سال گذشته در جریان مطرح شدن شکایت حقوقی بعضی از بازیگران بالیوود و تجار هندی از دولت انگلستان برای بازگرداندن الماس «کوه نور»، برخی روزنامه‌نگاران و مورخان بریتانیایی با لحنی که یادآور دوران اوج نخوت استعماری بود، ادعا کردند که الماس «کوه نور» که نمادی از غارت هند به دست انگلیسی‌هاست، حق بریتانیاست و باید در مجموعه جواهرات سلطنتی باقی بماند. این الماس که ارزش مادی آن حدود 100 میلیون پوند برآورد شده (و البته ارزش معنوی غیرقابل تخمین)، روی تاج ملکه تعبیه شده تا مثلا نمادی از تاریخچه پرشکوه خاندان سلطنتی بریتانیا باشد.
از جمله، «اندرو رابرتز»، تاریخ‌دان انگلیسی در مقاله‌ای از حق بریتانیا برای نگه داشتن الماس دفاع کرد:
«کسانی که در این پرونده احمقانه دخیل هستند، باید اذعان کنند که مناسب‌ترین جا برای الماس کوه نور، مجموعه جواهرات سلطنتی است، تا قدرشناسی خود را نسبت به قرن‌ها مشارکت بریتانیا در هند اثبات کنند. (دوره‌ای که) منجر به مدرنیزاسیون، توسعه، امنیت، پیشرفت، کشاورزی، اتحاد زبانی و در نهایت دموکراتیزه کردن شبه قاره شد.»
بدیهی است که اظهارات امثال رابرتز سرشار از تجاهل و توجیه تراشی استعماری است. این اسطوره که بریتانیا یک «قدرت خیرخواه استعماری» بود، یکی از جعلیاتی است که دستگاه تبلیغاتی بریتانیا تلاش زیادی برای جا انداختن آن، به ویژه در میان روشنفکران جهان سومی و مستعمرات سابق بریتانیا، انجام داده است. جعلی بزرگ که باید به هر شیوه ممکن نسبت به ماهیت آن روشنگری کرد. درباره نفوذ فرهنگی استعمار در ذهن و روان هندی‌ها همین بس که هنوز هم آن‌ها در خطاب به افراد دارای شان اجتماعی از کلمه «صاحب» استفاده می‌کنند، واژه‌ای که یادآور دوران تلخ استعمار انگلیسی و برده‌داری است.
در ادامه چند واقعیت تاریخی از حقیقت استعمار بریتانیا از منظر خوانندگان خواهد گذشت، تا خود قضاوت کنند که آیا امثال مردم هند باید بابت مستعمره بودن خود قدردان بریتانیا باشند یا نه.
سرکوب قیام «سپوی میوتینی»
در سپتامبر 1857، سربازان هندی (اعم از هندو و مسلمان) که در خدمت کمپانی هند شرقی بریتانیا بودند، به رهبری «بهادر شاه ظفر»، آخرین بازمانده خاندان سلطنتی گورکانی مسلمان هند، در دهلی علیه فرماندهان انگلیسی خود به پاخاستند. در جریان سرکوب این خیزش، سربازان انگلیسی هر جنبنده‌ای که سر راهشان قرار می‌گرفت، به گلوله می‌بستند. فقط حداقل 1000 «سپوی» (سرباز هندی) در جریان این سرکوب خونین کشته شدند. یکی از افسران جوان انگلیسی که شاهد عینی ماجرا بود بعدها چنین گفت: «دستور این بود که به هر موجود زنده‌ای شلیک کنیم....این عینا یک کشتار بود.»
کشتار «آمریستار»
در آپریل 1919، تظاهرات صلح آمیز هزاران هندی علیه حکومت استعماری بریتانیا در هند، در شهر آمریستار برگزار شد. تظاهرات‌کنندگان در نهایت توسط سربازان انگلیسی در کنار دیوارهای باغ معروف «جالینا والا» محاصره شدند. به یکباره، سربازان انگلیسی به رهبری ژنرال «دایر» به روی جمعیت آتش گشودند و صدها نفر را کشتند. ژنرال دایر به خاطر همین عمل در افکار عمومی بریتانیا به عنوان قهرمان تجلیل شد و 26000 پوند دستخوش گرفت.
قحطی بزرگ بنگال
استعمار بریتانیا عامل شماری از بزرگ‌ترین قحطی‌ها در کشورهایی بود که در آن‌ها حضور داشت. نمونه بارز آن قحطی بزرگ در کشورمان در جریان جنگ جهانی اول در کشورمان بود. طی اشغال کشورمان توسط انگلستان و جمع‌آوری غله از بازار توسط ارتش سلطنتی، میلیون‌ها ایرانی از گرسنگی جان باختند که «محمد قلی مجد»در اثر محققانه خود میزان تلفات این قحطی را تا یک سوم جمعیت ایران تخمین زده است.
این همان بلایی بود که انگلیسی‌ها بر سر منطقه بنگال هند (بنگلادش بعدی) هم آوردند. از قحطی 1942 و 1943 بنگال به عنوان «نسل‌کشی» هم یاد کرده‌اند. تلفات مستقیم ( حاصل از گرسنگی) این قحطی بین 1.5 تا 4 میلیون نفر برآورد شده است. مسوول اصلی این فاجعه کسی نبود جز سیاستمدار معروف و اسطوره دیپلماسی: وینستون چرچیل.
به دستور چرچیل، نخست وزیر وقت بریتانیا، حجم عظیمی از غلات منطقه بنگال به انگلستان صادر شد. فقط 70000 تن برنج در اوج قحطی، در فاصله ژانویه تا جولای 1943 به انگلستان ارسال شد. معنای دیگر این سخن آن است که لقمه (یا قوت لایموت) بنگالی‌های هند از دهانشان دزدیده شد و به انگلستان رفت.
اما تلخ‌تر از این واقعیت، اظهارات ثبت شده چرچیل درباره این افتضاح بود: «از هندی‌ها نفرت دارم. آن‌ها مردمی وحشی با مذهبی وحشیانه هستند. قحطی تقصیر خودشان است که مثل خرگوش زاد و ولد می‌کنند.»
عملیات «ستاره آبی»
تاثیرات منفی بریتانیا بر حیات هندی‌ها با پایان رسمی استعمار بیتانیا پایان نیافت. بریتانیا که خود را قیم هند و سایر کشورهای غرب و جنوب آسیا می‌دانست، به دخالت در سیاست هند ادامه داد. مهم‌ترین مصداق این دخالت در 1984 بود که حکومت بریتانیا به دولت هند انجام «عملیات ستاره آبی» را توصیه کرد. طی این عملیات دولت هند به «معبد طلایی» سیک‌ها حمله کرد و صدها نفر از سیک‌ها را کشت. چنین عملی معادل آن بود که مثلا دولت بریتانیا از دولت ایتالیا بخواهد که به واتیکان حمله کند.
پیامد همین حمله، ترور «ایندیرا گاندی»، نخست وزیر هند توسط سیک ها و حملات متقابل دولت هند در سرکوب سیک ها بود. در جریان این درگیری های شدید، حدود 2000 سیک فقط در دهلی کشته شدند. تنها در 2014 بود که بریتانیا بعد از چند دهه به نقش خود در این رویداد اذعان کرد.
جداسازی قومی
مضرترین و همزمان دیرپاترین میراث استعماری بریتانیا در شبه قاره، تقسیم آن به سه کشور بود: هند، پاکستان و بنگلادش.
روابط این سه کشور (به ویژه هند و پاکستان) تا همین امروز هم تنش آلود و خصمانه مانده است. این جداسازی، بزرگ ترین مهاجرت تاریخ بشر را از ابتدای خلقت آدم رقم زد. میلیون‌ها انسان از هند به پاکستان و بالعکس، در شرایطی بسیار سخت و جان‌فرسا مهاجرت کردند (که برخی منابع رقم ان را تا 15 میلیون نفر ذکر کرده‌اند). در جریان این مهاجرت بزرگ، حدود یک میلیون نفر جان باختند. مضاف بر این که در جریان مبارزات استقلال‌طلبانه بنگلادش در دهه 1970، حدود نیم میلیون نفر کشته شدند.
میراث استعمار را هنوز هم می توان در این کشورها حس کرد. به واسطه سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن»، علی رغم قرن‌ها تاریخ مشترک، اکنون هند و پاکستان دشمن خونی یکدیگر هستند.
این تنها مواردی انگشت‌شمار از جنایات استعمار بریتانیا در شبه‌قاره هند بود که جهت یادآوری، ذکر شد.
منابع:
http://www.theguardian.com/world/2014/feb/04/uk-advised-india-golden-temple-attack-william-hague
http://www.newyorker.com/magazine/2015/06/29/the-great-divide-books-dalrymple
http://www.independent.co.uk/news/uk/politics/not-his-finest-hour-the-dark-side-of-winston-churchill-2118317.html
http://listverse.com/2014/02/04/10-evil-crimes-of-the-british-empire