داستان یک وقف "جعبه مهربانی"

داستان یک وقف "جعبه مهربانی"
یادمه بچه که بودم بابام همیشه یه جعبه میذاشت کنار میوه های مختلف میذاشت داخلش..خدا بیامرزتش اسمشو گذاشته بود جعبه مهربانی
شب که میشد در مغازه رو میبست و جعبه رو میذاشت بیرون از مغازه.تو محله ما ادم کم بضاعت زیاد بود میگفت.. تا فردا صبحشم جعبه خالی شده بود...
دیگه این شد یه رسم حالا بعد چندین سال منو برادرامم همون رسمو ادامه میدیدم
_-_-_
کاری از سید محمد علوی عدل -
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.