چوپان دروغگو
شبانی شیفته‌ی سر به سرِ دیگران گذاشتن بود. او گوسفندانش را کمی دورتر از روستا می‌برد و بعد فریاد می‌کشید که گرگ‌ها به گلّه‌اش حمله کرده‌اند و...
دوشنبه، 23 مرداد 1396
عادت
مردی ثروتمند به همسایگی مردی دَبّاغ نقل مکان کرد. مرد ثروتمند که تاب تحمّل بوی ناخوشایند پوست‌های دَبّاغی را نداشت، مرتّب از دَبّاغ می‌خواست...
يکشنبه، 22 مرداد 1396
دوستان واقعی
کلمه‌ی دوستی اغلب از لبان آدمیان شنیده می‌شود امّا دوستان وفادار بسیار نادرند. سقراط- مردی که اگر در شهرتش شریک بودم، با جان و دل در سرنوشتش...
يکشنبه، 22 مرداد 1396
نکوهش بیجا
پسرکی برای شست‌و‌شوی خود به رودخانه رفته بود که ناگهان احساس کرد با غرق شدن فاصله‌ای ندارد. در همین هنگام چشم پسرک به رهگذری افتاد که در ساحل...
يکشنبه، 22 مرداد 1396
قدرت سرنوشت
پیرمردی ترسو، تنها یک پسر داشت. پسر بسیار شجاع و نترس و شیفته‌ی شکار بود. شبی پدر خواب دید که شیری پسرش را کشته است. پیرمرد به وحشت افتاد که...
يکشنبه، 22 مرداد 1396
پزشک قلابی
پزشکی قلابی به دیدار بیماری رفت. تمام پزشکان شهر به مرد گفته بودند که گرچه درمان بیماری مرد طولانی خواهد بود، امّا خطری جانش را تهدید نمی‌کند....
يکشنبه، 22 مرداد 1396
نشانه‌هایی امیدوارکننده
پزشکی به هنگام دیدار یکی از بیمارانش حال او را پرسید. بیمار پاسخ داد که به‌شدّت عرق می‌کند. پزشک گفت: «نشانه‌ی خوبی است.» بار دوّم که پزشک به...
يکشنبه، 22 مرداد 1396
ثروت نامشروع
هنگامی که هرکول به طبقه‌ی خدایان ارتقا یافت و به سفره‌ی زئوس دعوت شد، با تمام خدایان با حرمت و ادب رفتار کرد. امّا همین‌که آخرین نفر یعنی پلوتوس...
يکشنبه، 22 مرداد 1396
اوّل کار
روزی دمیدس خطیب برای مردم آتن سخنرانی می‌کرد. امّا از آن‌جا که آن‌ها توجّه چندانی به سخن او نداشتند، خواست تا به حکایتی از حکایت‌های ازوپ که...
يکشنبه، 22 مرداد 1396
تنفّر تا حدّ مرگ
دو مرد که از هم بیزار بودند سوار یک کشتی شدند. یکی از آن دو در دماغه و دیگری در پاشنه‌ی کشتی نشست. ناگهان توفانی سخت درگرفت و کشتی دستخوش امواج...
يکشنبه، 22 مرداد 1396
یاوه گو
مردی شکارچی که ردّ شیری را جست‌وجو می‌کرد، به هیزم‌شکنی رسید و از او پرسید که آیا ردّ شیر یا لانه‌ی او را دیده‌ است. مرد پاسخ داد که به‌جای ردّ...
يکشنبه، 22 مرداد 1396
با یک گل بهار نمی‌شود
جوانی بی‌فکر تمام میراثی را که برایش مانده بود به باد داد و دیگر جز بالاپوشی که به تن داشت، چیزی برایش نماند. جوانک روزی پرستویی را که پیش از...
شنبه، 21 مرداد 1396
از چاله به چاه
بیوه‌ای پرکار، خروس‌خوان، کنیزانش را بیدار می‌کرد و آن‌ها را به سر کارهای‌شان می‌فرستاد. زنان برده که خروس را مسئول بیدار کردن صاحب خود، پیش...
شنبه، 21 مرداد 1396
کچل
مردی که مویش رو به سفیدی گذاشته بود، دو دلدار یکی جوان و دیگری سالخورده داشت. زن سالخورده از این‌که دلداری جوان داشته باشد، شرمنده بود و هر وقت...
شنبه، 21 مرداد 1396
حسّ لامسه‌ی مرد نابینا
روزگاری مرد نابینایی زندگی می‌کرد که فقط با لمس حیوانات، نام آن‌ها را می‌گفت. با این‌همه یک‌بار وقتی کسی توله گرگی را در میان دست‌های او گذاشت،...
شنبه، 21 مرداد 1396
برای نهادن چه سنگ و چه زر
مردی خسیس داروندارش را فروخت، با پول آن شمشی طلا خرید و آن را جایی زیر خاک پنهان کرد، امّا او نه فقط شمش طلا که دل و جانش را هم با آن زیر خاک...
شنبه، 21 مرداد 1396
به عمل کار برآید
هموطن‌های ورزشکاری همیشه او را به ضعف و ناتوانی متّهم می‌کردند. از این‌رو ورزشکار به کشور دیگری رفت و مدّتی در آن‌جا زندگی کرد. او پس از آن‌که...
شنبه، 21 مرداد 1396
زیاده‌طلب
هِرمِس به عابدی پرهیزگار غازی داد که تخم طلا می‌گذاشت. امّا مرد، شکیبایی نداشت و نمی‌توانست منتظر ثروتی بماند که آرام‌آرام روی هم انباشته می‌شد....
شنبه، 21 مرداد 1396
از یاد مرگ غافل مشو
کشتی‌ای مسافربری با مسافرانی که به همراه داشت به دریا رفت. امّا همین‌که به دریای بیکران رسید، اسیر توفانی غیرمنتظره شد و همه پنداشتند چیزی به...
شنبه، 21 مرداد 1396
شریک، همیشه شریک است
دو نفر با هم سفر می‌کردند که یکی از آن‌ها تبری را روی زمین دید. همسفرِ مرد گفت: «چه چیز خوبی یافتیم.»
شنبه، 21 مرداد 1396