و شوق جوانى ام مجموعه اى از آثارديوان را ترجمه نموده و كتابچه اى را در مورد چيزى كه در قلبم جاى دارد، يعنى همان گفتار جلال الدين رومى را به رشته تحرير درآوردم .پس از آن همان طورى كه در كارهايم نشان دادم ، چيزى كه رومى را متمايز از ديگران مى نمايد همان نحوه و شيوه گفتار وى است . او داراى زيباترين تفكرات فلسفى و دينى است اما اينكه وى چگونه اين تفكرات را به زبان مى آورد به نظر من مهم ترين و اصلى ترين نكته است .فكر مى كنم كه وى بهترين مثال و تعبير و نماينده براى سوريه 41 آيه 53 از قرآن مى باشد. جايى كه خداوند مى فرمايد:
"ما به شما آيات و نشانه هاى خويش را نشان داديم ، در افق و در روح شما" اين بدين معنى است كه هر چه انسان در اين جهان مشاهده مى كند، تماماً نشانه هاى وجود خداوند است . همان طورى كه در مثل قديمى عرب داريم "در هر كس نشانه اى وجود دارد كه نشان دهنده آن است كه او يك وجود است ."
اگر آثار رومى را مطالعه نماييد، خواهيد يافت كه هر چيزى كه در اين جهان وجود دارد، از آشپزخانه تا فيل ، از مورچه تا ابر، از منازل تاموش كور، همه و همه آياتى از خداوند مى باشند. اين ها براى شعراى عارف كه تنها به اصول نظرى بسنده نكرده بلكه هر چه را كه مشاهده مى كنند به عنوان اثبات وجود خدا و عشق الهى قلمداد مى كنند، مهم هستند.
همكار من ، كريستف كنوبل ، در برن نيز خود را صرف كار و تحقيق در اشعار مولانا نموده و در آمريكا نيز مجموعه اى از رساله هاى دكترى وجود دارد. يكى از دانشجويان من درباره علم پيشگويى رومى رساله اش را نوشته و ديگر دانشجويانم در باره استعداد و قوه شاعرانه رومى درسرودن اشعار به زبان فارسى و عربى تحقيق نموده و در سال 1987م نيز سمپوزيوم بسيار خوبى در لوس آنجلس برگزار گرديد كه به ديدگاه هاى مختلف آثار رومى پرداخت .
همان طورى كه قبلاً نيز متذكر شدم ، رومى در اين ميان تبديل به يك سمبل فرهنگى گرديده است طورى كه نام وى بر سر زبان هاجارى است . اما زمانى كه اشعارى را كه در رثاى وى سروده شده و مى شود را به عنوان يك شرقشناس كنترل مى نمايم ، تقريباً شوكه مى گردم . از جانب ديگر مولوى نيز در ميان مردم بسيار محبوب گرديده است ، به خصوص از سال 1954 كه گارد قديمى قونيه در انظارعمومى وارد گشت و پس از آن همواره مردم بيشترى به جمع دوستداران مولانا مى پيوندند و گروه هاى دوستداران مولانا در همه جا وجوددارند و در آمريكا نيز محلى به نام مركز مولانا برپا گرديده است .
در تركيه نيز مشتاقان فراوان مولانا وجود دارند كه زبان فارسى را نمى دانند، اما حداقل با زمينه هايى اسلامى آشنا هستند و از جانب ديگرانسان هاى فراوان و متجدد كه مشتاق مولانا بوده ولى هيچ گونه آشنايى و اطلاعى از اسلام و فرهنگ اسلامى ندارند. آنها احتمالاً مايل اند تاقطعاتى از مثنوى و يا ديوان را ترجمه نمايند، ولى با روح آنها چيزى كه حتماً بايد در آثار و اشعار مولانا درك و فهميده شود، آشنايى ندارند واين مسأله را من بسيار غم انگيز مى بينم .
به هر حال نام وى ، نامى آشنا بوده و بسيارى از جنبش و جماعات مشتاق وى ، نام مولانا را در غرب شناسانده اند.
در اين جا بايد از كارهاى همكارم اوا دوويتارى در پاريس ياد نمايم . وى به شكل بسيار فشرده اى در زمينه آثار مولانا كار و تحقيق نموده و ما به خاطر مجموعه اى از ترجمه هاى مثنوى به خصوص كتاب "فيه مافيه " كه توسط وى انجام گرديده است ، از ايشان تشكر مى نماييم .در ايتاليا و چكسلواكى تعدادى ترجمه از مولوى وجود دارد.
جالب توجه است كه آهنگساز بزرگ لهستانى به نام شيما نوفسكى به همين ترتيب مولانا را به عنوان يك الگو و مدل شناخته و يكى ازكارهاى خويش را به رومى اختصاص داده است اين بدين معنى است كه تأثيرات مولانا در همه جا قابل لمس است . همواره آثار وى تفسيرمى گردد و ما او را به عنوان يك عارف بزرگ مى شناسيم . بعضى وى را به عنوان مترجم تعدادى از اشعار ابن عربى به زبان فارسى شناخته اندكه البته من اين امر را درست نمى دانم و بعضى وى را به عنوان يك پانته ايست مى شناسد كه در اين مورد بسيار شك دارم . در واقع براى من ،هر زمانى كه بخواهم درباره وى صحبت نموده و توضيح دهم ، مى توانم از وى به عنوان يك مفسر قرآنى نيز نام ببرم . يك انسان كه در تمام عرصه هستى همه چيز را دال بر وجود خداوند بداند و جهان را انعكاس وجود وى تلقى نمايد، هيچ چيزى بهتر از قطعه شعرى كه در پايان مثنوى آمده ، گوياى حالش نمى تواند باشد.
آنهايى كه با مثنوى آشنايى دارند، مى توانند صفحه اى كه در آن زليخا عشق و شوق خويش را نسبت به يوسف ابراز مى نمايد را به خاطرآورند كه هر چه كه زليخا به زبان مى آورد، مفهوم يوسف در آن نهفته بود. اگر زليخا مى گفت : "آفتاب چه زيبا مى تابد" و يا هنوز نان آماده نيست و يا باغبان ميوه هايى را آورد. هر چه و هر چه كه او بيان مى كرد تماماً نشانه هايى براى وجود يوسف مى ديد.
بايد بگويم كه هر كلمه كه وى گفته نشانه وجود معشوق وى است . "خوش بود آنكه حديث دلبران گفته آيد در حديث ديگران ".
بهتر آن است كه اسرار معشوق را باز كرد كه در آن از ديگرى صحبت مى شود. انسان اجازه ندارد تا راز را باز گويد، اما مى تواند بدان اشاراتى نمايد حال اين اشارات به وسيله حكايتى در باره يك پشه و يا حكايتى از خورشيد باشد. مولانا هميشه راهبر ما به سوى خداونداست . من فكر مى كنم كه اين آن چيزى است كه ما بايد از وى فرا گرفته و الهامات خويش را بر پايه آن قرار دهيم .