پرسش :
رابطه دین و اقتصاد چیست؟
پاسخ :
شهيد مطهرى در كتاب بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، بين دين و اقتصاد دو رابطه ذكر مى كند كه يك رابطه، مستقيم و ديگرى غيرمستقيم است.
اولين رابطه ى مستقيم، بين اخلاق و اقتصاد است. دين پشتيبان نوعى از اخلاق، و مروج نوعى فضايل و مكارم اخلاقى است؛ لكن رذايل اخلاقى را نهى مى كند؛ بنابراين، اخلاق با طرح و حمايت مستقيم دين، روى اقتصاد اثر مى گذارد. اگر جامعه اى براى فضايل اخلاقى ارزش قايل باشد، و اين فضايل در فكر و ذهن و رفتار مردم رسوخ كند، طبعاً اقتصادِ آن جامعه وضع خاصى پيدا مى كند؛ مثلا توليد كالاهاى ضرورى و مورد نياز عموم، در حد نياز مردم و توزيع درآمد عادلانه خواهد بود.
بعضى از اقتصاددانان ليبرال، خصوصاً آقاى آدام اسميت، قايل اند كه ارزش هاى اخلاقى با اهداف، فعاليت ها و رفتارهاى اقتصادى سازگارى كامل ندارد؛ لازمه ى دست يافتن به حداكثر سود، داشتن حرص و طمع، فزون خواهى و كنار نهادن انصاف و جوان مردى است. يكى از اقتصاددانان فيزيوكرات (برناندو ماندويل) در مورد ديدگاه هايى كه تحت عنوان اقتصاد طبيعى مطرح مى شد، شعرى سروده، و در آن شعر، به توصيف كندوى زنبور عسل پرداخته است. همان طور كه مى دانيد، در هر كندو، يك ملكه و چند زنبور نر (حدود ده تا) و هزاران زنبور ماده وجود دارد؛ زنبورهاى ماده به عنوان كارگر، مسؤوليت مكيدن شيره ى گل ها و تبديل آن به عسل و نيز جمع آورى در كندو مى باشند، ولى زنبورهاى ملكه و نر، در طول سال در كندو مى مانند و تنها شغل زنبورهاى نر اين است كه زنبور ملكه را كه سالى يك بار پرواز مى كند و اوج مى گيرد، همراهى مى كنند. از ميان زنبوران نر، هركدام كه بتواند بيش تر اوج بگيرد و با ملكه همراه شود، توفيق جفت گيرى با ملكه را پيدا مى كند، و با تخم ريزىِ زنبور ملكه، زنبورهاى كارگر به وجود مى آيند.
ماندويل مى گويد:
كسانى كه در اين كندو حكومت مى كنند، افرادى دغل و كثيف اند اگر اين نظم طبيعى كندو با كنار گذاشتن دغلى و بخور و بخواب زنبوران نر و ملكه تغيير كند، اين جنب و جوشى كه ـ توسط زنبورهاى ماده ـ در كندو وجود دارد از بين مى رود؛ زيرا با رفتن ملكه و زنبوران نر به صحرا، اقتدار آنها شكسته خواهد شد، و وقتى اين اقتدار شكسته شود، ديگر زنبوران كارگر حرف شنوى و فرمان برى نخواهند داشت و در نهايت، منجر به كاهش محصول كندو خواهد شد.
ايشان نتيجه مى گيرد كه دغلى و خوى زشت حاكمان كندو، موجب رونق كندو شده است. آدام اسميت وقتى اين سخن را از ماندويل نقل مى كند، مى نويسد:
من نمى دانم چرا ايشان كارى را كه موجب نظم و انضباط مى شود، دغلكارى ناميده و آن را كثيف تلقى كرده است؛ در صورتى كه اين كار كثيفى نيست و روش صحيحى است.
آدام اسميت، به عنوان پدر اقتصاد كلاسيك، معتقد است كه اين نظم طبيعى نبايد به هم بخورد. اگر در دوره اى، مالكان زمين ها وجود داشتند، كار زنبور ملكه و زنبوران نر را انجام مى دادند و اگر در دوره اى صاحبان سرمايه وجود دارند و اقتدار اقتصادى جامعه در دست آنهاست، موجب مى شود كه كارگران كار خود را به خوبى انجام دهند. سپس نتيجه مى گيرد كه اين نظم را نبايد به هم زد؛ زيرا اگر اين نظم به هم خورد، رونق اقتصاد از بين مى رود؛ بنابراين، بايد اين نظم طبيعى را حفظ كرد و افراد را در پى جويى منافع خود آزاد گذاشت. پس بگذار عبور كند و آزاد باشد؛ يعنى اگر كالايى از اين شهر خارج مى شود، مانع آن نشويم و اگر كالايى خواست وارد شود، اجازه ى ورود به آن بدهيم؛ هم چنين اگر كسى مى خواهد وارد شغلى شود يا از آن خارج گردد، او را آزاد بگذاريم. ايشان مى گويد: وقتى سرمايه ى سرمايه دار افزايش يافت فقرا نيز از كنار آن بهره مند خواهند شد. اين يك تفكر ليبرالى است و اخلاق در اين تفكر، موقعيتى ناسازگار با رشد و توسعه پيدا كرد.
دفاع از اخلاق يعنى سرمايه دار از برج عاج خودش پايين بيايد و كم تر مصرف كند. چنان كه وقتى پيروان حضرت موسى(عليه السلام)ثروت قارون را ديدند، به او جملاتى اخلاقى گفتند. قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد:
(إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ * وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللّهُ الدّارَ الاْخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ)[1]؛ قارون از قوم موسى بود و بر آنان ستم كرد، ما آن قدر از گنج ها به او داديم كه كليدهاى آنها را مردان نيرومند حمل مى كردند. هنگامى كه قوم وى به او گفتند: به اين ثروت فراوان سرمست نشو كه خداوند سرمستان را دوست ندارد، و با آن، آخرت را طلب كن و به نيازمندان احسان كن و با ثروت خود در زمين فساد مكن كه خداوند فساد كنندگان را دوست نمى دارد.
بر اساس ديدگاه اقتصاد كلاسيك، بايد اين اخلاقيات را كنار بگذاريد؛ زيرا با رشد اقتصادى هم خوانى ندارد، بلكه بايد اخلاقى كه موجب رشد است پديد آيد و آن، فزون خواهى است.
اگر در جامعه اى افراد افزون طلب نباشند، افراد آن جامعه به طور جدى كار نمى كنند. سرمايه دار، دنبال حداكثر سود است، وقتى شما به او اجازه ندهيد كه به سود حداكثر برسد، او نيز سرمايه گذارى نمى كند؛ درنتيجه كارگران بى كار مى مانند و محصول زياد وارد بازار نمى شود و نيز قيمت ها افزايش مى يابد. پس بگذاريد آن سرمايه دار كار خود را انجام دهد؛ حتى به او احترام بگذاريد. امروزه نيز از اين زمزمه ها شنيده مى شود؛ البته در اسلام سرمايه داشتن و سرمايه گذارى كردن ذاتاً محكوم نيست، بلكه آنچه كه محكوم است و امام(قدس سره) نيز روى آن تأكيد داشتند، وجود سرمايه داران بى درد است كه اصلا به مردمِ نيازمند و ارزش هاى اخلاقى توجه ندارند و منافع خود را در ايجاد رابطه با غرب مى بينند، و چون اكثر افراد ضعيف اند و منافع آنها تأمين نمى شود، پول خود را از كشور خارج كرده و در بانك هاى غربى سرمايه گذارى مى كنند.
رابطه ى ديگر اقتصاد با دين، از طريق فقه است؛ مثلا وضع حقوقى بسيارى از مسائل اقتصادى در فقه بيان شده است. كتاب مكاسب كه در حوزه تدريس مى شود، كتاب اقتصاد نيست؛ بلكه كتابى فقهى است كه حكم شرع را درباره ى اعمال و رفتارهاى اقتصادى مردم بيان مى كند؛ و اين غير از علم اقتصاد است؛ يعنى فقه، حكم شرعى معامله را، كه يك كار اقتصادى است، بيان مى كند؛ مثل حكم شرعى مزارعه، مضاربه، مساقات و... فقه چارچوبه ى حقوقى رفتارهاى اقتصادى صحيح و ناصحيح را بيان مى كند و اين رابطه اى است كه بين دين و اقتصاد وجود دارد.
سومين رابطه ى دين و اقتصاد، رابطه ى اعتقادات، افكار و انديشه هاى دينى در اقتصاد و رفتارهاى اقتصادى جامعه است. اين غير از مسئله ى اخلاق است. اعتقاد به خدا و معاد و مالكيت اصلى خداوند بر بشر و اموال در دست او، و اعتقاد به حساب و كتاب قيامت، در رفتارهاى اقتصادى مؤمنان مؤثر است. اقتصاد سرمايه دارى، مبتنى بر اومانيسم (انسان محورى) است؛ يعنى انسان را جاى خدا نشانده است؛ نه اين كه ضرورتاً اين اقتصاد قايل به عدم وجود خدا باشد، بلكه اين تفكر معتقد است خدايى كه اين جهان را خلق كرده، ديگر كارى به اين جهان ندارد و مى گويد: (يد اللّه مغلولة)؛ دست خدا بسته است و همه ى كارها در دست انسان هاست.
اومانيسم قايل است كه خداوند اين جهان را آفريده و اداره مى كند، ولى براى انسان ها امر و نهى ندارد. در فلسفه ى غرب به اين اعتقاد دئيسم مى گويند؛ يعنى عدم اعتماد به ربوبيت خداوند. خدا هست، خالق هم هست؛ ولى جهان را آفريد و تلنگرى به آن زد و جهان به چرخش افتاد؛ ديگر نيازى به كنترل او نيست؛ چراكه اين جهان اتوماتيكوار در حال گردش است؛ بنابراين، جهان در ادامه ى حركت خود نياز به خدا ندارد، و اين به معناى عدم ربوبيت خداوند است. اثر اين اعتقاد اين است كه در زندگى هرچه مى خواهيد انجام دهيد. قارون در پاسخ به ارشادات پيروان حضرت موسى(عليه السلام) گفت:
(إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْم عِنْدِي)[2]؛ من اين ثروت ها را با علم خود به دست آورده ام.
يعنى حال كه باعلم خود به آن رسيدم، خودم مى دانم كه با آنها چه كنم؛ و اين نفى كامل ربوبيت خداوند است. ليبراليسم مبتنى بر دئيسم است.
پس اعتقاد به خداوند در چگونگى وضع اقتصادى تأثير دارد؛ زيرا ما مسلمانان در چارچوبه ى دستورهاى الهى حركت مى كنيم.
خلاصه اين كه، بين اقتصاد و دين سه رابطه وجود دارد:
1. رابطه ى اقتصاد و اخلاق دينى؛
2. رابطه ى اقتصاد و فقه؛
3. رابطه ى اقتصاد و اعتقادات كلامى.
پی نوشتها:
[1]. سوره ى قصص، آيه ى 76 ـ 77.
[2]. سوره ى قصص، آيه ى 78.
منبع: دين و اقتصاد، محمد جواد شريفى، حميده انصارى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه (1382)
شهيد مطهرى در كتاب بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، بين دين و اقتصاد دو رابطه ذكر مى كند كه يك رابطه، مستقيم و ديگرى غيرمستقيم است.
اولين رابطه ى مستقيم، بين اخلاق و اقتصاد است. دين پشتيبان نوعى از اخلاق، و مروج نوعى فضايل و مكارم اخلاقى است؛ لكن رذايل اخلاقى را نهى مى كند؛ بنابراين، اخلاق با طرح و حمايت مستقيم دين، روى اقتصاد اثر مى گذارد. اگر جامعه اى براى فضايل اخلاقى ارزش قايل باشد، و اين فضايل در فكر و ذهن و رفتار مردم رسوخ كند، طبعاً اقتصادِ آن جامعه وضع خاصى پيدا مى كند؛ مثلا توليد كالاهاى ضرورى و مورد نياز عموم، در حد نياز مردم و توزيع درآمد عادلانه خواهد بود.
بعضى از اقتصاددانان ليبرال، خصوصاً آقاى آدام اسميت، قايل اند كه ارزش هاى اخلاقى با اهداف، فعاليت ها و رفتارهاى اقتصادى سازگارى كامل ندارد؛ لازمه ى دست يافتن به حداكثر سود، داشتن حرص و طمع، فزون خواهى و كنار نهادن انصاف و جوان مردى است. يكى از اقتصاددانان فيزيوكرات (برناندو ماندويل) در مورد ديدگاه هايى كه تحت عنوان اقتصاد طبيعى مطرح مى شد، شعرى سروده، و در آن شعر، به توصيف كندوى زنبور عسل پرداخته است. همان طور كه مى دانيد، در هر كندو، يك ملكه و چند زنبور نر (حدود ده تا) و هزاران زنبور ماده وجود دارد؛ زنبورهاى ماده به عنوان كارگر، مسؤوليت مكيدن شيره ى گل ها و تبديل آن به عسل و نيز جمع آورى در كندو مى باشند، ولى زنبورهاى ملكه و نر، در طول سال در كندو مى مانند و تنها شغل زنبورهاى نر اين است كه زنبور ملكه را كه سالى يك بار پرواز مى كند و اوج مى گيرد، همراهى مى كنند. از ميان زنبوران نر، هركدام كه بتواند بيش تر اوج بگيرد و با ملكه همراه شود، توفيق جفت گيرى با ملكه را پيدا مى كند، و با تخم ريزىِ زنبور ملكه، زنبورهاى كارگر به وجود مى آيند.
ماندويل مى گويد:
كسانى كه در اين كندو حكومت مى كنند، افرادى دغل و كثيف اند اگر اين نظم طبيعى كندو با كنار گذاشتن دغلى و بخور و بخواب زنبوران نر و ملكه تغيير كند، اين جنب و جوشى كه ـ توسط زنبورهاى ماده ـ در كندو وجود دارد از بين مى رود؛ زيرا با رفتن ملكه و زنبوران نر به صحرا، اقتدار آنها شكسته خواهد شد، و وقتى اين اقتدار شكسته شود، ديگر زنبوران كارگر حرف شنوى و فرمان برى نخواهند داشت و در نهايت، منجر به كاهش محصول كندو خواهد شد.
ايشان نتيجه مى گيرد كه دغلى و خوى زشت حاكمان كندو، موجب رونق كندو شده است. آدام اسميت وقتى اين سخن را از ماندويل نقل مى كند، مى نويسد:
من نمى دانم چرا ايشان كارى را كه موجب نظم و انضباط مى شود، دغلكارى ناميده و آن را كثيف تلقى كرده است؛ در صورتى كه اين كار كثيفى نيست و روش صحيحى است.
آدام اسميت، به عنوان پدر اقتصاد كلاسيك، معتقد است كه اين نظم طبيعى نبايد به هم بخورد. اگر در دوره اى، مالكان زمين ها وجود داشتند، كار زنبور ملكه و زنبوران نر را انجام مى دادند و اگر در دوره اى صاحبان سرمايه وجود دارند و اقتدار اقتصادى جامعه در دست آنهاست، موجب مى شود كه كارگران كار خود را به خوبى انجام دهند. سپس نتيجه مى گيرد كه اين نظم را نبايد به هم زد؛ زيرا اگر اين نظم به هم خورد، رونق اقتصاد از بين مى رود؛ بنابراين، بايد اين نظم طبيعى را حفظ كرد و افراد را در پى جويى منافع خود آزاد گذاشت. پس بگذار عبور كند و آزاد باشد؛ يعنى اگر كالايى از اين شهر خارج مى شود، مانع آن نشويم و اگر كالايى خواست وارد شود، اجازه ى ورود به آن بدهيم؛ هم چنين اگر كسى مى خواهد وارد شغلى شود يا از آن خارج گردد، او را آزاد بگذاريم. ايشان مى گويد: وقتى سرمايه ى سرمايه دار افزايش يافت فقرا نيز از كنار آن بهره مند خواهند شد. اين يك تفكر ليبرالى است و اخلاق در اين تفكر، موقعيتى ناسازگار با رشد و توسعه پيدا كرد.
دفاع از اخلاق يعنى سرمايه دار از برج عاج خودش پايين بيايد و كم تر مصرف كند. چنان كه وقتى پيروان حضرت موسى(عليه السلام)ثروت قارون را ديدند، به او جملاتى اخلاقى گفتند. قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد:
(إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ * وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللّهُ الدّارَ الاْخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ)[1]؛ قارون از قوم موسى بود و بر آنان ستم كرد، ما آن قدر از گنج ها به او داديم كه كليدهاى آنها را مردان نيرومند حمل مى كردند. هنگامى كه قوم وى به او گفتند: به اين ثروت فراوان سرمست نشو كه خداوند سرمستان را دوست ندارد، و با آن، آخرت را طلب كن و به نيازمندان احسان كن و با ثروت خود در زمين فساد مكن كه خداوند فساد كنندگان را دوست نمى دارد.
بر اساس ديدگاه اقتصاد كلاسيك، بايد اين اخلاقيات را كنار بگذاريد؛ زيرا با رشد اقتصادى هم خوانى ندارد، بلكه بايد اخلاقى كه موجب رشد است پديد آيد و آن، فزون خواهى است.
اگر در جامعه اى افراد افزون طلب نباشند، افراد آن جامعه به طور جدى كار نمى كنند. سرمايه دار، دنبال حداكثر سود است، وقتى شما به او اجازه ندهيد كه به سود حداكثر برسد، او نيز سرمايه گذارى نمى كند؛ درنتيجه كارگران بى كار مى مانند و محصول زياد وارد بازار نمى شود و نيز قيمت ها افزايش مى يابد. پس بگذاريد آن سرمايه دار كار خود را انجام دهد؛ حتى به او احترام بگذاريد. امروزه نيز از اين زمزمه ها شنيده مى شود؛ البته در اسلام سرمايه داشتن و سرمايه گذارى كردن ذاتاً محكوم نيست، بلكه آنچه كه محكوم است و امام(قدس سره) نيز روى آن تأكيد داشتند، وجود سرمايه داران بى درد است كه اصلا به مردمِ نيازمند و ارزش هاى اخلاقى توجه ندارند و منافع خود را در ايجاد رابطه با غرب مى بينند، و چون اكثر افراد ضعيف اند و منافع آنها تأمين نمى شود، پول خود را از كشور خارج كرده و در بانك هاى غربى سرمايه گذارى مى كنند.
رابطه ى ديگر اقتصاد با دين، از طريق فقه است؛ مثلا وضع حقوقى بسيارى از مسائل اقتصادى در فقه بيان شده است. كتاب مكاسب كه در حوزه تدريس مى شود، كتاب اقتصاد نيست؛ بلكه كتابى فقهى است كه حكم شرع را درباره ى اعمال و رفتارهاى اقتصادى مردم بيان مى كند؛ و اين غير از علم اقتصاد است؛ يعنى فقه، حكم شرعى معامله را، كه يك كار اقتصادى است، بيان مى كند؛ مثل حكم شرعى مزارعه، مضاربه، مساقات و... فقه چارچوبه ى حقوقى رفتارهاى اقتصادى صحيح و ناصحيح را بيان مى كند و اين رابطه اى است كه بين دين و اقتصاد وجود دارد.
سومين رابطه ى دين و اقتصاد، رابطه ى اعتقادات، افكار و انديشه هاى دينى در اقتصاد و رفتارهاى اقتصادى جامعه است. اين غير از مسئله ى اخلاق است. اعتقاد به خدا و معاد و مالكيت اصلى خداوند بر بشر و اموال در دست او، و اعتقاد به حساب و كتاب قيامت، در رفتارهاى اقتصادى مؤمنان مؤثر است. اقتصاد سرمايه دارى، مبتنى بر اومانيسم (انسان محورى) است؛ يعنى انسان را جاى خدا نشانده است؛ نه اين كه ضرورتاً اين اقتصاد قايل به عدم وجود خدا باشد، بلكه اين تفكر معتقد است خدايى كه اين جهان را خلق كرده، ديگر كارى به اين جهان ندارد و مى گويد: (يد اللّه مغلولة)؛ دست خدا بسته است و همه ى كارها در دست انسان هاست.
اومانيسم قايل است كه خداوند اين جهان را آفريده و اداره مى كند، ولى براى انسان ها امر و نهى ندارد. در فلسفه ى غرب به اين اعتقاد دئيسم مى گويند؛ يعنى عدم اعتماد به ربوبيت خداوند. خدا هست، خالق هم هست؛ ولى جهان را آفريد و تلنگرى به آن زد و جهان به چرخش افتاد؛ ديگر نيازى به كنترل او نيست؛ چراكه اين جهان اتوماتيكوار در حال گردش است؛ بنابراين، جهان در ادامه ى حركت خود نياز به خدا ندارد، و اين به معناى عدم ربوبيت خداوند است. اثر اين اعتقاد اين است كه در زندگى هرچه مى خواهيد انجام دهيد. قارون در پاسخ به ارشادات پيروان حضرت موسى(عليه السلام) گفت:
(إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْم عِنْدِي)[2]؛ من اين ثروت ها را با علم خود به دست آورده ام.
يعنى حال كه باعلم خود به آن رسيدم، خودم مى دانم كه با آنها چه كنم؛ و اين نفى كامل ربوبيت خداوند است. ليبراليسم مبتنى بر دئيسم است.
پس اعتقاد به خداوند در چگونگى وضع اقتصادى تأثير دارد؛ زيرا ما مسلمانان در چارچوبه ى دستورهاى الهى حركت مى كنيم.
خلاصه اين كه، بين اقتصاد و دين سه رابطه وجود دارد:
1. رابطه ى اقتصاد و اخلاق دينى؛
2. رابطه ى اقتصاد و فقه؛
3. رابطه ى اقتصاد و اعتقادات كلامى.
پی نوشتها:
[1]. سوره ى قصص، آيه ى 76 ـ 77.
[2]. سوره ى قصص، آيه ى 78.
منبع: دين و اقتصاد، محمد جواد شريفى، حميده انصارى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه (1382)