پرسش :
چرا در قرآن آياتى وجود دارد كه ظهور در عصيان انبيا (ع) دارد، ولى آياتى كه ظاهر در عصمت آنها باشد، نيست؟
پاسخ :
پيش از بيان پاسخ، توجه به چند نكته ضرورى خواهد بود:
1. چون پرسش مذكور در خصوص آيات مربوط به عصمت و عدم عصمت انبياى الاهى است، از بيان مباحثى مثل: معنا و اقسام و دلايل عصمت (دلايل عقلى و نقلى) و... خوددارى گرديده است، هرچند كه در بررسى و استفادهى از آيات، بسيار مفيد مىباشند.
2. نظرات و اختلافاتى كه پيرامون عصمت انبيا (ع) وجود دارد مورد بررسى قرار نگرفته است.
3. از ذكر همهى آياتى كه در خصوص عصمت پيامبران الاهى مىباشند و يا ظهور در عدم عصمت - بنابر ادّعای - آنان دارند، اجتناب گرديده است.
از اين رو پاسخ سؤال در دو بخش ارايه مىگردد: آيات عصمت. بررسى آياتى كه ظهور در عدم عصمت انبيا دارند.
بخش اول، آيات عصمت: على رغم ادعاى عدم وجود آياتى كه دلالت بر عصمت كنند، آيات فراوانى وجود دارد كه بيانگر لزوم عصمت در انبياى الاهى مىباشد. در ذيل به برخى از آنها اشاره مىگردد.
1. «واذا ابتلى ابراهيم ربُّه بكلمات فاتمهن. قال انى جاعلك للناس اماماً. قال: و من ذريتى. قال: لاينال عهدى الظالمين» و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود، و وى آن همه را به انجام رسانيد (خدا به او) فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم. )ابراهيم( پرسيد: از دودمانم )چطور(؟ فرمود: پيمان من به بيدادگران نمىرسد».[1]
با چشم پوشى از نكات و درسهايى كه در آيه وجود دارد، به اين مطلب بايد اشاره نمود كه در برابر آزمايشهاى مهمى كه حضرت ابراهيم (ع) با آن روبرو شد و از عهدهى همهى آنان به خوبى برآمد، خداوند مقام «امامت» را كه پاداش مهمى بود، به ايشان عطا فرمود. و در مقابل درخواست آن حضرت در خصوص بخشش اين مقام به گروهى از دودمانش، فرمود: ظالمان به اين مقام دست نخواهند يافت. و كاملاً روشن است، كسى كه در حال ظلم باشد و يا دورهاى از عمر خويش را - هرچند در گذشته - در مسير اشتباه و انحراف و... سپرى كرده باشد، از مصاديق ظالم خواهد بود. از اين روى است كه فخر رازى در تفسير آيهى فوق با بيان اين كه هر پيامبرى نيز امام است و اگر امام نمىتواند فاسق و گنهكار باشد، پيامبر به طريق اولى نمىتواند گنهكار باشد، مىگويد: خواه مراد از تعبير «عهدى» كه در آيه آمده، نبوت باشد و خواه امامت، در هر دو صورت، احدى از ظالمان به مقام نبوت و امامت نمىتواند برسد و پيامبر بايد معصوم باشد.[2]
البته در گفتار ايشان كمبودى احساس مىشود و هر پيامبرى را امام دانسته و حال آن كه امامت مرتبهاى فراتر از پيامبرى است و... كه پرداختن به آن مجال ديگرى را طلب مىنمايد، ولى اعتراف صريح او در زمينهى دلالت آيه بر لزوم عصمت انبياء و امام قابل توجه است، خواه عصمت بعد از بعثت، يا قبل از آن.[3]
2. «و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عند فانتهوا و اتقوا اللَّه ان اللَّه شديد العقاب». آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد) و آنچه را از آن نهى كرده، خوددارى نماييد و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند شديد العقاب است.[4]
دقت در اين آيه نشان مىدهد منظور از «ماآتاكم الرسول» تمام اوامر پيامبر اكرم (ص) است زيرا نقطهى مقابل آن، نواهى اوست (ومانهاكم عنه فانتهوا). به همين دليل بسيارى از مفسران تصريح كردهاند كه مفاد آيه «عام» است.[5]
طبق اين آيه بايد در برابر اوامر و نواهى پيامبر (ص) تسليم مطلق بود و تسليم و اطاعت بى قيد و شرط، جز در برابر معصوم ممكن نيست، زيرا در صورت خطا يا ارتكاب گناه يا معصيت، نه تنها بايد تسليم نبود، بلكه بايد تذكر داد و نهى كرد.
3. «من يطع الرسول فقد اطاع اللَّه و من تولى فما ارسلناك عليهم حفيظاً». كسى كه از پيامبر اطاعت كند، اطاعت خدا كرده و كسى كه سرباز زند، تو در برابر او مسئول نيستى.[6] اين آيه، مفهومى شبيه مفهوم آيهى پيشين دارد و شايان ذكر است كه فخر رازى در تفسير خود اين آيه را از قوىترين دليلهاى عصمت پيامبر اسلام (ص) در تمامى اوامر و نواهى و ابلاغهاى او از سوى خداوند و افعال آن حضرت مىداند.[7]
آيات ديگرى نيز در موضوع عصمت انبيا كه به بيان ديگر ابعاد و كيفيت عصمت انبيا و امامان معصوم (ع) مىپردازند وجود دارد كه از ذكر و بررسى جداگانهى آنها خود دارى مىشود و تنها به نام سورهها و شمارهى آيههاى آنان اشاره مىگردد.
4. سورهى نساء، آيه ی شصت و پنج؛ 5. سورهى احزاب، آيههاى بيست و يك، سى و دو؛ 6. سورهى انعام، آيهى نود؛ 7. سورهى نجم، آيههاى سه و چهار؛ 8. سورهى زمر، آيهى سى و هفت؛ 9. سورهى يس، آيهى شصت و دو؛ 10. سورهى ص، آيههاى چهل و پنج تا چهل و هفت - هشتاد و دو - هشتاد و سه؛ 11. سورهى جن، آيههاى بيست و شش تا بيست و هشت.
نتيجه: بنابر ادلهى عقلى عصمت انبيا - كه در اين نوشتار از آنها صرف نظر گرديد - و آيات قرآن كريم و روايات امامان معصوم(ع) انبياى الاهى از مقام والاى عصمت برخوردارند.
بخش دوم: آياتى كه (بنابر ادعا) ظهور در عدم عصمت انبيا دارند! همان گونه كه در قسمت اول پرسش بيان گرديده، برخى تعبيرات در آيات قرآن كريم وجود دارد كه گاه گمان مىشود كه اين آيات ظهور در گناه و خطاى انبياى الاهى دارند! بعضى از گناهان و خطاهايى (به گمان عدهاى) كه از آيات فهميده مىشود عبارت اند از: «عصيان آدم (ع)»[8] يا «فراموشى و استوار نبودن آدم بر سر پيمانها»[9] يا «تقاضاى مغفرت از سوى حضرت نوح (ع)»[10] يا «دروغ گفتن حضرت ابراهيم (ع) در ماجراى انتساب بت شكنى به بت بزرگ»[11] و يا «اظهار بيمارى حضرت ابراهيم (ع) در موقعى كه ايشان سالم بود، ولى نمىخواست براى مراسم جشن، همراه بت پرستها خارج شود»[12] و... .
از اين رو مناسب است كه اين پرسش مطرح گردد كه آيا با وجود چنين آيات، مىتوان قايل به عصمت انبيا شد؟ و آيا با قبول اين كه بخشى از آيات قرآن كريم دلالت بر عصمت مىكنند، تضاد و پارادكسى ميان آيات وجود ندارد؟
پاسخ به اين سؤالات و نيز بررسى اجمالى بعضى از آيات را كه بيشتر مورد بحث و گفت و گو قرار گرفتهاند، با دستهبندى آيات و نام هر يك از پيامبران الاهى پى مىگيريم.[13]
دستهى اول: بررسى آياتى كه نسبت عصيان، دچار فريب و فتنهى شيطان شدن و فراموشى پيمان را به انبيا مىدهند.
نمونهى 1. سورههاى: اعراف، 27 ؛ طه، 115، 117- 119، 121.
نام پيامبر: حضرت آدم (ع).
از مجموع بيانات و تفاسيرى كه دربارهى آيات فوق ارايه گرديده، به سه تفسير و پاسخ مىتوان اشاره نمود.
أ: نهى آدم (ع)، نهى آزمايشى بوده است. با توجه به اين كه خداوند متعال آدم (ع) را براى اين آفريد كه حجت و جانشين او در زمين باشد و نه براى اقامت و ماندگارى جاويدان در بهشت، و بهشت دارتكليف نبود بلكه سراى آزمايش بود و معصيت آدم (ع) در بهشت بود نه در زمين. و هنگامى كه به زمين فرستاده شد و حجت و خليفهى الاهى گرديد، مقام عصمت پيدا كرد و... و در حديثى از امام رضا (ع) به اين مطالب اشاره گرديده است.[14]
در نتيجه، اوامر و نواهى خداوند در بهشت تنها براى آشنا ساختن آدم (ع) به مسائل آينده در زمينهى واجب و حرام بوده است. و آدم (ع) تنها يك فرمان آزمايشى را مخالفت نموده است نه يك امر واجب قطعى را.
ب: نهى آدم، نهى ارشادى بود. اوامر و نواهىاى كه متوجه انبيا بوده است از جمله آدم (ع)، جنبهى ارشادى داشته، همانند امر و نهى طبيب كه به مريضِ خود دستور خوردن غذاى مخصوص مىدهد و يا از استفادهى مواد مشخصى باز مىدارد. در اين گونه اوامر و نواهى، اطاعت نكردن مريض، تنها از دست رفتن مصالح مربوط به خود او را به دنبال خواهد داشت نه عصيان و مخالفت طبيب را. بنابراين، هرچند ممكن است دربارهى حضرت آدم (ع) تعبير به عصيان بشود ولى يقيناً عصيان فرمان واجب الاهى صورت نپذيرفته است.
شاهد و قرينهى اين مطلب عبارت است از: آيات 117 تا 119سورهى مباركهى «طه» كه فرمود: «به آدم گفتيم كه اين شيطان، دشمن تو و همسرت مىباشد، مبادا شما را از بهشت (فوراً) بيرون كند كه در اين صورت به زحمت خواهى افتاد. تو در بهشت گرسنه نمىشوى و برهنه نخواهى شد و در آن تشنه نمىگردى و حرارت آفتاب آزارت نمىدهد».
از اين روى اگر آدم (ع) مخالفت با نهى ارشادى نمىكرد، مدت افزون ترى در بهشت اقامت مىگزيد. و يكى از معانى «غوايت» كه در ذيل آيات قبلى وجود دارد، باز داشتن انسان از رسيدن به مقصد و محروم شدن از مواهب و نعمتها است.
ج: اطاعت نكردن حضرت آدم (ع)، ترك اولى بوده است. اين پاسخ و تفسير، طرفداران بيشترى داشته و نه تنها در اين جا، بلكه در تمام مواردى كه نسبت گناه به انبيا داده شده، راه گشا و توجيه كننده است. گناه و عصيان بر دو گونه است: مطلق و نسبى. منظور از گناه مطلق، گناهى است كه از هر شخصى صادر شود، گناه و عصيان محسوب مىگردد و هيچ گونه استثنايى در آن وجود ندارد، مانند خوردن اموال حرام، ظلم، زنا و دروغ. و مراد از گناه نسبى، گناهى است كه با توجه به مقام و شخصيت و معرفت و موقعيت اشخاص، عملى نامطلوب تلقى مىگردد. و چه بسا صادر شدن اين عمل از ديگرى نه تنها عيب نباشد، بلكه فضيلت هم محسوب گردد.[15] (حسنات الابرار سيئات المقربين).
شايان ذكر است كه كلمهى «معصيت»، فقط شامل ترك واجبات نبوده و دربارهى «ترك مستحبات» نيز در روايات اسلامى ديده مي شود. از جمله در حديث معتبرى از حضرت امام باقر (ع) مىخوانيم كه:« نوافل يوميه (نمازهاى مستحبى روزانه) مستحب است و واجب نيست، كسى كه نماز واجب را ترك كند كافر است ولى كسى كه نافلهها را ترك كند كافر نيست و معصيت كرده».[16] و البته از نظر لغت نيز، «عصيان» به معناى هرگونه خارج شدن از دايرهى اطاعت است خواه در امر وجوبى يا مستحبى.[17]
نتيجهى كلام اين كه: تمام تعبيراتى كه دربارهى عصيان، گناه (اثم)، و ذنب (پيامد سوء)، كه در مورد انبيا ديده مىشود، ناظر به همين ترك اولى (ترك كار بهتر) است.[18]
نمونهى 2. قصص، 15.
نام پيامبر: حضرت موسی (ع)
پاسخ: حضرت موسى (ع) پس از مشاهدهى ظلم و زورگويى مرد فرعونى (قبطى) به يكى از بنى اسرائيل (سبطى) و عكس العملى كه در اين رابطه داشتند، فرمودند: «هذا من عمل الشيطان» اين كار از عمل شيطان بود. نكته مهم اين است كه اين عبارت، اشاره به اصل دعوا و مشاجرهى قبطى و سبطى است؛ يعنى اين نزاع كور و بىهدف شما دو نفر يك كار شيطانى بود.[19]
دستهى دوم: آياتى كه نسبت ضلالت (گمراهى) بر انبيا مىدهد.
نمونهى 1. شعراء، 20
نام پيامبر: حضرت موسى(ع)
پاسخ:
أ: تعبير به «ضالين» در آيهى شريفه نياز به شناخت مفهوم لغوى اين واژه دارد.
1. اين كلمه از مادهى «ضلال» است كه در اصل به معناى رها كردن راه مستقيم مىباشد و مفهوم گستردهاش منحصر در «گمراهى از دين حق» نيست. از اين رو اين تعبير در مورد شخصى مانند حضرت موسى (و بلكه ساير انبيا، در موارد گوناگون ديگر) مفهوم «ترك اولى» دارد. حضرت با كشتن آن مرد فرعونى، جان خود را به خطر انداخت، و راه سلامت را رها كرد و به مسير پر درد و سرى گام نهاد. و لذا بعد از آن حادثه نتوانست در مصر بماند و آوارهى بيابان شد تا اين كه به خدمت «شعيب» رسيد و نزد او پرورش يافت و آمادهى پذيرش مسؤليت رسالت گرديد.[20]، [21]
2. «ضلالت» در آيه به معناى دور افتادن از آگاهى از سرنوشت ورود آن حضرت در ماجراى نزاع است. (ناآگاهى) به عبارتى: من نمىدانستم كه آن ضربه سبب مرگ آن مرد مىشود و اين قتل، مصداق «قتل خطا» بوده نه عمد.[22] در نتيجه از عواقب كار، آگاهى نداشتم.[23]
ب: جواب ديگر اين كه، جملهى «و انا من الضالين» از روى مماشات با فرعونيان گفته شده است. بدين معنا كه با فرض اين كه در آن موقع، من گمراه بودم ولى اينك خدا مرا هدايت كرده و با براهينِ قاطع به سوى شما فرستاده است.[24] مؤيد اين پاسخ، آيهى 19 و 21 همین سوره است. چه اين كه در آيهى اول، فرعون آن چنان از موضع قدرت صحبت مىكرد كه خطاب به حضرت موسى (ع) عرض مىكند «و انت من الكافرين». و در آيهى دوم، حضرت تصريح مىفرمايد كه:...! حال چه مىگويى؟ به هر حال «فوهب لى ربى حكماً و جعلنى من المرسلين» الآن، رسولم و آنوقت به گمان تو گمراه!
نمونهى 2. ضحى،6 - 8.
نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص)
منظور از «ضالّ»در اين جا، «گم شدن از نظر شخصيت در ميان قوم و جمعيت خويش» است. چنان كه در حديثى از حضرت امام على بن موسى الرضا (ع) مىخوانيم كه فرمودند: «و وجدك ضالّاً؛ أى لايعرفون فضلك فهداهم اليك». خداوند، تو را گم شده و ناشناخته در ميان قومى يافت كه مقام فضل تو را نمىدانستند، و او آنان را به سوى تو هدايت كرد.[25]
دستهى سوم: آياتى كه در صدد اثبات فراموشى براى انبيااند
نمونه 1. انعام، 68
نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص)
پاسخ: گرچه ظاهراً، روى سخن در اين آيه به پيامبر اكرم (ص) است، اما در واقع، پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموشى شدند و در جلسات آلوده به گناه و استهزاء كفار نسبت به مقدسات شركت كردند، به محض اين كه متوجه مسئله شدند بايد از آن جا برخيزند و بيرون روند؛ زيرا در آيهى بعدآمده: «اگر افراد متقى (از روى فراموشى يا اجبار يا به قصد ارشاد) با آنها بنشينند، چيزى از حساب و گناه بر آنها نيست؛ ولى (اين همنشينى بايد براى) متذكر ساختن كفار (نسبت به خدا و نبوت و معاد) باشد؛ آنهم به اين اميد كه شايد پرهيزكارى پيشه كنند».[26]
در نتيجه: روى سخن با افراد باتقوا و تودهى مسلمين است نه شخص پيامبر(ص) و در حقيقت اين تعابير، از باب ضرب المثل معروف « به در مىگويم كه ديوار گوش كند» است.[27]
دستهى چهارم: آياتى كه ارتكاب خطا و تقاضاى مغفرت را اثبات مىكند
نمونه1. شعراء، 82
نام پيامبر: حضرت ابراهيم (ع)
پاسخ: منظور از «خطيئتى»، همان ترك اولى است. البته، هر چند خطيئة از مادهى خطا گرفته شده و در اصل به معناى لغزشهايى است كه از انسان سرمىزند، ولى تدريجاً توسعهى معنايى پيدا كرده و به هر گناه عمدى و غير عمدى، ترك اولى و... اطلاق گرديد. به گونهاى كه اكثراً به همين معناى غير عمدى انصراف پيدا مىكند.[28] از اين رو، ترك اولى در موردحضرت ابراهيم (ع) شامل تمام حالاتى است كه انسان را به نحوى از خدا غافل مىسازد؛ مانند پرداختن به كارهاى زندگى همچون خوردن و آشاميدن و... كه چون همينها نيز موجب اندك غفلتى از خدا مىشود و اولياى إلاهى چنين وضعيتى را كمتر از گناه نمىدانند. (حسنات الابرار سيئات المقرّبين).[29]
دستهى پنجم: آياتى كه بيانگر توبيخ و عتاب به انبيااند
نمونه 1. توبة، 43
نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص).
پاسخ: در اين آيه، نخست سخن از عفو است (خداوند تو را بخشيد) و بعد، عتاب مىشود: «چرا به آنها اجازه دادى، پيش از آن كه كسانى كه راست گفتند براى تو روشن شوند و دروغ گويان را بشناسى»؟!سخن در اجازهى شركت ننمودن در جنگ است كه آن حضرت به گروهى از منافقين دادند.
اگر در محتواى آيه (صدر و ذيل آن) و ساير تعابير دقت شود، دانسته مىشود كه كلمهى «عفو» و «عتاب» نسبت به حضرت براى بيان زشتى كار منافقان است. چنان كه گاه انسان به شخصى كه قصد ميانجيگرى در دعوا دارد، خطاب و عتاب مىكند كه چرا دست او را گرفتى و نگذاشتى سيلى بزند تا همهى مردم، اين آدم سنگدل را بشناسند و رسوا شود؟! روشن است كه اين سخن در لباس عتاب و سرزنش به دوست خيرخواه، كنايه از بىرحمى و پستى ديگرى است.[30] حضرت امام رضا (ع) در تفسير اين آيه فرمودند: اين آيه از قبيل ضرب المثل معروف عرب است كه مىگويد: «به تومىگويم ولى همسايه بشنود»! خداوند نيز روى سخن را در اين آيه، پيامبرش كرده ولى منظور امت است.[31]
دستهى ششم: آيات بيانگر وجود شك و ترديد در انبيا (ع)
نمونه 1 تا 5. سورههاى: يونس 94؛ بقره 147؛ آل عمران 60؛ هود 17؛ سجده 23.
نام پيامبران: همه (ر.ك: هود 17)؛ مخصوصاً پيامبر اكرم (ص)
پاسخ: هرچند ظاهر اين آيات مىگويد: «اگر در قرآن و وحى شك دارى، از شك كنندگان مباش». ولى، أ: در هيچ كدام، به طور قطع و روشن وجود شك در پيامبران، بيان نگرديده است. مثلاً در سورهى يونس، 94 آمده: «اگر در آنچه بسوى تو نازل كردهايم شك دارى، پس...». كه در نتيجه، با تعبير «اگر» كه نوعى تعليق و عدم جزميت ا ست، سخن گفته شده. همان گونه كه انسان به دوستى كه بسيار نزديك به او مىباشد، مىگويد و چون مىخواهد او را مطمئنتر كند. بدون اين كه اذعان به شك و ترديدش داشته باشيد. مىگويد: «اگر شك دارى، برايت دليل مىآورم». و روشن است كه اين عبارات، بيش از آن كه ظهور در وجود شك و ترديد در او داشته باشد، نمايشگر موضع محكم گوينده ومختصر گويى و آمادگى او براى توضيح - در صورت نياز - است.
ب: در اين گونه موارد هر چند روى سخن با پيامبر است ولى منظور، تودهى مردم و مؤمنيناند (به در مىگوييم كه ديوار بشنود).
دستهى هفتم: آياتى كه وعدهى مغفرت و بخشايش گناه انبيا داده.
نمونه 1. فتح، 2
نام پيامبر: حضرت رسول بزرگوار اسلام (ص)
پاسخ: هر چند آيه، دلالت بر بخشيده شدن ذنب پيامبر (كارهاى گذشته و آينده) دارد، اما:
أ: منظور از «ذنب»، همان ترك اولى است.
ب: در حديثى از حضرت امام رضا (ع) چنين آمده كه ايشان در پاسخ سؤال مأمون دربارهى اين كه چگونه اين آيه با عصمت سازگار است، فرمودند: هيچ كس نزد مشركان مكه گناهش بزرگتر از رسول خدا نبود! به خاطر اين كه آنها سيصد و شصت بت مىپرستيدند و هنگامى كه پيامبر(ص) آنها را به توحيد دعوت كرد بسيار بر آنها گران آمد، و از روى تعجب گفتند: آيا او همهى خدايان ما را به يك خدا تبديل كرده؟ چه چيز عجيبى است؟! ولى هنگامى كه خداوند مكه را براى پيامبرش فتح نمود، به او فرمود: «اى محمد! ما فتح آشكارى براى تو فراهم كرديم تا گناهان گذشته و آيندهاى را كه نزد مشركين عرب، به خاطر دعوت به توحيد داشتى و دارى، ببخشد؛ چرا كه بعضى از مشركان ايمان آوردهاند، و بعضى نيز از مكه خارج شدند، و آنها كه باقى ماندند نمىتوانستند توحيد را انكار كنند آنهم هنگامى كه مردم را به سوى آن مىخواندى». از اينرو گناهانى را كه مشركين به حضرت نسبت مىدادند، با اين فتح و پيروزى ناديده گرفته شد و از گناهكار شمردنش دست كشيدند.[32]
دستهى هشتم: آياتى كه ظاهراً پيامبران را دروغ گو شمرده و نوع دروغ ها را هم بيان نموده است!
نمونه 1. انبيا، 62 و 63
نام پيامبر: حضرت ابراهيم (ع)
پاسخ: آن حضرت صراحتاً نفرمود كه بت بزرگ اين كار را كرده، بلكه آن را در قالب يك جملهى «شرطيه» درآوردند. توضيح اين جمله را با يك روايت از حضرت امام صادق(ع) پىمىگيريم. ايشان فرمودند: «نه بت بزرگ اين كار را كرده و نه ابراهيم دروغ گفته! چه اين كه ابراهيم گفت از آنها سؤال كنيد كه اگر آنها سخن بگويند، حتماً بزرگ آنها اين كار را كرده، و اگر سخنى نگويند، بزرگ آنها اين كار رانكرده؛ و در نتيجه، نه آنها سخن گفتند و نه ابراهيم دروغ گفت».[33]
دستهى نهم: آياتى كه پيامبر را قاتل دانسته است!
نمونه 1. شعراء، 14
نام پيامبر: حضرت موسى (ع)
پاسخ: هرچند حضرت موسى (ع) با وارد شدن به نزاع دو نفر (فرعونى و بنى اسرائيلى) با ضربهاى مشت، بنى اسرائيل را كشت، اما:
أ: اين قتل عمدى نبوده و حضرت خواست به نوعى ظالم را به كنارهگيرى بكشاند، اما ناگهان در اثر مشت ايشان، آن فرد به قتل رسيد.
ب: بايد توجه داشت كه اين قتل، به گونهاى قصاص جنايات و قتلهايى بود كه فرعونيان در حق بنى اسرائيلىها روا داشتند. به شهادت قرآن، قوم خونريز فرعون، هيچ پسرى را زنده نمىگذاشتند. و به تعبير قرآن، «مفسد فى الارض» بودند. از اين رو حداقل احتمال جايز القتل بودن اين ظالم فرعونى كاملاً قابل قبول است.[34]
دستهى دهم: آياتى كه نسبت شرك به انبيا (ع)مىدهد!
نمونهى 1. انعام، 76 - 78
نام پيامبر: حضرت ابراهيم(ع)
پاسخ: گرچه آن حضرت با اشاره به ستاره و ماه و خورشيد و آسمان، آنها را با «هذا ربى» گفتن به ربوبيت توصيف كرد، اما:
با توجه به آيهى قبل و بعد، مشخص مىشود كه اين سخنان از موضع استدلال و گفت و گو بوده نه ابراز اعتقاد! ايشان با قرار گرفتن در برابر هر يك از اين گروهها، نظر آنها را بعنوان يك «فرضيه» پذيرفت، آن گاه با استدلال به نابودى و افول هر يك، لزوم بطلان آنها را گوشزد كرد. و در واقع اين خود يكى از بهترين راههايى است كه براى ابطال نظريات مخالفان پيموده مىشود بىآن كه حس تعصب و لجاجت آنها تحريك گردد. به ويژه آن كه در آيهى بعد مىفرمايند: «اى جمعيت! من از اين شريكهايى كه براى خدا قرار مىدهيد بيزارم».[35]
دستهى يازدهم: آياتى كه دلالت بر ترسويى و خوف رسول از مردم دارد تا ترس از خدا!
نمونه 1. احزاب، 37
نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص)
پاسخ: على رغم گويايى تعبيرات قرآن (با اندك تأمل) باز روايتى را از حضرت امام سجاد (ع) نقل مىنماييم. اين حديث را مفسر معروف غير شيعه (قرطبى) نقل مىكند كه: به پيامبر (ص) وحى فرستاده شده كه زيد، همسرش «زينب» را طلاق خواهد داد و در نهايت حضرت نيز به خاطر حفظ عواطف انسانى و ساير حكمتها با او ازدواج خواهد كرد.[36] از اين رو هنگامى كه زيد به خدمت پيامبر (ص) آمد و از اخلاق زينب و عدم اطاعت او شكايت دارد و اين كه مىخواهد وى را طلاق دهد؛ رسول الله (ص) او را نصيحت كرد و فرمود: از اين سخن بپرهيز و همسرت را نگهدار! اما در عين حال، حضرت يقين داشت كه سرانجام از يكديگر جدا خواهند شد و طبق وحى الاهى با زينب كه دختر عمهى پيامبر (ص) هم بود ازدواج خواهد كرد. از اين رو تمام اين اطلاعات همان چيزى بود كه به تصريح قرآن، حضرت در دل مخفى داشت، ولى از طرفى هم نمىخواست او را امر به طلاق كند چون بيم داشت كه مردم به او خرده بگيرند كه چگونه راضى شده كه همسر جدا شدهى زيد كه اول غلامش بوده و سپس به فرزند خواندگى قبولش كرده را به ازدواج خود درآورد و از سويى، زيد را هم تشويق به طلاق كرده است! اين برخى از شايعاتى بود كه مىتوانست در صورت اقدام آن حضرت به ازدواج با آن خانم، دامنگير مقام مقدسش بشود، ولى خداوند به خاطر همين نكته پيامبرش را مورد عتاب قرار داد كه چرا از مردم در خصوص چيزى كه مباح و جايز است ]ازدواج با همسر مطَلَّقهى پسر خوانده[ در بيم و هراسى؟ و خداوند، رسولش را آگاه ساخت كه در هر حال، سزاوارتر است كه از او بيم داشته باشد.
شايان توجه است كه قرطبى مىافزايد: علماى ما مىگويند اين حديث، بهترين نظر و سخنى است كه در تفسير اين آيه گفته شده و تمام اهل تحقيق و مفسران و علماى برجسته آن را پذيرفتهاند!... تا جايي كه «ترمذى» (محدث بزرگ) ضمن اشاره به اين حديث در «نوادر الوصول» چنين مىگويد: على ابن الحسين حضرت امام سجاد (ع) اين سخن را از خزانهى علم آورده و اين گوهرى از جواهرات است و دُرّ گران قيمتى از دُرها.[37]
فلسفه و حكمتِ ذكر تعابير دو پهلو پيرامون پيامبران در قرآن
شايد پرسيده شود: درست است كه عصيان و گناه مفهوم وسيعى داشته و ترك مستحبات ترك اولى را شامل مىشود، ولى چه حكمتى داشته كه خداوند به طور مكرر در آيات قرآن مجيد اين تعابير را در مورد انبياى گرامى خود بكار برده است؟
پاسخ اين سؤال جالب در حديثى جالبتر آمده است! مردى نامسلمان (زنديق) از حضرت اميرمؤمنان على (ع) مىپرسد: چرا خداوند لغزشهاى پيامبران خود را آشكارا بيان كرده مانند «و عصى آدمُ ربه فغوى»؟ حضرت فرمودند: ذكر لغزشهاى انبيا و ساير چيزهايى كه خداوند در كتابش تبيين كرده از روشنترين دلايل حكمت خداوند متعال و قدرت ظاهر او ست؛ زيرا مىدانست معجزات و دلايل انبيا چنان در دل امتها بزرگ جلوه مىكند كه بعضى معتقد به الوهيت و خدايى آنها مىشوند همانند آنچه مسيحيان دربارهى عيسى ابن مريم گفتهاند... از اين رو خداوند اين لغزشها رامى شمارد تا همه بدانند آنها كمالات و صفات الاهى را به طور مطلق و بى نهايت و كامل دارا نبودند و كسى فكر الوهيت آنها را در سر نپروراند.[38]
پی نوشتها:
[1] بقره، 124. ر.ك: تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 83 - 82.
[2] ر.ك: فخر رازى، تفسير كبير، ج 10، ص 193.
[3] تفسير روح البيان، ج 1، ص 338.
[4] حشر، 7.
[5] مانند: مرحوم طبرسى در مجمع البيان ؛ ابوالفتوح رازى در روح الجنان؛ قرطبى در تفسير خود ؛ فخر رازى در تفسير كبير و... .
[6] نساء، 80.
[7] فخر رازى، تفسير كبير، ج 10، ص 193.
[8] طه، 121.
[9] طه، 115.
[10] هود، 47.
[11] انبياء، 62 و 63.
[12] صافات، 89.
[13] البته به منظور اختصار در پاسخ گويى و ايجاد انگيزهى تحقيق در خواننده، از ذكر آيات و ترجمهى آنها خوددارى شده است، از اين رو براى استفادهى افزونتر به ترجمهى قرآن از آيت اللَّه مكارم شيرازى يا محمد مهدى فولادوند مراجعه شود.
[14] ر.ك: علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 11، ص 72.
[15] پس اگر از «ترك اولى» به «گناه» تعبير مىشود، منظور همان گناه نسبى است نه مطلق. و در ترك اولى، عملى كه ترك مىشود، ممكن است جزو مكروهات يا مباحات و حتى مستحبات باشد.
[16] تفسير نورالثقلين، ج3، ص 404، ح 165.
[17] راغب اصفهانى، مفردات، مادهى «عصى».
[18] پيامر قرآن، ج7، ص 107 و 108.
[19] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 124.
[20] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 125.
[21] سيدمرتضى، تنزيه الانبيا، ص 69.
[22] همان.
[23] استاد مصباح يزدى، آموزش عقايد، ج 12، ص 256 ؛ سيد مرتضى، تنزيه الانبيا، ص 69.
[24] آموزش عقايد، ج 2، ص 256.
[25] مجمع البيان، ج10، ص 506؛ نور الثقلين، ج 5، ص 596.
[26] انعام، 69.
[27] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 159.
[28] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 115 - 116.
[29] در مورد ترك اولى در دستهى اول آيات، صحبت شد.
[30] پيام قرآن، ج 7، ص 152.
[31] تفسير برهان، ج 2، ص 130، ح1، به نقل از پيام قرآن.
[32] پيام قرآن، ج 7، ص 149 ؛ نور الثقلين، ج 5، ص 56، ح 18.
[33] نور الثقلين، ج 3، ص 434، ح84؛ بحار الانوار ج11، ص 76، ح4 ،باب عصمة الانبيا(ع).
[34] پيام قرآن، ج 7، ص 123.
[35] پيام قرآن، ج 7، ص 187.
[36] زيد، پسرخواندهى پيامبر اكرم (ص) بود.
[37] تفسير قرطبى، ج 8، ص 5272، ذيل آيات مورد بحث.
[38] تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 404، ح 143.
منبع: http://farsi.islamquest.net
پيش از بيان پاسخ، توجه به چند نكته ضرورى خواهد بود:
1. چون پرسش مذكور در خصوص آيات مربوط به عصمت و عدم عصمت انبياى الاهى است، از بيان مباحثى مثل: معنا و اقسام و دلايل عصمت (دلايل عقلى و نقلى) و... خوددارى گرديده است، هرچند كه در بررسى و استفادهى از آيات، بسيار مفيد مىباشند.
2. نظرات و اختلافاتى كه پيرامون عصمت انبيا (ع) وجود دارد مورد بررسى قرار نگرفته است.
3. از ذكر همهى آياتى كه در خصوص عصمت پيامبران الاهى مىباشند و يا ظهور در عدم عصمت - بنابر ادّعای - آنان دارند، اجتناب گرديده است.
از اين رو پاسخ سؤال در دو بخش ارايه مىگردد: آيات عصمت. بررسى آياتى كه ظهور در عدم عصمت انبيا دارند.
بخش اول، آيات عصمت: على رغم ادعاى عدم وجود آياتى كه دلالت بر عصمت كنند، آيات فراوانى وجود دارد كه بيانگر لزوم عصمت در انبياى الاهى مىباشد. در ذيل به برخى از آنها اشاره مىگردد.
1. «واذا ابتلى ابراهيم ربُّه بكلمات فاتمهن. قال انى جاعلك للناس اماماً. قال: و من ذريتى. قال: لاينال عهدى الظالمين» و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود، و وى آن همه را به انجام رسانيد (خدا به او) فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم. )ابراهيم( پرسيد: از دودمانم )چطور(؟ فرمود: پيمان من به بيدادگران نمىرسد».[1]
با چشم پوشى از نكات و درسهايى كه در آيه وجود دارد، به اين مطلب بايد اشاره نمود كه در برابر آزمايشهاى مهمى كه حضرت ابراهيم (ع) با آن روبرو شد و از عهدهى همهى آنان به خوبى برآمد، خداوند مقام «امامت» را كه پاداش مهمى بود، به ايشان عطا فرمود. و در مقابل درخواست آن حضرت در خصوص بخشش اين مقام به گروهى از دودمانش، فرمود: ظالمان به اين مقام دست نخواهند يافت. و كاملاً روشن است، كسى كه در حال ظلم باشد و يا دورهاى از عمر خويش را - هرچند در گذشته - در مسير اشتباه و انحراف و... سپرى كرده باشد، از مصاديق ظالم خواهد بود. از اين روى است كه فخر رازى در تفسير آيهى فوق با بيان اين كه هر پيامبرى نيز امام است و اگر امام نمىتواند فاسق و گنهكار باشد، پيامبر به طريق اولى نمىتواند گنهكار باشد، مىگويد: خواه مراد از تعبير «عهدى» كه در آيه آمده، نبوت باشد و خواه امامت، در هر دو صورت، احدى از ظالمان به مقام نبوت و امامت نمىتواند برسد و پيامبر بايد معصوم باشد.[2]
البته در گفتار ايشان كمبودى احساس مىشود و هر پيامبرى را امام دانسته و حال آن كه امامت مرتبهاى فراتر از پيامبرى است و... كه پرداختن به آن مجال ديگرى را طلب مىنمايد، ولى اعتراف صريح او در زمينهى دلالت آيه بر لزوم عصمت انبياء و امام قابل توجه است، خواه عصمت بعد از بعثت، يا قبل از آن.[3]
2. «و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عند فانتهوا و اتقوا اللَّه ان اللَّه شديد العقاب». آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد) و آنچه را از آن نهى كرده، خوددارى نماييد و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد كه خداوند شديد العقاب است.[4]
دقت در اين آيه نشان مىدهد منظور از «ماآتاكم الرسول» تمام اوامر پيامبر اكرم (ص) است زيرا نقطهى مقابل آن، نواهى اوست (ومانهاكم عنه فانتهوا). به همين دليل بسيارى از مفسران تصريح كردهاند كه مفاد آيه «عام» است.[5]
طبق اين آيه بايد در برابر اوامر و نواهى پيامبر (ص) تسليم مطلق بود و تسليم و اطاعت بى قيد و شرط، جز در برابر معصوم ممكن نيست، زيرا در صورت خطا يا ارتكاب گناه يا معصيت، نه تنها بايد تسليم نبود، بلكه بايد تذكر داد و نهى كرد.
3. «من يطع الرسول فقد اطاع اللَّه و من تولى فما ارسلناك عليهم حفيظاً». كسى كه از پيامبر اطاعت كند، اطاعت خدا كرده و كسى كه سرباز زند، تو در برابر او مسئول نيستى.[6] اين آيه، مفهومى شبيه مفهوم آيهى پيشين دارد و شايان ذكر است كه فخر رازى در تفسير خود اين آيه را از قوىترين دليلهاى عصمت پيامبر اسلام (ص) در تمامى اوامر و نواهى و ابلاغهاى او از سوى خداوند و افعال آن حضرت مىداند.[7]
آيات ديگرى نيز در موضوع عصمت انبيا كه به بيان ديگر ابعاد و كيفيت عصمت انبيا و امامان معصوم (ع) مىپردازند وجود دارد كه از ذكر و بررسى جداگانهى آنها خود دارى مىشود و تنها به نام سورهها و شمارهى آيههاى آنان اشاره مىگردد.
4. سورهى نساء، آيه ی شصت و پنج؛ 5. سورهى احزاب، آيههاى بيست و يك، سى و دو؛ 6. سورهى انعام، آيهى نود؛ 7. سورهى نجم، آيههاى سه و چهار؛ 8. سورهى زمر، آيهى سى و هفت؛ 9. سورهى يس، آيهى شصت و دو؛ 10. سورهى ص، آيههاى چهل و پنج تا چهل و هفت - هشتاد و دو - هشتاد و سه؛ 11. سورهى جن، آيههاى بيست و شش تا بيست و هشت.
نتيجه: بنابر ادلهى عقلى عصمت انبيا - كه در اين نوشتار از آنها صرف نظر گرديد - و آيات قرآن كريم و روايات امامان معصوم(ع) انبياى الاهى از مقام والاى عصمت برخوردارند.
بخش دوم: آياتى كه (بنابر ادعا) ظهور در عدم عصمت انبيا دارند! همان گونه كه در قسمت اول پرسش بيان گرديده، برخى تعبيرات در آيات قرآن كريم وجود دارد كه گاه گمان مىشود كه اين آيات ظهور در گناه و خطاى انبياى الاهى دارند! بعضى از گناهان و خطاهايى (به گمان عدهاى) كه از آيات فهميده مىشود عبارت اند از: «عصيان آدم (ع)»[8] يا «فراموشى و استوار نبودن آدم بر سر پيمانها»[9] يا «تقاضاى مغفرت از سوى حضرت نوح (ع)»[10] يا «دروغ گفتن حضرت ابراهيم (ع) در ماجراى انتساب بت شكنى به بت بزرگ»[11] و يا «اظهار بيمارى حضرت ابراهيم (ع) در موقعى كه ايشان سالم بود، ولى نمىخواست براى مراسم جشن، همراه بت پرستها خارج شود»[12] و... .
از اين رو مناسب است كه اين پرسش مطرح گردد كه آيا با وجود چنين آيات، مىتوان قايل به عصمت انبيا شد؟ و آيا با قبول اين كه بخشى از آيات قرآن كريم دلالت بر عصمت مىكنند، تضاد و پارادكسى ميان آيات وجود ندارد؟
پاسخ به اين سؤالات و نيز بررسى اجمالى بعضى از آيات را كه بيشتر مورد بحث و گفت و گو قرار گرفتهاند، با دستهبندى آيات و نام هر يك از پيامبران الاهى پى مىگيريم.[13]
دستهى اول: بررسى آياتى كه نسبت عصيان، دچار فريب و فتنهى شيطان شدن و فراموشى پيمان را به انبيا مىدهند.
نمونهى 1. سورههاى: اعراف، 27 ؛ طه، 115، 117- 119، 121.
نام پيامبر: حضرت آدم (ع).
از مجموع بيانات و تفاسيرى كه دربارهى آيات فوق ارايه گرديده، به سه تفسير و پاسخ مىتوان اشاره نمود.
أ: نهى آدم (ع)، نهى آزمايشى بوده است. با توجه به اين كه خداوند متعال آدم (ع) را براى اين آفريد كه حجت و جانشين او در زمين باشد و نه براى اقامت و ماندگارى جاويدان در بهشت، و بهشت دارتكليف نبود بلكه سراى آزمايش بود و معصيت آدم (ع) در بهشت بود نه در زمين. و هنگامى كه به زمين فرستاده شد و حجت و خليفهى الاهى گرديد، مقام عصمت پيدا كرد و... و در حديثى از امام رضا (ع) به اين مطالب اشاره گرديده است.[14]
در نتيجه، اوامر و نواهى خداوند در بهشت تنها براى آشنا ساختن آدم (ع) به مسائل آينده در زمينهى واجب و حرام بوده است. و آدم (ع) تنها يك فرمان آزمايشى را مخالفت نموده است نه يك امر واجب قطعى را.
ب: نهى آدم، نهى ارشادى بود. اوامر و نواهىاى كه متوجه انبيا بوده است از جمله آدم (ع)، جنبهى ارشادى داشته، همانند امر و نهى طبيب كه به مريضِ خود دستور خوردن غذاى مخصوص مىدهد و يا از استفادهى مواد مشخصى باز مىدارد. در اين گونه اوامر و نواهى، اطاعت نكردن مريض، تنها از دست رفتن مصالح مربوط به خود او را به دنبال خواهد داشت نه عصيان و مخالفت طبيب را. بنابراين، هرچند ممكن است دربارهى حضرت آدم (ع) تعبير به عصيان بشود ولى يقيناً عصيان فرمان واجب الاهى صورت نپذيرفته است.
شاهد و قرينهى اين مطلب عبارت است از: آيات 117 تا 119سورهى مباركهى «طه» كه فرمود: «به آدم گفتيم كه اين شيطان، دشمن تو و همسرت مىباشد، مبادا شما را از بهشت (فوراً) بيرون كند كه در اين صورت به زحمت خواهى افتاد. تو در بهشت گرسنه نمىشوى و برهنه نخواهى شد و در آن تشنه نمىگردى و حرارت آفتاب آزارت نمىدهد».
از اين روى اگر آدم (ع) مخالفت با نهى ارشادى نمىكرد، مدت افزون ترى در بهشت اقامت مىگزيد. و يكى از معانى «غوايت» كه در ذيل آيات قبلى وجود دارد، باز داشتن انسان از رسيدن به مقصد و محروم شدن از مواهب و نعمتها است.
ج: اطاعت نكردن حضرت آدم (ع)، ترك اولى بوده است. اين پاسخ و تفسير، طرفداران بيشترى داشته و نه تنها در اين جا، بلكه در تمام مواردى كه نسبت گناه به انبيا داده شده، راه گشا و توجيه كننده است. گناه و عصيان بر دو گونه است: مطلق و نسبى. منظور از گناه مطلق، گناهى است كه از هر شخصى صادر شود، گناه و عصيان محسوب مىگردد و هيچ گونه استثنايى در آن وجود ندارد، مانند خوردن اموال حرام، ظلم، زنا و دروغ. و مراد از گناه نسبى، گناهى است كه با توجه به مقام و شخصيت و معرفت و موقعيت اشخاص، عملى نامطلوب تلقى مىگردد. و چه بسا صادر شدن اين عمل از ديگرى نه تنها عيب نباشد، بلكه فضيلت هم محسوب گردد.[15] (حسنات الابرار سيئات المقربين).
شايان ذكر است كه كلمهى «معصيت»، فقط شامل ترك واجبات نبوده و دربارهى «ترك مستحبات» نيز در روايات اسلامى ديده مي شود. از جمله در حديث معتبرى از حضرت امام باقر (ع) مىخوانيم كه:« نوافل يوميه (نمازهاى مستحبى روزانه) مستحب است و واجب نيست، كسى كه نماز واجب را ترك كند كافر است ولى كسى كه نافلهها را ترك كند كافر نيست و معصيت كرده».[16] و البته از نظر لغت نيز، «عصيان» به معناى هرگونه خارج شدن از دايرهى اطاعت است خواه در امر وجوبى يا مستحبى.[17]
نتيجهى كلام اين كه: تمام تعبيراتى كه دربارهى عصيان، گناه (اثم)، و ذنب (پيامد سوء)، كه در مورد انبيا ديده مىشود، ناظر به همين ترك اولى (ترك كار بهتر) است.[18]
نمونهى 2. قصص، 15.
نام پيامبر: حضرت موسی (ع)
پاسخ: حضرت موسى (ع) پس از مشاهدهى ظلم و زورگويى مرد فرعونى (قبطى) به يكى از بنى اسرائيل (سبطى) و عكس العملى كه در اين رابطه داشتند، فرمودند: «هذا من عمل الشيطان» اين كار از عمل شيطان بود. نكته مهم اين است كه اين عبارت، اشاره به اصل دعوا و مشاجرهى قبطى و سبطى است؛ يعنى اين نزاع كور و بىهدف شما دو نفر يك كار شيطانى بود.[19]
دستهى دوم: آياتى كه نسبت ضلالت (گمراهى) بر انبيا مىدهد.
نمونهى 1. شعراء، 20
نام پيامبر: حضرت موسى(ع)
پاسخ:
أ: تعبير به «ضالين» در آيهى شريفه نياز به شناخت مفهوم لغوى اين واژه دارد.
1. اين كلمه از مادهى «ضلال» است كه در اصل به معناى رها كردن راه مستقيم مىباشد و مفهوم گستردهاش منحصر در «گمراهى از دين حق» نيست. از اين رو اين تعبير در مورد شخصى مانند حضرت موسى (و بلكه ساير انبيا، در موارد گوناگون ديگر) مفهوم «ترك اولى» دارد. حضرت با كشتن آن مرد فرعونى، جان خود را به خطر انداخت، و راه سلامت را رها كرد و به مسير پر درد و سرى گام نهاد. و لذا بعد از آن حادثه نتوانست در مصر بماند و آوارهى بيابان شد تا اين كه به خدمت «شعيب» رسيد و نزد او پرورش يافت و آمادهى پذيرش مسؤليت رسالت گرديد.[20]، [21]
2. «ضلالت» در آيه به معناى دور افتادن از آگاهى از سرنوشت ورود آن حضرت در ماجراى نزاع است. (ناآگاهى) به عبارتى: من نمىدانستم كه آن ضربه سبب مرگ آن مرد مىشود و اين قتل، مصداق «قتل خطا» بوده نه عمد.[22] در نتيجه از عواقب كار، آگاهى نداشتم.[23]
ب: جواب ديگر اين كه، جملهى «و انا من الضالين» از روى مماشات با فرعونيان گفته شده است. بدين معنا كه با فرض اين كه در آن موقع، من گمراه بودم ولى اينك خدا مرا هدايت كرده و با براهينِ قاطع به سوى شما فرستاده است.[24] مؤيد اين پاسخ، آيهى 19 و 21 همین سوره است. چه اين كه در آيهى اول، فرعون آن چنان از موضع قدرت صحبت مىكرد كه خطاب به حضرت موسى (ع) عرض مىكند «و انت من الكافرين». و در آيهى دوم، حضرت تصريح مىفرمايد كه:...! حال چه مىگويى؟ به هر حال «فوهب لى ربى حكماً و جعلنى من المرسلين» الآن، رسولم و آنوقت به گمان تو گمراه!
نمونهى 2. ضحى،6 - 8.
نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص)
منظور از «ضالّ»در اين جا، «گم شدن از نظر شخصيت در ميان قوم و جمعيت خويش» است. چنان كه در حديثى از حضرت امام على بن موسى الرضا (ع) مىخوانيم كه فرمودند: «و وجدك ضالّاً؛ أى لايعرفون فضلك فهداهم اليك». خداوند، تو را گم شده و ناشناخته در ميان قومى يافت كه مقام فضل تو را نمىدانستند، و او آنان را به سوى تو هدايت كرد.[25]
دستهى سوم: آياتى كه در صدد اثبات فراموشى براى انبيااند
نمونه 1. انعام، 68
نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص)
پاسخ: گرچه ظاهراً، روى سخن در اين آيه به پيامبر اكرم (ص) است، اما در واقع، پيروان او هستند كه اگر گرفتار فراموشى شدند و در جلسات آلوده به گناه و استهزاء كفار نسبت به مقدسات شركت كردند، به محض اين كه متوجه مسئله شدند بايد از آن جا برخيزند و بيرون روند؛ زيرا در آيهى بعدآمده: «اگر افراد متقى (از روى فراموشى يا اجبار يا به قصد ارشاد) با آنها بنشينند، چيزى از حساب و گناه بر آنها نيست؛ ولى (اين همنشينى بايد براى) متذكر ساختن كفار (نسبت به خدا و نبوت و معاد) باشد؛ آنهم به اين اميد كه شايد پرهيزكارى پيشه كنند».[26]
در نتيجه: روى سخن با افراد باتقوا و تودهى مسلمين است نه شخص پيامبر(ص) و در حقيقت اين تعابير، از باب ضرب المثل معروف « به در مىگويم كه ديوار گوش كند» است.[27]
دستهى چهارم: آياتى كه ارتكاب خطا و تقاضاى مغفرت را اثبات مىكند
نمونه1. شعراء، 82
نام پيامبر: حضرت ابراهيم (ع)
پاسخ: منظور از «خطيئتى»، همان ترك اولى است. البته، هر چند خطيئة از مادهى خطا گرفته شده و در اصل به معناى لغزشهايى است كه از انسان سرمىزند، ولى تدريجاً توسعهى معنايى پيدا كرده و به هر گناه عمدى و غير عمدى، ترك اولى و... اطلاق گرديد. به گونهاى كه اكثراً به همين معناى غير عمدى انصراف پيدا مىكند.[28] از اين رو، ترك اولى در موردحضرت ابراهيم (ع) شامل تمام حالاتى است كه انسان را به نحوى از خدا غافل مىسازد؛ مانند پرداختن به كارهاى زندگى همچون خوردن و آشاميدن و... كه چون همينها نيز موجب اندك غفلتى از خدا مىشود و اولياى إلاهى چنين وضعيتى را كمتر از گناه نمىدانند. (حسنات الابرار سيئات المقرّبين).[29]
دستهى پنجم: آياتى كه بيانگر توبيخ و عتاب به انبيااند
نمونه 1. توبة، 43
نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص).
پاسخ: در اين آيه، نخست سخن از عفو است (خداوند تو را بخشيد) و بعد، عتاب مىشود: «چرا به آنها اجازه دادى، پيش از آن كه كسانى كه راست گفتند براى تو روشن شوند و دروغ گويان را بشناسى»؟!سخن در اجازهى شركت ننمودن در جنگ است كه آن حضرت به گروهى از منافقين دادند.
اگر در محتواى آيه (صدر و ذيل آن) و ساير تعابير دقت شود، دانسته مىشود كه كلمهى «عفو» و «عتاب» نسبت به حضرت براى بيان زشتى كار منافقان است. چنان كه گاه انسان به شخصى كه قصد ميانجيگرى در دعوا دارد، خطاب و عتاب مىكند كه چرا دست او را گرفتى و نگذاشتى سيلى بزند تا همهى مردم، اين آدم سنگدل را بشناسند و رسوا شود؟! روشن است كه اين سخن در لباس عتاب و سرزنش به دوست خيرخواه، كنايه از بىرحمى و پستى ديگرى است.[30] حضرت امام رضا (ع) در تفسير اين آيه فرمودند: اين آيه از قبيل ضرب المثل معروف عرب است كه مىگويد: «به تومىگويم ولى همسايه بشنود»! خداوند نيز روى سخن را در اين آيه، پيامبرش كرده ولى منظور امت است.[31]
دستهى ششم: آيات بيانگر وجود شك و ترديد در انبيا (ع)
نمونه 1 تا 5. سورههاى: يونس 94؛ بقره 147؛ آل عمران 60؛ هود 17؛ سجده 23.
نام پيامبران: همه (ر.ك: هود 17)؛ مخصوصاً پيامبر اكرم (ص)
پاسخ: هرچند ظاهر اين آيات مىگويد: «اگر در قرآن و وحى شك دارى، از شك كنندگان مباش». ولى، أ: در هيچ كدام، به طور قطع و روشن وجود شك در پيامبران، بيان نگرديده است. مثلاً در سورهى يونس، 94 آمده: «اگر در آنچه بسوى تو نازل كردهايم شك دارى، پس...». كه در نتيجه، با تعبير «اگر» كه نوعى تعليق و عدم جزميت ا ست، سخن گفته شده. همان گونه كه انسان به دوستى كه بسيار نزديك به او مىباشد، مىگويد و چون مىخواهد او را مطمئنتر كند. بدون اين كه اذعان به شك و ترديدش داشته باشيد. مىگويد: «اگر شك دارى، برايت دليل مىآورم». و روشن است كه اين عبارات، بيش از آن كه ظهور در وجود شك و ترديد در او داشته باشد، نمايشگر موضع محكم گوينده ومختصر گويى و آمادگى او براى توضيح - در صورت نياز - است.
ب: در اين گونه موارد هر چند روى سخن با پيامبر است ولى منظور، تودهى مردم و مؤمنيناند (به در مىگوييم كه ديوار بشنود).
دستهى هفتم: آياتى كه وعدهى مغفرت و بخشايش گناه انبيا داده.
نمونه 1. فتح، 2
نام پيامبر: حضرت رسول بزرگوار اسلام (ص)
پاسخ: هر چند آيه، دلالت بر بخشيده شدن ذنب پيامبر (كارهاى گذشته و آينده) دارد، اما:
أ: منظور از «ذنب»، همان ترك اولى است.
ب: در حديثى از حضرت امام رضا (ع) چنين آمده كه ايشان در پاسخ سؤال مأمون دربارهى اين كه چگونه اين آيه با عصمت سازگار است، فرمودند: هيچ كس نزد مشركان مكه گناهش بزرگتر از رسول خدا نبود! به خاطر اين كه آنها سيصد و شصت بت مىپرستيدند و هنگامى كه پيامبر(ص) آنها را به توحيد دعوت كرد بسيار بر آنها گران آمد، و از روى تعجب گفتند: آيا او همهى خدايان ما را به يك خدا تبديل كرده؟ چه چيز عجيبى است؟! ولى هنگامى كه خداوند مكه را براى پيامبرش فتح نمود، به او فرمود: «اى محمد! ما فتح آشكارى براى تو فراهم كرديم تا گناهان گذشته و آيندهاى را كه نزد مشركين عرب، به خاطر دعوت به توحيد داشتى و دارى، ببخشد؛ چرا كه بعضى از مشركان ايمان آوردهاند، و بعضى نيز از مكه خارج شدند، و آنها كه باقى ماندند نمىتوانستند توحيد را انكار كنند آنهم هنگامى كه مردم را به سوى آن مىخواندى». از اينرو گناهانى را كه مشركين به حضرت نسبت مىدادند، با اين فتح و پيروزى ناديده گرفته شد و از گناهكار شمردنش دست كشيدند.[32]
دستهى هشتم: آياتى كه ظاهراً پيامبران را دروغ گو شمرده و نوع دروغ ها را هم بيان نموده است!
نمونه 1. انبيا، 62 و 63
نام پيامبر: حضرت ابراهيم (ع)
پاسخ: آن حضرت صراحتاً نفرمود كه بت بزرگ اين كار را كرده، بلكه آن را در قالب يك جملهى «شرطيه» درآوردند. توضيح اين جمله را با يك روايت از حضرت امام صادق(ع) پىمىگيريم. ايشان فرمودند: «نه بت بزرگ اين كار را كرده و نه ابراهيم دروغ گفته! چه اين كه ابراهيم گفت از آنها سؤال كنيد كه اگر آنها سخن بگويند، حتماً بزرگ آنها اين كار را كرده، و اگر سخنى نگويند، بزرگ آنها اين كار رانكرده؛ و در نتيجه، نه آنها سخن گفتند و نه ابراهيم دروغ گفت».[33]
دستهى نهم: آياتى كه پيامبر را قاتل دانسته است!
نمونه 1. شعراء، 14
نام پيامبر: حضرت موسى (ع)
پاسخ: هرچند حضرت موسى (ع) با وارد شدن به نزاع دو نفر (فرعونى و بنى اسرائيلى) با ضربهاى مشت، بنى اسرائيل را كشت، اما:
أ: اين قتل عمدى نبوده و حضرت خواست به نوعى ظالم را به كنارهگيرى بكشاند، اما ناگهان در اثر مشت ايشان، آن فرد به قتل رسيد.
ب: بايد توجه داشت كه اين قتل، به گونهاى قصاص جنايات و قتلهايى بود كه فرعونيان در حق بنى اسرائيلىها روا داشتند. به شهادت قرآن، قوم خونريز فرعون، هيچ پسرى را زنده نمىگذاشتند. و به تعبير قرآن، «مفسد فى الارض» بودند. از اين رو حداقل احتمال جايز القتل بودن اين ظالم فرعونى كاملاً قابل قبول است.[34]
دستهى دهم: آياتى كه نسبت شرك به انبيا (ع)مىدهد!
نمونهى 1. انعام، 76 - 78
نام پيامبر: حضرت ابراهيم(ع)
پاسخ: گرچه آن حضرت با اشاره به ستاره و ماه و خورشيد و آسمان، آنها را با «هذا ربى» گفتن به ربوبيت توصيف كرد، اما:
با توجه به آيهى قبل و بعد، مشخص مىشود كه اين سخنان از موضع استدلال و گفت و گو بوده نه ابراز اعتقاد! ايشان با قرار گرفتن در برابر هر يك از اين گروهها، نظر آنها را بعنوان يك «فرضيه» پذيرفت، آن گاه با استدلال به نابودى و افول هر يك، لزوم بطلان آنها را گوشزد كرد. و در واقع اين خود يكى از بهترين راههايى است كه براى ابطال نظريات مخالفان پيموده مىشود بىآن كه حس تعصب و لجاجت آنها تحريك گردد. به ويژه آن كه در آيهى بعد مىفرمايند: «اى جمعيت! من از اين شريكهايى كه براى خدا قرار مىدهيد بيزارم».[35]
دستهى يازدهم: آياتى كه دلالت بر ترسويى و خوف رسول از مردم دارد تا ترس از خدا!
نمونه 1. احزاب، 37
نام پيامبر: حضرت رسول اكرم (ص)
پاسخ: على رغم گويايى تعبيرات قرآن (با اندك تأمل) باز روايتى را از حضرت امام سجاد (ع) نقل مىنماييم. اين حديث را مفسر معروف غير شيعه (قرطبى) نقل مىكند كه: به پيامبر (ص) وحى فرستاده شده كه زيد، همسرش «زينب» را طلاق خواهد داد و در نهايت حضرت نيز به خاطر حفظ عواطف انسانى و ساير حكمتها با او ازدواج خواهد كرد.[36] از اين رو هنگامى كه زيد به خدمت پيامبر (ص) آمد و از اخلاق زينب و عدم اطاعت او شكايت دارد و اين كه مىخواهد وى را طلاق دهد؛ رسول الله (ص) او را نصيحت كرد و فرمود: از اين سخن بپرهيز و همسرت را نگهدار! اما در عين حال، حضرت يقين داشت كه سرانجام از يكديگر جدا خواهند شد و طبق وحى الاهى با زينب كه دختر عمهى پيامبر (ص) هم بود ازدواج خواهد كرد. از اين رو تمام اين اطلاعات همان چيزى بود كه به تصريح قرآن، حضرت در دل مخفى داشت، ولى از طرفى هم نمىخواست او را امر به طلاق كند چون بيم داشت كه مردم به او خرده بگيرند كه چگونه راضى شده كه همسر جدا شدهى زيد كه اول غلامش بوده و سپس به فرزند خواندگى قبولش كرده را به ازدواج خود درآورد و از سويى، زيد را هم تشويق به طلاق كرده است! اين برخى از شايعاتى بود كه مىتوانست در صورت اقدام آن حضرت به ازدواج با آن خانم، دامنگير مقام مقدسش بشود، ولى خداوند به خاطر همين نكته پيامبرش را مورد عتاب قرار داد كه چرا از مردم در خصوص چيزى كه مباح و جايز است ]ازدواج با همسر مطَلَّقهى پسر خوانده[ در بيم و هراسى؟ و خداوند، رسولش را آگاه ساخت كه در هر حال، سزاوارتر است كه از او بيم داشته باشد.
شايان توجه است كه قرطبى مىافزايد: علماى ما مىگويند اين حديث، بهترين نظر و سخنى است كه در تفسير اين آيه گفته شده و تمام اهل تحقيق و مفسران و علماى برجسته آن را پذيرفتهاند!... تا جايي كه «ترمذى» (محدث بزرگ) ضمن اشاره به اين حديث در «نوادر الوصول» چنين مىگويد: على ابن الحسين حضرت امام سجاد (ع) اين سخن را از خزانهى علم آورده و اين گوهرى از جواهرات است و دُرّ گران قيمتى از دُرها.[37]
فلسفه و حكمتِ ذكر تعابير دو پهلو پيرامون پيامبران در قرآن
شايد پرسيده شود: درست است كه عصيان و گناه مفهوم وسيعى داشته و ترك مستحبات ترك اولى را شامل مىشود، ولى چه حكمتى داشته كه خداوند به طور مكرر در آيات قرآن مجيد اين تعابير را در مورد انبياى گرامى خود بكار برده است؟
پاسخ اين سؤال جالب در حديثى جالبتر آمده است! مردى نامسلمان (زنديق) از حضرت اميرمؤمنان على (ع) مىپرسد: چرا خداوند لغزشهاى پيامبران خود را آشكارا بيان كرده مانند «و عصى آدمُ ربه فغوى»؟ حضرت فرمودند: ذكر لغزشهاى انبيا و ساير چيزهايى كه خداوند در كتابش تبيين كرده از روشنترين دلايل حكمت خداوند متعال و قدرت ظاهر او ست؛ زيرا مىدانست معجزات و دلايل انبيا چنان در دل امتها بزرگ جلوه مىكند كه بعضى معتقد به الوهيت و خدايى آنها مىشوند همانند آنچه مسيحيان دربارهى عيسى ابن مريم گفتهاند... از اين رو خداوند اين لغزشها رامى شمارد تا همه بدانند آنها كمالات و صفات الاهى را به طور مطلق و بى نهايت و كامل دارا نبودند و كسى فكر الوهيت آنها را در سر نپروراند.[38]
پی نوشتها:
[1] بقره، 124. ر.ك: تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 83 - 82.
[2] ر.ك: فخر رازى، تفسير كبير، ج 10، ص 193.
[3] تفسير روح البيان، ج 1، ص 338.
[4] حشر، 7.
[5] مانند: مرحوم طبرسى در مجمع البيان ؛ ابوالفتوح رازى در روح الجنان؛ قرطبى در تفسير خود ؛ فخر رازى در تفسير كبير و... .
[6] نساء، 80.
[7] فخر رازى، تفسير كبير، ج 10، ص 193.
[8] طه، 121.
[9] طه، 115.
[10] هود، 47.
[11] انبياء، 62 و 63.
[12] صافات، 89.
[13] البته به منظور اختصار در پاسخ گويى و ايجاد انگيزهى تحقيق در خواننده، از ذكر آيات و ترجمهى آنها خوددارى شده است، از اين رو براى استفادهى افزونتر به ترجمهى قرآن از آيت اللَّه مكارم شيرازى يا محمد مهدى فولادوند مراجعه شود.
[14] ر.ك: علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 11، ص 72.
[15] پس اگر از «ترك اولى» به «گناه» تعبير مىشود، منظور همان گناه نسبى است نه مطلق. و در ترك اولى، عملى كه ترك مىشود، ممكن است جزو مكروهات يا مباحات و حتى مستحبات باشد.
[16] تفسير نورالثقلين، ج3، ص 404، ح 165.
[17] راغب اصفهانى، مفردات، مادهى «عصى».
[18] پيامر قرآن، ج7، ص 107 و 108.
[19] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 124.
[20] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 125.
[21] سيدمرتضى، تنزيه الانبيا، ص 69.
[22] همان.
[23] استاد مصباح يزدى، آموزش عقايد، ج 12، ص 256 ؛ سيد مرتضى، تنزيه الانبيا، ص 69.
[24] آموزش عقايد، ج 2، ص 256.
[25] مجمع البيان، ج10، ص 506؛ نور الثقلين، ج 5، ص 596.
[26] انعام، 69.
[27] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 159.
[28] تفسير پيام قرآن، ج 7، ص 115 - 116.
[29] در مورد ترك اولى در دستهى اول آيات، صحبت شد.
[30] پيام قرآن، ج 7، ص 152.
[31] تفسير برهان، ج 2، ص 130، ح1، به نقل از پيام قرآن.
[32] پيام قرآن، ج 7، ص 149 ؛ نور الثقلين، ج 5، ص 56، ح 18.
[33] نور الثقلين، ج 3، ص 434، ح84؛ بحار الانوار ج11، ص 76، ح4 ،باب عصمة الانبيا(ع).
[34] پيام قرآن، ج 7، ص 123.
[35] پيام قرآن، ج 7، ص 187.
[36] زيد، پسرخواندهى پيامبر اكرم (ص) بود.
[37] تفسير قرطبى، ج 8، ص 5272، ذيل آيات مورد بحث.
[38] تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 404، ح 143.
منبع: http://farsi.islamquest.net