جمعه، 26 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پرسش :

رابطه‌ي دين و آزادي را بيان كنيد.


پاسخ :
واژه‎ي آزادي به صورت مشترك لفظي،[1] در علوم فلسفي، روان‎شناسي، اخلاقي و حقوقي به كار مي‎رود. برخي از اين معاني، بسيار به هم نزديك و بعضي با هم متنافي‎اند. وجود اين معاني در صورت عدم اطلاع و دقت كافي، موجب خلط و نتيجه‎گيري نادرست خواهد شد. بهترين و ساده‎ترين راه براي بررسي نوع رابطه‎ي دين و آزادي اين است كه ابتدا مفهوم واژه‎ي آزادي به روشني بيان شود تا نظر اسلام درباره‎ي آن مشخص گردد.
آنچه كه امروزه در مورد آزادي مطرح است عمدتاً ناظر به مباحث حقوقي و سياسي است؛ يعني افراد جامعه از نظر حقوقي تا چه حدّي آزادند و چه رفتاري پيگرد قانوني ندارد و يا حكومت و دولت تا چه حدّي مي‎تواند در رفتار اجتماعي مردم محدوديت ايجاد كند؟ آيا دين نيز چنين محدوديت‎هايي دارد و مي‎تواند آزادي‎ها را محدود كند؟
در تعريف دين بايد گفت: آنچه كه اراده‎ي تشريعي خداوند به آن تعلق گرفته و خداوند آن را از بندگان خود خواسته است؛ دين ناميده مي‎شود؛ يعني مجموعه‎اي از عقايد، ارزش‎ها و رفتارها كه مطابق با قرآن و سنت معصومين(ع) و عقل بوده، انسان را به كمال نهايي مي‎رساند.
شايان ذكر است كه تمام اعمال و رفتارهاي اختياري انسان به نوعي در سعادت و كمال او نفياً يا اثباتاً دخالت دارند و چنين نيست كه هر كاري انسان را به كمال نهايي برساند؛ بلكه تنها رفتار و اعمال خاصي است كه با سعادت و كمال او سنخيت دارد؛ لذا دين در مورد تمام افعال اختياري انسان، چه فردي و اخلاقي، چه اجتماعي و حقوقي، از جهت تأثيري كه در سعادت و شقاوت او دارند حكم و نظر داده است و در واقع رعايت مصالح فردي و اجتماعي است كه آزادي افراد را در اجتماع محدود مي‎كند و دولت اسلامي موظف است كه اين محدوديت‎ها را اعمال نمايد. اگر كسي دين را پذيرفت، در واقع اين محدوديت‎ها و عدم آزادي در بعضي زمينه‌ها را پذيرفته است و لازمه‎ي پذيرفتن دين، محدود شدن و جهت گرفتن آزادي‎ها در عقايد، افكار، رفتارها و ارزش‎هاست. اساساً خاصيت هر قانوني، اعم از قانون اسلام يا قانون بشري، محدود كردن آزادي است و تفاوت، تنها در نوع و اندازه‎ي اين محدوديّت‎هاست.
برخي افراد به منظور تضعيف حاكميت دين و تئوري حكومتي اسلام، مسائل حقوقي و اجتماعي را از حوزه‎ي دين خارج كرده، آزادي را به عنوان اساسي‎ترين اصل كه حتي وظيفه‎ي قانون‎گذار را تعيين مي‎كند و ارزش آن فوق دين است، معرّفي مي‎كنند و براي رسيدن به مقاصد شوم خود، به شبهه‎افكني و ايجاد تزلزل و ترديد در مردم مي‏پردازند و براي توجيه ادعاي خود از آيات و روايات نيز بهره مي‎گيرند. اين گروه، از ابهام و لغزندگي واژه‎ي آزادي سوء استفاده مي‎كنند.
گاهي با طرح آيات و رواياتي كه اهميت آزادي را مي‎رسانند، نفي دخالت دين در امور سياسي و اجتماعي را نتيجه گرفته، حكومت ديني را انكار مي‌كنند؛ در حالي كه اين‎گونه آيات، ناظر به آزادي تكويني يا فلسفي است و بيانگر وجود اختيار و قدرت انتخاب براي انسان است نه آزادي حقوقي.
موارد متعددي در قرآن وجود دارد كه حاكميت دين و نفي آزادي تشريعي را بيان مي‎كند. ارزش و اهمّيّت آزادي تكويني به خاطر اين است كه انسان، آزادانه دين حق و راه بندگي خداوند را انتخاب نمايد و به وارستگي اخلاقي برسد؛ ولي اگر انسان اين نعمت خداوند را در برآوردن خواسته‎هاي مادي و نفساني به كار گيرد، از حيوانات نيز پست‎تر خواهد شد.
گاهي با بيان اين كه انسان خليفة‌الله است و يا خداوند انسان را حاكم بر سرنوشت خويش قرار داده است، اصالت آزادي و نفي حكومت ديني را نتيجه مي‎گيرند؛ اما مقام جانشيني خدا براي كساني است كه عالم به اسماي الهي هستند و صفات الهي را در زندگي فردي و اجتماعي خود به ظهور رسانده‎اند و صلاحيت اجراي قسط و عدل را در روي زمين دارا هستند. ابناي آدم نسبت به اين مقام، بالقوه هستند و در پناه بندگي خدا و شدّت اخلاص، اين مرتبه از كمال، فعليّت خواهد يافت.
گاهي منظور از حاكميّت انسان بر سرنوشت خود، حاكميت تكويني است و بيانگر همان آزادي فلسفي است؛ يعني، انسان‎ها با اختيار خود، سعادت يا شقاوت خود را رقم مي‎زنند؛ نه اين كه هركاري خواستند انجام دهند.
اما حاكميت بر سرنوشت در عالم تشريع چيست؟ بديهي است خداوند براي انسان، هلاكت و شقاوت ابدي را به عنوان سرنوشت، رقم نزده است؛ سرنوشت انسان در عالم تشريع اين است كه با اراده‎ي خود و با پيروي از خداوند، به كمال و سعادت جاويد دست يابد و يك معناي حاكميت بر سرنوشت خويش اين است كه هيچ كس حق ندارد انسان را از بندگي خدا و نيل به اين هدف و رسيدن به كمال و مقامي كه خداوند برايش در نظر گرفته است باز دارد.
آنچه كه در قانون اساسي به عنوان حاكميّت انسان بر سرنوشت خود ذكر شده ـ با توجه به كاركرد واژه‌ي حاكميّت ملي ـ ناظر به روابط بين كشورها و موضع آنها در قبال يكديگر است؛ زيرا در قرن 18 و 19 ميلادي، كشورهاي استعماري با برخورداري از قدرت و امكانات خود به تصرف و تسلّط بر ديگر كشورها اقدام مي‎نمودند و خود را سرپرست و صاحب اختيار، و ديگران را برده‎ي خود مي‎دانستند؛ به همين دليل، مبارزات ضد استعماري و آزادي خواهي از سلطه‌ي بيگانگان رواج گرفت و اصل حاكميت ملّت‎ها مطرح شد؛ يعني هر ملّتي در برابر ملّت ديگر، استقلال دارد و هيچ ملّت و دولتي نمي‎تواند خود را حاكم بر ديگران بداند.
بنابراين، بستر اين واژه، چه در صحنه‎ي بين‎المللي و چه در درون يك جامعه، روابط انسان‎ها با يكديگر است؛ نه رابطه‎ي انسان با خدا. در قانون اساسي ده‎ها اصل وجود دارد كه بر حاكميّت الهي و اجراي قوانين اسلامي تصريح نموده است.
خلاصه اين‎كه، بيش‌تر شبهاتي كه در اين باب مطرح شده، با استفاده از مغالطه در لفظ آزادي و خلط بين معاني مختلف اين واژه، به خصوص احكام مربوط به عالم تشريع و تكوين است. آزادي تشريعي، به اين معني كه انسان حق داشته باشد كه هر مرام و مسلكي را بپذيرد و از هر قانون و نظامي كه پسنديد پيروي كند، در اسلام وجود ندارد. همه‎ي شؤون انسان، داراي احكامي است كه افراد بايد رفتار خود را با آنها تنظيم نمايند و دولت اسلامي نيز موظّف به اجراي احكام و قوانين حقوقي دين است و آزادي رفتار در محدوده‎اي است كه قوانين الهي اجازه دهند.
پی نوشت:
[1] . مشترك لفظي؛ لفظي كه به صورت هم‎زمان يا با فاصله‎ي زماني به‎طور مساوي براي چند معني وضع شده باشد؛ مانند لفظ «شير» در فارسي و «عين» در عربي و... .
منبع: دين و آزادي، آیت الله محمد تقي مصباح يزدي، نشر مركز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه‌ علمیه (1381).


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.