پرسش :
عابس كيست؟
پاسخ :
عابس بن ابي شبيب شاكري، از اصحاب امام حسين ـ عليه السّلام ـ [1] و از جمله شهيدان كربلاست. عابس، از رجال برجستة شيعه و مردي دلير، سخنور، كوشا، شب زنده دار و از طايفة بني شاكر، طايفه اي از همدان بود. اين طايفه از شيعيان مخلص وفادار در راه ولايت امير مؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ بودند و از شجاعان عرب بشمار مي آمدند كه امام علي ـ عليه السّلام ـ در واقعة صفين دربارة آنان فرمود: اگر شمار آنها به هزار نفر مي رسيد همانا خداوند آنچنان كه شايستة او بود عبادت مي شد.
عابس ابن ابي شبيب، از كساني بود كه وقتي مسلم بن عقيل وارد كوفه شد و شيعيان آنجا در منزل مختار دور او جمع شدند و مسلم نامة امام حسين ـ عليه السّلام ـ را بر آنها خواند، همه گريه كردند؛ در اين حال عابس به پا خاست و خداوند متعال را حمد و ثنا نمود سپس گفت: اما بعد من از حال مردم به تو نگويم كه ندانم آنها چه در دل دارند و ترا به حمايت مردم نفريبم. ولي به خدا سوگند از باطن و تصميم خويش بگويم كه من اينك آماده و منتظر فرمان شمايم كه چون بخوانيد حضور يابم و در كنار شما با دشمنانتان نبرد كنم و با اين شمشيرم در راه شما بجنگم تا زماني كه خداي را ملاقات نمايم و جز رضاي خدا و پاداش خدا چيزي را نخواهم؛[2] وي همچنين، پس از بيعت كوفيان با مسلم بن عقيل،به عنوان پيك، نامه اي از سوي آن بزرگوار مبني بر آمادگي مردم آنجا و دعوت از امام حسين ـ عليه السّلام ـ به عراق به آن حضرت در مكه رساند.[3] ابومخنف از تاريخ نويسان برجستة كوفه، دربارة رشادتهاي عابس در حماسة خونين عاشورا چنين آورده است:
«هنگامي كه در كربلا جنگ به اوج خود رسيد و جمعي از ياران امام به شهادت رسيدند، عابس كه غلام خود شوذب را نيز به همراه داشت پيش آمد و به شوذب گفت: هان چه در سر داري و بر چه تصميم مي باشي؟ وي گفت: مي خواستي چه تصميمي داشته باشم جز اينكه به همراه تو در كنار فرزند دختر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بجنگم تا كشته شوم؟! عابس گفت: گمان من به تو نيز اين بود، پس هم اكنون خود را به امام عرضه كن كه ترا در شمار ياوران خويش ببيند، چنان كه ساير اصحاب را ديد و تا من هم در مصيبت تو به پاداش الهي برسم، اگر امروز نزديكتر از تو به من كسي بود، باز خوش داشتم او را پيش از خود بفرستم تا در مصيبت او اجر بيابم؛ چرا كه امروز، روزي است كه تا مي توانيم بايد در كسب اجر و ثواب بكوشيم؛ زيرا پس از امروز ديگر عملي نيست و تنها حساب است. آنگاه شوذب پيش رفت و بر امام حسين ـ عليه السّلام ـ سلام نمود؛ سپس به ميدان نبرد شتافت و جنگيد و شهيد شد.
پس از آن عابس عرض كرد: يا ابا عبدالله به خدا سوگند در روي زمين هيچ كسي از نزديك و بيگانه نزد من عزيزتر و محبوب تر از تو نيست و اگر مي توانستم با چيزي عزيزتر از تو دفاع كنم، در ركاب تو فدا مي كردم، السلام عليك يا ابا عبدالله خدا را گواه مي گيرم كه من بر راه تو و راه پدرت هستم. سپس شمشير كشيد و روانة ميدان شد و مبارز طلبيد در حالي كه بر پيشانيش نشان زخمي بود.»
ابومخنف از ربيع بن تميم همداني نقل مي كند كه گفت: «هنگامي كه عابس را ديدم كه به ميدان مي آيد او را شناختم پس گفتم: اي مردم! اين شير شيران است، اين پسر ابن شبيب است، مبادا تنها به جنگ او برويد. در اين حال عابس ندا مي داد كه آيا مردي هست كه به جنگ من در آيد؟ ولي كسي جرأت مصاف با او را ننمود. عمر بن سعد چون چنين ديد: فرياد زد كه: واي بر شما سنگبارانش كنيد. پس از هر طرف سنگ به سوي او سرازير گشت. عابس چون اينگونه ديد، كلاه خود و زره خويش از تن درآورد و سپس حمله كرد و به خدا قسم او را ديدم كه بيش از دويست نفر را به عقب مي راند و چون كار بر سپاه ابن سعد تنگ آمد او را محاصره نمودند و از هر سوي به وي تاختند و او را به شهادت رساندند و سرش را بريدند.[4] و ديدم چند تن از افراد نامدرا سپاه بر آن درگيري داشتند و هر يك مدعي بود كه من سر او را بريده ام و چون نزد عمر سعد آمدند. ابن سعد به آنان گفت: نزاع نكنيد كه اين مرد را يك نفر نكشته است، همة شما در خون او شريكيد و با اين سخن به كشمكش آنان پايان داد.[5]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. معارف و معاريف، سيدمصطفي دشتي.
2. مقتل ابي مخنف.
3. لهوف، ابن طاووس.
4. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . الموسوي الخوئي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 1413 ق، ج10، ص193 و طوسي، الرجال، ج 33، ص 103 والتفرشي، سيد مصطفي بن الحسين، نقد الرجال، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1418 ق، 1376 ج 3، و محدثي، جواد، فرهنگ عاشورا، قم، الهادي، 1374 ص 275 حسيني دشتي، سيد مصطفي، معارف و معاريف، تهران، آرايه، 1379، ج 7، ص 162، 160.
[2] . تاريخ طبري، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربي، ج 5، ص 355. و معارف و معاريف، ج 7، ص 161 ـ 160. و محمد بن طاهر الهادي، ابعار العين في انصار الحسين ـ عليه السّلام ـ ، مركز الدراسات الاسلاميه، لحرس الثوره، 1377 صص 129 ـ 126.
[3] . معارف و معاريف، ج 7، ص 161، فرهنگ عاشورا، ص 274 و تاريخ طبري، ج 5، ص 375.
[4] . اولين مقتل سالار شهيدان، ترجمه و متن كامل مقتل الحسين ـ عليه السّلام ـ ، ابومخنف «وقعة الطف» و اضافات نگارش علي محمد موسوي جزايري، قم، 1378، ص 285 ـ 282. و معارف و معاريف، ج 7، ص 162 ـ 161 و تاريخ طبري، ج 5، ص 444 ـ 443 و ابصار العين في انصار الحسين ـ عليه السّلام ـ، پيشين، ص 129 ـ 126 و فرهنگ عاشورا، پيشين، ص 275.
[5] . تاريخ طبري، ج 5، ص 443 و معارف و معاريف، ج 7، ص 162 و فرهنگ عاشورا، ص 275.
عابس بن ابي شبيب شاكري، از اصحاب امام حسين ـ عليه السّلام ـ [1] و از جمله شهيدان كربلاست. عابس، از رجال برجستة شيعه و مردي دلير، سخنور، كوشا، شب زنده دار و از طايفة بني شاكر، طايفه اي از همدان بود. اين طايفه از شيعيان مخلص وفادار در راه ولايت امير مؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ بودند و از شجاعان عرب بشمار مي آمدند كه امام علي ـ عليه السّلام ـ در واقعة صفين دربارة آنان فرمود: اگر شمار آنها به هزار نفر مي رسيد همانا خداوند آنچنان كه شايستة او بود عبادت مي شد.
عابس ابن ابي شبيب، از كساني بود كه وقتي مسلم بن عقيل وارد كوفه شد و شيعيان آنجا در منزل مختار دور او جمع شدند و مسلم نامة امام حسين ـ عليه السّلام ـ را بر آنها خواند، همه گريه كردند؛ در اين حال عابس به پا خاست و خداوند متعال را حمد و ثنا نمود سپس گفت: اما بعد من از حال مردم به تو نگويم كه ندانم آنها چه در دل دارند و ترا به حمايت مردم نفريبم. ولي به خدا سوگند از باطن و تصميم خويش بگويم كه من اينك آماده و منتظر فرمان شمايم كه چون بخوانيد حضور يابم و در كنار شما با دشمنانتان نبرد كنم و با اين شمشيرم در راه شما بجنگم تا زماني كه خداي را ملاقات نمايم و جز رضاي خدا و پاداش خدا چيزي را نخواهم؛[2] وي همچنين، پس از بيعت كوفيان با مسلم بن عقيل،به عنوان پيك، نامه اي از سوي آن بزرگوار مبني بر آمادگي مردم آنجا و دعوت از امام حسين ـ عليه السّلام ـ به عراق به آن حضرت در مكه رساند.[3] ابومخنف از تاريخ نويسان برجستة كوفه، دربارة رشادتهاي عابس در حماسة خونين عاشورا چنين آورده است:
«هنگامي كه در كربلا جنگ به اوج خود رسيد و جمعي از ياران امام به شهادت رسيدند، عابس كه غلام خود شوذب را نيز به همراه داشت پيش آمد و به شوذب گفت: هان چه در سر داري و بر چه تصميم مي باشي؟ وي گفت: مي خواستي چه تصميمي داشته باشم جز اينكه به همراه تو در كنار فرزند دختر رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بجنگم تا كشته شوم؟! عابس گفت: گمان من به تو نيز اين بود، پس هم اكنون خود را به امام عرضه كن كه ترا در شمار ياوران خويش ببيند، چنان كه ساير اصحاب را ديد و تا من هم در مصيبت تو به پاداش الهي برسم، اگر امروز نزديكتر از تو به من كسي بود، باز خوش داشتم او را پيش از خود بفرستم تا در مصيبت او اجر بيابم؛ چرا كه امروز، روزي است كه تا مي توانيم بايد در كسب اجر و ثواب بكوشيم؛ زيرا پس از امروز ديگر عملي نيست و تنها حساب است. آنگاه شوذب پيش رفت و بر امام حسين ـ عليه السّلام ـ سلام نمود؛ سپس به ميدان نبرد شتافت و جنگيد و شهيد شد.
پس از آن عابس عرض كرد: يا ابا عبدالله به خدا سوگند در روي زمين هيچ كسي از نزديك و بيگانه نزد من عزيزتر و محبوب تر از تو نيست و اگر مي توانستم با چيزي عزيزتر از تو دفاع كنم، در ركاب تو فدا مي كردم، السلام عليك يا ابا عبدالله خدا را گواه مي گيرم كه من بر راه تو و راه پدرت هستم. سپس شمشير كشيد و روانة ميدان شد و مبارز طلبيد در حالي كه بر پيشانيش نشان زخمي بود.»
ابومخنف از ربيع بن تميم همداني نقل مي كند كه گفت: «هنگامي كه عابس را ديدم كه به ميدان مي آيد او را شناختم پس گفتم: اي مردم! اين شير شيران است، اين پسر ابن شبيب است، مبادا تنها به جنگ او برويد. در اين حال عابس ندا مي داد كه آيا مردي هست كه به جنگ من در آيد؟ ولي كسي جرأت مصاف با او را ننمود. عمر بن سعد چون چنين ديد: فرياد زد كه: واي بر شما سنگبارانش كنيد. پس از هر طرف سنگ به سوي او سرازير گشت. عابس چون اينگونه ديد، كلاه خود و زره خويش از تن درآورد و سپس حمله كرد و به خدا قسم او را ديدم كه بيش از دويست نفر را به عقب مي راند و چون كار بر سپاه ابن سعد تنگ آمد او را محاصره نمودند و از هر سوي به وي تاختند و او را به شهادت رساندند و سرش را بريدند.[4] و ديدم چند تن از افراد نامدرا سپاه بر آن درگيري داشتند و هر يك مدعي بود كه من سر او را بريده ام و چون نزد عمر سعد آمدند. ابن سعد به آنان گفت: نزاع نكنيد كه اين مرد را يك نفر نكشته است، همة شما در خون او شريكيد و با اين سخن به كشمكش آنان پايان داد.[5]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. معارف و معاريف، سيدمصطفي دشتي.
2. مقتل ابي مخنف.
3. لهوف، ابن طاووس.
4. منتهي الآمال، شيخ عباس قمي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . الموسوي الخوئي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، 1413 ق، ج10، ص193 و طوسي، الرجال، ج 33، ص 103 والتفرشي، سيد مصطفي بن الحسين، نقد الرجال، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1418 ق، 1376 ج 3، و محدثي، جواد، فرهنگ عاشورا، قم، الهادي، 1374 ص 275 حسيني دشتي، سيد مصطفي، معارف و معاريف، تهران، آرايه، 1379، ج 7، ص 162، 160.
[2] . تاريخ طبري، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربي، ج 5، ص 355. و معارف و معاريف، ج 7، ص 161 ـ 160. و محمد بن طاهر الهادي، ابعار العين في انصار الحسين ـ عليه السّلام ـ ، مركز الدراسات الاسلاميه، لحرس الثوره، 1377 صص 129 ـ 126.
[3] . معارف و معاريف، ج 7، ص 161، فرهنگ عاشورا، ص 274 و تاريخ طبري، ج 5، ص 375.
[4] . اولين مقتل سالار شهيدان، ترجمه و متن كامل مقتل الحسين ـ عليه السّلام ـ ، ابومخنف «وقعة الطف» و اضافات نگارش علي محمد موسوي جزايري، قم، 1378، ص 285 ـ 282. و معارف و معاريف، ج 7، ص 162 ـ 161 و تاريخ طبري، ج 5، ص 444 ـ 443 و ابصار العين في انصار الحسين ـ عليه السّلام ـ، پيشين، ص 129 ـ 126 و فرهنگ عاشورا، پيشين، ص 275.
[5] . تاريخ طبري، ج 5، ص 443 و معارف و معاريف، ج 7، ص 162 و فرهنگ عاشورا، ص 275.