يکشنبه، 21 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ماه شرف مستوره ی اردلان

ماه شرف مستوره ی اردلان
(1264/ 1263 -1220/ 1219 ق)، خطاط، عارف و شاعر، متخلص به مستوره. در كردستان به دنیا آمد. وى كه برادرزاده‏ى میرزا عبداللَّه رونق سنندجى، صاحب «حدیقه‏ى امان اللهى»، و همسر خسروخان، والى كردستان بود، در فراگیرى علم به مقدمات اكتفا نكرد و در زمینه‏ى علوم ادبى و دینى بر حسب سعى و پشتكار خود، توفیق حاصل نمود. وى خطوط را استادانه مى‏نوشت. اشعارش نیز لطیف و دلنشین بود و بیشتر به فارسى شعر مى‏گفت. «دیوان» مستوره در حدود بیت هزار بیت بوده كه بسیارى از آن نابود شده و فقط قسمتى از اشعار وى، در حدود هزار بیت، در 1304 ش، به چاپ رسیده است. او با یغماى جندقى و ملا خضر نالى معاصر و معاشر بود. وى اشعارى نیز در مدح اهل‏بیت (ع) دارد كه داراى مضامین عرفانى و اجتماعى است. مستوره در 1263 ق از وطن خود همراه عمو و سایر خویشاوندان خود به سلیمانیه‏ى عراق رفت و در آنجا درگذشت. از آثار وى: «تاریخ كردستان» یا «تاریخ اردلان»، به فارسى، در شرح حال و حكمرانى والیان اردلان كردستانى، از بدو تأسیس این سلسله تا قرن هشتم قمرى؛ «معجم الادباء» یا «مجمع الادباء»؛ «رساله» در عقاید و شرعیات؛ «دیوان» شعر، حدود دو هزار بیت.[1] 1264 / 1263 -1220 / 1219 ق، ماه شرف خانم از زنان خوشنویس، عارف و شاعر. وى دختر ابوالحسن بیگ، فرزند محمد آقا كردستانى، ناظر صندوقخانه والیان كردستان و برادرزاده میرزا عبداللَّه رونق، مولف تذكره حدیقه امان‏اللهى و همسرش خسرو خان، والى كردستان بود. خانواده‏اش معروف به قادرى و پدرش از مقربین آن خاندان و از محترمین مردم كردستان بود. به نوشته تاریخ كرد و كردستان خسروخان پدر مستوره را كه دایى او نیز بود به زندان انداخت و مبلغ زیادى از وى به عنوان جریمه گرفت و بعد به عنوان دلجویى و مصالحه دخترش مستوره را به زنى گرفت. او چهار سال پیش از آن، حسن جهان خانم متخلص به والیه، دختر فتحعلى شاه قاجار (1250 -1212 ق) را به همسرى خود درآورده بود. خسروخان مردى عیاش بود از همین رو والیه و مستوره در اشعارشان از بى‏مهرى و بى‏وفایى او شكوه كرده‏اند. وى در سال 1250 ق درگذشت و مستوره نیز تا سال 1263 در كردستان ماند تا اینكه در آن سال همراه عمو و سایر خویشاوندان خود به میان ایل بابان در شهر سلیمانیه عثمانى رفت و مدتى بعد در همانجا به سن 44 سالگى درگذشت. به نوشته مجمع‏الفصحا، مستوره زنى نجیب، عفیف، زیبا و داراى خصایل مردانه بود. میرزا على‏اكبر صادق‏الملك، از عموزادگانش، در كتاب حدیقه ناصریه مى‏نویسد: «مستوره صاحب فضل و كمال و خط و ربط و شعر و انشاء بوده و دیوان شعرى مشتمل بر بیست هزار بیت غزل، قصیده و... دارد، اما اكثر آنها از بین رفته و مجموع اشعار دیوانش كه در سال 1304 ش به چاپ رسیده از دو هزار بیت تجاوز نمى‏كند.» از آثار دیگر مستوره كتاب تاریخ كردستان، به زیان فارسى در شرح حال و حكمرانى والیان اردلان كردستان از بدو تاسیس این سلسله در قرن هشتم هجرى تا زمان حیات اوست. رساله‏اى در عقاید و شرعیات و كتابى نیز به نام معجم‏الادباء داشته است (سنندج، 1328 ش). مستوره با برخى از شعراى نامدار زمان خود مانند یغماى جندقى و ملاخضر نالى (شاعر كرد) در ارتباط شعرى بوده است. اشعار او در مدح اهل‏بیت (ع) بوده و داراى مضامین عرفانى و اجتماعى است و بیشتر بصورت غزل، قصیده، قطعه و رباعى است. از اشعار اوست: رفتیم و پس از خود عمل خیر نهشتیم با آب گنه توشه عقبى بسرشتیم امروز بدین عالم خاكى به چه نازیم فرداست كه بینى همه خاك و همه خشتیم بس كار مناهى كه در این مرحله كردیم بس خار معاصى كه در این مزرعه كشتیم از مسجد و محراب بدوریم و تو گویى ما بنده‏ى پیران كلیسا و كنشتیم در حشر ز نیك و بد ما دوست چه پرسد نیكیم از اوییم و از اوییم چو زشتیم المنة لله كه «مستوره» من و دل جز یار بساط از همه دیار نوشتیم من آن زنم كه به ملك عفاف صدر گزینم ز خیل پردگیان نیست در زمانه قرینم به زیر مقنعه ما را سرى است لایق افسر ولى چه سود كه دوران نموده خوار چنینم مرا ز ملك سلیمان بسى است ننگ همیدون كه هست كشور عفت همه به زیر نگنیم به معشر نسوان مر سپاس و حمد خدا را همى سزد كه بگویم منم كه فخر زمینم ز تاج و تخت جم و كى مراست عار ولیكن به آستان ولایت كمینه خاك نشینم على عالى اعلى امیر صفدر حیدر كه هست راهنماى یقین و رهبر دینم كمینه‏وار چو «مستوره» دل بدو بسپردم هزار بنده به درگه ستاده همچو نگینم مقیم كعبه گر بیند بت ترسایى ما را كند روشن به قندیل حرم شمع كلیسا را ز رخ چون پرده بگذارد ز سوزش شعله اندازد عیان از آستین سازد ید بیضاى موسى را كشد گر خیمه حسنش بر این اقلیم «مستوره» برد از خاطر مجنون خیال روى لیلى را آن پرى چهره كه دوشینه به بزم ما بود وصف او را نتوان گفت چسان زیبا بود وه چه بزمى گل و شمع ونى و بربط همه جمع خنده‏ى جام مى و قهقهه مینا بود سرخوش از باده من و ساقى و آن طرفه صنم تا سحر قصه ز نقل و مى و از صهبا بود از وفادارى و از صبر و شكیبایى و عشق هر چه زان جمله سخن رفت از این شیدا بود زاهدالاف مزن نقد مسلمانى تو خود بدیدم به كف مغبچه‏ى ترسا بود هر كه در مسجد و میخانه به چشم آوردم همه را دامى از آن زلف سیه برپا بود دى به غمزه صنمى سلسله مویى بگذشت دل «مستوره» و جمعى به برش یغما بود خسروان جاى به مشكوى گزیدند و لیك فقرا را به جهان سایه دیوارى نیست دعوى فضل تو «مستوره» مكن زانكه به دهر فاضلان را به خدا پایه و مقدارى نیست در فرقت تو صبر و تحمل تا چند نالان و غزلسرا چو بلبل تا چند خون شد دلم از محنت ایام فراق این جور و جفا با منت اى گل تا چند[2]


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.