پرسش :
فنا و مقام فنا را توضيح دهيد.
پاسخ :
"فنا" در لغت به معناى نيستى و نابودى است. نقطۀ مقابل بقا كه به معناى ماندن و باقی بودن است. اين لغت در قرآن به كار نرفته است، گر چه برخى از مشتقات آن استعمال شده؛ مانند: "كُلُّ مَنْ عليها فان و يَبقى وجه ربك...". خداوند در اين آيه، فنا (فان) را مقابل بقا (يَبقى) قرار داده است؛ يعنى فقط خداوند از مقولۀ "بود" و بقا است و ساير موجودات به "فنا" متصف گشتهاند.
اما معناى اصطلاحى "فنا" با واژۀ لغوى آن يكى نيست. در اصطلاح يعنى خود را نديدن و نيافتن. البته نه به معناى از خود بي گانگى، بلكه انسان در ساحت پروردگار خود را هيچ نمىبيند و فقط به خدا مىانديشد.
تعريف فنا از نگاه عارفان:
ابو سعيد خراّز در تعریف فنا می گوید: فنا، فناى بنده باشد از رؤيت بندگى و بقا، بقاى بنده باشد با شاهد الاهی. [1]
قشيرى معتقد است: هر كى سلطان حقيقت بر وى غالب گرفت تا از اغيار هيچ چيز نبيند نه عين و نه اثر، او را گويند از خلق فانى شد و به حق باقى گشت.
ميرسيد شريف جرجانى نیز می گوید: سقوط اوصاف مذمومه را فنا گويند، چنان كه وجود اوصاف محدوده را بقا نامند.[2]
مقام "فنا":
در عرفان دو اصطلاح وجود دارد: 1. مقام 2. حال.
"مقام"؛ يعنى به منزل و مرتبهاى گويند كه عارف، پس از سالها رنج و تهذيب و مرارت با اختیار خود بدان دست يافته است. بنابراين، زوال يا تغيير آن عادتاً يا غالباً تحققناپذير است. به عبارتى، رنج تدريجى و سلوك هموارۀ عارف، در مسير زهد و از خودگريزى، او را لايق مقام خاص كرده است و چون اين مراحل و منازل با صعوبت طى شده، به سهولت از ميان نخواهد رفت.
اما "حال" ، بر عكس مقام است. نوعى كيفيت و دگرگونى است كه با طی مقامات بدون اختیار بر قلب عارف، حادث مىشود. همان گونه که ممكن است به صورت دفعى به وجود آيد، به صورت دفعى نيز زايل مىشود. پس "حال"، كيفيت ثابتى نيست و دايم در تغيير و تحول است.[3]
در مقام فنا، انسان، خود و بندگى خود، تمايلات و تمنيات و جهان اطراف خود را در قبال حضرت حق، هيچ نمىپندارد و فقط به خدا نظر مىاندوزد.
در اين صورت، فنا، آن معناى لغوى را كه نشانۀ نوعى نقص است، ندارد. بلكه از مراتب عالى كمال است. همين است كه عرفا مىگويند: نتيجۀ فنا، بقا و پايندگى در محضر حق است. به تعبير سعدى:
بلندى از آن يافت كو پست شد
در نيستى كوفت تا هست شد
به اين فنا، در اصطلاح عرفا، "فناء فى اللَّه" مىگويند.
نحوۀ تحصیل مقام فنا
از آن جا كه بين انسان و خدا، جز گناه و خودبينى چيزى حايل نيست، تعلق به غير خدا حجاب محسوب مىشود و اين حجابهاى ظلمانى مانع از رسيدن به موطن حق مىشود. حال اگر هيچ گناه و حجاب و تعلقى نباشد و اصل توجه انسان به هستىِ خود، رخت بر بندد، آن گاه شهود حق به طور محدود، ممكن گشته و پس از آن، مقام فنا حاصل مىشود.
البته در اين مسير، مقامات و منزل گاه هاى فراوانى وجود دارد كه از حوصلۀ بحث خارج بوده و به دليل اختصار از ذكر آنها خوددارى مىكنيم. اما مقصود از ديدار خدا كه با عناوينى از قبيل، شهود، بقا و... از آن ياد مىشود، ديدن با چشم نيست؛ زيرا به تعبير آيۀ شريفه: "لا تدركه الابصار"،[4] مراد راههاى فكرى هم نيست؛ زيرا راه فكرى را شهود و لقا و... نمىگويند؛ بلكه به فرمودۀ قرآن كريم، دست شستن از هر چه غير خدا است. انجام اعمال صالحه و شرك نورزيدن به حضرت احديت است كه اگر كسى بخواهد خدا را مشاهده كرده و به مقام فنا برسد؛ يعنى حق را بدون واسطه مشاهده كند، بايد از خود و ديگران چشم بپوشد.
"فمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً و لايشرك بعبادة ربه احداً".[5]
حضرت موسى (ع) نيز وقتى در داستان رؤیت خداوند، بي هوش مىشود، پس از به هوش آمدن عرض می کند: خدايا تو را بدون فنا و قطع هرگونه علاقه نمىتوان ديد.[6]
اما مطلبى كه در اين جا حايز اهميت است، اين كه گفته شد برخى از ارباب معرفت و سلوك، بدون واسطه خداى متعال را مىبينند، به چه معنا است؟ به طور كلى مقصود از اين واسطهها چيست؟
در توضيح اين معنا، بهتر است عبارات گهربار امام راحل (ره) را در كتاب شريف اربعين حديث، مد نظر قرار دهيم. آن جا كه مىفرمايند: پس از تقواى تام تمام و اعراض كلى قلب از جميع عوالم و قدم بر فرق انيّت و انانيت گذاشتن و توجه تام و اقبال كلى به حق و اسماء و صفات آن ذات مقدس و مستغرق عشق و حب ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاى قلبى براى سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفاتيه گردد،... و بين روح مقدس سالك و حق، حجابى جز اسما و صفات حق تعالى نيست. براى بعضى ارباب سلوك ممكن است حجابهاى نورى و اسما و صفاتى نيز خرق گشته و خود را متعلق به ذات مقدس ببيند و در اين مشاهده، احاطۀ قيومى حق و فناى ذاتى خود را شهود كند.[7]
به اين مضمون، دعاى شريف مناجات شعبانيه، به والاترين شكل اشاره نموده است:
"الاهی هَب لي كَمال إلانقطاع اليك... حتى تخرق ابصارُ القلوب حُحب النور...".[8]
آرى ممكن است انسان به جايى برسد كه بين او و معبودش چيزى جز نور اسما و صفات حق تعالى حايل و فاصل نباشد. نيز ممكن است به جايى برسد كه حتى اين حجابهاى نورانى نيز خرق گردد. سالك، از اين حجابها نيز عبور مىكند و محو كلى مىشود. آن وقت هر چه مىبيند. تماماً حق است. و هر چه مىشنود عين حق است. گويى با چشم حق مىبيند، با گوش حق مىشنود و به لسان حق نطق مىكند و از خير حق نابينا مىگردد. اين است منتهاى فناى فى اللَّه. اضمحلال مطلق و تلاشى تام.
با تمام توضيحات و تعبيراتى كه در مقام فنا و لقاى خدا گفته شد، بايد بدانيم: "اكتناه ذات" براى هميشه محال است؛ يعنى پى بردن به كنه ذات بارى تعالى جز براى حضرت احديت براى احدى ممكن و ميسور نيست و بحث فنا، منافات با اين قضيه ندارد.
پی نوشتها:
[1] لفظ فنا را اولين بار، ابوسعيد خراز جزء اصطلاحات عرفانى قرارداد.
[2] خرمشاهى، بهاءالدين، حافظ نامه، انتشارات سروش، ص 975.
[3] به گفتۀسعدی:
زمصرش بوی پیراهن شنیدی
ولی در چاه کنعانش ندیدی
بگفت احوال ما برق جهان است
گهی پیدا و دگر دم نهان است
[4] انعام، 103.
[5] كهف، 110.
[6] جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 7، ص 255 به بعد.
[7] امام خمينى، اربعين حديث، ص 454.
[8] بحارالأنوار، ج 91، ص 98؛ مفاتیح الجنان مناجات شعبانیه.
منبع: http://farsi.islamquest.net
"فنا" در لغت به معناى نيستى و نابودى است. نقطۀ مقابل بقا كه به معناى ماندن و باقی بودن است. اين لغت در قرآن به كار نرفته است، گر چه برخى از مشتقات آن استعمال شده؛ مانند: "كُلُّ مَنْ عليها فان و يَبقى وجه ربك...". خداوند در اين آيه، فنا (فان) را مقابل بقا (يَبقى) قرار داده است؛ يعنى فقط خداوند از مقولۀ "بود" و بقا است و ساير موجودات به "فنا" متصف گشتهاند.
اما معناى اصطلاحى "فنا" با واژۀ لغوى آن يكى نيست. در اصطلاح يعنى خود را نديدن و نيافتن. البته نه به معناى از خود بي گانگى، بلكه انسان در ساحت پروردگار خود را هيچ نمىبيند و فقط به خدا مىانديشد.
تعريف فنا از نگاه عارفان:
ابو سعيد خراّز در تعریف فنا می گوید: فنا، فناى بنده باشد از رؤيت بندگى و بقا، بقاى بنده باشد با شاهد الاهی. [1]
قشيرى معتقد است: هر كى سلطان حقيقت بر وى غالب گرفت تا از اغيار هيچ چيز نبيند نه عين و نه اثر، او را گويند از خلق فانى شد و به حق باقى گشت.
ميرسيد شريف جرجانى نیز می گوید: سقوط اوصاف مذمومه را فنا گويند، چنان كه وجود اوصاف محدوده را بقا نامند.[2]
مقام "فنا":
در عرفان دو اصطلاح وجود دارد: 1. مقام 2. حال.
"مقام"؛ يعنى به منزل و مرتبهاى گويند كه عارف، پس از سالها رنج و تهذيب و مرارت با اختیار خود بدان دست يافته است. بنابراين، زوال يا تغيير آن عادتاً يا غالباً تحققناپذير است. به عبارتى، رنج تدريجى و سلوك هموارۀ عارف، در مسير زهد و از خودگريزى، او را لايق مقام خاص كرده است و چون اين مراحل و منازل با صعوبت طى شده، به سهولت از ميان نخواهد رفت.
اما "حال" ، بر عكس مقام است. نوعى كيفيت و دگرگونى است كه با طی مقامات بدون اختیار بر قلب عارف، حادث مىشود. همان گونه که ممكن است به صورت دفعى به وجود آيد، به صورت دفعى نيز زايل مىشود. پس "حال"، كيفيت ثابتى نيست و دايم در تغيير و تحول است.[3]
در مقام فنا، انسان، خود و بندگى خود، تمايلات و تمنيات و جهان اطراف خود را در قبال حضرت حق، هيچ نمىپندارد و فقط به خدا نظر مىاندوزد.
در اين صورت، فنا، آن معناى لغوى را كه نشانۀ نوعى نقص است، ندارد. بلكه از مراتب عالى كمال است. همين است كه عرفا مىگويند: نتيجۀ فنا، بقا و پايندگى در محضر حق است. به تعبير سعدى:
بلندى از آن يافت كو پست شد
در نيستى كوفت تا هست شد
به اين فنا، در اصطلاح عرفا، "فناء فى اللَّه" مىگويند.
نحوۀ تحصیل مقام فنا
از آن جا كه بين انسان و خدا، جز گناه و خودبينى چيزى حايل نيست، تعلق به غير خدا حجاب محسوب مىشود و اين حجابهاى ظلمانى مانع از رسيدن به موطن حق مىشود. حال اگر هيچ گناه و حجاب و تعلقى نباشد و اصل توجه انسان به هستىِ خود، رخت بر بندد، آن گاه شهود حق به طور محدود، ممكن گشته و پس از آن، مقام فنا حاصل مىشود.
البته در اين مسير، مقامات و منزل گاه هاى فراوانى وجود دارد كه از حوصلۀ بحث خارج بوده و به دليل اختصار از ذكر آنها خوددارى مىكنيم. اما مقصود از ديدار خدا كه با عناوينى از قبيل، شهود، بقا و... از آن ياد مىشود، ديدن با چشم نيست؛ زيرا به تعبير آيۀ شريفه: "لا تدركه الابصار"،[4] مراد راههاى فكرى هم نيست؛ زيرا راه فكرى را شهود و لقا و... نمىگويند؛ بلكه به فرمودۀ قرآن كريم، دست شستن از هر چه غير خدا است. انجام اعمال صالحه و شرك نورزيدن به حضرت احديت است كه اگر كسى بخواهد خدا را مشاهده كرده و به مقام فنا برسد؛ يعنى حق را بدون واسطه مشاهده كند، بايد از خود و ديگران چشم بپوشد.
"فمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً و لايشرك بعبادة ربه احداً".[5]
حضرت موسى (ع) نيز وقتى در داستان رؤیت خداوند، بي هوش مىشود، پس از به هوش آمدن عرض می کند: خدايا تو را بدون فنا و قطع هرگونه علاقه نمىتوان ديد.[6]
اما مطلبى كه در اين جا حايز اهميت است، اين كه گفته شد برخى از ارباب معرفت و سلوك، بدون واسطه خداى متعال را مىبينند، به چه معنا است؟ به طور كلى مقصود از اين واسطهها چيست؟
در توضيح اين معنا، بهتر است عبارات گهربار امام راحل (ره) را در كتاب شريف اربعين حديث، مد نظر قرار دهيم. آن جا كه مىفرمايند: پس از تقواى تام تمام و اعراض كلى قلب از جميع عوالم و قدم بر فرق انيّت و انانيت گذاشتن و توجه تام و اقبال كلى به حق و اسماء و صفات آن ذات مقدس و مستغرق عشق و حب ذات مقدس شدن و ارتياضات قلبيه كشيدن، يك صفاى قلبى براى سالك پيدا شود كه مورد تجليات اسمائيه و صفاتيه گردد،... و بين روح مقدس سالك و حق، حجابى جز اسما و صفات حق تعالى نيست. براى بعضى ارباب سلوك ممكن است حجابهاى نورى و اسما و صفاتى نيز خرق گشته و خود را متعلق به ذات مقدس ببيند و در اين مشاهده، احاطۀ قيومى حق و فناى ذاتى خود را شهود كند.[7]
به اين مضمون، دعاى شريف مناجات شعبانيه، به والاترين شكل اشاره نموده است:
"الاهی هَب لي كَمال إلانقطاع اليك... حتى تخرق ابصارُ القلوب حُحب النور...".[8]
آرى ممكن است انسان به جايى برسد كه بين او و معبودش چيزى جز نور اسما و صفات حق تعالى حايل و فاصل نباشد. نيز ممكن است به جايى برسد كه حتى اين حجابهاى نورانى نيز خرق گردد. سالك، از اين حجابها نيز عبور مىكند و محو كلى مىشود. آن وقت هر چه مىبيند. تماماً حق است. و هر چه مىشنود عين حق است. گويى با چشم حق مىبيند، با گوش حق مىشنود و به لسان حق نطق مىكند و از خير حق نابينا مىگردد. اين است منتهاى فناى فى اللَّه. اضمحلال مطلق و تلاشى تام.
با تمام توضيحات و تعبيراتى كه در مقام فنا و لقاى خدا گفته شد، بايد بدانيم: "اكتناه ذات" براى هميشه محال است؛ يعنى پى بردن به كنه ذات بارى تعالى جز براى حضرت احديت براى احدى ممكن و ميسور نيست و بحث فنا، منافات با اين قضيه ندارد.
پی نوشتها:
[1] لفظ فنا را اولين بار، ابوسعيد خراز جزء اصطلاحات عرفانى قرارداد.
[2] خرمشاهى، بهاءالدين، حافظ نامه، انتشارات سروش، ص 975.
[3] به گفتۀسعدی:
زمصرش بوی پیراهن شنیدی
ولی در چاه کنعانش ندیدی
بگفت احوال ما برق جهان است
گهی پیدا و دگر دم نهان است
[4] انعام، 103.
[5] كهف، 110.
[6] جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 7، ص 255 به بعد.
[7] امام خمينى، اربعين حديث، ص 454.
[8] بحارالأنوار، ج 91، ص 98؛ مفاتیح الجنان مناجات شعبانیه.
منبع: http://farsi.islamquest.net