اسطوره مهر در مثنوي مولوي(2)
مولانا در تصويرسازي خود
گفت اي خورشيد مهرت در زوال
گر تو خونم ريختي کردم حلال
(همان، د3، ب 62)
مولانا هرگاه مجالي مي يابد با استفاده از عناصر پوياي شعر، يعني تشبيه و استعاره، جلوه هاي خاص خورشيد و اصطلاحات مربوط به آن را در خلال بيان دقايق و لطايف عرفاني به شيوه اي خاص به نمايش مي گذارد.
بايد توجه داشت که هدف مولانا از به کارگيري عناصر مهري طرح و يا شناخت آنها نيست، بلکه آنها را در حکم وسايلي مي داند براي نشان دادن معاني برتر و مفهومي فراتر. به اين معني که او اين عناصر، رمزها و اشارات را شاعرانه متجلي مي سازد تا به مدد آن برخي از مسايلي را که به قلمرو معرفت صوفيانه ارتباط دارد، طرح نمايد.
شير؛ گاه او در کنار اشعه پر تلألؤ خورشيد در تصاوير شاعرانه خويش تک واژ شير را مي نشاند که در باور مهريان از نمودهاي حيواني خورشيد به شمار مي رود و مظهر قدرت، نيرو، دلاوري و توانايي است.در حجاري ها و نقاشي هاي ظريفه از شير نقوشي مانده است که ارتباط شير را با خورشيد و نور نشان مي دهد.
شمس اگر شب را بدرد چون اسد
لعل را زو خلعت اطلس رسد
(همان، د5، ب 4236)
آريايي ها و سکاها شير را مظهر خورشيد مي دانستند. در مقاله نقاب مقدس آمده: شير حيوان خورشيدي است و نقاب به شکل سرشير بيانگر تصوير خورشيد است. در بعضي نقوش مهري، تصوير ميترا را در حالي که سوار بر اسب براي شکار مي رود مي توان ديد. همراه او مار و شير نيز ديده مي شود. مار (اژدها) و شير وظيفه نگهباني را بر عهده دارند (پورخالقي، 1381، 176). جالب اين که مولانا در بيتي خورشيد را همراه با نمادهاي آن (شير، اژدها) و در هاله اساطيري خود به تصوير کشيده است.
اين فضا ابري بود خورشيد پوش
شير و اژدها شود زو همچو موش
(همان، د1، ب 255)
چهارمين مرحله سلوک براي ورود به جرگه مهردينان مقام شيري بود. بي گمان طالبان تشرف به منصب شيري ناگزير بودند ورزيدگي هاي رواني و قابليت هاي اخلاقي و حدّت و توانايي ذهني خود را در فهم اسرار به منصه ظهور برسانند. شيري در واقع مقام پهلواني بود. در ادبيات صوفيانه، پهلوان به معني عارف کامل آمده است.
در مناقب العارفين آمده است که از مولانا درباره سلطان ولد پرسيدند."گفتند که براي مولانا بهاء الدين ولد چه فرمايي؟ فرمود که او پهلوان است، او محتاج وصيت نيست" (شميسا، 1376، 106)
مولانا قطب را شير مي داند و مي گويد:
قطب شير و صيد کردن کار او
باقيان اين خلق باقي خوار او
(مولوي، 1372، د5، ب 2341)
او در غزليات، شمس را شير خوانده است و وي را چنين مورد خطاب قرار داده است:
اي قبله انديشه ها شيرخدا در بيشه ها
اي رهنماي پيشه ها چون عقل در جان مي روي
(شميسا، 1376، 107)
و:
اي جلال الدين بخسب و ترک اين املا بگو
که تک آن شير را اندر نيابد هيچ يوز
(همان، 107)
شير افزون بر پيوندي که با پهلوان دارد با صوفيه نيز رابطه اي نمادين دارد. زيرا مردان حق، پهلوانان ميدان حماسه و معنويت و پيکار با نفس هستند، خاصه آن سرور کاينات محمد مصطفي، صلي الله عليه و سلم، خورشيدي است که در جهان ظلماني در کالبد ذره ظاهر آمده، شير نري است که در کسوت پوستين بره اي پديدار گشته است.
يک جهان در شب بمانده ميخ دوز
منتظر، موقوف خورشيد است و روز
اينت خورشيدي نهان در ذره اي
شير نر در پوستين بره اي
(مولوي، 1372، د1، ب 2513- 2514)
بايد يادآوري گرديد که "تصويري که در مثنوي از سيماي محمد(ص) عرضه مي شود نه فقط متضمن تعظيم و تقديس فوق العاده اي در حق اين مهتر کاينات است، بلکه در عين حال نهايت عشق و ارادت را در حق اين مربي و مرشد کونين که سلسله هداين نفوس انساني به جناب حق و طريق اتصال رهروان شريعت به مبدأ وجود، به وي ختم مي شود نيز در سراسر اين تصوير جلوه بارز دارد" (زرين کوب، 1378، 83)
در تصويري زيبا مولانا رسول مهر(ص) را شمعي مي داند برخوردار از نور وحي که در شب جهالت و بي خبري قيام کرده تا پناه شيران راه حق ( مردان حق) شود.
هين قم الليل که شمعي اي همام
شمع دايم شب بود اندر قيام
بي فروغت روز روشن هم شب است
بي پناهت شير اسير ارنب است
(مولوي، 1372، ب 1456- 1457)
مولانا در اين ابيات ضمن بيان مفاهيم والاي عرفاني واژه هايي برگزيده که مخاطب را به قلمرو اسطوره مي برد.
پدر؛ شايان عنايت است که هفتمين و عالي ترين مرحله تشرف براي سالک ميترايي، مقام پدر pater يا پدر پدران pater patran بوده است.
پدر در واقع بالاترين مناصب را در آيين ميترايي داشته است، شمس در ديدگاه مولانا اين عارف مسلمان شريعتمدار، همان مقامي را داشت که پير در طريقت مهري. اسناد لقب شمس که به معناي مهر، آفتاب و خورشيد است، نشان مي دهد که شمس براي مولانا جلوه گر مهر حقيقت و نورالانوار و در واقع پدر يا مرشد حقيقي است، و مولانا معتقد است وقتي سخن به شمس الدين تبريزي مي رسد آفتاب آسمان از پرتو جمال او شرمگين مي شود و روي را نهان مي کند.
چون حديث روي شمس الدين رسيد
شمس چارم آسمان سر در کشيد
(همان، د1، ب 123)
عقرب، مولانا در بيتي ديگر از مثنوي مي گويد:
سر برآرد آفتاب با شرر
دم عقرب را که سازد مستقر
(همان، د 4، ب 884)
عقرب نماد مرحله سوم آيين مهري است که مقام سرباز مي باشد. تشرف خاص به درجه سرباز و اجرا کردن مراسم تحليف، عضويت متشرف را براي هميشه مسجل مي کرد و رسميت مي بخشيد. تصوري که مهري ها از سرباز داشتند، تصويري واقع بينانه بود. توبره و نيزه و کلاه خود علائم مميز سرباز هستند و منقوش بر روي کاشي اي ديده مي شود که در ناحيه استي يافته شده است. سرباز تحت حمايت مارس خداي پرخاشجو قرار گرفته است. در برخي از متون آمده که مارس وارسته و پارسا و درستکار بوده است (ورمازرن، 1380، 175)
بايد خاطر نشان ساخت که در باور مهري، مه، خداي پيمان است. اما او با هر کس که پيمان شکني کند از در جنگ درمي آيد، از اين رو نماد جنگاوري نيز به شمار مي آيد. در مهر يشت مهر چنين تصوير شده است:
جنگجوي تواناي نيرومند، با نيزه اي سيمين، زرهي زرين و شانه هاي ستبر، که سر خدايان شرير (ديوان) و مردمان شرير را در هم مي کوبد و از پيش او روح مخرب (اهريمن)...، خشم بدخواه، کاهلي درازدست و همه خدايان شرير مافوق الطبيعه (مينويي) ترسان به پس مي گريزند. (هينلز، 1375، 121) مولانا، با توجه به اين صفت جنگ آوري مهر، جنگجويي را که پيوسته تيغش آماده پيکار است، خورشيد تيغ خطاب مي کند.
در جايي ديگر وجود حسام الدين را به گونه خورشيد تصوير مي کند که با تيغ وجود خود، دل ناآگاهان را نور مي بخشد. ايهام زيبايي را که در تيغ وجود دارد، نبايد ناديده گرفت. اين تيغ هم ما را به دنياي پر رمز و راز مهر جنگجو مي برد و هم به دنياي نوراني خورشيد که با تيغ اشعه اش، هستي دنياي ظلماني را نورانيت مي بخشد.
چون زمين زاين برف درپوشد کفن
تيغ خورشيد حسام الدين بزن
(مولوي، 1372، د6، ب 90)
خروس؛ مولانا در اشعار خود به همراه آفتاب از خروس که يکي ديگر از نمادهاي آيين مهري است ياد مي کند و در کنار آن از اولياء سخن مي گويد، به اين ترتيب زيرکانه از عناصر آيين مهرپرستي، براي بيان معاني طريقت خداپرستي راه مي گشايد.
ما خروسان چون مؤذن راست گوي
هم رقيب آفتاب و وقت جوي
پاسبان آفتابيم از درون
گر کني بالاي ما طشتي نگون
پاسبان آفتاب اند اوليا
در بشر، واقف از اسرار خدا
اصل ما را حق پي بانگ نماز
داد هديه آدمي را در جهاز
آن که معصوم آمد و پاک از غلط
آن خروس جان وحي آمد فقط
(همان، د3، ب 333- 337)
نخستين نکته اي که در خوانش اين ابيات نظر را به خود معطوف مي دارد، تصوير زيبا و شاعرانه اي است که از تکرار چند بار آفتاب به وجود آمده است، سپس ارتباطي است که خروس با آفتاب دارد و خواننده را به تأمل در اين اشعار وامي دارد. خروس خاصه خروس سپيد در باور ايرانيان باستان مرغي اهورايي و همکار ايزد سروش بر ضد ديوان است که به فرشته بهمن اختصاص دارد و آوايش ضد تاريکي است. ايرانيان کهن اعتقاد داشتند که خروس صبحگاهان با صدايش مردم را به سحرخيزي و عبادت و کشت و کار مي خواند، و بوشاسب ديوگران خوابي و تن آساني را که مي کوشد همه جهانيان را در خواب نگهدارد و پرهيزکاران را از ورزيدن انديشه، گفتار و کردار نيک باز دارد و به کار بد برانگيزد، در هم مي شکند (بهار، 1375، 90).
مزداپرستان موظف بودند با بانگ خروس از خواب برخاسته و به عبادت بپردازند، به همين جهت مراسم تشرف نوآموزان مهردين در سحرگاهان برگزار مي شد (رضي، 1381، 28)
خروس در نزد مهريان مقدس بود و در مراسم آييني خروس به ميترا هديه مي کردند و خوردن گوشت آن را جايز نمي دانستند. در فرهنگ اسلامي نيز بسياري از ويژگي هايي که ايرانيان باستان براي خروس برمي شمردند، به خروس منسوب است. بنابر تفسير طبري "در شب معراج پيامبر در آسمان چهارم مرغي ديد سپيدتر از عاج، بر مثال خروس، پاي او بر هفتم طبقه زمين و سر او بر هفتم طبقه آسمان. جبرئيل به پيامبر گفت:اين خروس سپيد است که هرگاه دو بال خويش را باز کند و بانگ زند، جمله خروس هاي زمين نيز بانگ کنند، به اين جهت پيامبر وصيت کرد که خروس سپيد دوست من است و من دوست اويم، آنچه امروز در اعتقادات عوام باقي مانده نشان مي دهد که روايات کهن به نوعي در باورهاي مردم تأثير گذاشته است" (يا حقي، 1369، 180).
فره؛ مولانا آن گاه که از مردمي سخن مي گويد که به طاق و طرنب عاريتي دنيا دل مي بندند و روي به عالم معنا نمي آرند که حتي ذره هاي واپس مانده اش چون آفتابي بي سايه و بي زوال است، متوجه شمس مي شود. اين ياد خود مولانا را گرفتار تحير مي سازد و آن را جاذبه اي معنوي به شمار مي آورد که از فرّ شمس سرچشمه مي گيرد. درست است که بارها از يافتن او مأيوس گشته، اما نمي خواهد باور کند که بتوان از شمس زندگي و فرّ او قطع اميد کرد. مگر مي شود باور کرد که ماهي از آب و مولانا از شمس صبوري کند.
چون نمي آيند اين جا که منم
کاندرين عزّ آفتاب روشنم
...ما که واپس مانده ذرات وي ايم
در دو عالم آفتاب بي في ايم
باز گرد شمس مي گردم عجب
هم ز فرّ شمس باشد اين سبب
صد هزاران بار ببريدم اميد
از که از شمس اين شما باور کنيد
تو مرا باور مکن کز آفتاب
صبر دارم من و يا ماهي ز آب
(مولوي، 1372، د2، ب 1109- 1113)
در اين ابيات که مولانا در خلال آن چشم اندازهاي متنوعي از شمس را تعبير و تفسير کرده است، واژه فر وجود دارد که متناسب با شمس (يا مهر) است. در اوستا فرّه حقيقتي الهي و کيفيتي معنوي است که چون براي کسي حاصل شود او را به شکوه و جلال پادشاهي و به مرحله تقدّس و عظمت معنوي مي رساند. به عبارت ديگر صاحب قدرت و تقوا و نبوغ و خرمي و سعادت مي کند (صفا، 1384، 44). مولانا شمس را دارنده فر مي داند. در مهريشت آمده است براي فروغ و فرّش با نماز بلند با زَور مي ستايم آن مهر دارنده دشت هاي فراخ را که به ممالک آريايي خان و مان با سازش و آرامش و خان و مان خوش بخشد (پورداود، 1377، 125)
مولانا معتقد است اگر کسي قدرت دارد بايد سکندروار خود را به مطلع خورشيد برساند جايي که بي حجاب خورشيد حقيقت را مي بيند، در آن صورت هر جا برود آن جا مشرق آفتاب حقيقت مي شود، زيرا نيکو فرّ است و فرّ و اصلان حقيقت با اوست. در نزد ايرانيان باستان، خورشيد جاودانه بود و از فر و فروغش برکت و حاصل خيزي بر جهان ارزاني مي شد.
مطلع شمس آي گر اسکندري
بعد از آن هر جا روي نيکوفري
(مولوي، 1372، د2، ب 45)
سخن آخر آن که آفتاب و شمس و مهر و عناصر در پيوند با آن در مثنوي قلمرو گسترده اي را به خود اختصاص مي دهند. مولانا در عين حال که از باورهاي مهرکيشان تبري مي جويد و آنها را مورد ملامت قرار مي دهد، اما در خلال انبوهي از واژه ها و اصطلاحات متناسب با مهر و خورشيد، چشم اندازهاي متنوعي و جالبي را در رابطه با شمس تبريزي و شمس حقيقي تعبير و تصوير مي کند.
اين عناصر اسطوره اي افزون بر کاربرد و شوکت بسياري که در ايران باستان از آن برخوردار بودند با ذوق شاعرانه و دقت هنرمندانه اين بزرگ ترين عارف همه قرون و اعصار به صورت وسيله اي براي بيان آموزه هاي اسلامي و معاني بلند عرفاني درمي آيند، و بدين ترتيب در قله رفيع عناصر قدسي اسلامي جاي مي گيرند. شيوه بهره گيري مولانا از اين واژه ها و اصطلاحات بسيار هنري است، به نحوي که او گاهي مستقيم و آگاهانه و زماني غيرمستقيم و ناآگاهانه به گونه اي آنها را بر زنجيره کلام مي نشاند که با تمام ظرفيت هنري خود ظاهر شوند. بدين آيين نه تنها در واژگان همنشين خود تأثير مي نهند و از آنها تأثير مي پذيرند، بلکه با حضور و ظهور خود آن معاني و مضاميني را که به ظاهر در پيوند با مضمون اصلي و محوري نيستند، در ذهن تداعي مي کنند.
پي نوشت ها :
* عضو هيأت علمي دانشگاه اروميه
1- قرآن کريم.
2- انقروي، اسماعيل، شرح کبير انقروي بر مثنوي معنوي مولوي، ترجمه عصمت ستارزاده، چاپ اول، انتشارات زرين، تهران، 1374.
3- بهار، مهرداد، پژوهشي در اساطير ايران، چاپ اول، انتشارات آگاه، تهران، 1375.
4- بهار، مهرداد، فرنبغ دادگي، بندهش، گزارنده، چاپ اول، انتشارات توس، تهران، 1369.
5- پورخالقي، مهدخت، درخت شاهنامه، چاپ اول، به نشر، مشهد، 1381.
6- پورداود، ابراهيم، يشت ها (ج اول)، چاپ اول، انتشارات اساطير، تهران، 1376.
7- دهخدا، علي اکبر، لغت نامه دهخدا، چاپ اول، چاپخانه مجلس، تهران 1325.
8- رستم پور، سالومه، مهرپرستي در ايران، هند و روم، چاپ اول، انتشارات خورشيد آفرين، تهران، 1382.
9- رضي، هاشم، آيين مهر، (دوجلد) چاپ اول، تهران، 1381.
10- زرين کوب، عبدالحسين، بحر در کوزه، چاپ هشتم، انتشارات علمي، تهران، 1378.
11- شميسا، سيروس، طرح اصلي داستان رستم و سهراب، چاپ اول، انتشارات ميترا، تهران، 1376.
12- شيمل، آنه ماري، رمزگشايي از آيات الهي، ترجمه دکتر عبدالرحيم گواهي، چاپ دوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1382.
13- صديقيان، مهين دخت، فرهنگ اساطير حماسي ايران، چاپ اول، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران، 1375.
14- صفا، ذبيح الله، حماسه سرايي در ايران، چاپ دهم، انتشارات اميرکبير، تهران، 1382.
15- طباطبايي اردکاني، سيد محمود، گزيده متون تفسيري، چاپ پنجم، انتشارات اساطير، تهران، 1375.
16- قدياني، عباس، تاريخ اديان و مذاهب در ايران، چاپ اول، انتشارات امين، تهران، 1375.
17- گرجي، مرتضي و مهرآبادي ميترا، آناهيتا، مقالات ايران شناسي پورداود، چاپ اول، انتشارات افراسياب، تهران، 1380.
18- ورمازرن، مارتين، آيين ميترا، ترجمه بزرگ نادرزاده، چاپ سوم، نشر چشمه، تهران، 1380.
19- هينلز، جان، شناخت اساطير ايران، ترجمه ژاله آموزگار- احمد تفضلي، چاپ سوم، نشر آويشن، تهران، 1375.
20- مولوي، جلال الدين، محمد، مثنوي، دوره شش جلدي، تصحيح محمد استعلامي، چاپ دوم، انتشارات زوّار، تهران، 1372.
21- يا حقي، محمد جعفر، فرهنگ اساطير و اشارات داستاني در ادبيات فارسي، چاپ اول، سروش، تهران، 1369.
منبع: نشريه تخصصي مولانا پژوهي