پرسش :
آيا واقعاً وقتي انسان مي ميرد امكان دارد دوباره به دنيا بيايد؟
پاسخ :
باز گشتن به دنيا پس از مرگ به دو صورت قابل تصور است. يكي رجعت و ديگري تناسخ. درباره رجعت بايد گفت رجعت به معناى بازگشت است. و مقصود از آن در اصطلاح علماى شيعه، بازگشت عدهاى از اموات به دنيا، پس از ظهور امام زمان(عج) و قبل از فرا رسيدن روز قيامت است. در اين جا توجه به چند مطلب لازم است.
الف) امكان رجعت: زنده شدن برخى از اموات، (رجعت) در امتهاى پيشين واقع شده است و آيات قرآن و روايات بر آن دلالت دارد:
1. رجعت عدهاى از بنى اسرائيل: «و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهره فاخذتكم الصاعقه و انتم تنظرون * ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلّكم تشكرون» ؛ و [ياد كنيد] هنگامى را كه گفتيد اى موسى هرگز به تو ايمان نمىآوريم مگر آنكه خدا را آشكارا ببينيم پس صاعقه شما را فراگرفت در حالى كه مىنگريستيد * سپس شما را پس از مردنتان برانگيختيم، شايد سپاسگزارى كنيد»، (بقره / 55 و 56).
2. رجعت هزاران نفرى كه از شهر خود بيرون آمدند: «المتر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون»؛ آيا به كسانى كه براى گريز از مرگ از شهر خود بيرون آمدند در حالى كه هزاران نفر بودند، ننگريستى. پس خدا به آنان گفت بميريد سپس آنها را زنده ساخت. بىترديد خداوند بر مردم بخشش فراوانى دارد و لكن بيشتر آنان سپاسگزارى نمىكنند»، (بقره / 243).
3. رجعت و زنده شدن مردگان به دست عيسى(ع): «و رسولا الى بنى اسرائيل أنّى قد جنتكم بآيه من ربكم... و احى الموتى باذن الله»؛ و [او را] فرستادهاى به سوى بنى اسرائيل [قرار داد كه مىگفت] من از طرف پروردگارتان نشانهاى براى شما آوردهام... و مردگان را به اذن خدا زنده مىكنم»، (آل عمران / 49).
آيات بسيارى كه حاكى از رجعت در امتهاى گذشته است، (رجوع كنيد به كتاب شيعه و رجعت، سيد محمد ميرشاه ولد، و رجعت علامه مجلسى).
ب) اصل رجعت به اين معنى، مطلبى مسلّم و ضرورى نزد شيعه است، هر چند جزو اصول عقايد شمرده نمىشود و آيات و روايات بر آن صحه مي گذارند. براي نمونه به اين آيات توجه كنيد:
1- «و يوم نحشر من كل امه فوجا؛ روزي كه از هر امتي گروهي را محشور كنيم» (نمل، آيه 83) واضح است كه در قيامت همه مردم مبعوث مي شوند اما آيه دلالت دارد كه پيش از قيامت، روزي است كه از هر امتي، گروهي محشور مي شوند و اين همان رجعت است.
2- «و حرام علي قريه اهلكنها انهم لا يرجعون؛ و بر هر قريه اي كه آنها را نابود ساختيم، حرام است و آنها باز نمي گردند» (انبياء، آيه 95)اين آيه نيز به رجعت بر مي گردد، زيرا روشن است كه در قيامت همه مردم باز مي گردند. پس در رجعت است كه اين گروه درمانده مي شوند و بازگشتي ندراند.
مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه 210 سوره مباركه بقره، (الميزان، ج 2، ص 106) به تفصيل درباره رجعت بحث كرده اند. همچنين آقاي علي سعادت پرور در كتاب ظهور نور، ترجمه: سيد محمدجواد وزيري فرد، روايات باب را به تفصيل آروده اند، صص 257 - 219.
ج) مباحث مربوط به كيفيات رجعت امرى مسلم و ضرورى نيست لكن برخى مطالب از روايات رجعت استفاده مىشود مثل اين كه كسانى كه در زمان حضرت مهدى رجعت مىكنند دو دستهاند يك دسته مؤمنان بسيار خالص به تعبير روايات ممحّض در ايمانند، (بحارالانوار، ج 53، ص 39، حديث 1) و يك دسته بدكاران بسيار بد به تعبير روايات ممحّض در شرك، (همان مصدر). مؤمنان خالص براى ديدن دولت كريمه اهل بيت و رسيدن به ثواب نصرت و يارى امام زمان و طاغيان بسيار شرور براى عقوبت و انتقام گرفتن از آنان. در برخى روايات، اصحاب كهف و سلمان و ابوذر و مقداد و مالك اشتر جزو ياران رجعت يافته حضرت مهدى(عج) شمرده شده است، (رجعت، علامه مجلسى، كانون پژوهش اصفهان، چاپ اول، ص 45) و در برخى روايات از رجعت پيامبران الهي به ويژه پيامبر اكرم(ص) و حضرت على(ع) و امام حسين(ع) سخن به ميان آمده است، (بحارالانوار، ج 53، ص 39، باب الرجعه احاديث 2 و 12 و 13 و 14 و 19 و 20 و 23 و 30).
در روايات، رجعت ائمه اطهار(ع) از مسلمات است؛ اما چگونگي و جزئيات آن ذكر نشده است.براي آشنائي بيشتر در زمينه رجعت مي توانيد به منابع زير رجوع كنيد
الشيعه والرجعه،طبسي
رجعت ،بهبودي
زنده شدن مردگان در پايان تاريخ ،عليمراد سليميان
در مورد تناسخ بايدگفت در اين باره توجه به چند نكته لازم است:
الف) اولاً تناسخ داراى اقسامى است مانند: 1- ملكى، 2- ملكوتى. تناسخ ملكى نيز بر دو گونه است: الف) تناسخ نزولى، ب) تناسخ صعودى.
ب ) در ميان فلاسفه اسلامى و غربى براهينى بر استحاله تناسخ ذكر گرديده كه برخى از آنها نافى همه گونههاى تناسخ است و بعضى ديگر صرفا تناسخ نزولى يا صعودى را انكار كرده است.
ج ) ابطال تناسخ براساس اختلاف مبانى فيلسوفان در بحث حدوث و قدم و كيفيت ارتباط روح با بدن، متفاوت است.
د ) فيلسوفان مشائى كه قائل به حدوث نفس بوده و رابطه آن را با بدن، رابطه قابل و مقبول مىدانند،مىگويند:
1- با رسيدن بدن به مزاج مناسب، نفسى حادث مىشود و به بدن تعلق مىگيرد.
2- اگر نفس ديگرى كه در اثر مرگ بدن خود را رها كرده است، بخواهد به آن بدن جديد تعلق بگيرد، لازم مىآيد كه دو نفس به يك بدن تعلق پذيرد.
3- چنين چيزى محال است؛ زيرا هر كس با علم حضورى يگانگى خود را شهود مىكند.
ه ) ملاصدرا نيز با تكيه بر جوهرى و اعتقاد به «جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء» بودن نفس، چنين استدلال مىكند:
1- تعلق نفس به بدن يك تعلق ذاتى و تركيب آن دو؛ تركيب اتحادى و طبيعى است نه انضمامى و صناعى.
2- جوهر نفس و بدن با يكديگر در حركت و سيلاناند؛ يعنى، در آغاز پيدايش نسبت به كمالات خود بالقوهاند و رو به سوى كمال و فعليت دارند.
3- تا زمانى كه نفس به بدن عنصرى تعلق دارد، درجات قوه و فعليت او متناسب با درجات قوه و فعليت بدن خاص او است.
4- هر نفسى در مدت حيات دنيوىاش با افعال و اعمال خود به فعليت مىرسد. ازاينرو سقوط آن به حد قوه محض محال است.
5- اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن ديگرى در مرتبه جنينى و مثل آن تعلق بگيرد، ناگزير بدن در مرتبه قوه و نفس در مرتبه فعليت خواهد بود.
6- چون تركيب نفس و بدن اتحادى و طبيعى است، نه انضمامى (يعنى هر دو به يك وجود موجودند) تركيب بين دو موجود بالقوه و بالفعل محال است، (اسفار، ج 9، ص 2).
و ) جان هيك مىگويد: اگر رابطه وضع كنونى با كودكى خود را در نظر بگيريم، تنها معيارى كه مىتواند به وحدت مادر سنين كنونى و كودكى حكم كند، خصوصيات جسمانى و روانشناختى ما نيست. زيرا اين دو چنان تحول يافتهاندكه ديگر نمىتوان به وحدت شخص حكم كرد؛ بلكه تنها خاطرههاى كمرنگى كه من از كودكى خود دارم، ما را به هم پيوند مىدهد. سؤال اين است كه در نظريه تناسخ به چه ملاكى مىتوان گفت كه فرد كنونى همان فردى است كه مثلاًپانصد سال پيش مىزيسته است و كسى راجع به او اطلاع يا خاطرهاى ندارد.
اگر ملاك استمرار خاطره باشد، در اكثر موارد, قريب به اتفاق، فرد هيچ خاطرهاى از زندگى گذشته خود ندارد. اگر ملاك استمرار جسمانى است؛ باز در نظريه تناسخ مصداقى ندارد، زيرا در اين نظريه گفته شده [است] كه فرد گاهى به عنوان مرد، گاهى به عنوان زن و گاهى در نوع بشرى و گاه در نوع ديگرى چون يك حيوان به دنيا مىآيد.
تنها ملاكى كه مىتوان در اين باره فرض كرد، گرايشهاى روانشناختى است. ادعا مىشود كه فرد «ب» كه تناسخ يافته «الف» است، همان ويژگىهاى روانشناختى را دارد كه «الف» داشته است. اگر «الف» مغرور بوده است «ب» نيزمغرور است و اگر «الف» در طى زندگى گذشته خود به هنرمندى بزرگ تبديل شده است، «ب» زندگى خويش را باگرايش شديد هنرى آغاز مىكند و... . اما بايد توجه داشت كه در دو فرد معاصر كه ويژگىهاى مشابهى دارند، نمىتوان آنها را «يك فرد» ناميد. پس در مورد بحث ما كه دو فرد هم زمان نيستند، اين شباهت بايد در اغلب موارد چنان عام وگسترده باشد كه بتوان براى آن مصاديق مختلف و متعددى برشمرد، چرا كه ممكن است «الف» و «ب» متعلق به نژادهاو انواع و محصول تمدنها، سرزمينها و دورههاى تاريخى مختلفى باشند؛ ولى چنين شباهتهاى عامى به خودى خود هرگز موجب نمىشوند كه ما اين دو فرد را شخص واحدى بدانيم، (جان هيك، فلسفه دين، ترجمه: بهرام راد، ص 276 -269).
ز ) اين كه تصور كردهايد با تناسخ فرصت بيشترى به انسان داده مىشود تا از خواب غفلت به درآيد و به ساختن خويش و پويش راه كمال همت مىگمارد، تصورى نادرست است؛ زيرا:
1- خداوند همه ابزارها و لوازم هدايت و رشد و كمال را براى انسان در طول حيات دنيايىاش به او عنايت فرموده و فرصت كافى را به او عطاكرده است.
2- انسان با افعال و كردار خويش، ملكات نفسانى خود را مىسازد و پس از آن كه چيزى در انسان ملكه شد و شخصيت ماندگار و جاودان آدمى را ساخت، ديگر در آن تغيير و تبديلى راه ندارد. از همينرو حتى قائلين به تناسخ مىگويند: انسان بداخلاق، ملكه كژخلقى را بر اثراعمال پيشين با خود به كالبد جديد مىآورد و آدم خوشخوى نيز خلق نيكو را در پرتو اعمال گذشته به ارمغان مىآورد. بنابراين تناسخ فرصتىدوباره براى خودسازى نيست، بلكه تجلى دوباره ملكات را شمه پيشين در كالبدى نوين است.
3- نه تنها تناسخ هيچ تأثيرى در دگرگونى آدمى ندارد؛ بلكه قرآن مجيد به صراحت مىفرمايد: اگر بعد از تحقق قيامت نيز مجرمان غافل را به دنيابازگردانيم، دگربار به اعمال زشت و نادرست روى مىآورند. در سوره انعام (آيه 27 - 28) چنين آمده است: ولوترى اذوقفوا علىالنار فقالوا يا ليتنا نردّ ولا نكذّب بايات ربّنا و نكون من المؤمنين* بل بدالهم ما كانوا يخفون من قبل ولو رد والعادوا لما نهواعنه وانهم لكاذبون؛و اگر حال آنها را آن گاه كه بر آتش دوزخ بازشان دارند بنگرى، خواهى ديد كه مىگويند: اى كاش به دنيابازگردانده مىشديم تا ديگر آيات پروردگارمان را تكذيب نكنيم و از مؤمنان باشيم* آرى آنچه را كه مخفى مىداشتند اكنون برايشان آشكارشد! واگر بار ديگر به دنيا بازگردانده شوند، همان اعمال زشتى كه از آن نهى شدهاند را تكرار خواهند كرد و هر آينه آناندروغگويانند».
براى آگاهى بيشتر ر.ك:
1. حيات جاودانه، امير ديوانى.
2. به سوي جهان ابدي, زين العابدين قرباني, ص 288 به بعد.
3. منشور جاويد, آيت الله سبحاني, ج 9, ص 161 و ص 190 به بعد.
www.morsalat.com
باز گشتن به دنيا پس از مرگ به دو صورت قابل تصور است. يكي رجعت و ديگري تناسخ. درباره رجعت بايد گفت رجعت به معناى بازگشت است. و مقصود از آن در اصطلاح علماى شيعه، بازگشت عدهاى از اموات به دنيا، پس از ظهور امام زمان(عج) و قبل از فرا رسيدن روز قيامت است. در اين جا توجه به چند مطلب لازم است.
الف) امكان رجعت: زنده شدن برخى از اموات، (رجعت) در امتهاى پيشين واقع شده است و آيات قرآن و روايات بر آن دلالت دارد:
1. رجعت عدهاى از بنى اسرائيل: «و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهره فاخذتكم الصاعقه و انتم تنظرون * ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلّكم تشكرون» ؛ و [ياد كنيد] هنگامى را كه گفتيد اى موسى هرگز به تو ايمان نمىآوريم مگر آنكه خدا را آشكارا ببينيم پس صاعقه شما را فراگرفت در حالى كه مىنگريستيد * سپس شما را پس از مردنتان برانگيختيم، شايد سپاسگزارى كنيد»، (بقره / 55 و 56).
2. رجعت هزاران نفرى كه از شهر خود بيرون آمدند: «المتر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم احياهم ان الله لذو فضل على الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون»؛ آيا به كسانى كه براى گريز از مرگ از شهر خود بيرون آمدند در حالى كه هزاران نفر بودند، ننگريستى. پس خدا به آنان گفت بميريد سپس آنها را زنده ساخت. بىترديد خداوند بر مردم بخشش فراوانى دارد و لكن بيشتر آنان سپاسگزارى نمىكنند»، (بقره / 243).
3. رجعت و زنده شدن مردگان به دست عيسى(ع): «و رسولا الى بنى اسرائيل أنّى قد جنتكم بآيه من ربكم... و احى الموتى باذن الله»؛ و [او را] فرستادهاى به سوى بنى اسرائيل [قرار داد كه مىگفت] من از طرف پروردگارتان نشانهاى براى شما آوردهام... و مردگان را به اذن خدا زنده مىكنم»، (آل عمران / 49).
آيات بسيارى كه حاكى از رجعت در امتهاى گذشته است، (رجوع كنيد به كتاب شيعه و رجعت، سيد محمد ميرشاه ولد، و رجعت علامه مجلسى).
ب) اصل رجعت به اين معنى، مطلبى مسلّم و ضرورى نزد شيعه است، هر چند جزو اصول عقايد شمرده نمىشود و آيات و روايات بر آن صحه مي گذارند. براي نمونه به اين آيات توجه كنيد:
1- «و يوم نحشر من كل امه فوجا؛ روزي كه از هر امتي گروهي را محشور كنيم» (نمل، آيه 83) واضح است كه در قيامت همه مردم مبعوث مي شوند اما آيه دلالت دارد كه پيش از قيامت، روزي است كه از هر امتي، گروهي محشور مي شوند و اين همان رجعت است.
2- «و حرام علي قريه اهلكنها انهم لا يرجعون؛ و بر هر قريه اي كه آنها را نابود ساختيم، حرام است و آنها باز نمي گردند» (انبياء، آيه 95)اين آيه نيز به رجعت بر مي گردد، زيرا روشن است كه در قيامت همه مردم باز مي گردند. پس در رجعت است كه اين گروه درمانده مي شوند و بازگشتي ندراند.
مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه 210 سوره مباركه بقره، (الميزان، ج 2، ص 106) به تفصيل درباره رجعت بحث كرده اند. همچنين آقاي علي سعادت پرور در كتاب ظهور نور، ترجمه: سيد محمدجواد وزيري فرد، روايات باب را به تفصيل آروده اند، صص 257 - 219.
ج) مباحث مربوط به كيفيات رجعت امرى مسلم و ضرورى نيست لكن برخى مطالب از روايات رجعت استفاده مىشود مثل اين كه كسانى كه در زمان حضرت مهدى رجعت مىكنند دو دستهاند يك دسته مؤمنان بسيار خالص به تعبير روايات ممحّض در ايمانند، (بحارالانوار، ج 53، ص 39، حديث 1) و يك دسته بدكاران بسيار بد به تعبير روايات ممحّض در شرك، (همان مصدر). مؤمنان خالص براى ديدن دولت كريمه اهل بيت و رسيدن به ثواب نصرت و يارى امام زمان و طاغيان بسيار شرور براى عقوبت و انتقام گرفتن از آنان. در برخى روايات، اصحاب كهف و سلمان و ابوذر و مقداد و مالك اشتر جزو ياران رجعت يافته حضرت مهدى(عج) شمرده شده است، (رجعت، علامه مجلسى، كانون پژوهش اصفهان، چاپ اول، ص 45) و در برخى روايات از رجعت پيامبران الهي به ويژه پيامبر اكرم(ص) و حضرت على(ع) و امام حسين(ع) سخن به ميان آمده است، (بحارالانوار، ج 53، ص 39، باب الرجعه احاديث 2 و 12 و 13 و 14 و 19 و 20 و 23 و 30).
در روايات، رجعت ائمه اطهار(ع) از مسلمات است؛ اما چگونگي و جزئيات آن ذكر نشده است.براي آشنائي بيشتر در زمينه رجعت مي توانيد به منابع زير رجوع كنيد
الشيعه والرجعه،طبسي
رجعت ،بهبودي
زنده شدن مردگان در پايان تاريخ ،عليمراد سليميان
در مورد تناسخ بايدگفت در اين باره توجه به چند نكته لازم است:
الف) اولاً تناسخ داراى اقسامى است مانند: 1- ملكى، 2- ملكوتى. تناسخ ملكى نيز بر دو گونه است: الف) تناسخ نزولى، ب) تناسخ صعودى.
ب ) در ميان فلاسفه اسلامى و غربى براهينى بر استحاله تناسخ ذكر گرديده كه برخى از آنها نافى همه گونههاى تناسخ است و بعضى ديگر صرفا تناسخ نزولى يا صعودى را انكار كرده است.
ج ) ابطال تناسخ براساس اختلاف مبانى فيلسوفان در بحث حدوث و قدم و كيفيت ارتباط روح با بدن، متفاوت است.
د ) فيلسوفان مشائى كه قائل به حدوث نفس بوده و رابطه آن را با بدن، رابطه قابل و مقبول مىدانند،مىگويند:
1- با رسيدن بدن به مزاج مناسب، نفسى حادث مىشود و به بدن تعلق مىگيرد.
2- اگر نفس ديگرى كه در اثر مرگ بدن خود را رها كرده است، بخواهد به آن بدن جديد تعلق بگيرد، لازم مىآيد كه دو نفس به يك بدن تعلق پذيرد.
3- چنين چيزى محال است؛ زيرا هر كس با علم حضورى يگانگى خود را شهود مىكند.
ه ) ملاصدرا نيز با تكيه بر جوهرى و اعتقاد به «جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء» بودن نفس، چنين استدلال مىكند:
1- تعلق نفس به بدن يك تعلق ذاتى و تركيب آن دو؛ تركيب اتحادى و طبيعى است نه انضمامى و صناعى.
2- جوهر نفس و بدن با يكديگر در حركت و سيلاناند؛ يعنى، در آغاز پيدايش نسبت به كمالات خود بالقوهاند و رو به سوى كمال و فعليت دارند.
3- تا زمانى كه نفس به بدن عنصرى تعلق دارد، درجات قوه و فعليت او متناسب با درجات قوه و فعليت بدن خاص او است.
4- هر نفسى در مدت حيات دنيوىاش با افعال و اعمال خود به فعليت مىرسد. ازاينرو سقوط آن به حد قوه محض محال است.
5- اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن ديگرى در مرتبه جنينى و مثل آن تعلق بگيرد، ناگزير بدن در مرتبه قوه و نفس در مرتبه فعليت خواهد بود.
6- چون تركيب نفس و بدن اتحادى و طبيعى است، نه انضمامى (يعنى هر دو به يك وجود موجودند) تركيب بين دو موجود بالقوه و بالفعل محال است، (اسفار، ج 9، ص 2).
و ) جان هيك مىگويد: اگر رابطه وضع كنونى با كودكى خود را در نظر بگيريم، تنها معيارى كه مىتواند به وحدت مادر سنين كنونى و كودكى حكم كند، خصوصيات جسمانى و روانشناختى ما نيست. زيرا اين دو چنان تحول يافتهاندكه ديگر نمىتوان به وحدت شخص حكم كرد؛ بلكه تنها خاطرههاى كمرنگى كه من از كودكى خود دارم، ما را به هم پيوند مىدهد. سؤال اين است كه در نظريه تناسخ به چه ملاكى مىتوان گفت كه فرد كنونى همان فردى است كه مثلاًپانصد سال پيش مىزيسته است و كسى راجع به او اطلاع يا خاطرهاى ندارد.
اگر ملاك استمرار خاطره باشد، در اكثر موارد, قريب به اتفاق، فرد هيچ خاطرهاى از زندگى گذشته خود ندارد. اگر ملاك استمرار جسمانى است؛ باز در نظريه تناسخ مصداقى ندارد، زيرا در اين نظريه گفته شده [است] كه فرد گاهى به عنوان مرد، گاهى به عنوان زن و گاهى در نوع بشرى و گاه در نوع ديگرى چون يك حيوان به دنيا مىآيد.
تنها ملاكى كه مىتوان در اين باره فرض كرد، گرايشهاى روانشناختى است. ادعا مىشود كه فرد «ب» كه تناسخ يافته «الف» است، همان ويژگىهاى روانشناختى را دارد كه «الف» داشته است. اگر «الف» مغرور بوده است «ب» نيزمغرور است و اگر «الف» در طى زندگى گذشته خود به هنرمندى بزرگ تبديل شده است، «ب» زندگى خويش را باگرايش شديد هنرى آغاز مىكند و... . اما بايد توجه داشت كه در دو فرد معاصر كه ويژگىهاى مشابهى دارند، نمىتوان آنها را «يك فرد» ناميد. پس در مورد بحث ما كه دو فرد هم زمان نيستند، اين شباهت بايد در اغلب موارد چنان عام وگسترده باشد كه بتوان براى آن مصاديق مختلف و متعددى برشمرد، چرا كه ممكن است «الف» و «ب» متعلق به نژادهاو انواع و محصول تمدنها، سرزمينها و دورههاى تاريخى مختلفى باشند؛ ولى چنين شباهتهاى عامى به خودى خود هرگز موجب نمىشوند كه ما اين دو فرد را شخص واحدى بدانيم، (جان هيك، فلسفه دين، ترجمه: بهرام راد، ص 276 -269).
ز ) اين كه تصور كردهايد با تناسخ فرصت بيشترى به انسان داده مىشود تا از خواب غفلت به درآيد و به ساختن خويش و پويش راه كمال همت مىگمارد، تصورى نادرست است؛ زيرا:
1- خداوند همه ابزارها و لوازم هدايت و رشد و كمال را براى انسان در طول حيات دنيايىاش به او عنايت فرموده و فرصت كافى را به او عطاكرده است.
2- انسان با افعال و كردار خويش، ملكات نفسانى خود را مىسازد و پس از آن كه چيزى در انسان ملكه شد و شخصيت ماندگار و جاودان آدمى را ساخت، ديگر در آن تغيير و تبديلى راه ندارد. از همينرو حتى قائلين به تناسخ مىگويند: انسان بداخلاق، ملكه كژخلقى را بر اثراعمال پيشين با خود به كالبد جديد مىآورد و آدم خوشخوى نيز خلق نيكو را در پرتو اعمال گذشته به ارمغان مىآورد. بنابراين تناسخ فرصتىدوباره براى خودسازى نيست، بلكه تجلى دوباره ملكات را شمه پيشين در كالبدى نوين است.
3- نه تنها تناسخ هيچ تأثيرى در دگرگونى آدمى ندارد؛ بلكه قرآن مجيد به صراحت مىفرمايد: اگر بعد از تحقق قيامت نيز مجرمان غافل را به دنيابازگردانيم، دگربار به اعمال زشت و نادرست روى مىآورند. در سوره انعام (آيه 27 - 28) چنين آمده است: ولوترى اذوقفوا علىالنار فقالوا يا ليتنا نردّ ولا نكذّب بايات ربّنا و نكون من المؤمنين* بل بدالهم ما كانوا يخفون من قبل ولو رد والعادوا لما نهواعنه وانهم لكاذبون؛و اگر حال آنها را آن گاه كه بر آتش دوزخ بازشان دارند بنگرى، خواهى ديد كه مىگويند: اى كاش به دنيابازگردانده مىشديم تا ديگر آيات پروردگارمان را تكذيب نكنيم و از مؤمنان باشيم* آرى آنچه را كه مخفى مىداشتند اكنون برايشان آشكارشد! واگر بار ديگر به دنيا بازگردانده شوند، همان اعمال زشتى كه از آن نهى شدهاند را تكرار خواهند كرد و هر آينه آناندروغگويانند».
براى آگاهى بيشتر ر.ك:
1. حيات جاودانه، امير ديوانى.
2. به سوي جهان ابدي, زين العابدين قرباني, ص 288 به بعد.
3. منشور جاويد, آيت الله سبحاني, ج 9, ص 161 و ص 190 به بعد.
www.morsalat.com