چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

غزوه ذات السلاسل را كاملاً توضيح فرماييد.


پاسخ :
غزوة «ذات السلاسل» در سرزميني به نام «وادي يابس» (بيابان خشك)، در سال هشتم هجرت اتّفاق افتاد كه با پيروزي مسلمانان خاتمه يافت كه گروه كثيري از كفار به اسارت در آمدند، و آن‌ها را با طناب‌‌ها محكم بستند به طوري كه مثل زنجير به هم پيوسته بودند و لذا آن را «ذات السلاسل» ناميدند[1] و علّت اين نبرد به‌خاطر هم‌پيمان شدن هزاران نفر از كّفار قبيلة بني‌سليم، با تمام قوا در كوبيدن اسلام بود، كه عهد بسته بودند يا در اين راه كشته شوند، و يا محمّد ـ صلّي الله عليه و آله ـ و افسر دلاور و فاتح او علي ـ عليه السّلام ـ را از پاي درآورند، اين خبر را، در مدينه مأموران پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به آن حضرت گزارش دادند كه كفار بني‌سليم تصميم دارند شبانه به مدينه حمله كنند و كار را يكسره نمايند. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ به منادي دستور داد كه با رمز جملة (الصلاة جامعة)[2] كه براي گرد آمدن مردم براي نماز و يا شنيدن مطلب لازم و مهم بكار مي‌بردند مردم را جمع نمايد. مدتي نگذشت كه مسلمانان در مسجد گرد آمدند، و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر فراز منبر فرمودند كه دشمنان خدا در كمين شما، نشسته‌اند و تصميم دارند، با حملة شبانه شما را غافل‌گير سازند. و شما بايد براي دفع اين فتنه قيام نماييد. در اين لحظه، دسته‌اي براي اين كار معين گرديدند.
پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرماندهي لشكر را به «ابي‌بكر» سپرد و او با ستون مخصوصي به سوي قبيلة «بني‌سليم» رهسپار شد. مسافتي، كه لشگر اسلام، به فرماندهي ابي‌بكر طي كردند، سنگلاخ سخت بود، و قبيلة بني‌سليم در ميان درة بسيار وسيعي زندگي مي‌كردند، وقتي كه سربازان اسلام خواستند، به دره سرازير شوند، با مقاومت دشمن روبرو گرديد، و ابي‌بكر چاره‌اي جز اين نديد كه،بازگردد[3] هرچند كه سربازان اسلام تمايل به جنگ داشتند ولي انبوهي لشگر دشمن ابي‌بكر را، سخت مرعوب ساخته بود. تا اين‌كه دستور بازگشت داد. و لشگر را به مدينه باز‌گردانيد. كه اين امر پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ را سخت متأثر نمود. پيامبر مجدداً تصميم به جنگ گرفت و اين بار فرماندهي لشگر اسلام را به «عمر» واگذار كرد، اين دفعه دشمنان بيدارتر از اوّل، و در دهانة دره زير سنگ‌ها و درختان، پنهان شده بودند از اين جهت موقع ورود سربازان اسلام، از كمين‌گاه‌هاي خود درآمدند و دلاورانه به جنگ پرداختند و فرمانده سپاه به سربازان خود، فرمان عقب نشيني داد و آنان به مدينه بازگشتند[4] در اين ميان «عمروعاص» تازه مسلمان شده بود خدمت پيامبر رسيد و گفت، پيروزي در جنگ، تنها در گرو شجاعت و قدرت بازو و نيرو نيست، بلكه قسمتي از آن مربوط به خدعه و كارداني است. اگر اين سربازان را به من بسپاريد و من فرماندهي را بر عهده بگيرم پيروزي با ما خواهد بود. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ روي مصالحي با نظر او موافقت كرد، ولي او نيز به سرنوشت فرماندهان گذشته گرفتار گرديد. اين شكست ها مسلمانان را اندوهناك كرده بود. پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در آخرين بار سپاهي جمع كرد و علي ـ عليه السّلام ـ را عنوان فرمانده قرار داد. علي ـ عليه السّلام ـ پارچة مخصوصي را كه در لحظات سخت برسر مي‌بست، از همسرش فاطمه ـ عليها السّلام ـ خواست و بر سر بست و فاطمه ـ عليها السّلام ـ با ديدن اين منظره سخت گريست تا اين‌كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ او را دل‌داري داد و اشك از ديدگان دخترش پاك نمود و علي ـ عليه السّلام ـ را تا مسجد احزاب بدرقه كرد علي ـ عليه السّلام ـ از مسير ديگر رفت تا آن‌جا كه سربازان تصور كردند كه او رهسپار سمت عراق است و علّت اين‌كار اين بود كه در مسير حركت به اعراب بيابان‌گرد و قبايل مجاور دشمن برمي‌خوردند كه آن‌ها گزارش را به دشمن نرسانند، آن‌حضرت شب‌ها راه مي‌رفت و روزها را در نقطه‌اي پنهان مي‌گشت تا آن‌كه در آستانة رسيدن به دره دستور داد سربازان دهان اسبان خود را ببندند كه شيهة آن‌ها دشمن را بيدار و آگاه نسازد تا اين‌كه نماز صبح را، با ياران خود خواند و سربازان را از پشت كوه تا قلة آن، و سپس از آن‌جا به داخل دره حركت داد. سپاهيان نيرومند اسلام، به فرماندهي آن‌حضرت، به دشمن خواب‌آلود حمله برده، و گروهي را دستگير كردند و دسته‌اي نيز پا به فرار گذاردند. دلاوري و شجاعت بي‌نظير علي ـ عليه السّلام ـ كه هفت‌تن از دلاوران دشمن را كه به مقاومت پرداخته بودند، از پاي درآورد و آن‌چنان زهر چشمي از دشمن گرفت، كه ديگر در خود توانِ مقاومت نديده، با ترك غنائم زياد پا به فرار گذاردند[5] سردار دلاور اسلام با پيروزي بي‌سابقه‌اي به مدينه بازگشت. پيامبر، سپاه اسلام را با گروهي از ياران خود استقبال نمود.
علي ـ عليه السّلام ـ با ديدن پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ از اسب پياده شد. پيامبر در حالي كه دست خود را بر پشت علي مي‌زد، فرمود: بر اسب سوار شو، خدا و رسول او از تو راضي است. پردة اشكي از شادي در ديدگان علي ـ عليه السّلام ـ حلقه زد، و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: «اگر نبود كه گروهي از امّت من، مطلبي را كه مسيحيان دربارة حضرت مسيح گفته‌اند، دربارة تو نيز بگويند، در حق تو سخني مي‌گفتم كه از هيچ جايي عبور نمي‌كردي مگر اين‌كه خاك زير پاي‌ترا براي تبرك بر مي‌گرفتند!»[6]
اين واقعه و جانبازي علي ـ عليه السّلام ـ به قدري ارزش داشت كه خداوند مي‌فرمايد:
«سوگند به اسبان دونده كه نفس زنان بسوي ميدان پيش مي‌روند، و بر اثر برخورد سُم آن‌ها به سنگ‌ها، برق از آن‌ها مي‌جهد، و صبح‌گاهان برق‌آسا بر دشمن حمله مي‌برند، و با حركت سريع خود ذرات غبار را در فضا پراكنده مي‌كنند، و دشمن را در حلقة محاصره قرار مي‌دهند.[7]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. فروغ ابديت، نوشتة استاد جعفر سبحان، جلد اوّل، مركز انتشارات، دفتر تبليغات اسلامي.
2. تفسير نمونه، تأليف آيت الله مكارم و همكاران، جلد 27، تفسير سورة عاديات، ناشر، دار الكتاب، اسلاميه، چاپ مدرسه الامام اميرالمؤمنين، قم.
3. تاريخ پيامبر اسلام تاليف دكتر آيتي و تصحيح دكتر گرجي، چاپ دانشگاه تهران.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ مكارم شيرازي، ناصر، و همكاران، تفسير نمونه، قم، ناشر، دار الكتب الاسلاميه، چاپ مدرسة الامام اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ. ، ج27، ص 236.
[2] ـ مفيد، ارشاد مفيد، قم، مؤسسة آل البيت ـ الاحياء التراث، 1413، ج1، ص162.
[3] ـ همان.
[4] ـ سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، ج 2، ص 304.
[5] ـ طبرسي، «مجمع‌البيان»، طبع و نشر دار المعرفة، چاپ بيروت، ج10، ص528.
[6] ـ مفيد، الارشاد، قم، مؤسسة آل البيت، الاحياء التراث، ج 1، ص 86 ـ 84.
[7] ـ العاديات/5ـ1.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.