مرد کوچک سال عاشق
ظهر عاشورا که شرح شعله‌ی آغاز بود مرد کوچک سال عاشق، آخرین سرباز بود شرح هفتاد و دو زخمی را که بر تاریخ ماست ازگلوی خون نثارش اولین آواز بود
شنبه، 4 دی 1395
مرد فردا
ماندیم لب تشنه اینجا در متن صحرا برادر آلاله تب کرد آن جا، پژمرد بی ما، برادر آن سو ترک رود جاری می‌غلتد از بی قراری
شنبه، 4 دی 1395
مرد طوفان زده
مرد طوفان زده خم شد و کمان را برداشت قایق انداخت به دریا دل و جان را برداشت رفت تنها و به دریا سفر تلخی کرد دستهایش دو چشم نگران را برداشت
شنبه، 4 دی 1395
مرد سفر
تمام راه‌ها را با تو عمری همسفر بودم اگر زن بودم اما مثل تو مرد سفر بودم تو را شمشیرهای کینه ظهر دهم کشتند بردار تا برادر داغ بودم، بی پسر بودم...
شنبه، 4 دی 1395
مرثیه‌ی عاشورا
بسم الشهید، خون خدا ریخت بر زمین! خون مسیح امت ما ریخت بر زمین دیوارها و سقف جهان، بوی خون گرفت دل‌های خق را تب و تاب جنون گرفت
شنبه، 4 دی 1395
مرثیه‌ای می‌وزد از آن سوی دشت
باغ سرمست و رها سرو و صنوبر در باد ای خوشا رقص درختان تناور در باد ای خوشا رقص جنون هلهله در آتش و خون پیرهن چاک و غزل خوان و شناور در باد
شنبه، 4 دی 1395
مدد کن
یا ابوالفضل! مدد کن غزلی ساز شود شعر من با نفس گرم تو آغاز شود تاکه دل پنجره‌ای روبه خدا بگشاید دل در سال جنون، لایق پرواز شود
شنبه، 4 دی 1395
محراب سبز
گل نیست، لاله نیست، بهار است روی تور می‌جوشد از زمین و زمان آبروی تو دل با عبور قافله‌ی زخم و تشنگی نوشیده آفتاب و عطش از سبوی تو
شنبه، 4 دی 1395
مثل خورشید شعله‌ور شده‌ای
داری از خیمه می‌زنی بیرون، مثل خورشید شعله‌ور شده‌ای من تو را درک می‌کنم بانو! داغدار یکی دگر شده‌ای بی خودی سیل اشک‌هایت را می‌کنی زیر برقع‌ات...
جمعه، 3 دی 1395
ماه ناگزیر
آغوش می‌گشاید و لبخند می‌شود مأمور سرسپاری فرزند می‌شود می‌گوید از کسان حرم که کم نیستی می‌گوید این سپاه توانمند می‌شود وقتی تو بر براده‌ی خون...
جمعه، 3 دی 1395
مانده‌ای تا برود عشق به اوج ملکوت
مانده‌ای تا بکشی بار مصیبت‌ها را تا که آتش زنی از داغ، دل دریا را مانده‌ای تا برود عشق به اوج ملکوت تا نگیرد نگه آینه را زنگ سکوت
جمعه، 3 دی 1395
لحظه‌ی باران
دیگر غروب ، قصه به پایان رسیده بود آرامش نخست به طوفان رسیده بود «خون می گذشت از سر ایوان کربلا»
جمعه، 3 دی 1395
لب تشنگان خیمه خورشید
شوری به اشک می‌دهد آوای یاحسین(ع) امشب شب دعا، شب پرواز تا حسین(ع) امشب که میهمان گل و نور می‌کند لب تشنگان خیمه خورشید را حسین(ع)
جمعه، 3 دی 1395
لای لای مادری در باد
و پیچید و گذشت از آسمان‌ها اختری در باد رها شد هق هق گهواره بی اصغری در باد و در بغض غریب شانه‌های آسمان می‌ریخت صدای لای لای دلنشین مادری در...
جمعه، 3 دی 1395
گنجشک‌های هراسان
مردم! دلم را ندیدید دیروز این دور و برها؟گم کرده‌ام قلب خود را انگار ای هم‌سفرها دیروز دیدم که قلبم این دور و بر می‌خرامید امروز اما ندیدم او...
جمعه، 3 دی 1395
گلوی معطر در باد
ستاره می‌شود و می‌وزد سری در باد چنان‌که، پیکر در خون شناوری در باد نوای رودکی و سوز چنگ می‌آید به مویه‌های غم انگیز دیگری در باد
جمعه، 3 دی 1395
گلوگاه
باز در آوار تن نخل‌ها شمر به آغوش گلو رفته بود! کوفه به تنهایی خود می‌گریست نیزه به خورشید فرورفته بود
جمعه، 3 دی 1395
گل‌های سرخ
کاش می‌‌گشتم فدای دست تو تا نمی‌دیدم عزای دست تو خیمه‌های ظهر عاشورا ، هنوز تکیه دارد بر عصای دست تو
جمعه، 3 دی 1395
گلستان پیمبر
می‌تپد در نبض خورشید اضطراب می‌خروشد العطش از نای آب باد می‌تازد خروشان رعدگون می‌برد صحرا به صحرا بوی خون
جمعه، 3 دی 1395
گل خورشید
سبز شد سری بر نی، رو به روی چشمانش جان گرفته شعری تر، در گلوی چشمانش شیهه‌ای کشید و تاخت، روی شانه‌های دشت ذوالجناح خونین از، جستجوی چشمانش
جمعه، 3 دی 1395