پرسش :
آيا اعتقاد به عصمت پيامبران و امامان(علیهم السلام) تأثيرى منفى بر زندگى فردى و اجتماعى ما نمى گذارد؟
پاسخ :
برخى از كسانى كه عصمت معصومان را پذيرفتنى نمى يابند، پى آمدهايى منفى براى اين باور برشمرده و از اين راه به مبارزه با آن پرداخته اند. گروهى چنين پنداشته اند كه شخص معصوم را نمى توان الگوى ديگران و برتر از آنان به شمار آورد؛ بلكه آنچه شأن و منزلت پيامبر را بالا مى برد، زندگى غير معصومانه ى او است كه «نشان گر آن است كه در جهاد اكبر و مبارزه با نفس امّاره موفق بوده و در غالب اوقات، راه و هدف درست را شناخته و از آن پى روى كرده است».[1] برخى ديگر، پديده ى عصمت را سبب رونق بازار دو رويى و ظاهر آرايى دانسته، تلاش مى كنند با اثبات اين نكته كه «گناه در طرح خلقت آدمى مندرج است»[2] وجدان گناه آلودگان را آسوده سازند و بدين وسيله، به گمان خود، آنان را از مقدس مآبى و زهد فروشى بر حذر دارند:
مفهومى مطلق از عصمت را در نظر بگيريد و آن گاه توجه كنيد كه از يك سو فشار روحى از درون، معتقدان را ملزم مى دارد كه متناسب با آن مفهوم مطلق از عصمت عمل كنند. و از سوى ديگر، از بيرون، مرتب و با همان چشم انداز مطلق از عصمت، كنترل مى شوند... طبعاً معتقدان با همه ى محدوديت ها و نسبيّت هاى انسانى خويش، نمى توانند خود را عملا و باطناً و در واقع امر با اين انتظارات سخت كيشانه ى مذهبى از درون و بيرون وفق دهند؛ پس با اين تعارضات روح آزار و دل ستيز و ذهن سوز چه كنند؟ گويا تنها چاره اى كه در اين جا مى ماند، ريا و تكلّف و تصنّع است و بازار دو رويى و تزوير و مقدّس مآبى و ظاهرآرايى و زهدنمايى گرم مى شود[3].
از بُعد سياسى اين تحليل كه بر دخالت حكومت در امور دينى مردم مى تازد[4] و به ظاهر، حتى جلوگيرى از فسق و فجور علنى را نيز روح آزار و دل ستيز مى خواند، مى گذريم و در پاسخ به اين سخنان چند نكته را يادآور مى شويم:
1. دست يابى پيامبران و امامان به كمالات ويژه اى چون عصمت، گزافى و بى دليل نبوده است و در شايستگى هاى اكتسابى آنان ريشه دارد؛[5] بنابراين، عصمت پيامبران و امامان از گناه، افزون بر فوايد ديگر، در بُعد عملى از انسان دست گيرى مى كند و نمونه ى كاملى را از كسانى كه از بند شيطان رسته و به خدا پيوسته اند فرا روى آدميان قرار مى دهد (چنان كه عصمت در دريافت و ابلاغ وحى نيز در بعد علمى به يارى آدمى مى شتابد و معرفت حقيقى و سعادت واقعى را دست يافتنى مى سازد). مقصود قرآن كريم از نقل حكاياتى چون داستان حضرت يوسف نيز همين درس آموزى ها است؛ يعنى بيان اين حقيقت كه حتّى در عنفوان جوانى و با فراهم بودن زمينه هاى گناه نيز مى توان با يارى جستن از خدا از چنگال نفس بدفرما رهايى يافت.
2. نبايد معصومان را چون ماشين خودكارى بپنداريم كه بدون سنگ اندازى هاى شيطان، راه درست را در پيش مى گيرند و فارغ از هر گونه مانعى، در طريق مقصود ره مى سپرند؛ بلكه آنان نيز درگير با شيطان اند؛ هر چند همواره در اين جهاد اكبر پيروز مِيْدان اند.
3. رهبران دينى، گرچه مردم را به پى روى از معصومان فرا مى خوانند و از آنان مى خواهند كه پيامبران و امامان را الگوى خويش سازند، امّا همواره بر اين نكته تأكيد مىورزند كه هيچ گاه به مقام معصومان نمى توان رسيد.[6] از اين رو، جانب دارى از انديشه ى عصمت، فشارى درونى يا برونى بر مؤمنان وارد نمى سازد و روح و جان آنان را نمى آزارد. معصومان در همه ى كمالات انسانى پيش تاز ديگرانند و كسى به آنان نزديك تر است كه در اين راه گام بيش ترى بردارد؛ هر چند هيچ گاه نبايد انديشه ى هم آوردى با آنان را در سر پروراند؛ چنان كه پيشواى متقيان، اميرمؤمنان(عليه السلام)در باره ى زهد و ساده زيستى خويش مى فرمايد:
آگاه باش كه هر پى رويى را پيشوايى است كه پى وى را پويد و از نور دانش او روشنى جويد. بدان كه پيشواى شما از دنياى خود به دو جامه ى فرسوده بسنده كرده و دو قرص نان را خوردنى خويش نموده است. بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد، ليكن مرا يارى كنيد به پارسايى و در پارسايى كوشيدن و پاك دامنى و درستى ورزيدن.[7]
پی نوشتها:
[1]. مقارنة الاديان، ج 3 (الاسلام)، ص 126.
[2]. دين و جامعه، ص 489.
[3]. همان، ص 487.
[4]. در واقع، چنين تحليل هايى در راستاى سخنان كسانى است كه مى گويند: «اگر به فرض يك حكومت دينى، از همه جهت تمام و كمال به دست مؤمنانِ مخلص ناب تشكيل شد، آنچه نبايد اين حكومت و دولت دست به آن بزند و دخالتى بنمايد، دين و ايمان و اخلاق مردم است». (آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا، كيان، ش 28، ص 57). اين در حالى است كه اميرالمؤمنين، اصلاح امور دينى مردم را مهم ترين هدف حكومت اسلامى مى خواند و انگيزه ى خويش از به دست گرفتن زمام قدرت را چنين مى داند: «خدايا تو مى دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنياى ناچيز، خواستن زيادت؛ بلكه مى خواستيم نشانه هاى دين را به جايى كه بود بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم تا بندگان ستم ديده ات را ايمنى فراهم آيد و حدود ضايع مانده ات اجرا گردد». (نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه ى 131، ص 129).
[5]. ر.ك: مصنفات الشيخ المفيد، ج 5، (تصحيح الاعتقاد)، ص 128. الالهيات، ج 3، ص 176 و پژوهشى در عصمت معصومان، ص 66.
[6]. ر.ك: الكافى، ج 1، ص 201.
[7]. نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، نامه ى 45، ص 317.
منبع: حسن يوسفيان ، پرسمان عصمت، مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه قم، 1380.
برخى از كسانى كه عصمت معصومان را پذيرفتنى نمى يابند، پى آمدهايى منفى براى اين باور برشمرده و از اين راه به مبارزه با آن پرداخته اند. گروهى چنين پنداشته اند كه شخص معصوم را نمى توان الگوى ديگران و برتر از آنان به شمار آورد؛ بلكه آنچه شأن و منزلت پيامبر را بالا مى برد، زندگى غير معصومانه ى او است كه «نشان گر آن است كه در جهاد اكبر و مبارزه با نفس امّاره موفق بوده و در غالب اوقات، راه و هدف درست را شناخته و از آن پى روى كرده است».[1] برخى ديگر، پديده ى عصمت را سبب رونق بازار دو رويى و ظاهر آرايى دانسته، تلاش مى كنند با اثبات اين نكته كه «گناه در طرح خلقت آدمى مندرج است»[2] وجدان گناه آلودگان را آسوده سازند و بدين وسيله، به گمان خود، آنان را از مقدس مآبى و زهد فروشى بر حذر دارند:
مفهومى مطلق از عصمت را در نظر بگيريد و آن گاه توجه كنيد كه از يك سو فشار روحى از درون، معتقدان را ملزم مى دارد كه متناسب با آن مفهوم مطلق از عصمت عمل كنند. و از سوى ديگر، از بيرون، مرتب و با همان چشم انداز مطلق از عصمت، كنترل مى شوند... طبعاً معتقدان با همه ى محدوديت ها و نسبيّت هاى انسانى خويش، نمى توانند خود را عملا و باطناً و در واقع امر با اين انتظارات سخت كيشانه ى مذهبى از درون و بيرون وفق دهند؛ پس با اين تعارضات روح آزار و دل ستيز و ذهن سوز چه كنند؟ گويا تنها چاره اى كه در اين جا مى ماند، ريا و تكلّف و تصنّع است و بازار دو رويى و تزوير و مقدّس مآبى و ظاهرآرايى و زهدنمايى گرم مى شود[3].
از بُعد سياسى اين تحليل كه بر دخالت حكومت در امور دينى مردم مى تازد[4] و به ظاهر، حتى جلوگيرى از فسق و فجور علنى را نيز روح آزار و دل ستيز مى خواند، مى گذريم و در پاسخ به اين سخنان چند نكته را يادآور مى شويم:
1. دست يابى پيامبران و امامان به كمالات ويژه اى چون عصمت، گزافى و بى دليل نبوده است و در شايستگى هاى اكتسابى آنان ريشه دارد؛[5] بنابراين، عصمت پيامبران و امامان از گناه، افزون بر فوايد ديگر، در بُعد عملى از انسان دست گيرى مى كند و نمونه ى كاملى را از كسانى كه از بند شيطان رسته و به خدا پيوسته اند فرا روى آدميان قرار مى دهد (چنان كه عصمت در دريافت و ابلاغ وحى نيز در بعد علمى به يارى آدمى مى شتابد و معرفت حقيقى و سعادت واقعى را دست يافتنى مى سازد). مقصود قرآن كريم از نقل حكاياتى چون داستان حضرت يوسف نيز همين درس آموزى ها است؛ يعنى بيان اين حقيقت كه حتّى در عنفوان جوانى و با فراهم بودن زمينه هاى گناه نيز مى توان با يارى جستن از خدا از چنگال نفس بدفرما رهايى يافت.
2. نبايد معصومان را چون ماشين خودكارى بپنداريم كه بدون سنگ اندازى هاى شيطان، راه درست را در پيش مى گيرند و فارغ از هر گونه مانعى، در طريق مقصود ره مى سپرند؛ بلكه آنان نيز درگير با شيطان اند؛ هر چند همواره در اين جهاد اكبر پيروز مِيْدان اند.
3. رهبران دينى، گرچه مردم را به پى روى از معصومان فرا مى خوانند و از آنان مى خواهند كه پيامبران و امامان را الگوى خويش سازند، امّا همواره بر اين نكته تأكيد مىورزند كه هيچ گاه به مقام معصومان نمى توان رسيد.[6] از اين رو، جانب دارى از انديشه ى عصمت، فشارى درونى يا برونى بر مؤمنان وارد نمى سازد و روح و جان آنان را نمى آزارد. معصومان در همه ى كمالات انسانى پيش تاز ديگرانند و كسى به آنان نزديك تر است كه در اين راه گام بيش ترى بردارد؛ هر چند هيچ گاه نبايد انديشه ى هم آوردى با آنان را در سر پروراند؛ چنان كه پيشواى متقيان، اميرمؤمنان(عليه السلام)در باره ى زهد و ساده زيستى خويش مى فرمايد:
آگاه باش كه هر پى رويى را پيشوايى است كه پى وى را پويد و از نور دانش او روشنى جويد. بدان كه پيشواى شما از دنياى خود به دو جامه ى فرسوده بسنده كرده و دو قرص نان را خوردنى خويش نموده است. بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد، ليكن مرا يارى كنيد به پارسايى و در پارسايى كوشيدن و پاك دامنى و درستى ورزيدن.[7]
پی نوشتها:
[1]. مقارنة الاديان، ج 3 (الاسلام)، ص 126.
[2]. دين و جامعه، ص 489.
[3]. همان، ص 487.
[4]. در واقع، چنين تحليل هايى در راستاى سخنان كسانى است كه مى گويند: «اگر به فرض يك حكومت دينى، از همه جهت تمام و كمال به دست مؤمنانِ مخلص ناب تشكيل شد، آنچه نبايد اين حكومت و دولت دست به آن بزند و دخالتى بنمايد، دين و ايمان و اخلاق مردم است». (آخرت و خدا، هدف بعثت انبيا، كيان، ش 28، ص 57). اين در حالى است كه اميرالمؤمنين، اصلاح امور دينى مردم را مهم ترين هدف حكومت اسلامى مى خواند و انگيزه ى خويش از به دست گرفتن زمام قدرت را چنين مى داند: «خدايا تو مى دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنياى ناچيز، خواستن زيادت؛ بلكه مى خواستيم نشانه هاى دين را به جايى كه بود بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم تا بندگان ستم ديده ات را ايمنى فراهم آيد و حدود ضايع مانده ات اجرا گردد». (نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه ى 131، ص 129).
[5]. ر.ك: مصنفات الشيخ المفيد، ج 5، (تصحيح الاعتقاد)، ص 128. الالهيات، ج 3، ص 176 و پژوهشى در عصمت معصومان، ص 66.
[6]. ر.ك: الكافى، ج 1، ص 201.
[7]. نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، نامه ى 45، ص 317.
منبع: حسن يوسفيان ، پرسمان عصمت، مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه قم، 1380.