مبارزات سیاسی امام باقر علیه السّلام
درباره اوضاع سیاسی عصر آن حضرت کافی است، نگاهی به سیمای حاکمان وقتبیاندازیم .
1 . مروان بن حکم: مسعودی مینویسد: مؤمنان در عصر او، در خفا به سر میبردند و زندگی بر مردم مشقتبار شده بود . شیعیان در معرض خطر جدی بودند و خون و مالشان حرمت نداشت و به علی بن ابی طالب علیهما السلام آشکارا در محافل عمومی دشنام داده میشد . (1)
او به شیوه معاویه، پسرش عبدالملک را ولیعهد کرد و بر اثر بیماری طاعون در سال 65 ه . ق در دمشق درگذشت . (2)
2 . عبدالملک مروان: در سال 73 ه . ق بعد از پیروزی بر ابن زبیر، سلطنت کامل یافت . قبل از خلافت، خود را قرآن دوست معرفی میکرد، ولی بعد از خلافت، از مستبدترین خلفا شد . (3) وی شراب مینوشید (4) و هنگام آغاز حکومت، خطاب به قرآن کریم گفت: این آخرین دیدار من با تو است . (5)
وی افرادی مثل حجاج بن یوسف ثقفی را بر مردم وشیعیان مسلط کرد . وی میگفت: به خدا سوگند از این پس هر کس مرا به تقوا دعوت کند، گردنش را قطع خواهم کرد . (6) وی در سال 86 ه . ق مرد .
3 . ولید بن عبدالملک: وی باعیش و نوش بزرگ شد و فردی ستمگر وجبار بود . (7) هرچند در روزگار او مرزهای جغرافیایی اسلام گسترش یافت و اندلس، خوارزم، سمرقند، کابل، طوس و ... فتح شد; (8) ولی عناصر خونخواری مثل حجاج در حکومت او صاحب قدرت بودند و در فاصله 20 سالهای که او بر سر قدرت بود، کسانی که با شکنجه در حکومت او کشته شدند، صد وبیست هزار نفر برآورد شده است . (9)
در همین دوره افرادی مثل سعید بن جبیر به جرم طرفداری از اهل بیت علیهم السلام شهید شد (10) . و امام سجاد علیه السلام به واسطه سمی که ولید دستور داده بود، به شهادت رسید (11) وبا شهادت حضرت سجاد علیه السلام، امامتبه حضرت باقر علیه السلام منتقل شد . ولید در سن 43 سالگی، در سال 96 ه . ق در دمشق مرد . (12)
4 . سلیمان بن عبدالملک: ابتدا از حاکمیتخدا و رضایت او سخن میراند، ولی در عمل مثل گذشتگان خود بود (13) . تجمل و ریخت و پاش به گونهای در دوره او رواج یافت که هر طبقهای از مردم، با لباس مخصوص، به حضور او میرسیدند . در پرخوری وشکمبارگی بی نظیر بود . (14)
در عصر وی، امر امامت پنهان بود وشرایط اجازه نمیداد که شیعیان با امام خود - باقر العلوم علیه السلام - ارتباط علنی داشته باشند . آنان به شدت تحت فشار بودند . (15)
یعقوبی مینویسد: عمر بن عبدالعزیز نامهای به امام باقر علیه السلام نوشت تا او را بیازماید . امام به او پاسخ داد . و چون عمر بن عبدالعزیز قبلا مشاور سلیمان بن عبدالمک بود و از مکاتبات او خبر داشت، فهمید که جواب امام به او با جوابش به سلیمان متفاوت است . لذا دستور داد نامه امام به سلیمان را پیدا کنند و بیاورند . وقتی نامه را آوردند، دید از هشدارهای امام علیه السلام در نامه به سلیمان خبری نیست، بلکه امام علیه السلام او را مدح کرده است .
عمر بن عبدالعزیز به کارگزار خود در مدینه نوشت: محمد بن علی را احضار کن و از این تفاوت در جواب بپرس . وقتی از امام باقر علیه السلام از راز تفاوت در جواب نامهها پرسیدند، فرمود: سلیمان فردی جبار و زورگو بود و من ناگزیر بودم در نامهام همان گونه سخن بگویم که مردم مجبورند با جباران سخن بگویند، ولی سرور تو میخواهد به شیوهای غیر از روش جباران عمل کند و اقداماتی در جهت کاستن از ظلم و جباریتبرداشته است، لذا به گونهای با او سخن گفتم که مناسب وضع اوست . (16)
5 . عمر بن عبدالعزیز: در سال 99 ه . ق به خلافت رسید، گامهایی در کاستن از فشارهای سیاسی، اجتماعی بر شیعیان برداشت، فدک را به اهل بیتبرگرداند، (17) به موعظههای امام باقر علیه السلام توجه میکرد و رسم دشنام دادن به علی علیه السلام را برانداخت . (18) با این همه، غاصب جایگاه امامتبود . حضرت باقر علیه السلام در حق او میفرمود: این جوان روزی به فرمانروایی میرسد و روش عادلانه از خود آشکار میسازد، چهار سال زندگی میکند و سپس مرگش فرا میرسد . زمینیان بر او میگریند و آسمانیان نفرینش میکنند .
ابوبصیر میگوید: پرسیدم: مگر نفرمودید که عدل پیشه میکند؟ فرمود: آری! ولی بر جایگاهی که از آنما و شایسته ما است تکیه میزند، در حالی که هرگز حقی ندارد . بلی! او در جایگاهی که غصب میکند به اظهار عدل میپردازد . (19)
6 . یزید بن عبدالملک: با مرگ مشکوک عمر بن عبدالعزیز (20) در سال 101 ه . ق، یزید بن عبدالملک، جوان 25 ساله، خلیفه شد وتا سال 105 ه . ق خلافت کرد . (21) در این دوره شدیدترین روشها را علیه شیعه به کار بردند و کینهها را نسبتبه علی علیه السلام وخاندان او آشکار ساختند . وی از کینه توزان علیه امام باقر علیه السلام بود . (22)
7 . هشام بن عبدالملک: فرمانرواییاش 19 سال و 7 ماه طول کشید و در سال 125 ه . ق مرد . (23) مردی خشن، درشتخو و مال اندوز بود . بخل، ستمگری وبی عاطفگی از خصوصیاتش بود . (24) نسبتبه امام باقر علیه السلام کینه عجیبی داشت . دوران او از نظر سیاسی، سختترین دوره بر امام باقر علیه السلام بود . تنهادر این دوره بود که امام به مرکز خلافت احضار میشد . (25) شیعیان نیز به شدت تحت فشار بودند; از جمله میتوان به سرنوشت جابر بن یزید جعفی اشاره کرد، که به دستور امام برای در امان ماندن از شر عبدالملک، خود را به دیوانگی زد . (26) شهادت زید بن علی بن حسین علیهم السلام در این دوره واقع شد و امام باقر علیه السلام نیز در این دوره به شهادت رسید .
شیوههای مبارزاتی امام باقر علیه السلام
الف) تقیه
نقل است که حمران نزد امام باقر علیه السلام آمد و گفت: علی بن ابیطالب و حسن و حسین علیهم السلام تا مرز شهادت و کشته شدن پیش رفتند، نظر شما چیست؟ حضرت فرمودند: «یا حمران! ان الله تبارک و تعالی قد کان قدر ذلک علیهم و قضاه و امضاه و حتمه ثم اجراه فبتقدم علم ذلک الیهم من رسول الله صلی الله علیه و آله قام علی و الحسن و الحسین و بعلم صمت من صمت منا; (28)
ای حمران! خداوند پاک و بلند مرتبه، آن برنامه را بر آنان تقدیر و طرح ریزی و امضاء وحتمی نمود و سپس آن را اجرا کرد . پس با مقدم شدن علم آن به سوی آنان از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله، علی و حسن و حسین علیهم السلام قیام کردند . و هر کس از ما سکوت کرد، از روی علم بود .»
ب) ترسیم وظایف حاکم اسلامی
زراره پرسید: کدام افضل است؟ فرمود: «الولایة افضل لانها مفتاحهن و الوالی هو الدلیل علیهن; (29) ولایتبرتر است; چون کلید آنهاست و والی (امام) راهنمایی کننده برآنهاست .»
ج) نهی از همکاری با حکومت طاغوت
عقبة بن بشیر اسدی میگوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: من در میان قوم خود از حسبی عالی برخوردار بودم . قوم من در گذشته عریف (معاون و کارگزار) داشتند که جان سپرد . مردم تصمیم گرفتند که مرا به جای او به ریاستبگمارند، نظر شما چیست؟ آن حضرت فرمود: «فان کنت تکره الجنة و تبغضها فتعرف علی قومک و یاخذ سلطان جابر بامرء مسلم لسفک دمه فتشرکهم فی دمه و عسی لا تنال من دنیاهم شیئا; اگر از بهشتبدت میآید و از آن ناخشنودی، کارگزار قوم خود شو; زیرا چه بسا سلطان ستمگری، مسلمانی را میگیرد تا خونش را بریزد و تو [که گوشهای از کار آن سلطان را بر عهده گرفتهای] شریک آنان در خون او خواهی بود، در حالی که ممکن است از دنیای آنها بهرهای نبری .»
و زمانی که فردی گفت: از زمان حجاج تا حالا والی بودهام، آیا راهی برای توبه هست؟ امام سکوت کرد وبعد از تکرار سؤال، فرمود: «لا، حتی تؤدی الی کل ذی حق حقه; (30) نه، مگر اینکه حق هر صاحب حقی را ادا کنی .»
یکی از شیعیان به نام عبدالغفار بن قاسم میگوید: به امام باقر علیه السلام گفتم: نظرتان در نزدیک شدن من به سلطان و رفت و آمد به دربار چیست؟ فرمود: این کار را برای تو صلاح نمیدانم . گفتم: گاهی به شام میروم و بر ابراهیم بن ولید وارد میشوم . فرمود: «ای عبدالغفار! رفت و آمد تو نزد سلطان سه پیامد منفی دارد: محبت دنیا در دلت راه مییابد، مرگ را فراموش میکنی، و نسبتبه آنچه خدا قسمت تو کرده ناراضی میشوی .»
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! من عیالوارم و هدفم از رفتن به آنجا، انجام تجارت است . فرمود: «ای بنده خدا! من نمیخواهم تو را به ترک دنیا دعوت کنم، بلکه میخواهم گناهان را ترک کنی . ترک دنیا فضیلت است، اما ترک گناه فریضه و واجب است و تو در شرایطی هستی که به انجام واجبات نیازمندتری تا کسب فضائل .» (31)
زمانی هم که مردم برای تبریک گفتن به والی جدید مدینه، به خانهاش میرفتند، فرمود: خانه والی، دری از درهای آتش است. (32)
همچنین آن حضرت فرمود: «انما عقر الناقة رجل واحد فلما رضوا اصابهم العذاب; فاذا ظهر امام عادل فمن رضی بحکمه و اعانه علی عدله فهو ولیه و اذا ظهر امام جور فمن رضی بحکمه و اعانه علی جوره، فهو ولیه; (33)
ناقه [صالح] را یک نفر پی کرد، ولی چون توده مردم به آن راضی شدند، عذاب به همه آنها رسید; پس هرگاه امام عادلی ظاهر گشت، هر کس راضی به حکم او باشد، و او را در عدلش یاری کند، یاور او خواهد بود . زمانی که امام ستمگری ظاهر شود هر کس به حکم او راضی باشد، و او را بر ستمکاریش یاری کند، یاور او خواهد بود .»
در جای دیگری آن حضرت میفرمودند:
«قال الله عز و جل: لاعذبن کل رعیة فی الاسلام دانتبولایة کل امام جائر لیس من الله و ان کانت الرعیة فی اعمالها برة تقیة و لاعفون عن کل رعیة فی الاسلام دانتبولایة امام عادل من الله و ان کانت الرعیة فی اعمالها ظالمة مسیئة; (34) خداوند عزیز و جلیل فرموده است: هر کسی را که در اسلام به ولایت پیشوای ستمگری که از جانب خدا نیست - گردن نهند، عذاب خواهم کرد; هرچند آن فرد در کارهای خویش نیک و پرهیزکار باشد . و از هر کسی که در قلمرو اسلام به حاکمیت هر امام عادلی - که از جانب خداست - تن دهد قطعا درمی گذرم; هر چند آن فرد در کارهای خویش ستمکار و بدکار باشد .»
د) مبارزه رو در رو
آن حضرت میفرمود: «من مشی الی سلطان جائر فامره بتقوی الله و خوفه و وعظه کان له مثل اجر الثقلین من الجن و الانس و مثل اعمالهم; (35) هر کس به سوی سلطان ستمگری برود، و او را به تقوای الهی فرمان دهد، و او را بترساند و موعظه کند، مانند پاداش جن و انس ومانند اعمال آنان را خواهد داشت .»
همچنین آن حضرت مشروعیتحاکمان جور را زیر سؤال میبرد و راه را بر قیام علیه آنان هموار میساخت . امام علیه السلام میفرماید: «ان ائمة الجور و اتباعهم لمعزولون عن دین الله; (36) پیشوایان ستمگر و پیروان آنها از دین خدا برکنار شدهاند .»
درباره برخورد امام باقر علیه السلام با خلفا و مبارزه علنی آن حضرت، به نقل مطلبی از امام صادق علیه السلام بسنده میکنیم.
امام صادق علیه السلام میفرماید: در یکی از سالها که هشام بن عبدالملک برای انجام مراسم حجبه مکه آمده بود، امام باقر علیه السلام هم در مکه بود . امام برای مردم سخنرانی کرد و فرمود: «سپاس خدایی را که محمد صلی الله علیه و آله را به پیامبری مبعوث کرد و ما را به وسیله او کرامتبخشید . ما برگزیدگان خدا بر خلق اوییم و انتخاب شده از میان بندگان وی هستیم . ما خلفای الهی هستیم; پس آن کسی که از ما پیروی کند، سعادتمند است و کسی که ما را دشمن بدارد، شقی خواهد بود .»
این سخنان به گوش هشام رسید ... وقتی به مدینه برگشتیم، به وسیله نامهای از کارگزارش در مدینه خواست امام علیه السلام را به دمشق بفرستد . وقتی وارد شدیم، سه روز اجازه ورود نداد . روز چهارم وقتی در آستانه ورود قرار داشتیم، هشام - که نفرین خدا بر او باد - به اطرافیانش دستور داد، پس از او هر یک به امام باقر علیه السلام ناسزا بگویند و سرزنش کنند . امام باقر علیه السلام وارد شد و بدون آنکه توجه خاصی به هشام کند، در جملهای کلی به اهل مجلس گفت: «السلام علیکم» ، و بدون اجازه گرفتن از هشام، در جایی مناسب بر زمین نشست ... .
هشام گفت: ای محمد بن علی! همواره یک نفر از شما خاندان، وحدت مسلمانان را میشکند و مردم را به سوی خود فرا میخواند و از روی سفاهت و جهل گمان میکند امام است! !
هشام شروع به سرزنش کرد و بعد از وی، یکایک اهل مجلس سخنان توهینآمیزی گفتند . امام باقر علیه السلام ایستاد و فرمود: «ای مردم! به کدام سو میروید و شما را به کجا میبرند؟ خدا [نسل] اول شما را به وسیله ما خاندان هدایت کرد وآیندگان شما هم به وسیله ما راه مییابند . اگر شما پادشاهی زودگذر دنیا را دارید، ما در آینده فرمانروایی خواهیم داشت . پس از فرمانروایی ما هیچ حاکمیت و پادشاهی نیست، زیرا ما اهل فرجامیم و خدا فرموده است: «والعاقبة للمتقین» .
در پی این سخنان، به دستور هشام، امام را به زندان بردند، ولی در آنجا همگان دلبسته امام شدند و بعد از شکایت زندانیان از این وضع، هشام دستور داد امام باقر علیه السلام و فرزندش امام صادق علیه السلام را نزد وی ببرند .
وقتی وارد شدند، هشام و اطرافیانش مشغول تیراندازی بودند . هشام گفت: ای محمد! تو هم با بزرگان قوم من وارد مسابقه شو و تیراندازی کن . امام باقر علیه السلام فرمودند: از من گذشتهاست، اگر صلاح بدانی معاف باشم . هشام گفت: به حق کسی که ما را با دینش عزت داد و محمد را مبعوث کرد، تو را معاف نمیکنم . امام کمان وتیر را گرفت و نه تیر را پشتسر هم به هدف زد که هر یک در وسط تیر قبلی قرار گرفت و به هدف خورد . هشام گفت هرگز همانند کار تو را ندیده بودم و گمان نمیکنم کسی در روی زمین اینگونه تیراندازی کند . امام فرمود: ما کمالات و حقایق دین را به ارث میبریم; همان دین کاملی که خداوند فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا»
با شنیدن این سخنان، چهره هشام دگرگون شد و سؤالات و اشکالهای متعددی را مطرح کرد و امام علیه السلام پاسخ داد . (37)
پي نوشت :
1) اثبات الوصیة، ص 146 و 147 .
2) معارف ابن قتیبه، ص 354; کامل ابن اثیر، ج 4، ص74 .
3) الاعلام، ج8، ص312 .
4) تاریخ الخلفا، ص216 .
5) همان .
6) همان، ص218و219 .
7) مروج الذهب، ج3، ص157 .
8) تاریخ یعقوبی، ج2، ص285 .
9) مروج الذهب، ج3، ص166 .
10) سفینة البحار، ج1، ص622 .
11) مروج الذهب، ج3، ص164 .
12) همان، ص156 .
13) همان، ص174 .
14) همان، ص175 .
15) اثبات الوصیه، ص153 .
16) تاریخ یعقوبی، ج2، ص305 .
17) مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص207 .
18) اثبات الوصیة، ص154 .
19) اثبات الهداة، ج5، ص293 .
20) تاریخ الخلفا، ص246 .
21) تاریخ یعقوبی، ص314، مروج الذهب، ج3، ص195 .
22) اثبات الوصیة، ص154 .
23) حیاة الحیوان، ج1، ص102 .
24) مروج الذهب، ج3، ص205; تاریخ یعقوبی، ج2، ص328 .
25) الخرایج و الجرائح، ج1، ص291 .
26) اختصاص، ص67 .
27) بحار الانوار، ج75، ص431 .
28) اصول کافی، ج2، ص30 .
39) همان، ص18 .
30) بحار الانوار، ج75، ص329 .
31) همان، ص377 .
32) کافی، ج5، ص107 .
33) بحارالانوار، ج75، ص377 .
34) همان، ج27، ص193 .
35) همان، ج75، ص375; وسایل الشیعه، ج11، ص406 .
36) اصول کافی، ج1، ص184 .
37) همان، ج2، ص376; بحارالانوار، ج46، ص264; اثبات الهداة، ج5، ص274 .