قصه هاي مثنوي به نثر
نقاشان چيني با نقاشان رومي در حضور پادشاهي، از هنر و مهارت خود سخن مي گفتند و هر گروه ادعا داشتند که در هنر نقاشي بر ديگري برتري دارند. شاه گفت:...
دوشنبه، 22 اسفند 1390
دست بگشاد و کنارانش گرفت
همچو عشق اندر دل و جانش گرفت دست بگشاد و کنارانش گرفت وز مقام و راه پرسيدن گرفت دست و پيشانيش بوسيدن گرفت گفت گنجي يافتم آخر بصبر پرس...
سه‌شنبه، 30 تير 1388
از خدا جوييم توفيق ادب
بي‌ادب محروم گشت از لطف رب از خدا جوييم توفيق ادب بلک آتش در همه آفاق زد بي‌ادب تنها نه خود را داشت بد بي‌شري و بيع و بي‌گفت و شنيد مايده...
سه‌شنبه، 30 تير 1388
صد هزاران مرد ترسا سوي او
اندک‌اندک جمع شد در کوي او صد هزاران مرد ترسا سوي او سر انگليون و زنار و نماز او بيان مي‌کرد با ايشان براز ليک در باطن صفير و دام بود ...
سه‌شنبه، 30 تير 1388
او وزيري داشت گبر و عشوه ده
کو بر آب از مکر بر بستي گره او وزيري داشت گبر و عشوه ده دين خود را از ملک پنهان کنند گفت ترسايان پناه جان کنند دين ندارد بوي مشک و عود...
سه‌شنبه، 30 تير 1388
پس بگويم من بسر نصرانيم
اي خداي رازدان مي‌دانيم پس بگويم من بسر نصرانيم وز تعصب کرد قصد جان من شاه واقف گشت از ايمان من آنک دين اوست ظاهر آن کنم خواستم تا دين...
سه‌شنبه، 30 تير 1388
بود شاهي در جهودان ظلم‌ساز
دشمن عيسي و نصراني گداز بود شاهي در جهودان ظلم‌ساز جان موسي او و موسي جان او عهد عيسي بود و نوبت آن او آن دو دمساز خدايي را جدا شاه احول...
سه‌شنبه، 30 تير 1388
کشتن آن مرد بر دست حکيم
نه پي اوميد بود و نه ز بيم کشتن آن مرد بر دست حکيم تا نيامد امر و الهام اله او نکشتش از براي طبع شاه سر آن را در نيابد عام خلق آن پسر...
سه‌شنبه، 30 تير 1388
گرچه هر دو بر سر يک بازي‌اند
هر دو با هم مروزي و رازي‌اند گرچه هر دو بر سر يک بازي‌اند هر يکي بر وفق نام خود رود هر يکي سوي مقام خود رود ور منافق تيز و پر آتش شود ...
سه‌شنبه، 30 تير 1388
شه فرستاد آن طرف يک دو رسول
حاذقان و کافيان بس عدول شه فرستاد آن طرف يک دو رسول پيش آن زرگر ز شاهنشه بشير تا سمرقند آمدند آن دو امير فاش اندر شهرها از تو صفت کاي...
سه‌شنبه، 30 تير 1388
گفت اي شه خلوتي کن خانه را
دور کن هم خويش و هم بيگانه را گفت اي شه خلوتي کن خانه را تا بپرسم زين کنيزک چيزها کس ندارد گوش در دهليزها جز طبيب و جز همان بيمار نه خانه...
سه‌شنبه، 30 تير 1388
بعد از آن برخاست و عزم شاه کرد
شاه را زان شمه‌اي آگاه کرد بعد از آن برخاست و عزم شاه کرد حاضر آريم از پي اين درد را گفت تدبير آن بود کان مرد را با زر و خلعت بده او را...
سه‌شنبه، 30 تير 1388
قصه‌ي رنجور و رنجوري بخواند
بعد از آن در پيش رنجورش نشاند قصه‌ي رنجور و رنجوري بخواند هم علاماتش هم اسبابش شنيد رنگ روي و نبض و قاروره بديد آن عمارت نيست ويران کرده‌اند...
سه‌شنبه، 30 تير 1388
بشنو اين ني چون شکايت مي‌کند
از جداييها حکايت مي‌کند بشنو اين ني چون شکايت مي‌کند در نفيرم مرد و زن ناليده‌اند کز نيستان تا مرا ببريده‌اند تا بگويم شرح درد اشتياق ...
يکشنبه، 28 تير 1388