از اسکاتلند تا اسکاتلند

آدام اسميت، در سال 1723 ميلادي از پدري به همين نام چشم به عرصه وجود گشود. پدرش حقوقدان با اعتباري بود كه در يك مرحله از زندگي خود در اسكاتلند به مقام قضاوت رسيد. اولين ازدواج پدرش در سال 1707، يعني سال وحدت سياسي انگلستان و اسكاتلند، صورت گرفت، و تنها ميوه اين ازدواج برادر بزرگ آدام، به نام هيو، بود كه در سال 1709 به دنيا آمد. اما نخستين زن پدر اسميت در سال 1718 درگذشت و او- كه در اين فاصله به رياست گمرگ شهر كركالدي (
پنجشنبه، 8 تير 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از اسکاتلند تا اسکاتلند

نويسنده: دکتر محمد علي همايون کاتوزيان<br />
از اسکاتلند تا اسکاتلند


 

نويسنده: دکتر محمد علي همايون کاتوزيان




 
آدام اسميت در سال هاي جواني
آدام اسميت، در سال 1723 ميلادي از پدري به همين نام چشم به عرصه وجود گشود. پدرش حقوقدان با اعتباري بود كه در يك مرحله از زندگي خود در اسكاتلند به مقام قضاوت رسيد. اولين ازدواج پدرش در سال 1707، يعني سال وحدت سياسي انگلستان و اسكاتلند، صورت گرفت، و تنها ميوه اين ازدواج برادر بزرگ آدام، به نام هيو، بود كه در سال 1709 به دنيا آمد. اما نخستين زن پدر اسميت در سال 1718 درگذشت و او- كه در اين فاصله به رياست گمرگ شهر كركالدي (1) رسيده بود- در همان شهر با مادر اسميت ازدواج كرد. ليكن اسميت هرگز روي پدر را نديد. در سال 1723، پدرش در سن پنجاه و چهار سالگي، فقط چند هفته پيش از تولد وي، مادرش را داغدار و او را نزاده يتيم كرد.
آدام اسميت پسر آدام اسميت، طفلي نحيف و كم بنيه بود كه در همان شهر كركالدي در دامان مادر پرورده شده و در دبستان محلي آموزش يافت. اين همان دبستاني است كه قريب يك قرن بعد توماس كارلايل (2) - فيلسوفي كه تقريباً با همه مباني افكار و انديشه هاي اسميت و امثال او سرسختانه مخالف بود- چندگاهي در آن به تدريس اشتغال داشت تنها قصه اي كه از ايام كودكي اسميت بجاست اين است كه وي در حدود سن سه سالگي بوسيله يك زن كولي دزديده شد، ولي خوشبختانه براي مادرش و براي علم اقتصاد سياسي، اهالي شهر فوراً خبر شدند و او را از چنگ آن زن رها كردند.
شهر كوچك كركالدي در آن زمان مركز بازرگاني و رفت و آمد كشتيها بود. ميخ سازي، ملواني، كارگري در معدن و حتي قاچاقچيگري، علاوه بر كسب و تجارت، از جمله فعاليتهايي بود كه اسميت كودك در زادگاه خود مشاهده كرده بود و آثار اين مشاهدات نخستين را، در ثروت ملل مي توان يافت. اما اسميت، كه اگرچه نه از نجيب زادگان، دست كم از آقا زادگان زمان خود بود، آينده اي جز ورود به يكي از اين حرفه ها در انتظار داشت، و چون به چهارده سالگي رسيد براي افزودن بر دانش خويش به دانشگاه گلاسگو (3) فرستاده شد. در ثروت ملل، در آنجايي كه اسميت از مساوات طبيعي همه ابناء بشر سخن مي راند، و تفاوت بين يك فيلسوف و يك باربر را فقط در اختلاف فرصتهاي اجتماعي آنان تشخيص مي دهد، بي شك تجربه خود را در مد نظر داشته است. در واقع، چه بسا كه خود او در زمان كودكي همبازيهايي داشته است، كه بر اثر فقر خانوادگي و عدم امكان آموزش و پرورش، بعدها در همان كركالدي به كارگري عادي اشتغال يافتند. اما خوشبختانه در اين مورد «خودخواهي آن كه فيلسوف» از آب درآمد، «سبب انكار هرگونه وجه تشابهي با باربر» نگرديد.
در جهان امروز چهارده سالگي براي ورود به دانشگاه زود است. ولي در آن زمان دانشجويان از حدود اين سن، و حتي كمي كمتر به دانشگاه راه مي يافتند، و تاريخ نشان مي دهد كه حاصل آن نيز چيزي از آنچه ما امروز مشاهده مي كنيم، كم نداشت.
 
خوشبختانه در آن روزگار- كه ما آن را بر اثر خودخواهيهاي بشري در همه وجوه عقب مانده تر از زمان خود مي شمريم- اندوختن دانش تنها وسيله، يا مهمترين طريق «پول درآوردن نمي بود، و كسب اوراق و مدارك «علمي» آسان ترين گذرنامه وصول به نان مفت و كارنكرده در شمار نمي آمد.
اسميت سه سال در گلاسكو به تحصيل اشتغال داشت. در اين فاصله كسي كه بيش از هر استاد ديگري بر تشكيل انديشه هاي او تأثير گذاشت، فرانسيس هاچسن (4)، استاد كرسي فلسفه اخلاقي در دانشگاه گلاسگو بود اين استاد از مبلغان متعهد و پرشور فلسفه (نسبتاً ) جديد حقوق طبيعي بود، كه مطابق آن، به موازات نظم طبيعت بيجان و مادي، نظمي طبيعي بر حيات افراد و جماعات بشري حاكم است. سابقه اين فسلفه را (در قرون جديد) در افكار و انديشه هاي قرن هفدهم بايد جست. اين قرن قرني بود كه در آن انقلاب علمي آغاز شد و تفوق يافت، و به عبارت ديگر، كاري كه امثال گاليله در اين قرن شروع كردند، امثال نيوتن به پايان رساندند. توماس هابز، فيلسوف سياسي بزرگ آن قرن، آنچنان تحت تأثير پيشرفت علم مكانيك قرار گرفت، كه براي تشريح انگيزه هاي فردي و جنبشهاي اجتماعي، به تجزيه و تحليلي كاملاً مكانيكي توسل جست، و هم او بود كه براي نخستين بار استنباط قرارداد اجتماعي را، در برآورد نيروهاي اجتماعي، تشكيل و تغيير آن، بكار انداخت. منشاء اصلي نظريه فايده گري (5) را نيز در آثار او مي توان يافت. اين نظريه اي بود كه در اوايل قرن نوزدهم در دست جرمي بنثم (6)، و پيروانش جيمزميل (7) و جان استوارت ميل (8)، به كمال رسيده و عاقبت به وسيله اقتصاددانان نئوكلاسيك به سلاحي ايدئولوژيك تبديل شد.
قبلاً دكارت، موفق شده بود كه با يك فرمول ساده مباحث فلسفي را از شر كشمكشهاي متافيزيكي فلسفه وجود، رهايي بخشد. ولي آن فرمول ظاهراً ساده - «مي انديشم، پس هستم» (9)- آبستن مسائل ديگري بود و از جمله ملك دانش و ادراك بشري را از پديده هاي عيني، در ذهن بشر مستقر ساخت. ليكن،با آنكه فيلسوفان انگليسي قرن هفدهم اساس چارچوب فكري دكارت را پذيرفتند، زير بار متضمنات ذهني آن نرفتند. در اين زمينه انديشه هاي فرانسيس بيكن (10) با تأكيد زياده از حدش بر ارزش مشاهدات مستقيم عيني، روش استقرايي را بنيان نهاده و بويژه جان لاك (11) با تحليل عميقتر و پخته تر خود اساس فلسفه و روش عيني گري (12) را بوجود آورد. اين فلسفه و نقطه ديدي بود كه بيش از هر فلسفه ديگري در ميان متفكران پيشرو قرن هيجدهم چه در انگلستان و چه در فرانسه، رواج يافت و درحقيقت - اگر روسو را كنار بگذاريم- هيچ انديشمند بزرگ عقلي، در قرن هجدهم نبود كه از تاثير مستقيم آن بي بهره مانده باشد. ولتر، ديدرو، هولباخ، هلوسيوس، كندورسه ... همه به درجات، به اين معناي كلمه، «انگليسي زده»، «عيني زده» و «علمي زده» بودند. باري، ظاهراً از متن اصلي سخن به دور افتاديم ولي در واقع اين تحولات با ظهور و كمال فلسفه حقوق طبيعي بي ارتباط نبود، و اين فلسفه اخير در نقطه ديد همه فلاسفه عقلي و نيمه عقلي آن قرن (حتي روسو) تاثير داشت، و تنها غير عقلي گرايي چون ادموندبرگ (13) از آن مبرا ماند و با آن آشكارا به ستيزه پرداخت.
استاد اسميت اشاعه دهنده اين نظريه بود كه مهمترين اصل اخلاقي، توسعه خوشبختي بشريت است. رابطه اين عقيده را با نظريه فايده گري- كه از آن ياد كرده ايم- مي توان ديد. اما عقيده مزبور در آن زمان واقعاً نظري انقلابي بود، زيرا از سويي اخلاق را از يك سلسله اصول خشك و ثابت صرفاً آن دنيايي جدا مي كرد، و از سوي ديگر بر رابطه معيارهاي اخلاقي با زندگي توده وسيع بشريت، و افزايش رفاه اين توده، اصرار مي ورزيد. در همين زمينه ها، هاچسن عقيده داشت كه آگاهي از نيك و بد و خير و شر، بدون ادراك ذات باري ممكن است. اين عقايد البته براي زهدفروشان و خشكه مقدسان كليساي اسكاتلند سخت گران بود و از اين جهت استاد فلسفه اخلاق گلاسكو از طعن، و حتي لعن، آنان امان نداشت. ولي در واقع چنين عقايدي نه همان با اخلاق ضديت نداشت، بلكه براي سنجش وجود، عدم و ميزان آن معياري قابل لمس بدست مي داد و علاوه برآن، مسئوليتهاي اخلاقي را مستقيماً برگردان افراد بشر مي گذاشت. عقايد هاچسن بر بينش عمومي قهرمان داستان ما چنان تأثيري را گذاشت كه رد پايش را تقريباً در تمامي نوشته هاي او مي توان يافت.
اسميت پس از اتمام دوره سه ساله در دانشگاه گلاسگو، موفق به دريافت يك بورس يازده ساله براي ادامه تحصيل در دانشگاه آكسفورد گرديد. اين بورسي بود كه از محل موقوفه اي كه يكي از شاگردان قديمي گلاسگو براي اين دانشگاه به ارث گذاشه بود، پرداخت مي شد، و مقرر بود كه بورس گيرنده پس از اتمام مطالعات خويش در خدمت كليساي اسكاتلند درآيد. معلوم نيست كه اگر اسميت كاملاً به اين برنامه تن در داده بود، ثمرات او براي بشريت خيلي بيش از آن مي شد كه پرورش بدست کوليان ممكن مي ساخت. ليكن خوشبختانه اسميت بيش از شش سال در اين نقش دوام نياورد. اول چيزي كه در سفر به انگلستان توجه اسميت جوان را به خود جلب كرد، غناي نسبي اين سرزمين در قياس با اسكاتلند بود. اين تفاوت بويژه در مقايسه كشاورزي اين دو سرزمين- كه هنز مبناي اصلي ثروت و درآمد را تشكيل مي داد- به چشم مي خورد. اين حيرتي ندارد زيرا دست كم يك قرن بود كه نهاد ملكي، سازمان توليد و فنون توليدي كشاورزي در انگلستان تغيير و تحول درنتيجه بهره وري توليد آن افزايش يافته بود. حال آنكه نظام كشاورزي اسكاتلند هنوز- هم در وجوه نهادي و هم فني- دستخوش عقب ماندگي بود. اما تاثير اين تحولات شگرف در كشاورزي، و همچنين در صناعت كه آهسته آهسته آغاز مي شد، در اجتماع انگلستان نامساوي بود، و به اين دليل در قبال اين پيشرفت نسبي مادي، اسميت وجوه نهادي و معنوي اجتماع انگلستان را نپسنديد.
در واقع نخستين برخورد اسميت با اين وجود دوم مستقيماً با تجربه اش در مدرسه بي ليول (14) دانشگاه آكسفورد ارتباط داشت. اين واقعيت كه امروز چهره نقاشي شده اسميت از ديوار اين مدرسه آويزان است، يا ناشي از شوخ طبعي و طبيعت مزاج آن كساني است كه در وهله نخست آن را به ديوار نصب كردند، و يا - به احتمال بيشتر - حاكي از آن است كه مدرسه مزبور ديگر در ماهيت، آنچه اسميت ديده بود نيست. زيرا اسميت، آكسفورد را به هيچ وجه نپسنديد، محيط علمي آن زمان در آكسفورد مي بايد از محيط علمي گلاسگو بسيار متفاوت، و با معيارهاي امروزي، سخت بي ارزش تر بوده باشد. در حقيقت در آن زمان آكسفورد (و كمبريج) چيزي جز گورستانهاي علمي نبودند، كه دانشهاي نو (جز در پاره اي از زمينه ها) و بويژه شيوه هاي بديع و فنون جاندار، تأثير چنداني بر آنان نگذاشته بود. در اين زمان علم، فنون و هنر تقريباً بكلي خارج از اين موسسات به حيات درخشنده خود ادامه مي داد. تجربه اسميت در اسكاتلند در اين زمينه با آنچه در انگلستان مي ديد، في الجمله متفاوت بود. نه تنها دانشگاه هاي اسكاتلندي، بلكه زندگي شهري در اسكاتلند، بجاي تجمل و تفاخر و تعين - كه از ويژگيهاي زندگي و تحصيل اشرافي در انگلستان بود- پرتوي پرفروع و حياتي پيشرو داشت. انقاد اسميت از آكسفورد، هم شامل شيوه اداره آن، هم روش تدريس، هم محتواي فعاليت دانشگاهي و هم كمي مقدار آن بود. وي در يكي از نامه هاي خود از آكسفورد به اسكاتلند، با لحني استهزاء آميز مي نويسد: «هر كس بر اثر مطالعه زياد در آكسفورد سلامت خود را به خطر اندازد تقصير از خود اوست، زيرا ما در اينجا كاري جز دوبار اداي نماز در روز، و شركت در دو گفتار در هفته، نداريم!» در مقابل اين، تجربه اسكاتلند قرار داشت، كه در آن شخصي چون هاچسن، حتي به خود جرأت داده بود كه گفتارهاي علمي خود را بجاي زبان لاتيني، به زبان انگليسي ايراد كند. نامه هاي او در اين دوره، چه به مادرش و چه به ديگران، اغلب از ناخوشي جسمي و نگراني عصبي حكايت مي كند. بر هم زدن برنامه اي بود كه در پايان آن شغل آبرومند و اعتبار اجتماعي مسلم خواهد بود كار هر كسي نيست. تنها كساني كه دست كم يكبار در زندگي به چنين تجربه سختي تن در داده، و از آن پيروز بيرون آمده اند مي توانند فشار ناشي از آن را حس كنند. فقط آن گروهي كه چه در امور فردي و چه اجتماعي امروز و فرداي مسلم را فداي آينده اي نامطمئن- كه شايد هرگز در عمرشان فرا نرسد- مي كنند، مي توانند باري را كه صداقت علمي و اجتماعي بر گردن معدودي مي گذارد وزن كنند. اغلب ما قبايي را كه از پيش برايمان دوخته اند در برمي كنيم و اگر اين قبا اندكي هم برايمان تنگ باشد كم و بيش به آن تن مي دهيم. توفيق در كسب مال و شئون اجتماعي به هر قيمتي كار تنگ مايگان است؛ اما حساب امثال اسميت از اينان جداست.
دوگالد استوارت (15)، دوست و معاصر اسميت كه نخستين نويسنده شرح حال او نيز هست، در اين باره چنين مي نويسد:
«وي تصميم گرفت كه در اين مورد تمايل خود را بر آرزوهاي دوستانش ترجيح دهد؛ و با رها كردن قاطع نقشه هايي كه مال انديشي آنان براي او تهيه ديده بود، بر آن شد كه به كشور خويش بازگردد و هدف خود را به اين اميد نامطمئن محدود سازد كه روزي خواهد توانست به يكي از مدارج متوسطي كه توفيق ادبي در اسكاتلند ممكن مي سازد، دست يابند.»
دست كم اسميت اين مزيت را داشت كه مي دانست ميهنش او را با آغوش باز مي پذيرد. به اين ترتيب، وي از پنج سالي كه از بورس او باقي بود چشم پوشيد، و در سال 1746، بسوي زادگاه خويش رهسپار شد. پيش از آنكه از اين موضوع رد شويم خوب است اضافه كنيم، كه تاثير بد تجربه آكسفورد براي هميشه در ذهن اسميت ماند، و به همين دليل در آن فصلي كه در ثروت ملل از آموزش و پرورش گفتگو مي كند خود را حسابي از خجالت آن دانشگاه و شيوه هاي آموزشي آن به درآورده است. حمله او به بيكارگي و مفتخواري استاداني كه با استفاده از حقوق دولتي يا موقوفي وقت شاگردان را تلف مي كنند، و چيز زنده و به دردخوري به آنان نمي آموزند، ناشي از همان تجربه است؛ ولي چه بسا كه در جهان امروز نيز بي مصداق نباشد.

پي‌نوشت‌ها:
 

1) kirkcaldy
2) Thomas carlyle
3) Glasgow
4) Francis Hutcheson
5) Utilitarianism
6) Jeremy Bentham
7) James Mill
8) John steuart Mill
9) Cogito ergo sum
10) Francis Bacon
11) John Locke
12) objectivism
13) Edmund Burke
14) Balliol college
15) Dugald stewart
 

منبع: كاتوزيان، محمدعلي [همايون]؛ (1388) آدام اسميت و ثروت ملل، تهران، شركت سهامي كتاب هاي جيبي، چاپ سوم.




 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.