پرسش :
آیا شیطان عاشق خدا بود که بر غیر خدا (حضرت آدم) سجده نکرد؟
پاسخ :
شرح پرسش:
در مورد ابلیس نظرات متفاوتی وجود دارد، چه از سوی اهل معرفت؛ مانند حلاج، شبستری، ابن عربی، عطار، مولوی و... راجع به موحد بودن و عاشق بودن ابلیس و اینکه سرپیچی او ابتلای او بوده و یک امر ارشادی از سوی خدا بوده، و از طرفی مخالفان مانند متکلمان و غیره که این نظر را قبول ندارند. بالأخره کدام نظر مطابق با حقیقت است؟
پاسخ اجمالی:
با توجه به تصریح قرآن کریم و روایات، نمیتوان عاشق بودن شیطان نسبت به خدا را -به جهت سجده نکردن شیطان بر آدم- پذیرفت. همچنین از سوی بیشتر بزرگان و عرفای شیعه این تفکر مورد انتقاد قرار گرفته است.
محبّت دارای مراتبی است و شیطان پیش از آفرینش انسان، خدا را مدتی طولانی عبادت کرده و طبیعتاً دوست خدا بوده، ولی در آزمونی که خدا برای او در محبتش قرار داد، مردود شده و چیزی جز لعن و طرد او نصیبش نشد؛ در حالیکه محبّ و عاشق واقعی کسی است که هر آنچه را که محبوب و معشوق او دوست دارد، عشق و دوستی بورزد.
پاسخ تفصیلی:
ترویج نگاه عاشق بودن ابلیس به خدای متعال و سید الموحدین بودن او، میتواند تحت تأثیر نگاه اشاعره باشد. این جریان از جمله نوادری محسوب میشود که در تاریخ تصوف و عرفان شکل گرفته است. با توجه به تصریح قرآن کریم -به جهت سجده نکردن شیطان بر آدم- و روایات نمیتوان چنین چیزی را پذیرفت. همچنین از سوی بیشتر بزرگان و عرفای شیعه این تفکر مورد انتقاد قرار گرفته است، و اینگونه نیست که همه عرفای مسلمان چنین تفکری را قبول داشته باشند.
برخى از صوفیان، ابلیس را ستایش کرده و او را در زمره یکى از بزرگترین موحّدان جهان و عاشقان ذات اقدس الهی قرار دادهاند و ضمن ستایش از ابلیس او را در کنار پیامبر(ص) به عنوان دو مَثَل اعلاى فتوّت و جوانمردى برشمردهاند. آنها به دفاع از ابلیس پرداختهاند و در وراى شرارت او، مقام والایى براى او قائل شده و او را عاشقى بزرگ که از غیرت عشق سرکشى کرد، معرّفى کردهاند.
به طور کلی، دفاعیاتی را که در این زمینه ارائه شده است میتوان به دو بخش اصلی تقسیم کرد: یکی مسئله امر و ابتلای الهی برای سجده بر حضرت آدم(ع) و دیگری اعتقاد به عبادت عاشقانه و شهود عارفانه و یکتاپرستی بینظیر ابلیس.
حلّاج گفته است: «در میان اهل آسمان موحّدى مثل ابلیس نیست».[1]
احمد غزّالى عصیان ابلیس را تقدیر الهى میداند؛ یعنی خواست خدا بود که ابلیس عصیان کند، و اگر خدا میخواست که ابلیس ملک مقرّب بماند، هیچ نیرویى قادر به مخالفت خواست الهى نمیبود. پس عصیان ابلیس و برگزیدن آدم از پیش بر قلم قضاى الهى جارى گشته بود. وی براى توجیه این مطلب مىگوید: «سوگند به جان خودم عنایت ازلى اساس سعادت ابدى است، و قلّت عنایت سرمدى هم اساس شقاوت ابدى است. و تو نشانه آن دو وجهى. قبل از اینکه آدم خلق شود و عصیان کند، قضاى پروردگارى کشتى برگزیدگى را براى نجات او مهیّا ساخته بود سپس پروردگارش او را برگزید و توبهاش را پذیرفت و او را هدایت کرد[2] و این پشتکننده (ابلیس) هم قبل از اینکه خلق شود، گمراهیش در مشیّت الهى ثبت شده بود. حکم آن دو چیست؟ آنها به نزد صرّاف قدر پیش آمدند و نقد حالشان را بر محک خداوندى که معصیت و طاعت بود عرضه داشتند. این پشتکننده (ابلیس) در مشیّت الهى بود که کبر ورزد و روانه جهنّم شود، و این خوشبخت (آدم) نیکو بود و روانه بهشت گردد».[3]
عین القضاة همدانى چنین گوید: «دریغا چه دانى که شاه حبش کیست؟ پردهدار «الّا اللّه» است که تو او را ابلیس میخوانى که اغوا پیشه گرفته است، و لعنت غذاى وى آمده است که «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ». چه گویى شاهد بیزلف زیبائى دارد؟! اگر شاهد بیخدّ و خال و زلف، صورت بندد رونده بدان مقام رسد که دو حالت بود و دو نور فرا پیش آید که عبارت از آن یکى خالست و یکى زلف، و یکى نور مصطفى است و دیگر نور ابلیس؛ و تا ابد با این دو مقام سالک را کار است».[4]
«آن عاشق دیوانه که تو او را ابلیس خوانى در دنیا، خود ندانى که در عالم الهى او را بچه نام خوانند؟ اگر نام او بدانى، او را بدان نام خواندن خود را کافر دانى. دریغا چه میشنوى؟ این دیوانه خدا را دوست داشت؛ محکّ محبّت دانى که چه آمد؟ یکى بلا و قهر، و دیگر ملامت و مذلّت. گفتند: اگر دعوى عشق ما میکنى، نشانى باید. محکّ بلا و قهر و ملامت و مذلّت، بر وى عرض کردند؛ قبول کرد، در ساعت، این دو محکّ گواهى دادند که نشان عشق صدقست. هرگز ندانى که چه میگویم! در عشق جفا بباید، و وفا بباید تا عاشق پخته لطف و قهر معشوق شود؛ و اگر نه، خام باشد و از وى چیزى نیاید».[5]
«امّا هرگز دانستهاى که خدا را دو نامست: یکى «الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»، و دیگر «الجبّار المتکبّر»؟ از صفت جبّاریّت، ابلیس را در وجود آورد؛ و از صفت رحمانیّت، محمّد را. پس صفت رحمت، غذاى احمد آمد؛ و صفت قهر و غضب، غذاى ابلیس».[6]
«گناه ابلیس عشق او آمد با خدا! و گناه مصطفى دانى که چه آمد؟ عشق خدا آمد با او: یعنى عاشق شدن ابلیس خدا را، گناه او آمد؛ و عاشق شدن خدا پیغامبر را».[7]
ترویج این نگاه، از سوی بیشتر بزرگان و عرفای شیعه مورد انتقاد قرار گرفته است که پرداختن به این مسئله نیازمند تحقیق و نوشتن کتاب است که از حوصله این نوشته بیرون است. اما به طور کوتاه در نقد این تفکر میگوییم:
1. ابلیس در قرآن کریم به معنای موجود خاصی که از رحمت خدا رانده شده که گاه، معادل با شیطان به معنای عام به کار رفته است، هر چند کلمه شیطان نیز در قرآن گاه به معنای ابلیس آمده است. ابلیس به سبب اطاعت نکردن امر خدا از روی استکبار مطرود و مردود مقام قرب الهی است و تا قیامت سعی در گمراه ساختن انسانها خواهد کرد،[8] از اینرو، «عدوّ مبین» نامیده شده است: «یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبین»، و یکی از صفات او «رجیم»؛ یعنی رانده شده است: «وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجیم»؛ و آنرا (آسمان) از هر شیطان رانده شدهاى حفظ کردیم.
داستان سرپیچی ابلیس از امر الهی و استکبار وی بارها به صورتهای گوناگون بازگو شده است که مفصلترین آنها در سوره مبارکه اعراف آیات 11 تا 17 است.
2. محبّت دارای مراتبی است و شیطان پیش از آفرینش انسان، خدا را مدتی طولانی عبادت کرده و طبیعتاً دوست خدا بوده، ولی در آزمونی که خدا برای او در محبتش قرار داد، مردود شده و چیزی جز لعن و طرد او نصیبش نشد؛ در حالیکه محبّ و عاشق واقعی کسی است که با هر آنچه محبوب و معشوق او دوست دارد، عشق و دوستی بورزد. بنابر این، ابلیس از سر تقصیر و گناه از این سجده سرباز زد، نه از سر عشقی که به خداوند داشت. اگر عشق الهى شیطان حقیقتاً وجود داشت، اگر آن معشوق نابودى کلى او را میخواست مىبایست بپذیرد و به قول صدر المتألهین:
آنان که ره دوست گزیدند همه
در کوى شهادت آرمیدند همه
در معرکه دو کون فتح از عشق است
هر چند سپاه او شهیدند همه[9]
با اینکه خداوند به او فرمود: «به آدم سجده کن»، اگر معشوق به عاشق حقیقیاش بگوید: من این دستمال را دوست دارم، آن عاشق بایستى دستمال را مانند جزء شخصیت معشوق پذیرفته، بال و پرى از عشق خود را به او بگستراند. نه اینکه بگوید: من چنین و چنانم!! وانگهى، اگر شیطان عاشق حقیقى بود، این چه غلط کارى بود که در موقع هجران از معشوق خود بگوید: خداوندا! تو مرا اغوا کردى من هم تمام فرزندان این آدم را تا روز رستاخیز اغوا خواهم کرد؟![10]
3. ابو العیاش عبد العلى محمد بن نظام الدین انصاری معروف به بحر العلوم از متکلمان بزرگ حنفى میگوید: «بدانکه ترک سجده آدم(ع) از تکبر او بود که آدم را طین دانست و ندانست حقیقت او، و خود را افضل دید از آدم(ع) و خیال کرد که حکیم را نشاید که مفضول را مسجود افضل گرداند، پس امر حق را خلاف حکمت دانست، پس خود را علم به حکمت دید از الله تعالى، پس متکبر به الله بود در این ترک سجود و نیز این ترک سجود به جهت حسد بود به آدم(ع) که او مقبول شد عند الله و این مقبولیت آدم(ع) ناخوش آمد ابلیس را، پس حسد کرد بر آدم(ع) و سجده نکرد و اینجا ابلیس سببیت حسد بیان کرد و اصل سبب ترک نمود و آن ترک بر امر الله تعالى که شناعت آن چنین پرظاهر بود که درو مکر و تزویر را راه نبود در این حسد تزویر را راه هست چنانکه تزویر کرد و سبب آن عشق گردانید اگرچه این محض زور است که در عشق رضاى محبوب باید جست و چون ابا از امتثال امر واقع شد دعوى عشق زور شد و تحقیق آن است که او عاشق رب خود است و آن رب اسم خاص حق است که ابلیس مظهر اوست و عشق این اسم خاص عشق ذات است به وجهى که این اسم عین ذات است و تعبیر است از او چون معشوق او اسم خاص است، پس او را رضاى آن اسم باید و رضاى ان اسم به قیام ضلالت و نافرمانى است، پس او را در این مخالفت رضاى معشوق خود طلب داشته اگرچه اسم هادى از او راضى نباشد دعوى او ذات را از رزق اوست».[11]
پی نوشتها:
[1]. حلاج، حسین بن منصور، دیوان الحلاج (کتاب الطواسین)، محقق و مصحح: عیون السود، محمد باسل، ص 102، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ دوم، 2002م.
[2]. طه، 122.
[3]. غزالى، احمد، مجموعه آثار فارسى احمد غزالى، محقق و مصحح: مجاهد، احمد، مقدمه، ص 64 – 65، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1376ش.
[4]. همدانى، عین القضات، تمهیدات، محقق و مصحح: عسیران، عفیف، متن، ص 30، انتشارات منوچهرى، تهران، چاپ چهارم، 1373ش.
[5]. همان، ص 221.
[6]. همان، ص 227.
[7]. همان، ص 229.
[8]. ر.ک:islamquest.net/fa/archive/question/fa866
؛islamquest.net/fa/archive/question/fa7430
؛ islamquest.net/fa/archive/question/fa1739
؛ islamquest.net/fa/archive/question/en21720.
[9]. صدر المتالهین، رساله سه اصل، به تصحیح و اهتمام: نصر، سید حسین، ج 2، ص 159، دانشگاه علوم معقول و منقول تهران، 1340ش.
[10]. علامه جعفرى، محمد تقى، شرح مثنوى، ج 5، ص 222، انتشارات اسلامى، تهران، چاپ دهم، 1368ش.
[11]. بحر العلوم، محمد بن محمد، تفسیر عرفانى مثنوى معنوى، ج 3 ، ص333، ایران یاران، تهران، چاپ اول، 1384ش.
منبع: www.islamquest.net
شرح پرسش:
در مورد ابلیس نظرات متفاوتی وجود دارد، چه از سوی اهل معرفت؛ مانند حلاج، شبستری، ابن عربی، عطار، مولوی و... راجع به موحد بودن و عاشق بودن ابلیس و اینکه سرپیچی او ابتلای او بوده و یک امر ارشادی از سوی خدا بوده، و از طرفی مخالفان مانند متکلمان و غیره که این نظر را قبول ندارند. بالأخره کدام نظر مطابق با حقیقت است؟
پاسخ اجمالی:
با توجه به تصریح قرآن کریم و روایات، نمیتوان عاشق بودن شیطان نسبت به خدا را -به جهت سجده نکردن شیطان بر آدم- پذیرفت. همچنین از سوی بیشتر بزرگان و عرفای شیعه این تفکر مورد انتقاد قرار گرفته است.
محبّت دارای مراتبی است و شیطان پیش از آفرینش انسان، خدا را مدتی طولانی عبادت کرده و طبیعتاً دوست خدا بوده، ولی در آزمونی که خدا برای او در محبتش قرار داد، مردود شده و چیزی جز لعن و طرد او نصیبش نشد؛ در حالیکه محبّ و عاشق واقعی کسی است که هر آنچه را که محبوب و معشوق او دوست دارد، عشق و دوستی بورزد.
پاسخ تفصیلی:
ترویج نگاه عاشق بودن ابلیس به خدای متعال و سید الموحدین بودن او، میتواند تحت تأثیر نگاه اشاعره باشد. این جریان از جمله نوادری محسوب میشود که در تاریخ تصوف و عرفان شکل گرفته است. با توجه به تصریح قرآن کریم -به جهت سجده نکردن شیطان بر آدم- و روایات نمیتوان چنین چیزی را پذیرفت. همچنین از سوی بیشتر بزرگان و عرفای شیعه این تفکر مورد انتقاد قرار گرفته است، و اینگونه نیست که همه عرفای مسلمان چنین تفکری را قبول داشته باشند.
برخى از صوفیان، ابلیس را ستایش کرده و او را در زمره یکى از بزرگترین موحّدان جهان و عاشقان ذات اقدس الهی قرار دادهاند و ضمن ستایش از ابلیس او را در کنار پیامبر(ص) به عنوان دو مَثَل اعلاى فتوّت و جوانمردى برشمردهاند. آنها به دفاع از ابلیس پرداختهاند و در وراى شرارت او، مقام والایى براى او قائل شده و او را عاشقى بزرگ که از غیرت عشق سرکشى کرد، معرّفى کردهاند.
به طور کلی، دفاعیاتی را که در این زمینه ارائه شده است میتوان به دو بخش اصلی تقسیم کرد: یکی مسئله امر و ابتلای الهی برای سجده بر حضرت آدم(ع) و دیگری اعتقاد به عبادت عاشقانه و شهود عارفانه و یکتاپرستی بینظیر ابلیس.
حلّاج گفته است: «در میان اهل آسمان موحّدى مثل ابلیس نیست».[1]
احمد غزّالى عصیان ابلیس را تقدیر الهى میداند؛ یعنی خواست خدا بود که ابلیس عصیان کند، و اگر خدا میخواست که ابلیس ملک مقرّب بماند، هیچ نیرویى قادر به مخالفت خواست الهى نمیبود. پس عصیان ابلیس و برگزیدن آدم از پیش بر قلم قضاى الهى جارى گشته بود. وی براى توجیه این مطلب مىگوید: «سوگند به جان خودم عنایت ازلى اساس سعادت ابدى است، و قلّت عنایت سرمدى هم اساس شقاوت ابدى است. و تو نشانه آن دو وجهى. قبل از اینکه آدم خلق شود و عصیان کند، قضاى پروردگارى کشتى برگزیدگى را براى نجات او مهیّا ساخته بود سپس پروردگارش او را برگزید و توبهاش را پذیرفت و او را هدایت کرد[2] و این پشتکننده (ابلیس) هم قبل از اینکه خلق شود، گمراهیش در مشیّت الهى ثبت شده بود. حکم آن دو چیست؟ آنها به نزد صرّاف قدر پیش آمدند و نقد حالشان را بر محک خداوندى که معصیت و طاعت بود عرضه داشتند. این پشتکننده (ابلیس) در مشیّت الهى بود که کبر ورزد و روانه جهنّم شود، و این خوشبخت (آدم) نیکو بود و روانه بهشت گردد».[3]
عین القضاة همدانى چنین گوید: «دریغا چه دانى که شاه حبش کیست؟ پردهدار «الّا اللّه» است که تو او را ابلیس میخوانى که اغوا پیشه گرفته است، و لعنت غذاى وى آمده است که «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ». چه گویى شاهد بیزلف زیبائى دارد؟! اگر شاهد بیخدّ و خال و زلف، صورت بندد رونده بدان مقام رسد که دو حالت بود و دو نور فرا پیش آید که عبارت از آن یکى خالست و یکى زلف، و یکى نور مصطفى است و دیگر نور ابلیس؛ و تا ابد با این دو مقام سالک را کار است».[4]
«آن عاشق دیوانه که تو او را ابلیس خوانى در دنیا، خود ندانى که در عالم الهى او را بچه نام خوانند؟ اگر نام او بدانى، او را بدان نام خواندن خود را کافر دانى. دریغا چه میشنوى؟ این دیوانه خدا را دوست داشت؛ محکّ محبّت دانى که چه آمد؟ یکى بلا و قهر، و دیگر ملامت و مذلّت. گفتند: اگر دعوى عشق ما میکنى، نشانى باید. محکّ بلا و قهر و ملامت و مذلّت، بر وى عرض کردند؛ قبول کرد، در ساعت، این دو محکّ گواهى دادند که نشان عشق صدقست. هرگز ندانى که چه میگویم! در عشق جفا بباید، و وفا بباید تا عاشق پخته لطف و قهر معشوق شود؛ و اگر نه، خام باشد و از وى چیزى نیاید».[5]
«امّا هرگز دانستهاى که خدا را دو نامست: یکى «الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»، و دیگر «الجبّار المتکبّر»؟ از صفت جبّاریّت، ابلیس را در وجود آورد؛ و از صفت رحمانیّت، محمّد را. پس صفت رحمت، غذاى احمد آمد؛ و صفت قهر و غضب، غذاى ابلیس».[6]
«گناه ابلیس عشق او آمد با خدا! و گناه مصطفى دانى که چه آمد؟ عشق خدا آمد با او: یعنى عاشق شدن ابلیس خدا را، گناه او آمد؛ و عاشق شدن خدا پیغامبر را».[7]
ترویج این نگاه، از سوی بیشتر بزرگان و عرفای شیعه مورد انتقاد قرار گرفته است که پرداختن به این مسئله نیازمند تحقیق و نوشتن کتاب است که از حوصله این نوشته بیرون است. اما به طور کوتاه در نقد این تفکر میگوییم:
1. ابلیس در قرآن کریم به معنای موجود خاصی که از رحمت خدا رانده شده که گاه، معادل با شیطان به معنای عام به کار رفته است، هر چند کلمه شیطان نیز در قرآن گاه به معنای ابلیس آمده است. ابلیس به سبب اطاعت نکردن امر خدا از روی استکبار مطرود و مردود مقام قرب الهی است و تا قیامت سعی در گمراه ساختن انسانها خواهد کرد،[8] از اینرو، «عدوّ مبین» نامیده شده است: «یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبین»، و یکی از صفات او «رجیم»؛ یعنی رانده شده است: «وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجیم»؛ و آنرا (آسمان) از هر شیطان رانده شدهاى حفظ کردیم.
داستان سرپیچی ابلیس از امر الهی و استکبار وی بارها به صورتهای گوناگون بازگو شده است که مفصلترین آنها در سوره مبارکه اعراف آیات 11 تا 17 است.
2. محبّت دارای مراتبی است و شیطان پیش از آفرینش انسان، خدا را مدتی طولانی عبادت کرده و طبیعتاً دوست خدا بوده، ولی در آزمونی که خدا برای او در محبتش قرار داد، مردود شده و چیزی جز لعن و طرد او نصیبش نشد؛ در حالیکه محبّ و عاشق واقعی کسی است که با هر آنچه محبوب و معشوق او دوست دارد، عشق و دوستی بورزد. بنابر این، ابلیس از سر تقصیر و گناه از این سجده سرباز زد، نه از سر عشقی که به خداوند داشت. اگر عشق الهى شیطان حقیقتاً وجود داشت، اگر آن معشوق نابودى کلى او را میخواست مىبایست بپذیرد و به قول صدر المتألهین:
آنان که ره دوست گزیدند همه
در کوى شهادت آرمیدند همه
در معرکه دو کون فتح از عشق است
هر چند سپاه او شهیدند همه[9]
با اینکه خداوند به او فرمود: «به آدم سجده کن»، اگر معشوق به عاشق حقیقیاش بگوید: من این دستمال را دوست دارم، آن عاشق بایستى دستمال را مانند جزء شخصیت معشوق پذیرفته، بال و پرى از عشق خود را به او بگستراند. نه اینکه بگوید: من چنین و چنانم!! وانگهى، اگر شیطان عاشق حقیقى بود، این چه غلط کارى بود که در موقع هجران از معشوق خود بگوید: خداوندا! تو مرا اغوا کردى من هم تمام فرزندان این آدم را تا روز رستاخیز اغوا خواهم کرد؟![10]
3. ابو العیاش عبد العلى محمد بن نظام الدین انصاری معروف به بحر العلوم از متکلمان بزرگ حنفى میگوید: «بدانکه ترک سجده آدم(ع) از تکبر او بود که آدم را طین دانست و ندانست حقیقت او، و خود را افضل دید از آدم(ع) و خیال کرد که حکیم را نشاید که مفضول را مسجود افضل گرداند، پس امر حق را خلاف حکمت دانست، پس خود را علم به حکمت دید از الله تعالى، پس متکبر به الله بود در این ترک سجود و نیز این ترک سجود به جهت حسد بود به آدم(ع) که او مقبول شد عند الله و این مقبولیت آدم(ع) ناخوش آمد ابلیس را، پس حسد کرد بر آدم(ع) و سجده نکرد و اینجا ابلیس سببیت حسد بیان کرد و اصل سبب ترک نمود و آن ترک بر امر الله تعالى که شناعت آن چنین پرظاهر بود که درو مکر و تزویر را راه نبود در این حسد تزویر را راه هست چنانکه تزویر کرد و سبب آن عشق گردانید اگرچه این محض زور است که در عشق رضاى محبوب باید جست و چون ابا از امتثال امر واقع شد دعوى عشق زور شد و تحقیق آن است که او عاشق رب خود است و آن رب اسم خاص حق است که ابلیس مظهر اوست و عشق این اسم خاص عشق ذات است به وجهى که این اسم عین ذات است و تعبیر است از او چون معشوق او اسم خاص است، پس او را رضاى آن اسم باید و رضاى ان اسم به قیام ضلالت و نافرمانى است، پس او را در این مخالفت رضاى معشوق خود طلب داشته اگرچه اسم هادى از او راضى نباشد دعوى او ذات را از رزق اوست».[11]
پی نوشتها:
[1]. حلاج، حسین بن منصور، دیوان الحلاج (کتاب الطواسین)، محقق و مصحح: عیون السود، محمد باسل، ص 102، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ دوم، 2002م.
[2]. طه، 122.
[3]. غزالى، احمد، مجموعه آثار فارسى احمد غزالى، محقق و مصحح: مجاهد، احمد، مقدمه، ص 64 – 65، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1376ش.
[4]. همدانى، عین القضات، تمهیدات، محقق و مصحح: عسیران، عفیف، متن، ص 30، انتشارات منوچهرى، تهران، چاپ چهارم، 1373ش.
[5]. همان، ص 221.
[6]. همان، ص 227.
[7]. همان، ص 229.
[8]. ر.ک:islamquest.net/fa/archive/question/fa866
؛islamquest.net/fa/archive/question/fa7430
؛ islamquest.net/fa/archive/question/fa1739
؛ islamquest.net/fa/archive/question/en21720.
[9]. صدر المتالهین، رساله سه اصل، به تصحیح و اهتمام: نصر، سید حسین، ج 2، ص 159، دانشگاه علوم معقول و منقول تهران، 1340ش.
[10]. علامه جعفرى، محمد تقى، شرح مثنوى، ج 5، ص 222، انتشارات اسلامى، تهران، چاپ دهم، 1368ش.
[11]. بحر العلوم، محمد بن محمد، تفسیر عرفانى مثنوى معنوى، ج 3 ، ص333، ایران یاران، تهران، چاپ اول، 1384ش.
منبع: www.islamquest.net