سحرگه رهروی در سرزمینی
سحرگاه که لحظه ی گشایش روزنه ای به عالم معناست، انسان صاحبدلی در سرزمینی این نکته ی سربسته را با دوستی گفت:
پنجشنبه، 25 ارديبهشت 1393
ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنی
چوگان حکم و فرمان در اختیار توست و گویی نمی زنی و اقدامی نمی کنی. شهباز فتح و پیروزی به دست داری، ولی به شکار نمی روی؛ می توانی بهتر از این زندگی...
پنجشنبه، 25 ارديبهشت 1393
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد
سرمایه و هستی صوفی -که عبادت ظاهری و پرهیزکاری اوست -آمیخته به تزویر و ریا و ناخالص است. چه بسیار خرقه های صوفیانه ای که برای تظاهر به پرهیزکاری...
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد
خوش و دلپذیر آن است که در کنج خلوت، معشوق فقط به فکر من باشد و با من همراه گردد؛ نه این که من از دوری او بسوزم و او شمع روشنی بخش مجلس دیگران...
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
هر کس خط و خال صورت زیبای تو را ببیند، تا زنده است نمی تواند از این دایره ی خط پا بیرون بگذارد و برای همیشه عاشق تو خواهد بود.
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
آیا این داستان و حکایت که روزی ممکن است من نوشیدن شراب را انکار کرده و با آن مخالفت کنم، محال و عجیب نیست؟ چرا که من صاحب این مقدار شایستگی و...
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
اگر رَوم ز پی اش فتنه ها برانگیزد
چنانچه در عشق معشوق، کوشا و در راه او پویا باشم، بلاهایی به سرم در می آورد و بهانه جویی ها را شروع می کند. اگر کوتاه بیایم و از خود خویشتن داری...
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
به حُسن و خُلق و وفا کس به یار ما نرسد
در خوش اخلاقی و وفاداری، هیچ کس به پای دوست و یار ما نمی رسد و تو صلاحیت آن را نداری که این سخن مرا منکر شوی.
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
سحر چون خسرو خاور، عَلَم بر کوهساران زد
اول صبح، هنگام طلوع خورشید، یارم به من عاشق لطف کرد و به دیدارم آمد و من از او چنین امید و انتظاری نداشتم.
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
ای مطرب! آهنگی بساز تا بتوان همراه با موسیقی و ساز آن، آهی کشید و ناله ای کرد و شعر و ترانه ای بخوان که با شنیدن آن بتوان شرابی نوشید و مست و...
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد
اگر قرار است لحظه ای با غم و اندوه سپری کنی، آن لحظه تمام عالم هم ارزشی ندارد. خرقه ی ما را به بهای یک جام می -که داروی غم است -بفروش، زیرا ارزش...
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دم زد
در روز ازل، خداوند -که حسنش بی پایان است 0 به اقتضای حب ذاتی و جمال جلوه جوی خود، چون می خواست از مرحله ی غیب به مرحله ی معرفت و شناختگی برسد،...
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
ساقی ار باده ازین دست به جام اندازد
اگر ساقی با چنین دلربایی شراب در جام بریزد و بین اهل مجلس بگرداند و به این شیوه ادامه هم بدهد، عارفان را هم به شراب نوشی وا می دارد.
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
یارم چو قدح به دست گیرد
هنگامی که معشوق زیبای من، جام شرابی را به دست می گیرد، زیبارویان دیگر در برابر او جلوه ی خود را از دست می دهند و بازار کارشان از رونق می افتد....
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمی گیرد
دلم به جز عشق ورزیدن به زیبارویان راه دیگری نمی پیماید و از هر دری و با هر زبانی او را پند می دهم، او نمی پذیرد و در او اثر نمی کند.
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می آورد
هنگام سحر، باد صبا بوی خوشی از زلف زیبای معشوق را به همراه آورد که با آن شور و شوق زیادی در دل عاشق و پریشان ما ایجاد کرد.
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
دیشب نسیم سحری با بوی خوشی که به همراه داشت، خبر آورد که روزگار رنج و فراق کوتاه است و به پایان می رسد و روزگار وصال نزدیک است.
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
چه مستی است ندانم که رو به ما آورد
نمی دانم که این چه عشق است که ما را گرفتار خود کرده و مست نموده است؟ و ساقی این شراب مست کننده چه کسی بود و این باده را از کجا آورده بود؟
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
روزگاری بود که دل پاک و رازجوی من، جام جهان نما را از من طلب می کرد تا به مدد آن اسرار آفرینش را بگشاید، غافل از آن که این جستجو بی فایده است...
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393
به سرّ جام جم آنگه نظر توانی کرد
آن هنگام می توانی به حقیقت اسرار عالم دست پیدا کنی که بتوانی چشم خود را با خاک آستان میکیده بیارایی و خاک میخانه را سرمه ی چشم خود کنی. برای...
چهارشنبه، 24 ارديبهشت 1393