خاطرات جنگ 33 روزه (4)
تهیه کننده : محمود کریمی
منبع : راسخون
منبع : راسخون
اينجا سرزمين جنوب لبنان است. جبل عامل، زادگاه علماي بزرگ شيعه، از شرف الدين تا شهيد اول و ثاني وحرعاملي است. مردم اين سرزمين، به گفته سيد حسن نصرالله بر مستكبران و متجاوزان، نافرمان هستند. اينجا سرزمين بزرگ ايثارگران معاصر است، سرزمين شهيد شيخ راغب حرب، شيخ الشهداي مقاومت اسلامي است. سرزمين شهيد احمد قصير بنيانگزار عمليات شهادت طلبانه ضد صهيونيستي است.
رژيم صهيونيستي براي انتقام از مردم اين سرزمين كه او را با ذلت و خواري بيرون راندند، در جنگ ژوئيه سال 2006، روستاهاي اين سرزمين را با خاك يكسان و خانهها را بر سر ساكنان آن تخريب كرد. با هم سري مي زنيم به برخي از روستاهاي مقاوم جنوب لبنان تا ببينيم برآنها چه گذشته است.
اين روستا هرچند از طرف شرق در شاه كوه "جبل الشيخ" قرار دارد، اما از سمت جنوب و غرب، پايگاههاي ارتش رژيم صهيونيستي آن را محاصره كرده اند. هنگامي كه وارد عمق اين روستا مي شويد، به روشني ملاحظه ميكنيد كه رژيم صهيونيستي سياست سرزمين سوخته را در اين روستا اعمال كرده است، مانند ساختمانهاي "ضاحيه" بخش جنوبي بيروت كه آنجا را با بمبهاي يك تني ويران كرد. در گوشه اي از روستا، زنان سياهپوش در خانه اي گرد هم آمدهاند و براي پدر و پسر شهيدي به نامهاي احمد و محمد عبدالله عزاداري مي كنند. آن دو شهيد با ترك زادگاه خود مخالفت كرده بودند و بمب افكنهاي رژيم صهيونيستي با شش حمله هوايي، محل سكونت پدر و فرزند 21 ساله را بر سرشان ويران كردند. پيكر يكي از اين شهدا تا چند روز، در فضاي باز روي زمين باقي مانده و توسط سگهاي ولگرد تكه تكه شده بود. از احمد عبدالله، همسر و يك دختر و دو پسر نوجوان بازماندهاند. ليلاس دختر 8 ساله، تنها دو چشم زاغ از پدرش به ارث برده است. اكنون سميره شحاده، همسر احمد عبدالله به اتفاق دختر 8 ساله اش در خانه يكي از بستگان زندگي و از روستائياني كه براي تسليت به آن خانه ميآيند، استقبال ميكند. سميره مي گويد، "فراق و از دست دادن همسر بسيار سخت است، اما همسر و فرزندم با شهادتشان ما را سربلند كردند. همسرم با خروج از روستا مخالفت كرد تا در برابر متجاوزان مقاومت كند. او براي شهادت لحظه شماري مي كرد."
ليلاس با شاخه گل سرخ از مجلس عزاداري بلند مي شود واز مادر مي خواهد كه او را براي رفتن بر سر خاك پدر و برادر همراهي كند تا براي آنان فاتحه بخواند. ليلاس مي گويد كه دلش براي برادرش محمد تنگ شده است، زيرا او دوستش داشته و به او پول مي داده است. اشك از چشمان مادر جاري مي شود. مادر به ياد آن لحظهاي مي افتد كه همسرش، او و بچه ها را سوار مينيبوس كرد تا به مناطق امن ببرد. سميره با آن كه مي دانست همسرش به تقاضاي او ترتيب اثر نميدهد، اما از او خواست آنان را همراهي كند. اولين بار نبود كه سميره براي مدت كوتاهي از زادگاهش مهاجرت مي كرد. او به جنايات و حمله هاي مستمر رژيم صهيونيستي به لبنان عادت كرده بود. او بيش از اندازه احساسات خود را كنترل مي كرد، اما ناگهان فرياد كشيد و نقش بر زمين شد. شايد به او الهام شده بود كه اين بار همسر و فرزندش را از دست مي دهد.
مادر و مادر بزرگ از خود گله دارند كه چرا در روستا، در كنار همسر و فرزندشان نماندند: "نميدانيم چرا سوار مينيبوس شديم و آنها را تنها گذاشتيم؟ چرا به آنها نگفتيم كه مواظب خود باشند؟" حاجيه آمنه خوب ميداند كه نميتواند عقربههاي زمان را به عقب بازگرداند، اما جز گريه و زاري كاري از دستش ساخته نيست. او خود را سرزنش ميكند كه نتوانسته است فرزندانش را به خروج از روستا و پناه بردن به مكاني امن متقاعد كند تا چنين اتفاقي نيفتد. گريه حاجيه آمنه تا امروز متوقف نشده است.
ليلاس بيهوده ميكوشد مادر و مادربزرگش را آرام كند. او ميگويد، "به مادربزرگم گفتم اينقدر گريه نكنيد و سيلي بر صورت خود نزنيد، لازم است خدا را سپاس بگوييد." اما داغ مادر گران بود، زيرا خاكسپاري فرزند و نوهاش را باچشم ديده بود. احساس درد و اندوه براي يك زن 83 ساله بسيار سنگين است. ليلاس گل سرخ را ميان دو قبر پدر و برادر در زمين فرو كرد و در كنار مادر و مادر بزرگ نشست و فاتحه خواند. آنان از دور به مزرعهاي خيره شدند كه پدر و فرزند در آن كشاورزي ميكردند، اما اكنون هر دو در كنار هم زير خاك آراميده بودند.
مادر بزرگ از فرط گريه و زاري، توانش را از دست داده و به ديوار قبرستان تكيه زده است و براي فرزندانش مي گريد. سميره آرامش خود را حفظ ميكند و ميگويد، "صبحگاه روز برقراري آتشبس با قلبي پاك احساس كردم كه دوباره با همسر و فرزندم ديدار ميكنم. پيشبيني ميكردم كه آن دو را سالم ميبينم، اما آنچه اتفاق افتاد برخلاف پيشبيني من بود. انتظار نداشتم زير آوار خانه شهيد شوند." سرنوشت حاجيه آمنه عبدالله هم اين بود كه پيكر فرزند و نوه اش را در يك روز، خاكسپاري كند.
جستجوي آب و نان و آذوقه در صحنههاي دلخراش كفرشوبا به سادگي امكان پذير نيست. ستون هاي آهن و بتن از ميان خانههاي مخروبه سربر آوردهاند. آوار در كوچهها و ميدانهاي روستا انباشته شده است. بازماندگان، منتظر اقدامات آوار برداري دولت هستند. در هفتمين روز آغاز جنگ، اين روستا به طور كامل تخليه شده بود، اما افرادي حاضر نشدند زادگاه خود را ترك كنند. حاج اسماعيلالقيس 77 ساله و دوست او محمد خبيز 80 ساله كه روستائيان او را ابو زكي ميناميدند، آخرين افرادي بودند كه از روستاي خود خارج شدند. آن دو از كودكي با هم دوست بودند و هر جا ميرفتند، يكديگر را ترك نميكردند. زماني كه حملههاي زميني و هوائي رژيم صهيونيستي به روستاي كفرشوبا شدت يافت، آن دو با دفاتر صليب سرخ در شهرهاي صيدا و حاصبيا تماس گرفتند تا آنها را از اين روستا نجات دهند. به آنها گفته شد كه هيچ كس جرئت آمدن به كفرشوبا را ندارد و اسرائيليها همه جادهها و عابران آن را بمباران ميكنند. حاج اسماعيلالقيس سه روز و سه شب را به تنهائي در داخل منزل شخصي خود گذراند و فرزند مقاومش از او پاسداري ميكرد. او ميگويد كه شرايط سختي را پشت سر گذاشت، هرچند كه به چنين شرايطي عادت كرده است. موشكها و خمپاره هاي ارتش اسرائيل به بام خانهشان اصابت ميكرد، اما او هرگز نترسيده است، زيرا بايد از روستاي خود دفاع كند.
حاج اسماعيل و دوست قديمي او محمد خبيز به بازگو كردن خاطرات خود پرداختند. آن دو گفتند كه اسرائيليها روستاي كفرشوبا را به طرز وحشيانهاي گلوله باران كردند و آنها ناچار ميشدند به زيرزمين خانه پناه ببرند. آذوقه تمام شده بود و آنها با نان كپكزده تغذيه ميكردند. در يكي از روزهاي جنگ تصميم گرفتند هر طور شده از روستا خارج شوند، اما از شانس بد، حاج محمد نميتوانست راه برود. زانوي او به خاطر عمل جراحي درد ميكرد. هر دو دوباره به خانه حاج اسماعيل بازگشتند، اما بار ديگر بد شانسي آوردند، زيرا اين بار قفل در باز نمي شد و به خانه يكي از آشنايان در نزديكي مدرسه روستا رفتند.
باران گلوله توپ و خمپاره از آسمان ميباريد. تلفن هاي سيار هنوز كار ميكردند. به آمبولانس زنگ زدند، اما از گروههاي امداد خبري نبود. در اين لحظه حاج اسماعيل سوگند ياد كرد كه دوستش را كه نميتواند راه برود رها نكند و تا انتهاي كار در كنار او بماند. با اين سوگند، سرنوشت آن دو به هم گره خورد. حاج اسماعيل به دوستش گفت، "نترس، خدا با ماست و برستمگران چيره خواهيم شد." بار ديگر تصميم گرفتند به روستاي امنتري پناه ببرند. از كفرشوبا بيرون آمدند، اما محمد خبيز ده متر راه ميرفت و ده دقيقه استراحت ميكرد. به جاي اينكه راه روستاي كفرحمام را در 20 دقيقه بپيمايند، آن را در عرض دو ساعت پيمودند. پادرد ابو زكي به او اجازه نميداد كه بيش از اين راه برود. او به دوستش حاج اسماعيل گفت، "شما به روستاي الهباريه برويد و من اينجا ميمانم." قدرت راه رفتن نداشت. به محض اينكه حاج اسماعيل به روستاي الهباريه رسيد، روستائيان حال و وضع كفر شوبا را از او جويا شدند. او فقط اين پاسخ داد، "از چيزي كه حوصله ندارم دربارهاش حرف بزنم نپرسيد". حاج اسماعيل بيشتر غصه دوست قديمي خود ابو زكي را ميخورد، زيرا سوگند ياد كرده بود او را رها نكند. جواني از روستاي الهباريه داوطلب شد تا به كفر حمام برود و ابو زكي را با خودروي شخصي خود بياورد. راننده رفت و تنها بازگشت، زيرا ابو زكي را پيدا نكرده بود. تعدادي از جوانان منطقه بسيج شده بودند تا ابو زكي را پيدا كنند. يكي از روستاييان كفرحمام او را پذيرفته بود.
پس از توقف جنگ، مالك ابو فاعور، مدير اداره بازسازي جنوب لبنان، اعلام كرد كه حدود 495 خانه روستاي كفرشوبا كه 70 درصد از كل خانههاي اين روستا را تشكيل ميدهد، به كلي ويران شده است و حدود 30 درصد خانهها آسيب جزئي ديدهاند.
روستاهاي عدسيه، كفركلا، حولا، مركبا و رب ثلاثين بسيار نزديك به هم هستند. عدسيه ميان سيم خاردار مرز فلسطين اشغالي و رودخانه ليتاني قرار دارد. اين روستا چند صد متر با فلسطين اشغالي فاصله دارد. كافي است نظاميان صهيونيست سيم خاردار را قيچي كنند و وارد عدسيه شوند. در جريان حمله ژوئيه سال 2006 به لبنان، اين روستا به قبرستان متجاوزان تبديل شده بود. زنان بزرگسالي كه مردم جنوب لبنان آنان را حاجيه مينامند، در طول جنگ 33 روزه در روستاي خود ماندند و براي رزمندگان مقاومت نان و غذا پختند. آنها گفتند كه حسين شري، رزمنده مقاومت اسلامي در ميدان روستاي عدسيه سنگر گرفته بود وحملي متجاوزان را دفع ميكرد. او به تنهايي توانست 12 نظامي اسرائيلي را كه سعي داشتند وارد روستا شوند به هلاكت برساند.
حاجيه سكينه مي گويد، "زماني كه راديو اسرائيل اعلام مي كرد كه نظاميان آن رژيم در چند متري رودخانه ليتاني قرار دارند، همه جوانان روستاهاي منطقه از خانههايشان بيرون مي آمدند تا نظاميان اسرائيلي را شكار كنند." هنگامي كه پاي صحبت يكي از رزمندگان مقاومت اسلامي در اين منطقه مينشينيد و به او ميگوييد كه اسرائيل ميخواهد حزبالله را از اين منطقه تا آن سوي رودخانه ليتاني دور كند، ميخندد و جواب ميدهد كه اسرائيل به همين خيال باشد. نظاميان اسرائيل هرگز نتوانستند حتي صد متر در خاك لبنان پيشروي كنند، چه رسد به اين كه به رود ليتاني برسند. فاصله رود ليتاني تا مرز فلسطين اشغالي در محور شرقي جنوب لبنان حدود 3 كيلومتر است، اما هنگامي كه به سمت غرب حركت ميكنيد، رودخانه تا حدود 20 كيلومتر با مرز فاصله ميگيرد.
زنان بزرگسال كه مقنعه سفيد بر سر دارند، در طول جنگ نقش اساسي داشتند. در همه روستاهاي جنوب لبنان، هر يك از اين زنان، داستان زيبايي از حماسه و پايداري دلاورمردان حزبالله دارد. هر يك از آنان روزي 400 تا500 قرص نان براي رزمندگان ميپختند، از گاو و گوسفند شير ميدوشيدند و لبنيات تهيه ميكردند و براي رزمندگان مقاومت انجير، گردو و زيتون آماده ميكردند. زنان بزرگسال غذاهاي آماده شده را نزديك محورهاي نبرد قرار ميدادند و هر يك از رزمندگان به ترتيب و طبق شرايط جنگ جيره غذائيشان را مصرف ميكردند.
امخليل يكي از شيرزنان روستاي رب ثلاثين است. او در روزهاي آخر جنگ كه بنا به درخواست رزمندگان مقاومت به ناچار زادگاهش را ترك كرد، احساس كرد كه اوضاع روز به روز بدتر ميشود، ماندن او بينتيجه است و قادر نخواهد بود به آنان خدمت كند و شايد باعث دردسر رزمندگان شود. امخليل ميگويد كه خانهاش نزديك سنگر رزمندگان مقاومت قرار داشته است. همسر و فرزندانش در جنبش مقاومت عضويت دارند و در طول جنگ از روستاي خود دفاع كردند. او اظهار ميدارد كه هفته آخر باقيمانده به پايان جنگ از روستاي رب ثلاثين عقبنشيني كرده بود. مانند باران، گلوله و توپ بر اين روستا ميباريد و در طول شبانه روز مزارع در شعلههاي آتش ميسوختند.
امخليل پس از بازگشت به روستاي رب ثلاثين، آشپزخانه صحرائي خود را به روستائيان نشان داد و با خنده گفت، "براي رزمندگان فقط "مناقيش" تهيه نكردم. هر روز كباب و ماست چكيده و از شير گاو وگوسفندان خود پنير آغشته به روغن زيتون تهيه ميكردم. هنگامي كه نبرد شدت ميگرفت، رزمندگان به من خبر ميدادند كه اوضاع خطرناك است و بايد چراغهاي خانه را خاموش نگاه دارم." امخليل 60 ساله در اتاق خواب خود، كارد آشپزخانه آماده كرده بود و هنگام خواب آن را زير سرش مخفي ميكرد تا چنانچه نظاميان صهيونيست وارد خانهاش شدند، با سلاح سرد به آنان حمله كند. او ميگويد، "اگر قرار باشد بميرم، چه بهتر كه از خود دفاع كنم. امكان ندارد مرگ آرام خود را تماشا كنم. خدا را سپاس ميگويم كه جوانان مقاومت، ما را رو سفيد كردند و پيروز شدند. پس از بازگشت به روستاي رب ثلاثين يك كيلو برنج خشك و آب نبات روي سرآنان پاشيدم. (رسم لبنانيها اين است كه هنگام استقبال از عزيزان خود برنج خام روي سر آنان ميپاشند) پس از پيروزي، رزمندگان جوان به خانه من آمدند و مانند فرزندان خود بر شانه آنان بوسه زدم."
يك هفته قبل از برقراري آتشبس، رزمندگان مقاومت، نظاميان صهيونيست را فريب دادند. نيروهاي مقاومت از رب ثلاثين عقب نشيني كردند و متجاوزان را به دره "واديالحجير" كشاندند تا آنها را درو كنند. در پي اين اقدام رزمندگان مقاومت، واديالحجير به گورستان تانكهاي اسرائيلي تبديل شد. پس از برقراري آتشبس، اسرائيليها به مدت يك هفته تانكهاي ميركاواي سوخته و منهدم شده خود را از اين دره مرگبار خارج ميكردند.
امخليل به ياد دارد كه روستاي رب ثلاثين مانند روستاي قانا، شاهد كشتار و قتل عامهاي جمعي نبوده است. خدا را شكر مي كند كه همه رزمندگان مقاومت سالم هستند و تنها چهار نفر از زنان اين روستا به درجه شهادت نايل آمدند.
خديجه بركات دوست نداشت آواره شود. دخترش فاطمه گريه ميكرد و ميكوشيد او را به خروج از روستا متقاعد كند، ولي خديجه بركات رضايت نميداد. به هر حال، آن دو به اتفاق مادربزرگ خود، عمشه حمود و يكي از بستگانشان به نام نايفه بركات، در روزهاي آخر جنگ در پناهگاه خانه آرميده بودند كه ناگهان موشك دژخيمان صهيونيست به خانهشان اصابت كرد و آن چهار نفر را به شهادت رساند.
فاطمه فقيه نيز حاضر كه از روستاي رب ثلاثين خارج شود. او به بستگان خود گفت كه شما برويد و من به شما ملحق ميشوم. آنان به مكان امني رفتند و فاطمه فقيه به آن دنيا رفت.
اهالي روستاي رب ثلاثين، روستاي خود را فاجعهزده عنوان ميكنند. علاوه بر خانههاي ويران شده بر اثر بمباران و گلوله باران، نظاميان صهيونيست پس از ورود به آن، دهها خانه را تخريب كردند. امخليل ميگويد كه شش رأس گاو او بر اثر گلوله باران تلف شدهاند كه فداي جوانان مقاومت. تانكها و بولدوزورهاي نظاميان اسرائيل، مزارع و باغهاي ميوه را در روستاي رب ثلاثين با خاك يكسان كرده و درختان انار، انجير، انگور و زيتون را از بين برده بودند.
ويراني روستاهاي منطقه به رب ثلاثين و عدسيه و الطيبه محدود نبوده است. نظاميان اشغالگر مستقر در پايگاه العويطي در ارتفاعات شبعا، به همه روستاهاي منطقه دسترسي داشتند و برخي از آنها را با خاك يكسان كردند. حاجيه خيريه حسين مقشر موسوم به امحسن كه در طول جنگ در كنار فرزند و همسر و نوه 10 سالهاش در روستاي عدسيه مانده بود، ميگويد، "فرزندم حاضر نشد روستا را ترك كند و به مناطق امن برود. من هم دلم نيامد او را تنها بگذارم. علاوه بر آن اسرائيليها نتوانسته بودند وارد روستا شوند. آنها چند بار شانس خود را امتحان كردند، اما جوانان روستا براي آنان كمين كرده بودند. جوانان حزبالله از قاسم رمال، يكي از مغازهداران بزرگ روستا، خواستند مغازه خود را باز بگذارد تا افرادي كه در روستا مانده بودند نيازهاي خود را تأمين كنند، زيرا قاسم رمال با آغاز جنگ قصد داشت به مناطق امن برود."
امحسن اضافه ميكند، "در طول 33 روز جنگ، مغازه قاسم رمال از مواد غذايي خالي شد. كساني كه در روستا ماندند انبار مواد غذائي و يخچال خانهها را جستجو كردند. خانوادههايي كه روستا را تخليه كرده بودند، ميدانستند افرادي كه ماندهاند به غذا احتياج دارند و احتمال ميدادند كه جنگ طول بكشد و خانه هايشان بر اثر گلوله منهدم شود، به همين دليل در خانههايشان را باز گذاشته بودند. ما نيازهاي غذايي خود و رزمندگان را تهيه كرديم. روزي جوانان حزبالله آرد آوردند و براي همه رزمندگان نان تهيه كرديم".
يكي از ويژگيهاي روستاهاي مناطق مرزي اين است كه همه خانوادههاي جنگزده در روزهاي جنگ و مقاومت در خانههاي خود را باز گذاشته بودند. شايد آوارگان و رزمندگان به پناهگاه و خوراك نياز داشته باشند و مدتي در آن استراحت كنند. يكي از روستائيان عدسيه چنين ميگويد، "در خانهام را باز گذاشتم، آذوقه و مواد غذايي موجود را در مكاني آشكار قرار دادم تا نيازمندان از آن استفاده كنند. پس از جنگ و بازگشت به خانه ديدم كه خانه از مواد غذايي پاكسازي شده و اثاثيه سالم و دست نخورده سر جايشان باقي ماندهاند."
امعباس يكي از زنان بزرگسال روستاي عدسيه از شبها و روزهاي سخت سخن ميگويد، "براي تكه ناني به كوچه و خيابانها سر ميزديم و اين در و آن در را ميكوبيديم، زيرا كودكان گرسنه داشتيم. نان كپك زده را به خورد آنان ميداديم. كودكان برخي از شبها گرسنه خوابيدند. صداي انفجار توپ و گلوله، آنان را وحشتزده كرده بود." امحسن وارد بحث ميشود و اضافه ميكند، "جنگ سختي در عدسيه روي داد. جوانان اجازه ندادند شهر سقوط كند. مقاومت جوانان، ما را سربلند كرد."
شهيد حسين شري از قهرمانان عدسيه است. او از روستاي خربه سلم براي جنگ با اسرائيلي ها به جبهه آمده و هر چند كه ساق پاي خود را از دست داده بود تا آخرين قطره خون جنگيد.
روستائياني كه در عدسيه مانده بودند و شاهد روزهاي جنگ و مقاومت و تجاوز بودند، خاطراتشان را چنين بازگو كردند. يكي گفت كه حسين شري 18 نظامي اسرائيلي را به هلاكت رساند. ديگري گفت كه به هلاكت رسيدن 12 نظامي اسرائيلي به دست حسين شري قطعي است. همه اهالي عدسيه اتفاق نظر دارند كه حسين شجاعانه در برابر تجاوز اشغالگران ايستادگي كرد. او از گوشهاي به گوشه ديگر ميدان ورودي عدسيه جابهجا ميشد تا اينكه اسرائيليها آخرين سنگر دفاعي حسين را به نيروي هوائي اطلاع دادند. لحظهاي نگذشت كه هواپيماهاي اسرائيل بر فراز روستاي عدسيه ظاهر شدند و ساختماني را كه حسين در كنار آن سنگر گرفته بود ويران كردند.
پس از توقف بمباران، امحسن همراه عروس خود به سوي ساختمان ويران شده شتافتند. امحسن مي گويد، "عروسم پيكر شهيد را از نزديك مشاهده كرد و از من خواست كه نزديك نشوم. من نتوانستم صبر كنم و دور بمانم. بيشتر جوانان روستا را ميشناختم. نزديك شدم تا ببينم پيكر كيست. او را نشناختم، زيرا حسين از روستاي خربه سلم به عدسيه آمده و تا مرز شهادت از آن دفاع كرده بود." پس از توقف جنگ، تصوير بزرگ حسين شري در گوشهاي از ميدان عدسيه آويخته شد.
خليل رمال، بخشدار عدسيه، در اين باره مي گويد، "در ميدان اين روستا جنگ تن به تن روي داد. اسرائيلي ها تعداد زيادي نيرو به معركه آوردند، تنها پنج رزمنده مقاومت در برابر آنان ايستادند". اسرائيل رسماً اعلام كرده بود كه هشت تن از نظاميان او در روستاي عدسيه كشته شدند، اما اهالي روستا مي گويند كه دست كم 18 نظامي اسرائيل به دست حسين شري كشته شدند. خليل رمال اضافه مي كند كه ميزان خرابيهاي عدسيه در مقايسه با ساير روستاهاي ويران شده اندك است. شش واحد مسكوني، يك كارخانه چوببري و يك كارخانه سازنده مبل به كلي ويران شدهاند. در حال حاضر حدود 40 واحد مسكوني قابل سكونت نيستند و برخي ازخانهها آسيب سطحي ديده اند. اسرائيليها تأسيسات آب و برق روستا را هدف قرار دادند و شيشه همه ساختمانها و مغازهها شكستند و تركش خمپاره و گلوله در ديوارها نمايان است. بخشدار عدسيه اضافه ميكند، "جريان آب آشاميدني روستا قبل از جنگ بسيار ضعيف بود. هفتهاي يك روز از منابع الطيبه و الوزاني به روستا آب مي رسيد. در عدسيه چاه عميق وجود ندارد. اكنون جريان آب اين روستا به علت بمبارانهاي رژيم صهيونيستي به كلي قطع شده است."
امعلي در بالكن خانهاش كه بر سرزمين اشغالي فلسطين اشراف دارد، ايستاده است و خدا را شكر ميكند. او رزمندگان مقاومت اسلامي را سپاس ميگويد كه اجازه ندادند صهيونيستها وارد كفركلا شوند و آن را "نجس" كنند. همه اهالي روستاهاي جنوب لبنان، صهيونيستها را نجس ميدانند. امعلي مي گويد، "خانهام در مقابل گذرگاه مرزي فاطمه است، اما اسرائيليها جرئت نداشتند وارد آن شوند. انتظار نداشتم خانهام سالم بماند. پايداري رزمندگان مقاومت بينظير بود."
در روستاي كفركلا، 175 خانوار در روستاي خود ماندند. شهرداري و جوانان حزبالله نيازهاي آنان را در طول روزهاي جنگ تأمين ميكردند. ساكنان روستاي كفر، نبردهاي مقاومت با متجاوزان را جنگ شرافتمندانه توصيف ميكنند. زنان مسني كه در اين روستا مانده بودند، خاطرات شيريني از روزهاي جنگ تعريف ميكنند. حاجيه فاطمه رضا مي گويد، "جوانان مقاومت مغازههاي روستا را باز و نيازهاي روستائيان را تأمين كردند. خدا را سپاس ميگوئيم كه كسي گرسنه نماند." ابوعلي كه پس از برقراري آتشبس به كفركلا بازگشته بود، مغازه خود را در ميدان روستا باز كرد و قطعه مقوايي يافت كه روي آن فهرست كالاهاي مصرف شده و شماره تلفن نوشته شده بود. در حالي كه ابوعلي گردوغبار جنگ را از مغازه خود پاك ميكرد، يكي از رزمندگان مقاومت وارد مغازه او شد و از او پرسيد: "چه كالاهائي از مغازهتان كم شده است؟" ابوعلي متوجه نشده بود كه اجناسي از مغازهاش برداشته شدهاند، اما رزمنده مقاومت، فهرست اجناسي را كه از مغازه او برده شده بودند، به او نشان داد و قيمت آن را پرداخت كرد.
در عدسيه نوع ديگري از ايثار نيز وجود داشت. به طور مثال، اسماعيل فقيه، مأمور بخشداري به بازماندگان اين روستا كمك ميكرد. حاجيه فوزيه العبد درباره او چنين مي گويد، "اسماعيل سه بار از مرگ حتمي نجات يافت و براي اهالي روستا نان آورد. با آن كه نظاميان صهيونيست نتوانستند به كفركلا راه يابند، اما بخشدار آن موسي شيت اعلام كرده است كه هشت واحد مسكوني بر اثر حملههاي هوايي اسرائيل به كلي ويران شدهاند و120 واحد مسكوني در حال حاضر قابل سكونت نيستند و به مرمت نياز دارند. هفتصد واحد مسكوني ديگر هم آسيب جزئي وسطحي ديدهاند. چهارتن از ساكنان اين روستا (سه مرد و يك زن) شهيد و يك تن مفقود شدهاند.
****
در زراريه هفت خانواده از بمبارانها جان سالم بهدر بردند. در يازدهمين روز جنگ، نوبت به روستاي زراريه از توابع شهرستان صور رسيد. در سحرگاه يازدهمين روز جنگ، موشكي به قبرستان روستا اصابت و خاك و استخوان مردگان آرميده در آن را زير و رو كرد. خانوادهها اين موشك را پيام مستقيم اسرائيليها تعبير كردند. هفت برادر و خواهر متأهل تصميم گرفتند تا آتش جنگ دامنگير آنها نشده، از زراريه خارج شوند. آنها كه در دو ساختمان بزرگ چهار طبقه در ميدان اصلي روستا سكونت داشتند، لوازم ضروري خود را بستهبندي كردند و آماده سفر به بيروت شدند. تعداد شان 26 نفر بود. آنها سوار اتومبيلهاي خود شدند و روستا را ترك كردند. پنج دقيقه نگذشته بود كه دو ساختمان چهار طبقه آنها به كومهاي از سنگ تبديل شد. افراد اين خانواده، نجات خود را معجزه دانستند. باورشان نميشد كه زنده هستند. اگر پنج دقيقه دير ميجنبيدند، احتمال داشت كه نام تمام آنها در فهرست شهدا ثبت شود.
حاجيه فهده يا اماحمد مادر شهيد است. يكي از فرزندانش در سال 1982 در يورش اسرائيل به جنوب لبنان به لقاءالله پيوست. شايد به همين دليل بود كه خداوند او و همسر و فرزندان و همه افراد خانواده اش را از شر جنگندههاي اسرائيل نجات داد. شايد حكمتي در كار بوده است.
در ساختمانهاي ديگري در نزديكي دو ساختماني كه مورد حمله قرار گرفتند و با خاك يكسان شد، حاج علي مروه و همسر او فهده مروه زندگي ميكردند. آنان نيز از مرگ حتمي نجات يافتند، اما به قيمت معلول شدن. در لحظه بمباران دو ساختمان مزبور، ابواحمد و همسرش در بالكن ساختمان خود نشسته بودند. فاصله ساختمان آنان با ساختمان بمباران شده بيش از ده متر فاصله نداشت. اماحمد صحنه را وحشتناك توصيف ميكند. در يك لحظه، آتش و گرد و غبار و دود سياه فضا را پر كرد و ابواحمد احساس كرد كه خون از سرش جاري شده است. اماحمد نيز احساس كرد كه تركش بمب جسم او را ميسوزاند. ديوار ساختمان شكاف برداشت، درها از جا كنده و اثاثيه آپارتمان به بيرون پرت شدند و هيچ كس ديگري را نميديد.
ابواحمد و همسرش هنوز در بيمارستان بستري هستند. او فقط چند جمله صحبت ميكند. تركش بمب به سر او اصابت كرده است و احساس حواس پرتي ميكند. همسرش اماحمد رشته كلام را به دست ميگيرد و ميگويد، "نميدانيم چه بر سرمان آمده است. ما صداي هواپيما را نميشنيديم. ناگهان زمين به لرزه آمد و از همه سو سنگ و تركش به ما اصابت كرد. در آن لحظه ابواحمد فرياد كشيد كه سرش مورد اصابت قرار گرفته است، او را در آغوش گرفتم و شهادتين خواندم. من هم احساس كردم كه سرم سوزش دارد و به مرگ نزديك ميشوم. نميتوانستم نفس بكشم. از سر و كله ابواحمد خون جاري بود. به سختي او را داخل آپارتمان كشاندم و از مردم كمك خواستم، سپس از هوش رفتم تا اين كه در بيمارستان به هوش آمدم." در يكي از بيمارستانهاي شهر صرفند واقع در جاده ساحلي صيدا به صور، اماحمد به هوش آمد. از پرستار پرسيد، آن چيزي كه از آسمان بر سرمان فرود آمد چه بود؟ به او پاسخ دادند كه خانه فرزندانش ويران شده است. پزشكان او را معالجه كردند، تركشها را از بدن او بيرون آوردند و بر سوزشها مرهم گذاشتند. يكي از پزشكان زن به او گفت، "واقعاً هنوز زنده هستيد حاج خانم؟" اماحمد دوست ندارد از آن صحنه دلخراش دوباره ياد كند. او ميپرسد، "اسرائيل از چه سلاحي استفاده مي¬كند؟ در بيمارستان سرم را زير شير آب سرد گرفتم تا شايد آثار شوك از سرم دور شود. در نتيجه مواد به كار رفته در بمب، موهاي سرم ريختند. واي! اگر خداي ناكرده هواپيماي اسرائيل زودتر از حركت فرزندانم از روستا ميرسيد چه ميشد؟ فاجعهاي به بار ميآمد. از فرزندم تقاضا كردم موتور برق خانه را خاموش كند، زيرا صداي موتور برق از يك طرف و صداي انفجار توپ از طرف ديگر، فضا را وحشتناك كرده بود. فرزندم به اين تقاضا ترتيب اثر داد و همراه ساير برادران و خواهران و فرزندانشان روستا را ترك كرد. پنج دقيقه نگذشته بود كه دو ساختمان آنان ويران شدند. گاوها از صداي انفجار وحشت و افسار خود را پاره و فرار كردند."
اماحمد خدا را شكر ميكند كه همسر و فرزندانش را نجات داد. او ميگويد تعدادي از اهالي اين روستا شهيد شدند. خدا به او و افراد خانوادهاش عمر تازهاي داده است.
در مركبا 35 مرد مسن، به مدت 33 روز در دامداري به سر بردند. روستاي مركبا نيز همچون كفركلا در ارتفاعات محور مياني جنوب لبنان قرار دارد. فاصله اين دو روستا حدود 20 كيلومتر است. مركبا بر دشت حولا در شمال فلسطين اشغالي مشرف است. اصولاً اهالي اين روستا حركت كشاورزان اسرائيلي و هر گونه تردد نظاميان صهيونيست را از نزديك مي¬بينند. امعماد شير زن 60 ساله مركبا در طول جنگ 33 روزه اخير نماد و اسطوره مقاومت اهالي روستا شده است.
توپخانه 155 ميليمتري اسرائيليها نتوانست اين روستا را با خاك يكسان كند و هواپيماهاي بمبافكن، اين مأموريت را تكميل كردند. هنگامي كه وارد اين روستا مي شويد جز كومههاي آوار و سنگ بتن چيز ديگري پيدا نميكنيد. كساني كه با آغاز جنگ به مناطق امن پناه برده و اينك بازگشته بودند، در ميان آوارها، اوراق و مدارك و لباسهاي خود را جستجو مي كردند. در شانزدهمين روز جنگ، تانكهاي ميركاواي اسرائيل در نزديكي پمپ بنزين ورودي شهر مستقر شدند، اما رزمندگان مقاومت اجازه ماندن را به آنان ندادند. استقرار در اطراف روستاي حولا براي اشغالگران سنگين تمام شد. در فاصله 50 متري پمپ بنزين و نزديك مقر نيروهاي ناظر بر آتشبس، خانهها، مغازهها و همه مؤسسات تجاري و خدماتي با خاك يكسان شدهاند. نظاميان صهيونيست، برخي از خانههاي اين منطقه را سالم نگه داشته بودند تا در طول جنگ در آن اقامت كنند، اما پس از عقبنشيني آنها را هم ويران كردند.
با برقراري آتشبس و توقف جنگ، اهالي مركبا هم بازگشتهاند. وارد برخي از خانههاي نيمه مخروبه شديم. اسرائيليها خانهها را زبالهداني و بر در و ديوار برخي از آنها شعارنويسي و نقاشي كردهاند.
حسن عطوي، يكي از جوانان مركبا، ما را به داخل روستا راهنمائي ميكند. او ميگويد، "رزمندگان مقاومت تن به تن با متجاوزان جنگيدند. آثار تركش گلوله تانكها روي ديوارها ونماي خانهها گواه اين جنگ تن به تن است." هرچه بيشتر وارد اين روستا ميشويم، بيشتر انبوه خرابي را مشاهده ميكنيم. خانههاي اطراف مسجد به كلي ويران شدهاند.
جهاد حمود، بخشدار مركبا، اين روستا را فاجعه زده توصيف ميكند و ميگويد، "برخي از مردم كه حاضر نشدند زادگاه خود را ترك كنند به مناطق شمالي آن سوي روستا كه با فلسطين اشغالي كمي فاصله دارد پناه بردند. آنها مزرعه امعماد را انتخاب كردند و به آن پناهنده شدند. امعماد در مزرعه خود دام و درختان ميوه را پرورش ميداد. با توقف جنگ، افراد مسني كه 33 روز در طويله گوسفندان به سر برده بودند، به داخل روستا بازگشتند. آنها با بهت و حيرت به خانههاي ويران شدهشان خيره شدند. با آن كه 20 روز از پايان جنگ مي گذرد، تاكنون هيچ كمكي به اهالي روستا نرسيده است. حسنيه حمود به ديوارِ خانه ويران خود تكيه ميزند و خود را دلداري ميدهد. حاجيه خديجه الاسمر، در اتاق متروكه خانه ويران شده يكي از آشنايان زندگي مي كند. فاطمه حمد قابلمه خود را روي دو سنگ قرار داده و با آتش هيزم براي كودكان خود غذا تهيه ميكند. او ميگويد به خانه همسايگانش رفته و ديده كه از گاز مايع خبري نيست. با بازديد از روستاي مركبا به روشني به حجم جنايات صهيونيستها پي ميبريد.
در گفتوگو با افرادي كه در روزهاي جنگ در مركبا مانده بودند، ما را به خانه حاجيه امعماد راهنمائي كردند. پس از جنگ، همه او را كدخداي مركبا مينامند. او در نخستين روز اعلام آتشبس از آخرين پيمانههاي آرد گندم خود نان پخت و زنان و مردان بزرگسال روستاي مركبا را با آن سير كرد. در گفتوگو با امعماد به گوشهاي از دردها، رنجها، دشواريها و روزهاي سخت پي ميبريم.
امعماد مادر جوان ناكامي به نام "عازار" است كه شش سال پيش در نبرد با نظاميان صهيونيست در جنوب لبنان شهيد شده است. او در طول 33 روز جنگ اخير، در مزرعه و دامداري خود از 50 زن و مرد مسن پذيرائي كرده است. او به نشانه عزاداري فرزندش هنوز لباس سياه به تن مي¬كند. امعماد با درمان بيماران و مجروحان و تأمين مايحتاج رزمندگان مقاومت و كساني كه در مركبا باقي مانده بودند، به شيوه خود در برابر اشغالگران مقاومت مي كرد. او ميگويد، "هرگاه به فرزندم عازار بپيوندم، جامه سياه را از تن بيرون مي آورم و لباس سفيد (كفن) ميپوشم. همه فرزندانم فداي مقاومت شدند. رزمندگان مقاومت فرزندان عزيز من هستند و در مقايسه با فداكاري آنان كاري از دست من ساخته نيست."
امعماد در طول جنگ، نان، لبنيات، كنسرو در اختيار رزمندگان قرار داد. رزمندگان هم متقابلاً احساس ميكردند كه در كنار مادرشان زندگي ميكنند. با آغاز جنگ تجاوزگرانه اسرائيل، امعماد به سراغ رزمندگان مقاومت اسلامي رفت و به آنان گفت، "اگر از من دوري كنيد، شما را نميبخشم، زيرا من براي خدمتگزاري به شما اينجا ماندهام". با آن كه پرواز جنگندههاي اسرائيل در آسمان منطقه قطع نميشد، حاجيه ام عماد دستگاه پخت نان را زير درختان مزرعه، داغ نگه ميداشت و روزانه صدها قرص نان تهيه ميكرد و تا آنجا كه شرايط جنگي اجازه ميداد، به رزمندگان غذاي گرم ميداد. او در دامداري حدود 259 رأس بز و گوسفند داشت، شير آنها را ميدوشيد و ماست و پنير آن را تقديم رزمندگان و ميهمانان سالمند ميكرد. او چند گوني شكر و چند حلب روغن هم براي چنين روزي انبار كرده بود و براي بيماران و مجروحان گوشت مرغ رسمي تدارك مي ديد و به شدت نگران حال سالمندان بود. برخي از آنها به تنهايي توان قضاي حاجت نداشتند و بايد كسي دست آنان را ميگرفت و كمكشان ميكرد. در يكي از روزهاي جنگ، يك راكت از هواپيماهاي اسرائيلي نزديك مزرعه امعماد و موشك دوم به داخل دامداري اصابت كرد و يكصد رأس بز تلف شدند. براي همه روشن بود كه اسرائيليها فقط رزمندگان مقاومت را هدف قرار نميدهند و مردم مدافع و پشتيبان مقاومت هم هدف اصلي اشغالگران بودند.
بيشتر اهالي روستاي مركبا براي امرار معاش به كشاورزي و دامداري ميپردازند. جهاد حمود، بخشدار مركبا، در تشريح روزهاي سخت جنگ مي گويد، "روستائيان به فكر خانه، مزرعه و چهارپايان خود نبودند، بلكه به فكر نجات خودشان بودند." برخي از اهالي براي كمك به رزمندگان مقاومت مانده بودند. اسرائيل 80 درصد از خانهها و تأسيسات مركبا را ويران كرد و ازمجموع 950 واحد مسكوني، 105 واحد كاملاً منهدم شدهاند. صهيونيستها به بمباران آب انبارهاي سطحي اكتفا نكردند، بلكه حوضچه هاي نگهداري آب و چاههاي آب زيرزميني را نيز تخريب كردند. اكنون آب آشاميدني مركبا قطع شده است. تأسيسات شبكه برقرساني و مدارس آسيب ديدهاند. پس از توقف جنگ تنها ده درصد از آوارگان مركبا به روستاي خود بازگشتهاند. در دوران 22 ساله اشغال جنوب لبنان، شش تن از جوانان مركبا كه در مقاومت اسلامي عضويت داشتند به شهادت رسيدند. در جنگ ژوئيه سال 2006، رزمندگان مقاومت موفق شدند 12 نظامي اسرائيلي را به هلاكت برسانند. تعداد انگشتشماري از مردان حزبالله مانع ورود تانكهاي ميركاواي اسرائيلي به اين روستا شدند و بيشتر خرابيهاي به بار آمده در مركبا بر اثر حملات هوائي و توپخانه اي بوده است.
اسرائيليها در حمله اخير به لبنان همه چيز امعفيف خنافر را از او گرفتند و دخترها و پسرها و نوههايش را شهيد كردند. جز چند آلبوم عكس و خاطرههاي غم انگيز و دل شكسته چيزي براي او باقي نمانده است. او ميان خانههاي فرزندان و نوادگان خود كه آنان را پس از توقف جنگ به خاك سپرده است، رفت و آمد و جاي خالي آنان را تماشا ميكند. اشك در چشمان او خشك شده است و داغ از دست دادن 11 فرزند و نوه، قطره اشكي براي او باقي نگذاشته است. ضربهاي كه بر خانواده او وارد شده، بسيار فجيع و وحشتناك بوده است. امعفيف مي گويد، "آنچه بر سرم آمده، مانند چيزي است كه بر سر اهل بيت(ع) آمد. خدا از دشمن انتقام بگيرد." امعفيف در بيستمين روز جنگ، با دستهايي لرزان، پيكر بيجان مريم دختر 35 سالهاش را از خيابان كشيد و پشت در خانه پنهان كرد تا سگها يا صهيونيستها پيكر او را تكه پاره نكنند. پيكر مريم به مدت ده روز پشت در خانه ماند و مادرش امعفيف و دخترش بتول 18 ماهه از او مراقبت كردند.
بتول به مادربزرگ ميگفت، "مادرم خوابيده است، او را با پتو بپوشان". بتول با دستهاي كوچكش موهاي سر مادر را نوازش ميكرد. ام عفيف با دختر ديگر خود نجوا و عزاداري ميكرد و ميگفت كه مرگ مريم در اين سن و سال براي من سنگين است. او نميدانست كه اولين دخترش زينب هم پيش از مريم شهيد شده است. زينب از روزي كه ازدواج كرد، در روستاي يارون زندگي مي كرد. او و دو فرزند دخترش هنوز زيرآوار خانه ماندهاند.
در يكي از روزهاي جنگ، تلفن منزل علياء سومين دختر امعفيف در شهر صيدا به صدا در آمد. امعفيف تا كنون فقط شهادت مريم را با چشمان خود ديده بود. علياء گوشي تلفن را برداشت و پس از لحظهاي صداي گريه او در خانه بلند شد. امعفيف دوان دوان به سوي او رفت و از او پرسيد، "چه شده است؟ چرا گريه مي كني؟" علياء گفت، "چيزي نيست مادر! به ياد خواهرم مريم افتادم." اين پاسخ براي قلب امعفيف قانع كننده نبود. او به سوي احمد، همسر علياء، رفت و علت گريه همسرش را جويا شد. احمد، مادر زن خود را به اتاق پذيرايي برد و روي مبل نشاند و به او گفت، "الان ميخواهيد بدانيد يا باشد براي بعد؟ شما زنده باشيد، فرزندانتان عفيف و فايز و ريما همسر عفيف و فرزندان عفيف شهيد شدهاند". امعفيف به ياد ندارد كه با شنيدن اين خبر گريه و زاري كرده يا فرياد كشيده باشد. فقط به ياد دارد كه علياء به او گفت، "براي شهادت همه فرزندانت گريه كن. فقط مريم شهيد نشده است."
امعفيف پس از توقف جنگ و بازگشت به عيترون، بيشتر وقت خود را با نشستن بر سر راه خانه و نزديك ميدان نبرد قهرمانانه رزمندگان مقاومت مي¬گذراند. عباس تنها فرزند بازمانده امعفيف، كليد خانه او را پنهان كرده است. عباس از او ميپرسد، "براي چه ميخواهي در خانه تنها بماني؟" اما امعفيف به كساني كه جوياي حال و وضع او ميشوند، مي گويد، "ميخواهم تصاوير عزيزانم را به شما نشان دهم، ولي عباس كليد خانه را از من گرفته است." كنار پيادهرو و نزديك محل شهادت مريم، امعفيف مي گويد، "مريم اينجا شهيد شد. به تنهايي پيكر او را روي زمين كشيدم و داخل خانه بردم. تغريد جرئت نداشت از خانه بيرون آيد و به من كمك كند."
امعفيف پس از بازگشت به عيترون آگاهي يافت كه جوانان حزبالله پيكر مريم را به صورت امانت به خاك سپردهاند تا پيكرهاي ساير فرزندان و نوادگان او را از زير آوار بيرون آورند. عفيف و فايز و مسر و فرزندانشان با اوجگيري نبردها، از محله مسلخ واقع در محور مارون الراس بنت جبيل به روستاي عيناتا كوچ كرده و به اتاق كوچكي پناه برده بودند كه با بمباران هواپيماهاي نظامي اسرائيل خانه بر سرشان ويران شد. امعفيف در مراسم تشييع تعدادي از فرزندان و نوادگان خود شركت كرد. پيكر برخي از آنها به علت اين كه 25 روز زير آوار مانده بود، به سرعت به خاك سپرده شد. او روزانه به خانه هاي خالي فرزندان خود سر مي زند و آه و ناله ميكند وميگويد، "اي كاش من هم همراه آنان ميمردم و اين فاجعه را نميديدم."
در جنگ 33 روزه اسرائيل عليه حزبالله جبهه وادي سلوقي تنها شكارگاه تانكهاي اين رژيم در جنوب لبنان نبود و جبهه واديالحجير در محور شرقي جنوب هم همين سرنوشت را داشت. روزنامه معاريو در ادامه اين گزارش به نقل از يكي ديگر از فرماندهان ارتش اسرائيل مينويسد، "چنانچه در روزهاي آخر جنگ آتشبس برقرار نميشد، احتمال داشت نيروهاي حزبالله، تانكهاي بيشتري را شكار مي¬كردند. در حمله به وادي سلوقي، تعداد 24 تانك از گذرگاه آن گذشتند كه 11 تانك آن با موشكهاي كورنيت توسط رزمندگان مقاومت اسلامي منهدم و 5 تانك زمينگير شدند."
يكي از افسران گردان زرهي ارتش رژيم صهيونيستي در اين باره گفته است كه صداي آه و ناله سرنشينان تانكها توسط بيسيم به روشني شنيده ميشد. آنان تقاضاي كمك مي¬كردند، اما كسي توان كمكرساني به آنان را نداشت. از هليكوپترها و توپخانه اسرائيل هم كاري ساخته نبود. با آن كه واحدهاي اطلاعاتي و مهندسي تيپ ناحال هم در منطقه پراكنده شده بودند، اما نميتوانستند از شليك موشكهاي ضد تانك حزبالله جلوگيري كنند. در چنين شرايطي فرمانده تيپ 401 به سرنشينان تانكها دستور داد به پدال بنزين موتور تانك فشار بياورند و از منطقه فرار كنند تا از هدف قرار گرفتن تانكهاي بيشتري جلوگيري شود. افسر ديگري از ارتش اسرائيل مي¬گويد، "فرماندهان ارتش و واحدهاي اطلاعاتي، توان مردان حزبالله را سبك انگاشته بودند و نتوانستند موشكهاي ضد زره حزبالله را شناسائي كنند. در دشت واديالحجير هم 22 تانك ميركاوا با موشكهاي "آر.پي.جي 29 مونو"، "تاو"، "كونكرس" و "كورنيت" منهدم شدند. رزمندگان حزبالله به خوبي نوع تانكهاي اسرائيلي را تشخيص ميدادند و براي مقابله با آنها از سلاح مناسب استفاده ميكردند. آنان موشكهاي خود را بيهوده هدر نميدادند. واحدهاي اطلاعاتي ارتش اسرائيل از پايگاههاي حزبالله جزوههايي را يافتند كه قدرت مانور و نقاط ضعف تانكهاي اسرائيلي در آنها مشخص شده بود.
منبع: خبرگزاری فارس
/خ
رژيم صهيونيستي براي انتقام از مردم اين سرزمين كه او را با ذلت و خواري بيرون راندند، در جنگ ژوئيه سال 2006، روستاهاي اين سرزمين را با خاك يكسان و خانهها را بر سر ساكنان آن تخريب كرد. با هم سري مي زنيم به برخي از روستاهاي مقاوم جنوب لبنان تا ببينيم برآنها چه گذشته است.
كفرشوبا:
اين روستا هرچند از طرف شرق در شاه كوه "جبل الشيخ" قرار دارد، اما از سمت جنوب و غرب، پايگاههاي ارتش رژيم صهيونيستي آن را محاصره كرده اند. هنگامي كه وارد عمق اين روستا مي شويد، به روشني ملاحظه ميكنيد كه رژيم صهيونيستي سياست سرزمين سوخته را در اين روستا اعمال كرده است، مانند ساختمانهاي "ضاحيه" بخش جنوبي بيروت كه آنجا را با بمبهاي يك تني ويران كرد. در گوشه اي از روستا، زنان سياهپوش در خانه اي گرد هم آمدهاند و براي پدر و پسر شهيدي به نامهاي احمد و محمد عبدالله عزاداري مي كنند. آن دو شهيد با ترك زادگاه خود مخالفت كرده بودند و بمب افكنهاي رژيم صهيونيستي با شش حمله هوايي، محل سكونت پدر و فرزند 21 ساله را بر سرشان ويران كردند. پيكر يكي از اين شهدا تا چند روز، در فضاي باز روي زمين باقي مانده و توسط سگهاي ولگرد تكه تكه شده بود. از احمد عبدالله، همسر و يك دختر و دو پسر نوجوان بازماندهاند. ليلاس دختر 8 ساله، تنها دو چشم زاغ از پدرش به ارث برده است. اكنون سميره شحاده، همسر احمد عبدالله به اتفاق دختر 8 ساله اش در خانه يكي از بستگان زندگي و از روستائياني كه براي تسليت به آن خانه ميآيند، استقبال ميكند. سميره مي گويد، "فراق و از دست دادن همسر بسيار سخت است، اما همسر و فرزندم با شهادتشان ما را سربلند كردند. همسرم با خروج از روستا مخالفت كرد تا در برابر متجاوزان مقاومت كند. او براي شهادت لحظه شماري مي كرد."
ليلاس با شاخه گل سرخ از مجلس عزاداري بلند مي شود واز مادر مي خواهد كه او را براي رفتن بر سر خاك پدر و برادر همراهي كند تا براي آنان فاتحه بخواند. ليلاس مي گويد كه دلش براي برادرش محمد تنگ شده است، زيرا او دوستش داشته و به او پول مي داده است. اشك از چشمان مادر جاري مي شود. مادر به ياد آن لحظهاي مي افتد كه همسرش، او و بچه ها را سوار مينيبوس كرد تا به مناطق امن ببرد. سميره با آن كه مي دانست همسرش به تقاضاي او ترتيب اثر نميدهد، اما از او خواست آنان را همراهي كند. اولين بار نبود كه سميره براي مدت كوتاهي از زادگاهش مهاجرت مي كرد. او به جنايات و حمله هاي مستمر رژيم صهيونيستي به لبنان عادت كرده بود. او بيش از اندازه احساسات خود را كنترل مي كرد، اما ناگهان فرياد كشيد و نقش بر زمين شد. شايد به او الهام شده بود كه اين بار همسر و فرزندش را از دست مي دهد.
در قبرستان روستا
مادر و مادر بزرگ از خود گله دارند كه چرا در روستا، در كنار همسر و فرزندشان نماندند: "نميدانيم چرا سوار مينيبوس شديم و آنها را تنها گذاشتيم؟ چرا به آنها نگفتيم كه مواظب خود باشند؟" حاجيه آمنه خوب ميداند كه نميتواند عقربههاي زمان را به عقب بازگرداند، اما جز گريه و زاري كاري از دستش ساخته نيست. او خود را سرزنش ميكند كه نتوانسته است فرزندانش را به خروج از روستا و پناه بردن به مكاني امن متقاعد كند تا چنين اتفاقي نيفتد. گريه حاجيه آمنه تا امروز متوقف نشده است.
ليلاس بيهوده ميكوشد مادر و مادربزرگش را آرام كند. او ميگويد، "به مادربزرگم گفتم اينقدر گريه نكنيد و سيلي بر صورت خود نزنيد، لازم است خدا را سپاس بگوييد." اما داغ مادر گران بود، زيرا خاكسپاري فرزند و نوهاش را باچشم ديده بود. احساس درد و اندوه براي يك زن 83 ساله بسيار سنگين است. ليلاس گل سرخ را ميان دو قبر پدر و برادر در زمين فرو كرد و در كنار مادر و مادر بزرگ نشست و فاتحه خواند. آنان از دور به مزرعهاي خيره شدند كه پدر و فرزند در آن كشاورزي ميكردند، اما اكنون هر دو در كنار هم زير خاك آراميده بودند.
مادر بزرگ از فرط گريه و زاري، توانش را از دست داده و به ديوار قبرستان تكيه زده است و براي فرزندانش مي گريد. سميره آرامش خود را حفظ ميكند و ميگويد، "صبحگاه روز برقراري آتشبس با قلبي پاك احساس كردم كه دوباره با همسر و فرزندم ديدار ميكنم. پيشبيني ميكردم كه آن دو را سالم ميبينم، اما آنچه اتفاق افتاد برخلاف پيشبيني من بود. انتظار نداشتم زير آوار خانه شهيد شوند." سرنوشت حاجيه آمنه عبدالله هم اين بود كه پيكر فرزند و نوه اش را در يك روز، خاكسپاري كند.
جستجوي آب و نان و آذوقه در صحنههاي دلخراش كفرشوبا به سادگي امكان پذير نيست. ستون هاي آهن و بتن از ميان خانههاي مخروبه سربر آوردهاند. آوار در كوچهها و ميدانهاي روستا انباشته شده است. بازماندگان، منتظر اقدامات آوار برداري دولت هستند. در هفتمين روز آغاز جنگ، اين روستا به طور كامل تخليه شده بود، اما افرادي حاضر نشدند زادگاه خود را ترك كنند. حاج اسماعيلالقيس 77 ساله و دوست او محمد خبيز 80 ساله كه روستائيان او را ابو زكي ميناميدند، آخرين افرادي بودند كه از روستاي خود خارج شدند. آن دو از كودكي با هم دوست بودند و هر جا ميرفتند، يكديگر را ترك نميكردند. زماني كه حملههاي زميني و هوائي رژيم صهيونيستي به روستاي كفرشوبا شدت يافت، آن دو با دفاتر صليب سرخ در شهرهاي صيدا و حاصبيا تماس گرفتند تا آنها را از اين روستا نجات دهند. به آنها گفته شد كه هيچ كس جرئت آمدن به كفرشوبا را ندارد و اسرائيليها همه جادهها و عابران آن را بمباران ميكنند. حاج اسماعيلالقيس سه روز و سه شب را به تنهائي در داخل منزل شخصي خود گذراند و فرزند مقاومش از او پاسداري ميكرد. او ميگويد كه شرايط سختي را پشت سر گذاشت، هرچند كه به چنين شرايطي عادت كرده است. موشكها و خمپاره هاي ارتش اسرائيل به بام خانهشان اصابت ميكرد، اما او هرگز نترسيده است، زيرا بايد از روستاي خود دفاع كند.
حاج اسماعيل و دوست قديمي او محمد خبيز به بازگو كردن خاطرات خود پرداختند. آن دو گفتند كه اسرائيليها روستاي كفرشوبا را به طرز وحشيانهاي گلوله باران كردند و آنها ناچار ميشدند به زيرزمين خانه پناه ببرند. آذوقه تمام شده بود و آنها با نان كپكزده تغذيه ميكردند. در يكي از روزهاي جنگ تصميم گرفتند هر طور شده از روستا خارج شوند، اما از شانس بد، حاج محمد نميتوانست راه برود. زانوي او به خاطر عمل جراحي درد ميكرد. هر دو دوباره به خانه حاج اسماعيل بازگشتند، اما بار ديگر بد شانسي آوردند، زيرا اين بار قفل در باز نمي شد و به خانه يكي از آشنايان در نزديكي مدرسه روستا رفتند.
باران گلوله توپ و خمپاره از آسمان ميباريد. تلفن هاي سيار هنوز كار ميكردند. به آمبولانس زنگ زدند، اما از گروههاي امداد خبري نبود. در اين لحظه حاج اسماعيل سوگند ياد كرد كه دوستش را كه نميتواند راه برود رها نكند و تا انتهاي كار در كنار او بماند. با اين سوگند، سرنوشت آن دو به هم گره خورد. حاج اسماعيل به دوستش گفت، "نترس، خدا با ماست و برستمگران چيره خواهيم شد." بار ديگر تصميم گرفتند به روستاي امنتري پناه ببرند. از كفرشوبا بيرون آمدند، اما محمد خبيز ده متر راه ميرفت و ده دقيقه استراحت ميكرد. به جاي اينكه راه روستاي كفرحمام را در 20 دقيقه بپيمايند، آن را در عرض دو ساعت پيمودند. پادرد ابو زكي به او اجازه نميداد كه بيش از اين راه برود. او به دوستش حاج اسماعيل گفت، "شما به روستاي الهباريه برويد و من اينجا ميمانم." قدرت راه رفتن نداشت. به محض اينكه حاج اسماعيل به روستاي الهباريه رسيد، روستائيان حال و وضع كفر شوبا را از او جويا شدند. او فقط اين پاسخ داد، "از چيزي كه حوصله ندارم دربارهاش حرف بزنم نپرسيد". حاج اسماعيل بيشتر غصه دوست قديمي خود ابو زكي را ميخورد، زيرا سوگند ياد كرده بود او را رها نكند. جواني از روستاي الهباريه داوطلب شد تا به كفر حمام برود و ابو زكي را با خودروي شخصي خود بياورد. راننده رفت و تنها بازگشت، زيرا ابو زكي را پيدا نكرده بود. تعدادي از جوانان منطقه بسيج شده بودند تا ابو زكي را پيدا كنند. يكي از روستاييان كفرحمام او را پذيرفته بود.
پس از توقف جنگ، مالك ابو فاعور، مدير اداره بازسازي جنوب لبنان، اعلام كرد كه حدود 495 خانه روستاي كفرشوبا كه 70 درصد از كل خانههاي اين روستا را تشكيل ميدهد، به كلي ويران شده است و حدود 30 درصد خانهها آسيب جزئي ديدهاند.
روستاي عدسيه
روستاهاي عدسيه، كفركلا، حولا، مركبا و رب ثلاثين بسيار نزديك به هم هستند. عدسيه ميان سيم خاردار مرز فلسطين اشغالي و رودخانه ليتاني قرار دارد. اين روستا چند صد متر با فلسطين اشغالي فاصله دارد. كافي است نظاميان صهيونيست سيم خاردار را قيچي كنند و وارد عدسيه شوند. در جريان حمله ژوئيه سال 2006 به لبنان، اين روستا به قبرستان متجاوزان تبديل شده بود. زنان بزرگسالي كه مردم جنوب لبنان آنان را حاجيه مينامند، در طول جنگ 33 روزه در روستاي خود ماندند و براي رزمندگان مقاومت نان و غذا پختند. آنها گفتند كه حسين شري، رزمنده مقاومت اسلامي در ميدان روستاي عدسيه سنگر گرفته بود وحملي متجاوزان را دفع ميكرد. او به تنهايي توانست 12 نظامي اسرائيلي را كه سعي داشتند وارد روستا شوند به هلاكت برساند.
حاجيه سكينه مي گويد، "زماني كه راديو اسرائيل اعلام مي كرد كه نظاميان آن رژيم در چند متري رودخانه ليتاني قرار دارند، همه جوانان روستاهاي منطقه از خانههايشان بيرون مي آمدند تا نظاميان اسرائيلي را شكار كنند." هنگامي كه پاي صحبت يكي از رزمندگان مقاومت اسلامي در اين منطقه مينشينيد و به او ميگوييد كه اسرائيل ميخواهد حزبالله را از اين منطقه تا آن سوي رودخانه ليتاني دور كند، ميخندد و جواب ميدهد كه اسرائيل به همين خيال باشد. نظاميان اسرائيل هرگز نتوانستند حتي صد متر در خاك لبنان پيشروي كنند، چه رسد به اين كه به رود ليتاني برسند. فاصله رود ليتاني تا مرز فلسطين اشغالي در محور شرقي جنوب لبنان حدود 3 كيلومتر است، اما هنگامي كه به سمت غرب حركت ميكنيد، رودخانه تا حدود 20 كيلومتر با مرز فاصله ميگيرد.
زنان بزرگسال كه مقنعه سفيد بر سر دارند، در طول جنگ نقش اساسي داشتند. در همه روستاهاي جنوب لبنان، هر يك از اين زنان، داستان زيبايي از حماسه و پايداري دلاورمردان حزبالله دارد. هر يك از آنان روزي 400 تا500 قرص نان براي رزمندگان ميپختند، از گاو و گوسفند شير ميدوشيدند و لبنيات تهيه ميكردند و براي رزمندگان مقاومت انجير، گردو و زيتون آماده ميكردند. زنان بزرگسال غذاهاي آماده شده را نزديك محورهاي نبرد قرار ميدادند و هر يك از رزمندگان به ترتيب و طبق شرايط جنگ جيره غذائيشان را مصرف ميكردند.
امخليل يكي از شيرزنان روستاي رب ثلاثين است. او در روزهاي آخر جنگ كه بنا به درخواست رزمندگان مقاومت به ناچار زادگاهش را ترك كرد، احساس كرد كه اوضاع روز به روز بدتر ميشود، ماندن او بينتيجه است و قادر نخواهد بود به آنان خدمت كند و شايد باعث دردسر رزمندگان شود. امخليل ميگويد كه خانهاش نزديك سنگر رزمندگان مقاومت قرار داشته است. همسر و فرزندانش در جنبش مقاومت عضويت دارند و در طول جنگ از روستاي خود دفاع كردند. او اظهار ميدارد كه هفته آخر باقيمانده به پايان جنگ از روستاي رب ثلاثين عقبنشيني كرده بود. مانند باران، گلوله و توپ بر اين روستا ميباريد و در طول شبانه روز مزارع در شعلههاي آتش ميسوختند.
امخليل پس از بازگشت به روستاي رب ثلاثين، آشپزخانه صحرائي خود را به روستائيان نشان داد و با خنده گفت، "براي رزمندگان فقط "مناقيش" تهيه نكردم. هر روز كباب و ماست چكيده و از شير گاو وگوسفندان خود پنير آغشته به روغن زيتون تهيه ميكردم. هنگامي كه نبرد شدت ميگرفت، رزمندگان به من خبر ميدادند كه اوضاع خطرناك است و بايد چراغهاي خانه را خاموش نگاه دارم." امخليل 60 ساله در اتاق خواب خود، كارد آشپزخانه آماده كرده بود و هنگام خواب آن را زير سرش مخفي ميكرد تا چنانچه نظاميان صهيونيست وارد خانهاش شدند، با سلاح سرد به آنان حمله كند. او ميگويد، "اگر قرار باشد بميرم، چه بهتر كه از خود دفاع كنم. امكان ندارد مرگ آرام خود را تماشا كنم. خدا را سپاس ميگويم كه جوانان مقاومت، ما را رو سفيد كردند و پيروز شدند. پس از بازگشت به روستاي رب ثلاثين يك كيلو برنج خشك و آب نبات روي سرآنان پاشيدم. (رسم لبنانيها اين است كه هنگام استقبال از عزيزان خود برنج خام روي سر آنان ميپاشند) پس از پيروزي، رزمندگان جوان به خانه من آمدند و مانند فرزندان خود بر شانه آنان بوسه زدم."
يك هفته قبل از برقراري آتشبس، رزمندگان مقاومت، نظاميان صهيونيست را فريب دادند. نيروهاي مقاومت از رب ثلاثين عقب نشيني كردند و متجاوزان را به دره "واديالحجير" كشاندند تا آنها را درو كنند. در پي اين اقدام رزمندگان مقاومت، واديالحجير به گورستان تانكهاي اسرائيلي تبديل شد. پس از برقراري آتشبس، اسرائيليها به مدت يك هفته تانكهاي ميركاواي سوخته و منهدم شده خود را از اين دره مرگبار خارج ميكردند.
امخليل به ياد دارد كه روستاي رب ثلاثين مانند روستاي قانا، شاهد كشتار و قتل عامهاي جمعي نبوده است. خدا را شكر مي كند كه همه رزمندگان مقاومت سالم هستند و تنها چهار نفر از زنان اين روستا به درجه شهادت نايل آمدند.
خديجه بركات دوست نداشت آواره شود. دخترش فاطمه گريه ميكرد و ميكوشيد او را به خروج از روستا متقاعد كند، ولي خديجه بركات رضايت نميداد. به هر حال، آن دو به اتفاق مادربزرگ خود، عمشه حمود و يكي از بستگانشان به نام نايفه بركات، در روزهاي آخر جنگ در پناهگاه خانه آرميده بودند كه ناگهان موشك دژخيمان صهيونيست به خانهشان اصابت كرد و آن چهار نفر را به شهادت رساند.
فاطمه فقيه نيز حاضر كه از روستاي رب ثلاثين خارج شود. او به بستگان خود گفت كه شما برويد و من به شما ملحق ميشوم. آنان به مكان امني رفتند و فاطمه فقيه به آن دنيا رفت.
اهالي روستاي رب ثلاثين، روستاي خود را فاجعهزده عنوان ميكنند. علاوه بر خانههاي ويران شده بر اثر بمباران و گلوله باران، نظاميان صهيونيست پس از ورود به آن، دهها خانه را تخريب كردند. امخليل ميگويد كه شش رأس گاو او بر اثر گلوله باران تلف شدهاند كه فداي جوانان مقاومت. تانكها و بولدوزورهاي نظاميان اسرائيل، مزارع و باغهاي ميوه را در روستاي رب ثلاثين با خاك يكسان كرده و درختان انار، انجير، انگور و زيتون را از بين برده بودند.
ويراني روستاهاي منطقه به رب ثلاثين و عدسيه و الطيبه محدود نبوده است. نظاميان اشغالگر مستقر در پايگاه العويطي در ارتفاعات شبعا، به همه روستاهاي منطقه دسترسي داشتند و برخي از آنها را با خاك يكسان كردند. حاجيه خيريه حسين مقشر موسوم به امحسن كه در طول جنگ در كنار فرزند و همسر و نوه 10 سالهاش در روستاي عدسيه مانده بود، ميگويد، "فرزندم حاضر نشد روستا را ترك كند و به مناطق امن برود. من هم دلم نيامد او را تنها بگذارم. علاوه بر آن اسرائيليها نتوانسته بودند وارد روستا شوند. آنها چند بار شانس خود را امتحان كردند، اما جوانان روستا براي آنان كمين كرده بودند. جوانان حزبالله از قاسم رمال، يكي از مغازهداران بزرگ روستا، خواستند مغازه خود را باز بگذارد تا افرادي كه در روستا مانده بودند نيازهاي خود را تأمين كنند، زيرا قاسم رمال با آغاز جنگ قصد داشت به مناطق امن برود."
امحسن اضافه ميكند، "در طول 33 روز جنگ، مغازه قاسم رمال از مواد غذايي خالي شد. كساني كه در روستا ماندند انبار مواد غذائي و يخچال خانهها را جستجو كردند. خانوادههايي كه روستا را تخليه كرده بودند، ميدانستند افرادي كه ماندهاند به غذا احتياج دارند و احتمال ميدادند كه جنگ طول بكشد و خانه هايشان بر اثر گلوله منهدم شود، به همين دليل در خانههايشان را باز گذاشته بودند. ما نيازهاي غذايي خود و رزمندگان را تهيه كرديم. روزي جوانان حزبالله آرد آوردند و براي همه رزمندگان نان تهيه كرديم".
يكي از ويژگيهاي روستاهاي مناطق مرزي اين است كه همه خانوادههاي جنگزده در روزهاي جنگ و مقاومت در خانههاي خود را باز گذاشته بودند. شايد آوارگان و رزمندگان به پناهگاه و خوراك نياز داشته باشند و مدتي در آن استراحت كنند. يكي از روستائيان عدسيه چنين ميگويد، "در خانهام را باز گذاشتم، آذوقه و مواد غذايي موجود را در مكاني آشكار قرار دادم تا نيازمندان از آن استفاده كنند. پس از جنگ و بازگشت به خانه ديدم كه خانه از مواد غذايي پاكسازي شده و اثاثيه سالم و دست نخورده سر جايشان باقي ماندهاند."
امعباس يكي از زنان بزرگسال روستاي عدسيه از شبها و روزهاي سخت سخن ميگويد، "براي تكه ناني به كوچه و خيابانها سر ميزديم و اين در و آن در را ميكوبيديم، زيرا كودكان گرسنه داشتيم. نان كپك زده را به خورد آنان ميداديم. كودكان برخي از شبها گرسنه خوابيدند. صداي انفجار توپ و گلوله، آنان را وحشتزده كرده بود." امحسن وارد بحث ميشود و اضافه ميكند، "جنگ سختي در عدسيه روي داد. جوانان اجازه ندادند شهر سقوط كند. مقاومت جوانان، ما را سربلند كرد."
شهيد حسين شري از قهرمانان عدسيه است. او از روستاي خربه سلم براي جنگ با اسرائيلي ها به جبهه آمده و هر چند كه ساق پاي خود را از دست داده بود تا آخرين قطره خون جنگيد.
روستائياني كه در عدسيه مانده بودند و شاهد روزهاي جنگ و مقاومت و تجاوز بودند، خاطراتشان را چنين بازگو كردند. يكي گفت كه حسين شري 18 نظامي اسرائيلي را به هلاكت رساند. ديگري گفت كه به هلاكت رسيدن 12 نظامي اسرائيلي به دست حسين شري قطعي است. همه اهالي عدسيه اتفاق نظر دارند كه حسين شجاعانه در برابر تجاوز اشغالگران ايستادگي كرد. او از گوشهاي به گوشه ديگر ميدان ورودي عدسيه جابهجا ميشد تا اينكه اسرائيليها آخرين سنگر دفاعي حسين را به نيروي هوائي اطلاع دادند. لحظهاي نگذشت كه هواپيماهاي اسرائيل بر فراز روستاي عدسيه ظاهر شدند و ساختماني را كه حسين در كنار آن سنگر گرفته بود ويران كردند.
پس از توقف بمباران، امحسن همراه عروس خود به سوي ساختمان ويران شده شتافتند. امحسن مي گويد، "عروسم پيكر شهيد را از نزديك مشاهده كرد و از من خواست كه نزديك نشوم. من نتوانستم صبر كنم و دور بمانم. بيشتر جوانان روستا را ميشناختم. نزديك شدم تا ببينم پيكر كيست. او را نشناختم، زيرا حسين از روستاي خربه سلم به عدسيه آمده و تا مرز شهادت از آن دفاع كرده بود." پس از توقف جنگ، تصوير بزرگ حسين شري در گوشهاي از ميدان عدسيه آويخته شد.
خليل رمال، بخشدار عدسيه، در اين باره مي گويد، "در ميدان اين روستا جنگ تن به تن روي داد. اسرائيلي ها تعداد زيادي نيرو به معركه آوردند، تنها پنج رزمنده مقاومت در برابر آنان ايستادند". اسرائيل رسماً اعلام كرده بود كه هشت تن از نظاميان او در روستاي عدسيه كشته شدند، اما اهالي روستا مي گويند كه دست كم 18 نظامي اسرائيل به دست حسين شري كشته شدند. خليل رمال اضافه مي كند كه ميزان خرابيهاي عدسيه در مقايسه با ساير روستاهاي ويران شده اندك است. شش واحد مسكوني، يك كارخانه چوببري و يك كارخانه سازنده مبل به كلي ويران شدهاند. در حال حاضر حدود 40 واحد مسكوني قابل سكونت نيستند و برخي ازخانهها آسيب سطحي ديده اند. اسرائيليها تأسيسات آب و برق روستا را هدف قرار دادند و شيشه همه ساختمانها و مغازهها شكستند و تركش خمپاره و گلوله در ديوارها نمايان است. بخشدار عدسيه اضافه ميكند، "جريان آب آشاميدني روستا قبل از جنگ بسيار ضعيف بود. هفتهاي يك روز از منابع الطيبه و الوزاني به روستا آب مي رسيد. در عدسيه چاه عميق وجود ندارد. اكنون جريان آب اين روستا به علت بمبارانهاي رژيم صهيونيستي به كلي قطع شده است."
كفركلا
امعلي در بالكن خانهاش كه بر سرزمين اشغالي فلسطين اشراف دارد، ايستاده است و خدا را شكر ميكند. او رزمندگان مقاومت اسلامي را سپاس ميگويد كه اجازه ندادند صهيونيستها وارد كفركلا شوند و آن را "نجس" كنند. همه اهالي روستاهاي جنوب لبنان، صهيونيستها را نجس ميدانند. امعلي مي گويد، "خانهام در مقابل گذرگاه مرزي فاطمه است، اما اسرائيليها جرئت نداشتند وارد آن شوند. انتظار نداشتم خانهام سالم بماند. پايداري رزمندگان مقاومت بينظير بود."
در روستاي كفركلا، 175 خانوار در روستاي خود ماندند. شهرداري و جوانان حزبالله نيازهاي آنان را در طول روزهاي جنگ تأمين ميكردند. ساكنان روستاي كفر، نبردهاي مقاومت با متجاوزان را جنگ شرافتمندانه توصيف ميكنند. زنان مسني كه در اين روستا مانده بودند، خاطرات شيريني از روزهاي جنگ تعريف ميكنند. حاجيه فاطمه رضا مي گويد، "جوانان مقاومت مغازههاي روستا را باز و نيازهاي روستائيان را تأمين كردند. خدا را سپاس ميگوئيم كه كسي گرسنه نماند." ابوعلي كه پس از برقراري آتشبس به كفركلا بازگشته بود، مغازه خود را در ميدان روستا باز كرد و قطعه مقوايي يافت كه روي آن فهرست كالاهاي مصرف شده و شماره تلفن نوشته شده بود. در حالي كه ابوعلي گردوغبار جنگ را از مغازه خود پاك ميكرد، يكي از رزمندگان مقاومت وارد مغازه او شد و از او پرسيد: "چه كالاهائي از مغازهتان كم شده است؟" ابوعلي متوجه نشده بود كه اجناسي از مغازهاش برداشته شدهاند، اما رزمنده مقاومت، فهرست اجناسي را كه از مغازه او برده شده بودند، به او نشان داد و قيمت آن را پرداخت كرد.
در عدسيه نوع ديگري از ايثار نيز وجود داشت. به طور مثال، اسماعيل فقيه، مأمور بخشداري به بازماندگان اين روستا كمك ميكرد. حاجيه فوزيه العبد درباره او چنين مي گويد، "اسماعيل سه بار از مرگ حتمي نجات يافت و براي اهالي روستا نان آورد. با آن كه نظاميان صهيونيست نتوانستند به كفركلا راه يابند، اما بخشدار آن موسي شيت اعلام كرده است كه هشت واحد مسكوني بر اثر حملههاي هوايي اسرائيل به كلي ويران شدهاند و120 واحد مسكوني در حال حاضر قابل سكونت نيستند و به مرمت نياز دارند. هفتصد واحد مسكوني ديگر هم آسيب جزئي وسطحي ديدهاند. چهارتن از ساكنان اين روستا (سه مرد و يك زن) شهيد و يك تن مفقود شدهاند.
****
در زراريه هفت خانواده از بمبارانها جان سالم بهدر بردند. در يازدهمين روز جنگ، نوبت به روستاي زراريه از توابع شهرستان صور رسيد. در سحرگاه يازدهمين روز جنگ، موشكي به قبرستان روستا اصابت و خاك و استخوان مردگان آرميده در آن را زير و رو كرد. خانوادهها اين موشك را پيام مستقيم اسرائيليها تعبير كردند. هفت برادر و خواهر متأهل تصميم گرفتند تا آتش جنگ دامنگير آنها نشده، از زراريه خارج شوند. آنها كه در دو ساختمان بزرگ چهار طبقه در ميدان اصلي روستا سكونت داشتند، لوازم ضروري خود را بستهبندي كردند و آماده سفر به بيروت شدند. تعداد شان 26 نفر بود. آنها سوار اتومبيلهاي خود شدند و روستا را ترك كردند. پنج دقيقه نگذشته بود كه دو ساختمان چهار طبقه آنها به كومهاي از سنگ تبديل شد. افراد اين خانواده، نجات خود را معجزه دانستند. باورشان نميشد كه زنده هستند. اگر پنج دقيقه دير ميجنبيدند، احتمال داشت كه نام تمام آنها در فهرست شهدا ثبت شود.
حاجيه فهده يا اماحمد مادر شهيد است. يكي از فرزندانش در سال 1982 در يورش اسرائيل به جنوب لبنان به لقاءالله پيوست. شايد به همين دليل بود كه خداوند او و همسر و فرزندان و همه افراد خانواده اش را از شر جنگندههاي اسرائيل نجات داد. شايد حكمتي در كار بوده است.
در ساختمانهاي ديگري در نزديكي دو ساختماني كه مورد حمله قرار گرفتند و با خاك يكسان شد، حاج علي مروه و همسر او فهده مروه زندگي ميكردند. آنان نيز از مرگ حتمي نجات يافتند، اما به قيمت معلول شدن. در لحظه بمباران دو ساختمان مزبور، ابواحمد و همسرش در بالكن ساختمان خود نشسته بودند. فاصله ساختمان آنان با ساختمان بمباران شده بيش از ده متر فاصله نداشت. اماحمد صحنه را وحشتناك توصيف ميكند. در يك لحظه، آتش و گرد و غبار و دود سياه فضا را پر كرد و ابواحمد احساس كرد كه خون از سرش جاري شده است. اماحمد نيز احساس كرد كه تركش بمب جسم او را ميسوزاند. ديوار ساختمان شكاف برداشت، درها از جا كنده و اثاثيه آپارتمان به بيرون پرت شدند و هيچ كس ديگري را نميديد.
ابواحمد و همسرش هنوز در بيمارستان بستري هستند. او فقط چند جمله صحبت ميكند. تركش بمب به سر او اصابت كرده است و احساس حواس پرتي ميكند. همسرش اماحمد رشته كلام را به دست ميگيرد و ميگويد، "نميدانيم چه بر سرمان آمده است. ما صداي هواپيما را نميشنيديم. ناگهان زمين به لرزه آمد و از همه سو سنگ و تركش به ما اصابت كرد. در آن لحظه ابواحمد فرياد كشيد كه سرش مورد اصابت قرار گرفته است، او را در آغوش گرفتم و شهادتين خواندم. من هم احساس كردم كه سرم سوزش دارد و به مرگ نزديك ميشوم. نميتوانستم نفس بكشم. از سر و كله ابواحمد خون جاري بود. به سختي او را داخل آپارتمان كشاندم و از مردم كمك خواستم، سپس از هوش رفتم تا اين كه در بيمارستان به هوش آمدم." در يكي از بيمارستانهاي شهر صرفند واقع در جاده ساحلي صيدا به صور، اماحمد به هوش آمد. از پرستار پرسيد، آن چيزي كه از آسمان بر سرمان فرود آمد چه بود؟ به او پاسخ دادند كه خانه فرزندانش ويران شده است. پزشكان او را معالجه كردند، تركشها را از بدن او بيرون آوردند و بر سوزشها مرهم گذاشتند. يكي از پزشكان زن به او گفت، "واقعاً هنوز زنده هستيد حاج خانم؟" اماحمد دوست ندارد از آن صحنه دلخراش دوباره ياد كند. او ميپرسد، "اسرائيل از چه سلاحي استفاده مي¬كند؟ در بيمارستان سرم را زير شير آب سرد گرفتم تا شايد آثار شوك از سرم دور شود. در نتيجه مواد به كار رفته در بمب، موهاي سرم ريختند. واي! اگر خداي ناكرده هواپيماي اسرائيل زودتر از حركت فرزندانم از روستا ميرسيد چه ميشد؟ فاجعهاي به بار ميآمد. از فرزندم تقاضا كردم موتور برق خانه را خاموش كند، زيرا صداي موتور برق از يك طرف و صداي انفجار توپ از طرف ديگر، فضا را وحشتناك كرده بود. فرزندم به اين تقاضا ترتيب اثر داد و همراه ساير برادران و خواهران و فرزندانشان روستا را ترك كرد. پنج دقيقه نگذشته بود كه دو ساختمان آنان ويران شدند. گاوها از صداي انفجار وحشت و افسار خود را پاره و فرار كردند."
اماحمد خدا را شكر ميكند كه همسر و فرزندانش را نجات داد. او ميگويد تعدادي از اهالي اين روستا شهيد شدند. خدا به او و افراد خانوادهاش عمر تازهاي داده است.
در مركبا 35 مرد مسن، به مدت 33 روز در دامداري به سر بردند. روستاي مركبا نيز همچون كفركلا در ارتفاعات محور مياني جنوب لبنان قرار دارد. فاصله اين دو روستا حدود 20 كيلومتر است. مركبا بر دشت حولا در شمال فلسطين اشغالي مشرف است. اصولاً اهالي اين روستا حركت كشاورزان اسرائيلي و هر گونه تردد نظاميان صهيونيست را از نزديك مي¬بينند. امعماد شير زن 60 ساله مركبا در طول جنگ 33 روزه اخير نماد و اسطوره مقاومت اهالي روستا شده است.
توپخانه 155 ميليمتري اسرائيليها نتوانست اين روستا را با خاك يكسان كند و هواپيماهاي بمبافكن، اين مأموريت را تكميل كردند. هنگامي كه وارد اين روستا مي شويد جز كومههاي آوار و سنگ بتن چيز ديگري پيدا نميكنيد. كساني كه با آغاز جنگ به مناطق امن پناه برده و اينك بازگشته بودند، در ميان آوارها، اوراق و مدارك و لباسهاي خود را جستجو مي كردند. در شانزدهمين روز جنگ، تانكهاي ميركاواي اسرائيل در نزديكي پمپ بنزين ورودي شهر مستقر شدند، اما رزمندگان مقاومت اجازه ماندن را به آنان ندادند. استقرار در اطراف روستاي حولا براي اشغالگران سنگين تمام شد. در فاصله 50 متري پمپ بنزين و نزديك مقر نيروهاي ناظر بر آتشبس، خانهها، مغازهها و همه مؤسسات تجاري و خدماتي با خاك يكسان شدهاند. نظاميان صهيونيست، برخي از خانههاي اين منطقه را سالم نگه داشته بودند تا در طول جنگ در آن اقامت كنند، اما پس از عقبنشيني آنها را هم ويران كردند.
با برقراري آتشبس و توقف جنگ، اهالي مركبا هم بازگشتهاند. وارد برخي از خانههاي نيمه مخروبه شديم. اسرائيليها خانهها را زبالهداني و بر در و ديوار برخي از آنها شعارنويسي و نقاشي كردهاند.
حسن عطوي، يكي از جوانان مركبا، ما را به داخل روستا راهنمائي ميكند. او ميگويد، "رزمندگان مقاومت تن به تن با متجاوزان جنگيدند. آثار تركش گلوله تانكها روي ديوارها ونماي خانهها گواه اين جنگ تن به تن است." هرچه بيشتر وارد اين روستا ميشويم، بيشتر انبوه خرابي را مشاهده ميكنيم. خانههاي اطراف مسجد به كلي ويران شدهاند.
جهاد حمود، بخشدار مركبا، اين روستا را فاجعه زده توصيف ميكند و ميگويد، "برخي از مردم كه حاضر نشدند زادگاه خود را ترك كنند به مناطق شمالي آن سوي روستا كه با فلسطين اشغالي كمي فاصله دارد پناه بردند. آنها مزرعه امعماد را انتخاب كردند و به آن پناهنده شدند. امعماد در مزرعه خود دام و درختان ميوه را پرورش ميداد. با توقف جنگ، افراد مسني كه 33 روز در طويله گوسفندان به سر برده بودند، به داخل روستا بازگشتند. آنها با بهت و حيرت به خانههاي ويران شدهشان خيره شدند. با آن كه 20 روز از پايان جنگ مي گذرد، تاكنون هيچ كمكي به اهالي روستا نرسيده است. حسنيه حمود به ديوارِ خانه ويران خود تكيه ميزند و خود را دلداري ميدهد. حاجيه خديجه الاسمر، در اتاق متروكه خانه ويران شده يكي از آشنايان زندگي مي كند. فاطمه حمد قابلمه خود را روي دو سنگ قرار داده و با آتش هيزم براي كودكان خود غذا تهيه ميكند. او ميگويد به خانه همسايگانش رفته و ديده كه از گاز مايع خبري نيست. با بازديد از روستاي مركبا به روشني به حجم جنايات صهيونيستها پي ميبريد.
در گفتوگو با افرادي كه در روزهاي جنگ در مركبا مانده بودند، ما را به خانه حاجيه امعماد راهنمائي كردند. پس از جنگ، همه او را كدخداي مركبا مينامند. او در نخستين روز اعلام آتشبس از آخرين پيمانههاي آرد گندم خود نان پخت و زنان و مردان بزرگسال روستاي مركبا را با آن سير كرد. در گفتوگو با امعماد به گوشهاي از دردها، رنجها، دشواريها و روزهاي سخت پي ميبريم.
امعماد مادر جوان ناكامي به نام "عازار" است كه شش سال پيش در نبرد با نظاميان صهيونيست در جنوب لبنان شهيد شده است. او در طول 33 روز جنگ اخير، در مزرعه و دامداري خود از 50 زن و مرد مسن پذيرائي كرده است. او به نشانه عزاداري فرزندش هنوز لباس سياه به تن مي¬كند. امعماد با درمان بيماران و مجروحان و تأمين مايحتاج رزمندگان مقاومت و كساني كه در مركبا باقي مانده بودند، به شيوه خود در برابر اشغالگران مقاومت مي كرد. او ميگويد، "هرگاه به فرزندم عازار بپيوندم، جامه سياه را از تن بيرون مي آورم و لباس سفيد (كفن) ميپوشم. همه فرزندانم فداي مقاومت شدند. رزمندگان مقاومت فرزندان عزيز من هستند و در مقايسه با فداكاري آنان كاري از دست من ساخته نيست."
امعماد در طول جنگ، نان، لبنيات، كنسرو در اختيار رزمندگان قرار داد. رزمندگان هم متقابلاً احساس ميكردند كه در كنار مادرشان زندگي ميكنند. با آغاز جنگ تجاوزگرانه اسرائيل، امعماد به سراغ رزمندگان مقاومت اسلامي رفت و به آنان گفت، "اگر از من دوري كنيد، شما را نميبخشم، زيرا من براي خدمتگزاري به شما اينجا ماندهام". با آن كه پرواز جنگندههاي اسرائيل در آسمان منطقه قطع نميشد، حاجيه ام عماد دستگاه پخت نان را زير درختان مزرعه، داغ نگه ميداشت و روزانه صدها قرص نان تهيه ميكرد و تا آنجا كه شرايط جنگي اجازه ميداد، به رزمندگان غذاي گرم ميداد. او در دامداري حدود 259 رأس بز و گوسفند داشت، شير آنها را ميدوشيد و ماست و پنير آن را تقديم رزمندگان و ميهمانان سالمند ميكرد. او چند گوني شكر و چند حلب روغن هم براي چنين روزي انبار كرده بود و براي بيماران و مجروحان گوشت مرغ رسمي تدارك مي ديد و به شدت نگران حال سالمندان بود. برخي از آنها به تنهايي توان قضاي حاجت نداشتند و بايد كسي دست آنان را ميگرفت و كمكشان ميكرد. در يكي از روزهاي جنگ، يك راكت از هواپيماهاي اسرائيلي نزديك مزرعه امعماد و موشك دوم به داخل دامداري اصابت كرد و يكصد رأس بز تلف شدند. براي همه روشن بود كه اسرائيليها فقط رزمندگان مقاومت را هدف قرار نميدهند و مردم مدافع و پشتيبان مقاومت هم هدف اصلي اشغالگران بودند.
بيشتر اهالي روستاي مركبا براي امرار معاش به كشاورزي و دامداري ميپردازند. جهاد حمود، بخشدار مركبا، در تشريح روزهاي سخت جنگ مي گويد، "روستائيان به فكر خانه، مزرعه و چهارپايان خود نبودند، بلكه به فكر نجات خودشان بودند." برخي از اهالي براي كمك به رزمندگان مقاومت مانده بودند. اسرائيل 80 درصد از خانهها و تأسيسات مركبا را ويران كرد و ازمجموع 950 واحد مسكوني، 105 واحد كاملاً منهدم شدهاند. صهيونيستها به بمباران آب انبارهاي سطحي اكتفا نكردند، بلكه حوضچه هاي نگهداري آب و چاههاي آب زيرزميني را نيز تخريب كردند. اكنون آب آشاميدني مركبا قطع شده است. تأسيسات شبكه برقرساني و مدارس آسيب ديدهاند. پس از توقف جنگ تنها ده درصد از آوارگان مركبا به روستاي خود بازگشتهاند. در دوران 22 ساله اشغال جنوب لبنان، شش تن از جوانان مركبا كه در مقاومت اسلامي عضويت داشتند به شهادت رسيدند. در جنگ ژوئيه سال 2006، رزمندگان مقاومت موفق شدند 12 نظامي اسرائيلي را به هلاكت برسانند. تعداد انگشتشماري از مردان حزبالله مانع ورود تانكهاي ميركاواي اسرائيلي به اين روستا شدند و بيشتر خرابيهاي به بار آمده در مركبا بر اثر حملات هوائي و توپخانه اي بوده است.
ام عفيف 80 ساله، مادر 11 شهيد
اسرائيليها در حمله اخير به لبنان همه چيز امعفيف خنافر را از او گرفتند و دخترها و پسرها و نوههايش را شهيد كردند. جز چند آلبوم عكس و خاطرههاي غم انگيز و دل شكسته چيزي براي او باقي نمانده است. او ميان خانههاي فرزندان و نوادگان خود كه آنان را پس از توقف جنگ به خاك سپرده است، رفت و آمد و جاي خالي آنان را تماشا ميكند. اشك در چشمان او خشك شده است و داغ از دست دادن 11 فرزند و نوه، قطره اشكي براي او باقي نگذاشته است. ضربهاي كه بر خانواده او وارد شده، بسيار فجيع و وحشتناك بوده است. امعفيف مي گويد، "آنچه بر سرم آمده، مانند چيزي است كه بر سر اهل بيت(ع) آمد. خدا از دشمن انتقام بگيرد." امعفيف در بيستمين روز جنگ، با دستهايي لرزان، پيكر بيجان مريم دختر 35 سالهاش را از خيابان كشيد و پشت در خانه پنهان كرد تا سگها يا صهيونيستها پيكر او را تكه پاره نكنند. پيكر مريم به مدت ده روز پشت در خانه ماند و مادرش امعفيف و دخترش بتول 18 ماهه از او مراقبت كردند.
بتول به مادربزرگ ميگفت، "مادرم خوابيده است، او را با پتو بپوشان". بتول با دستهاي كوچكش موهاي سر مادر را نوازش ميكرد. ام عفيف با دختر ديگر خود نجوا و عزاداري ميكرد و ميگفت كه مرگ مريم در اين سن و سال براي من سنگين است. او نميدانست كه اولين دخترش زينب هم پيش از مريم شهيد شده است. زينب از روزي كه ازدواج كرد، در روستاي يارون زندگي مي كرد. او و دو فرزند دخترش هنوز زيرآوار خانه ماندهاند.
در يكي از روزهاي جنگ، تلفن منزل علياء سومين دختر امعفيف در شهر صيدا به صدا در آمد. امعفيف تا كنون فقط شهادت مريم را با چشمان خود ديده بود. علياء گوشي تلفن را برداشت و پس از لحظهاي صداي گريه او در خانه بلند شد. امعفيف دوان دوان به سوي او رفت و از او پرسيد، "چه شده است؟ چرا گريه مي كني؟" علياء گفت، "چيزي نيست مادر! به ياد خواهرم مريم افتادم." اين پاسخ براي قلب امعفيف قانع كننده نبود. او به سوي احمد، همسر علياء، رفت و علت گريه همسرش را جويا شد. احمد، مادر زن خود را به اتاق پذيرايي برد و روي مبل نشاند و به او گفت، "الان ميخواهيد بدانيد يا باشد براي بعد؟ شما زنده باشيد، فرزندانتان عفيف و فايز و ريما همسر عفيف و فرزندان عفيف شهيد شدهاند". امعفيف به ياد ندارد كه با شنيدن اين خبر گريه و زاري كرده يا فرياد كشيده باشد. فقط به ياد دارد كه علياء به او گفت، "براي شهادت همه فرزندانت گريه كن. فقط مريم شهيد نشده است."
امعفيف پس از توقف جنگ و بازگشت به عيترون، بيشتر وقت خود را با نشستن بر سر راه خانه و نزديك ميدان نبرد قهرمانانه رزمندگان مقاومت مي¬گذراند. عباس تنها فرزند بازمانده امعفيف، كليد خانه او را پنهان كرده است. عباس از او ميپرسد، "براي چه ميخواهي در خانه تنها بماني؟" اما امعفيف به كساني كه جوياي حال و وضع او ميشوند، مي گويد، "ميخواهم تصاوير عزيزانم را به شما نشان دهم، ولي عباس كليد خانه را از من گرفته است." كنار پيادهرو و نزديك محل شهادت مريم، امعفيف مي گويد، "مريم اينجا شهيد شد. به تنهايي پيكر او را روي زمين كشيدم و داخل خانه بردم. تغريد جرئت نداشت از خانه بيرون آيد و به من كمك كند."
امعفيف پس از بازگشت به عيترون آگاهي يافت كه جوانان حزبالله پيكر مريم را به صورت امانت به خاك سپردهاند تا پيكرهاي ساير فرزندان و نوادگان او را از زير آوار بيرون آورند. عفيف و فايز و مسر و فرزندانشان با اوجگيري نبردها، از محله مسلخ واقع در محور مارون الراس بنت جبيل به روستاي عيناتا كوچ كرده و به اتاق كوچكي پناه برده بودند كه با بمباران هواپيماهاي نظامي اسرائيل خانه بر سرشان ويران شد. امعفيف در مراسم تشييع تعدادي از فرزندان و نوادگان خود شركت كرد. پيكر برخي از آنها به علت اين كه 25 روز زير آوار مانده بود، به سرعت به خاك سپرده شد. او روزانه به خانه هاي خالي فرزندان خود سر مي زند و آه و ناله ميكند وميگويد، "اي كاش من هم همراه آنان ميمردم و اين فاجعه را نميديدم."
وادي سلوقي: شكارگاه تانكهاي ميركاوا
در جنگ 33 روزه اسرائيل عليه حزبالله جبهه وادي سلوقي تنها شكارگاه تانكهاي اين رژيم در جنوب لبنان نبود و جبهه واديالحجير در محور شرقي جنوب هم همين سرنوشت را داشت. روزنامه معاريو در ادامه اين گزارش به نقل از يكي ديگر از فرماندهان ارتش اسرائيل مينويسد، "چنانچه در روزهاي آخر جنگ آتشبس برقرار نميشد، احتمال داشت نيروهاي حزبالله، تانكهاي بيشتري را شكار مي¬كردند. در حمله به وادي سلوقي، تعداد 24 تانك از گذرگاه آن گذشتند كه 11 تانك آن با موشكهاي كورنيت توسط رزمندگان مقاومت اسلامي منهدم و 5 تانك زمينگير شدند."
يكي از افسران گردان زرهي ارتش رژيم صهيونيستي در اين باره گفته است كه صداي آه و ناله سرنشينان تانكها توسط بيسيم به روشني شنيده ميشد. آنان تقاضاي كمك مي¬كردند، اما كسي توان كمكرساني به آنان را نداشت. از هليكوپترها و توپخانه اسرائيل هم كاري ساخته نبود. با آن كه واحدهاي اطلاعاتي و مهندسي تيپ ناحال هم در منطقه پراكنده شده بودند، اما نميتوانستند از شليك موشكهاي ضد تانك حزبالله جلوگيري كنند. در چنين شرايطي فرمانده تيپ 401 به سرنشينان تانكها دستور داد به پدال بنزين موتور تانك فشار بياورند و از منطقه فرار كنند تا از هدف قرار گرفتن تانكهاي بيشتري جلوگيري شود. افسر ديگري از ارتش اسرائيل مي¬گويد، "فرماندهان ارتش و واحدهاي اطلاعاتي، توان مردان حزبالله را سبك انگاشته بودند و نتوانستند موشكهاي ضد زره حزبالله را شناسائي كنند. در دشت واديالحجير هم 22 تانك ميركاوا با موشكهاي "آر.پي.جي 29 مونو"، "تاو"، "كونكرس" و "كورنيت" منهدم شدند. رزمندگان حزبالله به خوبي نوع تانكهاي اسرائيلي را تشخيص ميدادند و براي مقابله با آنها از سلاح مناسب استفاده ميكردند. آنان موشكهاي خود را بيهوده هدر نميدادند. واحدهاي اطلاعاتي ارتش اسرائيل از پايگاههاي حزبالله جزوههايي را يافتند كه قدرت مانور و نقاط ضعف تانكهاي اسرائيلي در آنها مشخص شده بود.
منبع: خبرگزاری فارس
/خ