لابي صهيونيسم و تاثير بر سياست خارجي آمريكا
لابي صهيونيسم و تاثير بر سياست خارجي آمريكا
لابي صهيونيسم و تاثير بر سياست خارجي آمريكا
نويسنده: جان ميرشماير / استفان وولت
پس از انتشار اين گزارش مستند و به رغم علمي و بي طرفانه بودن آن، اين دو استاد برجسته دانشگاهي آمريكا به شدت هدف حملات خصمانه و سازمان يافته و گسترده قرار گرفتند. علت اين واكنش ها را بايد به پرداختن اين دو تن به موضوعاتي دانست كه درباره رابطه ميان آمريكا و رژيم صهيونيستي وجود دارد. لابي صهيونيستي (يهودي) آمريكا در برقراري اين رابطه نقش مهمي ايفا كرده است. اين لابي فشار توانسته است در مراكز حساس تصميم گيري در دولت آمريكا نفوذ كرده و سياست هاي آمريكا را در راستاي سياست هاي رژيم صهيونيستي هدايت كنند.
دانشگاه هاي هاروارد و شيكاگو از دفاع از اين دو استاد دانشگاه خودداري كرده و سازمان اداري آنها آرم مخصوص اين دانشگاه ها را از سربرگ گزارش اين دو استاد حذف كردند. آنها همچنين جمله معروف " مطالب مندرج در اين پژوهش فقط منعكس كننده نظرات نويسندگان آن است" را از سربرگ پژوهش برداشتند. اين اقدام نشان دهنده آن است كه لابي اسرائيل" تا چه حد در عمق مراكز تصميم گيري آمريكا و حتي مراكز علمي و آكادميك آن نفوذ كرده است. هدف از حملاتي كه وولت و ميرشماير با آن هدف قرار گرفته اند تهديد همه كساني است كه به خود جرأت مي دهند واقعيت ها و حقايق مربوط به نفوذ لابي اسرائيل در آمريكا را بررسي و افشا كنند. اين جريان با چنين اقداماتي حتي جامعه علمي را نيز هدف حملات "تروريسم فكري" خود قرار مي دهد.
اين وضع هيچ گاه در تاريخ ايالات متحده سابقه نداشته است. بنابراين اين پرسش مطرح مي شود كه چه چيزي سبب شده است كه ايالات متحده آمريكا امنيت ويژه خود را به عنوان يك كشور بزرگ و يك دولت عظمي در خدمت به يك كشور ديگر به خطر اندازد. ممكن است چنين به نظر آيد كه نزديكي دو كشور بر مبناي منافع و مصالح راهبردي مشترك يا بر اساس ارزش ها و اصول اخلاقي است كه پايبندي به آن و تاكيد بر ابعاد آن لازم و ضروري است.
اما همانطور كه پس از اين خواهيم گفت و نشان خواهيم داد، نمي توان هيچ يك از اين دو تفسير را براي تشريح و تعيين سطح استثنايي و ممتاز حمايت هاي مادي و ديپلماتيك و نظامي آمريكا به "اسرائيل"، صحيح دانست و بر آن تاكيد كرد.
در ادامه بحث راه ها و روش هايي را كه اين گروه فشار براي به كرسي نشاندن نظرات خود در آمريكا استفاده كرده اند، بر خواهيم شمرد. اين گروه از اين راه بود كه توانست چنين موفقيت خيره كننده اي كسب كند. همچنين بيان خواهيم كرد كه فعاليت هاي اين گروه فشار نگرش ها و سياست هاي آمريكا در منطقه حساس خاورميانه را جهت داده است. چنانچه به اهميت بسيار زياد منطقه خاورميانه و تاثيرات و پيامدهاي تحولات آن بر كل جهان واقف باشيم بر همگان به ويژه آمريكايي ها آشكار خواهد شد كه تاثير اين لابي بر سياست هاي آمريكا تا چه اندازه است.
ما به خوبي مي دانيم كه اين تحليل شايد برخي از خوانندگان را ناراحت يا خشمگين سازد، اما آنچه در اينجا گرد آورده ايم حقايقي است كه در محافل علمي و در ميان پژوهشگران و آگاهان جاي مناقشه ندارد و بخش اعظم اسنادي كه ما در اين گزارش به آن استناد كرده ايم گفته ها و نوشته هاي شماري از دانشمندان و روزنامه نگاران "اسرائيلي" است كه بايد از آنان به خاطر افشاي اين قضايا و روشن ساختن آنها تشكر كرد. ما در اين پژوهش همچنين به گزارش ها و نظرات نهادهاي حقوق بشر و سازمان هاي بين المللي فعال در اين عرصه در "اسرائيل" و مناطق ديگر استناد كرده ايم. ما در اين مقاله همچنين از سخنان و اعترافات برخي از اعضاي لابي فشار "اسرائيل" در آمريكا درباره تاثير اين لابي بر سياست هاي آمريكا نيز ذكر كرده ايم. مضاف بر آنكه از آوردن اظهارات شماري از سياستمداراني كه با اين لابي همكاري داشته اند نيز بهره جسته ايم. طبيعي است كه برخي از خوانندگان اين نتيجه گيري ما را نپذيرند، اما بايد توجه داشت كه مستنداتي كه ما بر آن تكيه داشته ايم، هيچ جاي شك و ترديدي ندارد.
از زمان جنگ اكتبر 1973م. واشنگتن كمك هاي گسترده اي روانه "اسرائيل" كرده است. اين كمك ها بسيار فراتر از كمك هر كشوري به يك كشور ديگر در جهان بوده است. "اسرائيل" در اين دهه بزرگ ترين دريافت كننده كمك هاي آمريكا بود و اعطاي اين كمك ها پس از جنگ جهاني دوم در هيچ نقطه از جهان سابقه نداشته است. مجموع كمك هاي آمريكا به رژيم صهيونيستي تا سال 2003 ميلادي بيش از 140 ميليارد دلار بالغ شده است. "اسرائيل" سالانه 3 ميليارد دلار كمك مستقيم از آمريكا دريافت مي كند كه اين ميزان يك پنجم كمك هاي خارجي آمريكا به تمام كشورهاي جهان است. اگر اين مقدار كمك را به تعداد جمعيت يهودي "اسرائيل" تقسيم كنيم در مي يابيم كه آمريكا به هر يهودي سالانه به صورت مستقيم 500 دلار كمك اعطا مي كند. شگفتي هنگامي بيشتر مي شود كه دريابيم "اسرائيل" امروز يك كشور صنعتي است كه ميانگين سرانه هر فرد ساكن ان در سال برابر با سرانه فردي در كشورهاي كره جنوبي يا اسپانياست.
علاوه بر آن، ايالات متحده آمريكا 3 ميليارد دلار به رژيم صهيونيستي براي توسعه سيستم هايي پيشرفته در هواپيماها مانند "سيستم لاوي" پرداخت كرده است. پنتاگون نه اين سلاح را وارد كرد و نه نيازي به آن داشت. ايالات متحده آمريكا همچنين به رژيم صهيونيستي اين امكان را داد كه از پيشرفته ترين و مرگبارترين سلاح هاي زرادخانه جنگي اين كشور از جمله بالگردهاي " بلك هوك" و هواپيماهاي اف 16 برخوردار باشد. ايالات متحده اخيرا به " اسرائيل" اجازه داده است تا از سري ترين اطلاعاتي كه اين كشور در اختيار دارد استفاده كند، مضاف بر آنكه آمريكا از موضوع سلاح هسته اي رژيم صهيونيستي صرف نظر كرده است (و در همه مجامع از اين رژيم دفاع مي كند).
مضاف بر همه اينها، واشنگتن به صورت مستمر از رژيم صهيونيستي حمايت ديپلماتيك به عمل مي آورد. دولت آمريكا از سال 1982 تاكنون 32 قطعنامه شوراي امنيت را كه در انتقاد و عليه رژيم صهيونيستي صادر شده بود، وتو كرده است. اين ميزان از تمام قطعنامه هاي وتو شده از سوي چهار كشور ديگر صاحب حق وتو در شوراي امنيت بيشتر است. آمريكا همچنين تلاش هاي كشورهاي عربي براي بررسي موضوع سلاح هاي هسته اي رژيم صهيونيستي در آژانس انرژي هسته اي را با مانع مواجه ساخته و از طرح اين موضوع در اين سازمان بين المللي جلوگيري كرده است.
ايالات متحده از هيچ كمكي در هيچ زماني به "اسرائيل" دريغ نمي كند و به ويژه در زماني كه اين رژيم در جنگي درگير مي شود، آمريكا به كمك آن مي شتابد و در زمان مذاكراتي كه براي تحميل صلح مورد نظر رژيم صهيونيستي به طرف هاي ديگر نيز برگزار مي شود، اين آمريكاست كه كاملا در كنار "اسرائيل" قرار مي گيرد. دردوره رياست جمهوري نيكسون و در زماني كه جنگ اكتبر سال 1973 رخ داد، سيل كمك هاي نظامي آمريكا به سوي رژيم صهيونيستي سرازير شد. آمريكا در اين زمان از رژيم صهيونيستي در برابر تهديد اتحاد جماهير شوروي سابق كاملا حمايت كرد و در زماني كه پس از جنگ مذاكراتي انجام شد، آمريكا با قدرت وارد اين مذاكرات گرديد، مضاف بر آنكه آمريكا در طرحي موسوم به گام به گام كه پس از مذاكرات صلح به اجرا در آمد، همكاري كاملي با رژيم صهيونيستي داشت. دولت آمريكا همچنين در مذاكرات پيش از توافقات اسلو در سال 1993م نقشي محوري ايفا كرد و چنانچه اختلافي نيز ميان مقامات آمريكايي و اسرائيلي بروز مي كرد، اين آمريكا بود كه مواضع خود را با اين رژيم هماهنگ مي كرد و هميشه از مواضع رژيم صهيونيستي در مذاكرات پشتيباني مي كرده است. يكي از مقامات آمريكايي حاضر در مذاكرات كمپ ديويد در سال 2000 مي گويد: ما در بيشتر حالات نقش حامي "اسرائيل" را بازي مي كرديم.
واشنگتن همچنين به رژيم صهيونيستي امكان داد كه در مناطق اشغالي كرانه باختري و نوار غزه كاملا آزادانه و بدون وجود ناظري به اقداماتي كه مناسب مي بيند، دست بزند تا جايي كه حتي مخالفت با سياست هاي اعلام شده آمريكا نيز براي اين رژيم مشكلي محسوب نمي شد. مهم تر از همه اينها، راهبرد دولت بوش آن بود كه در خاورميانه از همان ابتداي جنگ عراق، بهبود وضعيت راهبردي "اسرائيل" مد نظر باشد و صرف نظر از ائتلاف هاي زمان جنگ، دشوار است كه بتوان نمونه ديگري يافت كه در آن كشوري به كشور ديگر كمكي به اندازه كمك آمريكا به رژيم صهيونيستي ارائه كرده باشد. خلاصه اينكه، كمك هاي آمريكا به "اسرائيل" بي نظير بوده است.
اين سخاوتمندي بي نظير زماني قابل درك بود كه "اسرائيل" مي توانست منبع يك قدرت استراتژيك باشد يا آنكه يك قضيه اخلاقي مهم كمك هاي آمريكا را توجيه مي كند، اما هيچ يك از اين دو موضوع در بحث كمك هاي آمريكا به رژيم صهيونيستي وجود نداشته است.
هر چند كه ممكن است اسرائيل در زمان جنگ سرد كمكي راهبردي بوده باشد، زيرا رژيم صهيونيستي به نمايندگي از آمريكا در برخي مأموريت هاي اين كشور در سال هاي پس از جنگ سال 1967م. شركت كرد و نقش فعالي در مهار توسعه طلبي اتحاد جماهير شوروي در منطقه داشت و شكست هاي سختي به مشتريان شوروي در منطقه (مانند مصر و سوريه) وارد آورد و هر از چند گاهي نيز اسرائيل كمك هايي به همپيمانان آمريكا ارائه مي كند و برتري نظامي "اسرائيل" شوروي را مجبور كرد كه كمك هاي زيادي به مشتريان شكست خورده خود ارائه دهد. "اسرائيل" اطلاعات نظامي مفيدي از توانايي هاي شوروي سابق در اختيار آمريكا قرار مي داد.
نبايد در نشان دادن ارزش اسرائيل در آن دوره براي آمريكا مبالغه شود، زيرا همكاري هاي "اسرائيل" كم هزينه نبوده است، بلكه هزينه زيادي بر آمريكا تحميل مي كرد. مضاف بر آنكه اين روابط موجب پيچيده شدن روابط آمريكا با كشورهاي جهان عرب شده است. براي نمونه كمك 2/2 ميليارد دلاري آمريكا به رژيم صهيونيستي در اثناي جنگ اكتبر 1973م آن هم در غالب كمك هاي نظامي فوري، خشم جهان عرب را بر انگيخت و موجب شد كه سازمان اوپك به تحريم نفتي دست بزند كه اين امر زيان زيادي براي جهان غرب در پي داشت. مهم تر از اين، نيروي نظامي "اسرائيل" نتوانست پوشش مناسبي براي منافع آمريكا در منطقه فراهم آورد. براي نمونه، هنگامي كه انقلاب (اسلامي) ايران در سال 1979 شكل گرفت و نگراني زيادي براي آمريكا ايجاد كرد، ايالات متحده نمي توانست به رژيم صهيونيستي تكيه كند و نگراني هاي غرب درباره ادامه انتقال نفت منطقه خليج به غرب تشديد شد و به جاي آن مجبور شد "نيروي واكنش سريع" تشكيل دهد.
حتي چنانچه كه اسرائيل در زمان جنگ سرد يك همپيمان استراتژيك براي آمريكا بوده باشد، اما جنگ اول خليج در سال هاي 1990 و 1991 نشان داد كه اسرائيل در حال تبديل شدن به مشكل راهبردي براي آمريكاست، زيرا نه تنها آمريكا نمي توانست از پايگاه هاي نظامي اسرائيل در خلال جنگ استفاده كند ـ تا مبادا خشم جهان عرب بر انگيخته شد و ائتلاف عليه عراق را فرو پاشد ـ بلكه مي بايست منابع و تجهيزات پيشرفته خود (مانند موشك هاي پاتريوت) را در اختيار تل آويو قرار دهد تا اسرائيل از دست زدن به اقدامي كه ائتلاف عليه صدام حسين را نابود يا سست كند، خودداري كند. همين موضوع يك بار ديگر و در سال 2003 تكرار شد. به رغم آنكه اسرائيل به شدت از اقدام آمريكا در حمله به عراق خشنود بود، اما بوش نمي توانست از اين رژيم بخواهد كه به آمريكا در جنگ كمك كند مبادا كه خشم جهان عرب بر انگيخته شود به همين سبب "اسرائيل" از مشاركت مستقيم در جنگ كنار ماند.
از آغاز دهه نود ميلادي به ويژه پس از حوادث 20 شهرويور 1380 (11 سپتامبر) يكي از مهم ترين بهانه هايي كه براي توجيه ادامه كمك هاي آمريكا به رژيم صهيونيستي مطرح شد اين بود كه هر دو دولت از سوي گروه هاي تروريستي پراكنده در جهان عرب و جهان اسلام و كشورهاي "محور شرارت" حامي اين گروه هاي تروريستي تهديد مي شوند. اين بهانه به ظاهر منطقي از آنجا شكل گرفته است كه آمريكا بايد دست اسرائيل را در تعاملش با فلسطينيان باز بگذارد تا هر كاري كه صلاح بداند در حق آنان انجام دهد و از اعمال هر گونه فشار عليه "اسرائيل" براي امتياز دهي به آنها خودداري كند تا به اين ترتيب همه تروريست هاي فلسطيني زنداني يا كشته شوند.
اين منطق بر اين اساس استوار است كه آمريكا بايد كشورهايي مانند ايران و عراق به رهبري صدام حسين و سوريه به رهبري بشار اسد را تحت فشار قرار دهد و آنان را به محاصره درآورد. به اين ترتيب "اسرائيل" نقش يك همپيمان راهبردي در مبارزه عليه تروريسم پيدا مي كرد، زيرا دشمنان اسرائيل همان دشمنان آمريكا هستند.
به نظر مي رسد كه اين بهانه ها قابل پذيرش باشد، اما "اسرائيل" در جنگ عليه تروريسم بيشتر يك مشكل و بار اضافي است تا يك همپيمان مناسب، علاوه بر آنكه اين رژيم يكي از موانع بر سر راه تعامل با كشورهاي به اصطلاح ياغي تلقي مي شود.
بايد در نظر داشت كه "تروريسم" بيشتر تاكتيكي است كه گروه هاي سياسي آن را بهانه مي كنند، زيرا تروريسم دشمني داراي يك ويژگي مشخص نيست و گروه هاي تروريستي كه اسرائيل را تهديد مي كنند (مانند حماس يا حزب الله) ايالات متحده را تهديد نمي كنند، مگر آنكه آمريكا عليه آنان وارد عمل شود ( همان گونه كه در سال 1982 در لبنان اتفاق افتاد). همچنين، تروريسم در فلسطين يك خشونت بي قاعده عليه "اسرائيل" يا غرب نيست، بلكه واكنشي به حملات اسرائيل عليه فلسطينيان است كه از مدت ها پيش آغاز شده و هدف اسرائيل از اين حملات استعمار مناطق كرانه باختري و نوار غزه است.
در سال 2004م. نيز مناقشه ديگري به هنگام افشاي جاسوسي يكي از مسئولان بلندپايه پنتاگون به نام لاري فرانكلين براي صهيونيست ها، بروز كرد. او اطلاعات بسيار محرمانه و سري آمريكا را به يك ديپلمات "اسرائيلي" كه دو تن از مسئولان ايپاك او را همراهي مي كردند، انتقل مي داد. اسرائيل تنها دولتي نيست كه عليه آمريكا جاسوسي مي كند، اما آمادگي كامل اين رژيم براي جاسوسي عليه بزرگ ترين شريكش، ترديدهاي زيادي درباره ارزش هاي راهبردي اين رژيم براي آمريكا ايجاد مي كند.
حاميان "اسرائيل" ـ به دور از آنكه اين رژيم ارزش راهبردي براي آمريكا ندارد ـ مدعيش شده اند كه اين رژيم به چند دليل مستحق كمك هاي بي قيد و شرط آمريكاست: اول، اسرائيل دولت ضعيفي است كه همسايگانش دشمن آنند. دوم، دمكراتيك است، زيرا از نظر دمكراتيك كمك به آن اخلاقا لازم است! سوم، ملت يهود در گذشته از تجاوزاتي عليه اين ملت رنج برده اند و به همين سبب بايد تعامل ويژه اي با آنان صورت پذيرد. چهارم، "اسرائيل" در تعامل با دشمنانش اخلاق را بيشتر رعايت كرده است!
اما هنگامي كه اين دلايل را بررسي مي كنيم، متوجه مي شويم كه هيچ يك از آنها قانع كننده نيستند. هر چند كه دفاع از "اسرائيل" از نظر اخلاقي لازم نشان مي دهد، اما موجوديتش با تهديد مواجه نيست. چنانچه به صورت علمي موضوع را بررسي كنيم در مي يابيم كه رفتارهاي "اسرائيل" در گذشته و در حال حاضر، هيچ ويژگي اخلاقي ندارد كه ما آن را بر فلسطينيان ترجيح دهيم.
امروزه نيز اسرائيل برترين قدرت نظامي خاورميانه است و نيروي كلاسيك اين رژيم برتري زيادي بر همسايگانش دارد و تنها كشوري است كه در خاورميانه سلاح هسته اي در اختيار دارد. مصر و اردن با اين رژيم پيمان صلح امضا كرده اند و دولت عربستان نيز پيشنهاد كرده است كه همين راه را ادامه دهد و سوريه نيز با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، حامي بسيار مهم خود را از دست داده است و عراق نيز در سه جنگ ويرانگر كه در آن شركت كرد، كاملا مضمحل شده است و ايران نيز صدها مايل از "اسرائيل" فاصله دارد و فلسطيني ها نيز تنها چيزي كه دارند يك نيروي پليس بسيار ضعيف دارد كه آن هم از نظر تجهيزات نظامي كاملا ضعيف و ناتوان است و حتي نمي تواند امنيت در مناطق تحت فرمان خود ايجاد كند، چه رسد كه بخواهد تهديدي براي "اسرائيل" باشد.
در پژوهش مركز جافي وابسته به دانشگاه تل آويو كه يك مركز تحقيقات و مطالعات راهبري است، آمده است كه "توازن راهبردي در منطقه به نفع "اسرائييل" است و فاصله زيادي ميان توان نظامي كشورهاي عربي و توانايي هاي "اسرائيل" در اين بخش وجود دارد و اين فاصله همچنان در حال افزايش است. قدرت بازدارندگي "اسرائيل" نيز همچنان در حال گسترش است و اين رژيم برتري زيادي بر همسايگانش دارد. بنابراين اگر ياري طرف ضعيف و ستمديده و پر شكسته و تحت فشار يك قاعده منطقي باشد كه نظام اخلاقي آن را ايجاب مي كند، آمريكا بايد دشمنان "اسرائيل" را ياري كند و براي كمك به آنها بسيج شود.
بهانه دمكراسي همسان همچنين با برخي از ويژگي هاي دمكراسي موجود در "اسرائيل" توجيه ناپذير است، زيرا ايالات متحده آمريكا يك دمكراسي ليبرال دارد و بر اساس آن منتسبين به همه اديان يا گروه هاي ساكن در اين كشور از حقوق مساوي برخوردار مي گردند. اما در مقابل "اسرائيل" آشكارا بر اساس آنكه يك دولت يهودي باشد، شكل گرفته است و حق شهروندي در اين رژيم بر اساس نزديكي نژادي اعطا مي شود. بايد توجه داشته باشيم كه اين گونه با توجه به چنين تفسيري از حق شهروندي، شگفت آور نيست كه عرب "اسرائيل" كه تعدادشان 3/1 ميليون نفر است، شهروندان درجه دو محسوب شوند يا كميته اي حكومتي شكل بگيرد كه اعلام كند كه "اسرائيل" در تعامل با آنان بر اساس ناديده گرفتن عمدي حقوق آنان و تبعيض عليه آنان رفتار كند.
براي نمونه، "اسرائيل" به فلسطينياني كه با دختران شهروند اسرائيل ازدواج مي كنند، تابعيت نمي دهد و حتي اجازه زندگي در "اسرائيل" را نيز به آنان نمي دهد. سازمان حقوق بشر "اسرائيل" (بتسليم) اين مانع تراشي را "قانوني نژادپرستانه"توصيف كرده است كه زندگي در اين سرزمين را بر اساس معيارهاي نژادي تعريف مي كند. هر چند كه اين گونه قوانين را مي توان با توجه به اصول تشكيل "اسرائيل" دريافت، اما هيچ گاه نمي توان با تصوري كه در آمريكا از دمكراسي وجود دارد، متناسب دانست.
دمكراسي "اسرائيل" همچنين به سبب مخالفتش با اعطاي حق تأسيس دولت قابل حيات به فلسطينيان محدودتر مي شود، زيرا "اسرائيل" بر 8/3 ميليون فلسطيني در غزه و كرانه باختري حكم مي راند و حال آنكه فلسطينيان از هزاران سال پيش در اين سرزمين زندگي مي كنند. هر چند كه "اسرائيل" رسما دمكراتيك شناخته مي شود، اما ميليون ها فلسطيني تحت حاكميت اين رژيم از حقوق سياسي خود كاملا محرومند و به همين سبب بهانه قرار دادن منطق "دمكراسي همسان و مشترك" ميان آمريكا و "اسرائيل" كاملا بي اساس است.
بدون ترديد يهوديان در گذشته از "يهودي ستيزي" ستم هايي برده اند، و ايجاد "اسرائيل" واكنشي مناسب به سلسله جنايت هايي بوده كه عليه اين قوم انجام شده است و همان گونه كه گفتيم اين تاريخ مي تواند بهانه اخلاقي مناسبي براي حمايت از موجوديت "اسرائيل" فراهم آورد، اما ايجاد "اسرائيل" نيز خود جنايت هاي زيادي عليه طرف ديگري مانند فلسطينيان كه غالبا از اين جنايت ها بري بوده است، ايجاد كرد.
تاريخ اين حوادث مشخص است. هنگامي كه صهيونيسم سياسي فعاليت خود را آغاز كرد، فقط حدود 15هزار يهودي در فلسطين زندگي مي كردند و در سال 1893 (براي نمونه) عرب ها 95 درصد جمعيت ساكنان اين سرزمين را تشكيل مي دادند و به رغم آنكه آنها تحت سيطره عثماني ها بودند، اما در طول 1300 سال گذشته هميشه اين منطقه در اختيار خود آنان بود و در زماني كه "اسرائيل" تاسيس شد، يهوديان فقط 35 درصد جمعيت اين سرزمين را تشكيل مي دادند و فقط 7 درصد از اراضي اين سرزمين را در اختيار داشتند.
سران صهيونيسم در آن زمان حاضر به پذيرش طرح تأسيس دولتي با نژادهاي مختلف يا تقسيم دائمي فلسطين نبودند. سران صهيونيست گاهي طرح تقسيم را به عنوان طرحي اوليه مي پذيرفتند، اما اين كار فقط يك مانور تاكتيكي بود و بس و هدف اصلي آنان چيز ديگري بود. ديويد بن گوريون در اواخر دهه سي (قرن بيستم ) ميلادي اين موضوع را اين گونه مطرح كرده است كه " پس از تأسيس ارتشي بزرگ بعد از تأسيس دولت، ما طرح تقسيم را ملغي و همه فلسطين را از آن خود خواهيم كرد".
براي تحقق اين هدف، صهيونيست ها شمار زيادي از عرب ها را از مناطقي كه در نهايت قرار بود دولت اسرائيل در آن تشكيل شود، راندند. بايد گفت كه آنها راهي جز اين براي تحقق مقاصد خود نمي يافتند و بن گوريون مشكل را در سال 1941 پيش بيني كرده و در كتاب خود اين گونه آورده بود: " نمي توان خيال كرد كه بدون اجبار و اجبار وحشيانه مي توان ساكنان عرب اين سرزمين را از آن خارج كرد". بيني موريس نيز اين موضوع را اين چنين گفته است:" طرح ترانسفر (كوچ اجباري فلسطينيان عرب) از زمان تأسيس صهيونيسم مطرح بوده است و همزمان با رشد و اجراي اين تفكر در قرن گذشته، رشد كرده است.
اين فرصت در سال هاي 1947 و 1948 هنگامي كه نيروهاي يهودي بيش از 700 هزار فلسطيني را به تبعيدگاه فرستادند، فراهم شد. مقامات "اسرائيلي" از مدت ها پيش مدعي بودند كه عرب ها فرار كرده اند زيرا رهبرانشان از آنان چنين خواسته بودند، اما بررسي دقيق تر مسأله (كه در بيشتر اوقات از سوي خود مورخان "اسرائيلي" انجام شده است) نشان مي دهد كه اين اسطوره پايه و اساسي ندارد.
حقيقت آن است كه بسياري از رهبران عرب ها از فلسطينيان مي خواستند كه در سرزمين خود بمانند، اما نگراني و ترس از مرگ خشن به دست نيروهاي صهيونيستي بسياري از آنان را مجبور به فرار از سرزمين خود كرد و پس از جنگ نيز "اسرائيل" مانع از بازگشت آنان به سرزمينشان شد.
ايجاد اسرائيل جنايت اخلاقي ديگري عليه ملت فلسطين به شمار مي رفت و اين را سران "اسرائيل" كاملا مي دانستند. بن گوريون به ناحوم گلدمن رئيس كنگره يهوديان جهان گفت: اگر من يك رهبر عرب بودم هيچ گاه با اسرائيل توافق نمي كردم و اين طبيعي است زيرا كه ما كشورشان را گرفتيم و خود را به "اسرائيل" منتسب مي دانيم، اما اسرائيلي كه دو هزار سال پيش مي زيسته است و اين امروز براي آنان قابل درك نيست. يهودي ستيزي وجود داشته است و نازي ها و هيتلر و آشوويتز وجود داشته اند، اما آيا آنها فلسطيني بودند، آنها فقط يك باور دارند و آن اينكه ما اينجا آمده ايم و سرزمين شان را غصب كرده ايم، بنابراين چرا بايد چنين چيزي را قبول كنند؟"
از همان زمان سران "اسرائيل" تلاش كرده اند كه فلسطينيان را از تحقق آرمان هاي ملي شان باز دارند. گلدا ماير نخست وزير سابق رژيم صهيونيستي در سخناني معروف اظهار داشت كه " چيزي به نام فلسطيني وجود ندارد". اسحاق رابين يكي ديگر از نخست وزيران "اسرائيل" هم كه توافقات اسلو را در سال 1993 امضا كرد، به رغم امضاي اين پيمان با تأسيس دولت قابل حيات فلسطينيان مخالفت كرده است و فشار ناشي از خشونت هاي تندروانه و افزايش شمار فلسطينيان، سران "اسرائيل" را بر آن داشت تا به صورت يكجانبه از برخي مناطق فلسطيني نشين خارج شوند و سازشي داخلي با آنان شكل دهند، اما هيچ يك از كابينه هاي پياپي صهيونيست ها تمايلي بدان نداشتند كه دولتي قابل حيات به فلسطينيان اختصاص دهند. ايهود باراك هم كه گفته مي شود در كمپ ديويد در سال 2000 ميلادي پيشنهادهاي سخاوتمدانه اي به فلسطينيان ارائه كرد، نمي خواست جز چند منطقه تكه تكه شده و دور از هم و خلع سلاح شده و تحت سيطره عملي اسرائيل به فلسطينيان بدهد.
جنايت هاي اروپا عليه يهود بهانه اخلاقي آشكاري براي موجوديت "اسرائيل" فراهم كرده است، اما بقاي اسرائيل جاي ترديد نيست ـ حتي اگر برخي از اسلامگرايان تندرو سخناني غير واقعي مبني بر "برچيده شدن اسرائيل از نقشه سياسي" بر زبان برانند ـ و تاريخ اسفناك يهوديان نبايد سبب شود كه ايالات متحده آمريكا بدون در نظر گرفتن اقدامات فعلي اسرائيل به آن كمك كند.
در عمل، عملكرد اسرائيل در عرصه اخلاقي تفاوتي با رفتار دشمنانش ندارد.
پژوهش هاي انجام شده حتي از سوي "اسرائيلي ها" نشان مي دهد كه صهيونيست هاي بنيانگذار "اسرائيل" آن گونه كه شايع است سخاوتمند نبودند. ساكنان عرب با تجازوات صهيونيست ها مقابله مي كردند كه درك اين مسأله هم چندان دشوار نيست، زيرا صهيونيست ها تلاش مي كردند كه دولت خاص خود را در اراضي عرب ها تأسيس كنند و در مقابل مقاومت عرب ها با خشونت تمام واكنش نشان مي دادند و در اين دوره هيچ يك از طرف ها از نظر اخلاقي برتري نداشت. همين پژوهش ها و تحقيقات نيز نشان مي دهد كه ايجاد اسرائيل در سال هاي 1947 و 1948م. بر اساس اقدامات پاك سازي نژادي از جمله اعدام هاي دسته جمعي و عمليات تجاوز به عنف از سوي يهوديان، صورت پذيرفت.
علاوه بر آن، رفتارهاي بعدي "اسرائيل" نيز در مقابل دشمنان عرب و مردم فلسطين، بسيار وحشيانه بود و اين امر برتري اخلاقي "اسرائيل" را غير وارد مي سازد. براي نمونه، نيروهاي امنيتي اسرائيل در سال 1949م. و 1959م. حدود 2700 تا 5000 هزار عرب را بيشترشان غير مسلح بودند و تلاش مي كردند وارد اراضي فلسطين شوند، كشتند. ارتش اسرائيل حملات زيادي را در مرزها عليه همسايگانش در اوايل دهه پنجاه قرن گذشته ميلادي انجام داد و به رغم آنكه تلاش شد اين حملات واكنش دفاعي تبليغ شود، اما در واقع بخشي از تلاش هاي فراگير براي توسعه مرزهاي "اسرائيل" بود. مضاف بر آنكه آرزوهاي توسعه طلبانه اسرائيل اين رژيم را به همراهي با انگليس و فرانسه براي حمله به مصر در سال 1956م. واداشت و اين رژيم فقط پس از فشارهاي شديد آمريكا از اراضي اشغالي عقب نشيني كرد.
ارتش اسرائيل همچنين صدها اسير جنگي مصري را در جنگ هاي سال هاي 1956 و 1967م. به قتل رساند و در سال 1967م. حدود 100 تا 260 هزار فلسطيني را از كرانه باختري ـ كه در جنگ آن سال اشغال كرده بود ـ اخراج كرد و 80 هزار سوري تبار نيز پس از اشغال بلندي هاي جولان به دست نيروهاي اسرائيلي از اين منطقه اخراج شدند. اين رژيم همچنين در كشتار بيش از 1000 فلسطيني بي گناه در اردوگاه هاي صبرا و شتيلا كه پس از تجاوز اسرائيل به لبنان در سال 1982 رخ داد، دست داشته است و كميته تحقيقي از داخل "اسرائيل" آريل شارون را كه در آن زمان وزير جنگ بود، مسئول مستقيم اين رسوايي ها معرفي كرد.
اسرائيلي ها بسياري از زندانيان فلسطيني را همچنان شكنجه مي دهند و شهروندان فلسطيني را تحقير مي كنند و به صورت سازمان يافته آنان را مورد آزار و اذيت قرار مي دهند و در بسياري از مناسبت ها از قوه قهريه عليه آنان استفاده مي كنند و در اين ميان هيچ تفاوتي ميان متهم و غير متهم قائل نمي شود. در انتفاضه اول (سال هاي 1987 تا 91) ارتش اسرائيل ميان نيروهايش باتوم توزيع كرد و به آنان فرمان داد تا استخوان هاي فلسطينيان معترض را بشكنند. يك سازمان سوئدي در حمايت از كودكان در گزارشي اعلام كرد كه حدود 23600 تا 29900 كودك در دو سال اول انتفاضه به سبب ضرباتي كه به آنان وارد آمده بود به درمان پزشكي نياز داشتند و يك سوم از آنان از شكستگي استخوان رنج مي بردند و سن يك سوم از اين كودكان كتك خورده و مورد آزار قرار گرفته تقريبا ده سال يا كمتر بود.
واكنش "اسرائيل" به انتفاضه دوم فلسطينيان (2000 تا 2005 ميلادي) بسيار خشن تر بود. اين امر روزنامه عبري زبان هاآرتص را بر آن داشت كه اعلام كند "ارتش اسرائيل" اكنون به ابزار كشتار تبديل شده است و اقداماتش ترس و وحشت مي آفريند. اين ارتش يك ميليون گلوله را در روزهاي نخست انتفاضه شليك كرده بود و اين واكنش از تعادل بسيار به دور بوده است. از آن زمان به بعد "اسرائيل" در مقابل هر "اسرائيلي" كه كشته مي شود 4/3 فلسطيني را مي كشد كه بيشتر اين فلسطينيان از عابران و بي گناهان بوده اند. ميزان كشتار كودكان فلسطيني هم در مقابل كودكان اسرائيلي بسيار بيشتر بوده است ( در مقابل هر يك كودك يهودي 7/5 كودك فلسطيني كشته شده اند). نيروهاي اسرائيلي همچنين شمار زيادي از فعالان صلح طلب خارجي را نيز كشته اند كه يك دختر 23 ساله آمريكايي از آن جمله است كه يك دستگاه بولدوزر "اسرائيلي" وي را در مارس 2003 ميلادي زير گرفت و له كرد.
بسياري از سازمان هاي حقوق بشر از جمله گروه هاي برجسته حامي حقوق بشر در خود اسرائيل اين حقايق درباره رفتار اسرائيل را ثبت و ضبط كرده اند و هيچ يك از ناظران ميانه رو اين موضوع را انكار نمي كند. اين امر چهار تن از افسران سابق شين بت (سازمان امنيت داخلي اسرائيل) را بر آن داشت تا رفتار اسرائيل در طول انتفاضه دوم را به شدت محكوم كنند. يكي از آنان گفته است:" اقدامات ما وحشيانه است" يكي ديگر نيز رفتار اسرائيل را "به شدت غير اخلاقي" خوانده است.
اما آيا اسرائيل مسئول تلاش براي حفظ امنيت شهروندان خود نيست؟ و آيا شرارت تروريسم آن ادامه كمك هاي آمريكا به اين رژيم را توجيه مي كند؟
در واقع، اين بهانه نيز توجيه اخلاقي قانع كننده اي نيست، زيرا فلسطيني ها از تروريسم عليه اشغالگران "اسرائيلي" خود استفاده مي كنند و تمايل آنان به حمله به غير نظاميان اشتباه است، اما اين رفتار تعجب آور نيست، زيار فلسطيني ها معتقدند كه راه ديگري براي مجبور كردن اسرائيل به كوتاه آمدن از اقداماتش در اختيار ندارند. ايهود باراك نخست وزير اسبق اسرائيل نيز يك بار به اين موضوع اعتراف كرده و گفته است كه اگر او در ميان فلسطينيان متولد مي شد به يك سازمان تروريستي (مقاومت) ملحق مي شد.
همچنين نبايد فراموش كنيم كه صهيونيست ها هنگامي كه مانند فلسطينيان ضعيف بودند، خود از تروريسم استفاده كرده اند و تلاش مي كردند كه از اين راه دولت خود را بنا كنند. آنها ميان سال هاي 1944 تا 1947م. بارها و بارها از عمليات هاي تروريستي براي وادار كردن انگليسي ها به خروج از فلسطين استفاده كردند و جان بسياري از شهروندان غير نظامي و بي گناه را به اين وسيله گرفتند. تروريست هاي "اسرائيلي" همچنين كنت فولك برنادوت ميانجي سازمان ملل را در سال 1948م. به قتل رساندند، زيرا با پيشنهاد وي براي اداره بين المللي بيت المقدس مخالف بودند. مجريان اين گونه اقدامات تندروهاي منزوي نبودند، زيرا در پايان رهبران همين گروه هاي تروريستي رهبري و هدايت "اسرائيل" را براي چند دهه به دست گرفتند، برخي از آنان نيز به عضويت پارلمان درآمدند، كما اينكه اسحاق شامير نخست وزير مستعفي رژيم صهيونيستي يكي از آن سران گروهك هاي تروريستي صهيونيستي بود كه بدون آنكه به محاكمه كشانده شود، مدتي نخست وزير رژيم صهيونيستي بود. شامير علنا گفت كه " نه اخلاق يهود و نه سنت هاي يهودي تروريسم را وسيله بدي براي جنگ نمي دانند! بلكه ترو ريسم نقش مهمي در جنگ ما عليه "انگليسي ها" دارد. بنابراين اگر استفاده فلسطينيان از تروريسم امروزه چيزي است كه از نظر اخلاقي بايد از آن اجتناب كرد، بايد به ياد داشته باشيم كه "اسرائيل" خود در گذشته از آن استفاده كرده اند و به همين سبب نمي توان كمك آمريكا به اسرائيل را بر اساس عملكرد گذشته اش به بهانه اخلاقي بودنش، توجيه كرد.
شايد اسرائيل در اقداماتش بدتر از برخي كشورهاي ديگر نبوده باشد، اما يقينا بهتر از آنان هم رفتار نكرده است، اما اگر بهانه هاي راهبردي يا اخلاقي نمي تواند توجيه مناسبي براي كمك هاي آمريكا به رژيم اسرائيل باشد، پس چگونه بايد اين موضوع را تحليل كنيم؟
اصلي ترين پيكره اين لابي، يهوديان آمريكايي هستند كه در زندگي روزمره خود تلاش زيادي براي جهت دهي به سياست هاي خارجي آمريكا بكار مي گيرند. اين يهوديان از مصالح "اسرائيل" حمايتمي كنند و فعاليت هاي آنان از راي دادن به نامزدهاي حامي اسرائيل فراتر است و به انتشار نامه ها و اعطاي كمك هاي مالي و حمايت از سازمان هاي حامي اسرائيل نيز گسترش مي يابد، اما همه يهوديان آمريكا جز اين لابي نيستند، زيرا "اسرائيل" مهم ترين قضيه شمار زيادي از آنان نيست. در نظرسنجي كه در سال 2004 انجام شد، 36 درصد از يهوديان آمريكا گفتند كه از نظر عاطفي هيچ ارتباطي با "اسرائيل" احساس نمي كنند.
كما اينكه يهوديان آمريكا در زمينه سياست هاي گوناگون "اسرائيل" نيز متحد نيستند و بسياري از سازمان هاي اصلي حامي اسرائيل و جزو اين لابي از جمله ايپاك و كنگره سران سازمان هاي يهودي از سوي تندروهايي كه عادتا از سياست هاي توسعه طلبانه حزب ليكود "اسرائيل" حمايت مي كنند، رهبري مي شود و اين حزب دشمني سرسختانه اي با توافق صلح اسلو دارد و از سوي ديگر بيشتر يهوديان آمريكا به امتيازدهي به فلسطينيان تمايل دارند و گروه هاي اندكي از آنان از جمله "گروه صداي يهودي حامي صلح" با قدرت از اين اقدامات حمايت مي كنند و به رغم اين اختلافات، ميانه روها و تندروها از حمايت هاي ثابت آمريكا از "اسرائيل" پشتيباني مي كنند.
به همين سبب شگفت انگيز نيست كه رهبران يهودي آمريكايي در بسياري از مسائل با مقامات اسرائيلي مشورد مي كنند و اين رهبران مي توانند بيشترين نفوذ را در آمريكا داشته باشند. يكي از فعالان يك سازمان بزرگ يهودي مي نويسد:" ما معمولا مي گوييم كه اين سياستما در قبال يك قضيه خاص است، اما بايد بدانيم كه "اسرائيلي ها" در اين باره چه مي گويند".
ما جامعه اي هستيم كه هميشه چنين كرده ايم، همچنين معيارهاي قاطع ديگري در ضديت با انتقاد از سياست هاي "اسرائيل" وجود دارد و بسيار اندك اتفاق مي افتد كه رهبران يهودي آمريكا با فشار بر اسرائيل موافقت مي كنند و به همين سبب ادگار برونفمن رئيس كنگره يهوديان جهان را هنگامي كه در نيمه ساله 2003 ميلادي نامه اي به بوش نوشت و در آن بوش را به فشار بر اسرائيل براي توقف ساخت ديوار حايل مناقشه برانگيز ترغيب كرد، به دروغگويي متهم كرد. منتقدان اعلام كردند كه تشويق بوش از سوي رئيس كنگره جهاني يهود به مقابله با سياست هاي حمايت آميز از "اسرائيل" از فحش بدتر است. براي مثال، هنگامي كه سيمور راش رئيس كنفرانس سياست "اسرائيل" كونداليزا رايس وزير امور خارجه آمريكا را به تحت فشار قرار دادن "اسرائيل" جهت بازگشايي گذرگاه رفح در نوار غزه در نوامبر سال 2005 تشويق كرد، منتقدان اين اقدام وي را به عنوان يك رفتار غير مسئولانه، محكوم واعلام كردند كه در محافل يهودي مجالي براي مخالفت با سياست هاي "اسرائيل" در مسائل امنيتي وجود ندارد. پس از آن بود كه راش از اين انتقادات دست برداشت و مدعي شد كه " اگر موضوع به اسرائيل ربط داشته باشد، كلمه فشار جزو قاموس لغات من نيست!"
آمريكايي هاي يهودي براي تاثيرگذاري بر سياست هاي آمريكا سازمان هاي متعددي را تاسيس كرده اند كه ايپاك يكي از مشهورترين و قوي ترين اين سازمان هاست. مجله فورچون در سال 1997 از اعضاي كنگره يهوديان و كاركنان آن خواست كه قوي ترين گروه فشار در واشنگتن را نام ببرند و نام ايپاك پس از جمعيت بازنشستگان آمريكا، به عنوان دومين گروه فشار قدرتمند در واشنگتن معرفي شد و نام گروه هاي فشار با جايگاهي مهم مانند اتحاديه كارگران آمريكايي و كنگره سازمان هاي صنعتي و جمعيت ملي تفنگداران پس از اين سازمان مطرح شد. مجله نشنال ژورنال نيز در تحقيقي كه در ماه مارس سال 2005 ميلادي انجام داد به نتيجه اي مشابه دست يافت، زيرا اين تحقيق نيز سازمان ايپاك را دومين سازمان قدرتمند و با نفوذ در واشنگتن معرفي كرد.
علاوه بر اين لابي، مسيحيان پروتستاني برجسته اي مانند جري بوير و جري فالول و رالف ريد و پت روبرتسون و ديك آرمي و تام ديلي ( دو رئيس سابق اكثريت مجلس نمايندگان آمريكا) نيز معتقدند كه تولد دوباره "اسرائيل" بخشي از اخبار غيبي تورات است و به همين سبب از توسعه طلبي هاي اين سازمان حمايت و گمان مي كنند كه فشا بر "اسرائيل" با خواست خدا در تضاد است، مضاف بر آنكه بسياري از نو محافظه كاران آمريكا مانند جان بولتون و رابرت بارتلي سردبير سابق مجله وال استريت ژورنال و ويليام بينت وزير سابق آموزش دولت آمريكا و جين كريك پاتريك سفير سابق آمريكا در سازمان ملل و جورج ويل از نويسندگان و روزنامه نگاران آمريكايي عضو اين سازمان هستند.
مضاف بر آنكه، گروه هاي مشخص صاحب منافع هنگامي كه در قضيه مشخصي فعال مي شوند كه عموم جمعيت آمريكا توجه چنداني به آن ندارند، قدرتي فراتر از حجم خود برخودار مي شوند. سياستگذاران آمريكايي هنگامي كه دريابند عموم مردم نسبت به مسأله اي حساس نيستند و با آنان برخورد نمي كنند، بيشتر تمايل مي يابند تا كار افرادي را كه موضوع خاصي را دنبال مي كنند ـ با آنكه ممكن است تعدادشان اندك باشد ـ تسهيل كنند.
قدرت لابي اسرائيلي نيز از آنجا سرچشمه مي گيرد كه در بازي هاي سياسي گروه هاي صاحب منافع، همانند و رقيبي ندارند. اين گروه در فعاليت هاي اصلي خود با ديگر گروه هاي صاحب نفع مانند "لابي مزرعه" و لابي كارگران صنايع فولاد و نساجي و ديگر گروه هاي فشار نژادي تضادي ندارد. تنها تفاوت لابي "اسرائيل" با همه آنها تاثيرگذاري غير عادي اين لابي است، اما چيزي نامناسب يهوديان آمريكا و همپيمانان مسيحي آنان در تلاش براي جهت دهي سياست آمريكا به سوي "اسرائيل" وجود ندارد، زيرا فعاليت هاي اين لابي از نوع توطئه اي نيست كه كتاب هاي تبليغ عليه يهودي ستيزي مانند كتاب پرتكل هاي دانشوران صهيون تبليغ مي كنند. در بيشتر اوقات، افراد و گروه هايي كه لابي يهودي را تشكيل مي دهند، همان كارهايي را انجام مي دهند كه ديگر گروه هاي فشار انجام مي دهد، اما با شيوه اي بسيار بهتر. مضاف بر آنكه، گروه هاي فشار حامي عرب يا بسيار ضعيف يا اصلا وجود خارجي ندارند كه اين امر كارهاي لابي يهودي را آسان تر مي سازد.
راهبرد دوم اين است كه اين لابي براي تضمين چهره مثبت "اسرائيل" مبارزه مي كند و اين موضوع را با تبليغ اسطوره هايي از "اسرائيل" و تأسيس آن و تبليغ وجهه اسرائيل در همه مناقشات سياسي روزمره انجام دهد. هدف از اين كار جلوگيري از انتقادات از "اسرائيل" است تا به اين ترتيب عرصه سياسي هميشه در سيطره و كنترل باشد، زير ا سيطره بر مناقشات و حفظ آنها براي تضمين حمايت هاي آمريكا از "اسرائيل" لازم و ضروري است، زيرا مناقشات سالم درباره روابط آمريكا و اسرائيل ممكن است آمريكايي ها را به ترجيح سياستي ديگر وادار كند.
يكي از علل موفقيت هاي لابي در كنگره اين است كه برخي از اعضاي مهم هوادار صهيونيسم مسيحي آمريكايي هايي مانند ديك آرمي هستند. او در سپتامبر سال 2002 ميلادي گفت: اولويت اول من در سياست خارجي حمايت از "اسرائيل" است، شايد برخي گمان كنند كه اولويت اول هر عضو كنگره آمريكا حمايت از آمريكاست، اما گفته آرمي چيز ديگري است. برخي سناتورها و اعضاي كنگره يهودي هستند و تلاش مي كنند كه سياست هاي خارجي آمريكا را در مسير حمايت از اسرائيل هدايت كنند.
اعضا كنگره حامي "اسرائيل" يكي ديگراز منابع قدرت اين لابي به شمار مي آيند. موريس اميتاي يكي از رهبران سابق ايپاك اين موضوع را چنين تاكيد كرده است:" شمار زيادي از كساني كه در دفتر كنگره كار مي كنند و آن هايي كه يهودي هستند تمايل دارند كه مسائل از زاويه يهودي بودن آنان نگريسته شود، همه آنها افرادي هستند كه در جريان تصميم گيري هاي مربوط به سناتورها نقش دارند و مي توان ميزان زيادي از فعاليت را كه در سطح هيأت هاي فعال در كنگره انجام مي شود، لمس كرد.
اما ايپاك خود پايه نفوذ لابي يهودي بر كنگره است. گفته مي شود كه موفقيت ايپاك به توان اين گروه براي پاداش دادن به اعضاي مجلس قانونگذاري و نامزدهاي كنگره باز مي گردد، البته آن دسته از افرادي كه برنامه هاي اين لابي را اجرا مي كنند و در مقابل افرادي كه اين لابي را به چالش مي كشند نيز مجازات مي شوند. پول عنصر مهمي در انتخابات آمريكاست (براي مثال رسوايي جك آبراموف عضو ايپاك و معاملات مشكوك وي كه اخيرا بر ملا شده است) سازمان ايپاك به آن دسته از دوستانشان كه از حمايت هاي مالي شماري از كميته هاي سياسي حامي اسرائيل برخوردارند، كمك مي كند. اما كساني كه به دشمني با "اسرائيل" مشهورند بايد بدانند كه ايپاك حتما از دشمنان سياسي آنها حمايت مي كند. ايپاك همچنين نامه هايي منتشر و نويسندگان روزنامه ها را به حمايت از نامزدهاي حامي "اسرائيل" تشويق مي كند.
ترديدي درباره تاثير اين تاكتيك ها وجود ندارد و براي نمونه يك مثال مي زنيم. در سال 1984ميلادي سازمان ايپاك در شكست سناتور چارلز بيرسي از الينوي شكست خورد، زيرا نه تنها درباره مصالح ما حساسيت نداشت بلكه دشمني هم با آن نشان داد. يكي از اعضاي برجسته لابي يهودي به اين موضوع اعتراف كرده است. توماس دين رئيس سازمان وقت ايپاك اين موضوع را شرح داده و گفته است كه، همه يهوديان آمريكا از شرق تا غرب اين كشور، با كنار گذاشتن بيرسي موافق بودند. سياستمداران آمريكا هم پيام را دريافتند، همان هايي كه امروز مناصب مهمي دارند يا آرزوي داشتن آن را دارند. ايپاك معمولا به دشمني قدرتمند خود با ديگران افتخار مي كند، زيرا نشان داده است كه هر موضوعي را كه بخواهد عملي مي سازد.
اما تاثير ايپاك بر كنگره از اين هم فراتر مي رود. به گفته داگلاس بلومفيلد يكي از اعضاي سابق كادر اداري ايپاك، بسياري اوقات اعضاي كنگره يا معاونان آنها هنگامي كه اطلاعاتي نياز دارند پيش از تماس با دفتر كنگره يا مركز خدمات پژوهشي كنگره به ايپاك يا يكي از كميته هاي آن يا كارشناسان اداره آن مراجعه مي كنند. مهم تر از آن، گفته مي شود كه بسياري از اوقات از ايپاك براي تنظيم سخنراني ها يا تلاش براي تصويب قوانين يا مشورت درباره تاكتيك ها يا سازماندهي به مباحث يا گردآوري حاضران يا نظم بخشي به آراي انتخاباتي استفاده مي شود.
علت آن است كه ايپاك در عمل مزدور يك دولت بيگانه است كه اين دولت خرخره كنگره آمريكا را در دست دارد، زيرا مناقشه علني درباره سياست هاي آمريكا در قبال "اسرائيل" در آنجا انجام نمي شود، هر چند كه اين سياست ها پيامدهاي مهمي بر تمام جهان دارد. به اين ترتيب يكي از سه بخش اصلي دولت آمريكا هميشه بر پشتيباني از "اسرائيل" پايبند است. سناتور سابق ارنست هوليگ (از اعضاي دمكرات كنگره از ايالت كاروليناي جنوبي) به هنگام پايان دوره نمايندگي اش گفت: نمي توان در قبال اسرائيل سياست خاصي داشت، مگر آن چيزي كه ايپاك در اينجا خواسته باشد. بنابراين جاي تعجب نيست كه آريل شارون نخست وزير "اسرائيل" در مقابل مردم آمريكا بگويد كه "هنگامي كه مردم از من مي پرسند كه چگونه مي توانند به"اسرائيل" كمك كنند، من به آنان مي گويم كه به ايپاك كمك كنيد.
دانشگاه هاي هاروارد و شيكاگو از دفاع از اين دو استاد دانشگاه خودداري كرده و سازمان اداري آنها آرم مخصوص اين دانشگاه ها را از سربرگ گزارش اين دو استاد حذف كردند. آنها همچنين جمله معروف " مطالب مندرج در اين پژوهش فقط منعكس كننده نظرات نويسندگان آن است" را از سربرگ پژوهش برداشتند. اين اقدام نشان دهنده آن است كه لابي اسرائيل" تا چه حد در عمق مراكز تصميم گيري آمريكا و حتي مراكز علمي و آكادميك آن نفوذ كرده است. هدف از حملاتي كه وولت و ميرشماير با آن هدف قرار گرفته اند تهديد همه كساني است كه به خود جرأت مي دهند واقعيت ها و حقايق مربوط به نفوذ لابي اسرائيل در آمريكا را بررسي و افشا كنند. اين جريان با چنين اقداماتي حتي جامعه علمي را نيز هدف حملات "تروريسم فكري" خود قرار مي دهد.
رژيم صهيونيستي يك مشكل راهبردي است
اين وضع هيچ گاه در تاريخ ايالات متحده سابقه نداشته است. بنابراين اين پرسش مطرح مي شود كه چه چيزي سبب شده است كه ايالات متحده آمريكا امنيت ويژه خود را به عنوان يك كشور بزرگ و يك دولت عظمي در خدمت به يك كشور ديگر به خطر اندازد. ممكن است چنين به نظر آيد كه نزديكي دو كشور بر مبناي منافع و مصالح راهبردي مشترك يا بر اساس ارزش ها و اصول اخلاقي است كه پايبندي به آن و تاكيد بر ابعاد آن لازم و ضروري است.
اما همانطور كه پس از اين خواهيم گفت و نشان خواهيم داد، نمي توان هيچ يك از اين دو تفسير را براي تشريح و تعيين سطح استثنايي و ممتاز حمايت هاي مادي و ديپلماتيك و نظامي آمريكا به "اسرائيل"، صحيح دانست و بر آن تاكيد كرد.
در ادامه بحث راه ها و روش هايي را كه اين گروه فشار براي به كرسي نشاندن نظرات خود در آمريكا استفاده كرده اند، بر خواهيم شمرد. اين گروه از اين راه بود كه توانست چنين موفقيت خيره كننده اي كسب كند. همچنين بيان خواهيم كرد كه فعاليت هاي اين گروه فشار نگرش ها و سياست هاي آمريكا در منطقه حساس خاورميانه را جهت داده است. چنانچه به اهميت بسيار زياد منطقه خاورميانه و تاثيرات و پيامدهاي تحولات آن بر كل جهان واقف باشيم بر همگان به ويژه آمريكايي ها آشكار خواهد شد كه تاثير اين لابي بر سياست هاي آمريكا تا چه اندازه است.
ما به خوبي مي دانيم كه اين تحليل شايد برخي از خوانندگان را ناراحت يا خشمگين سازد، اما آنچه در اينجا گرد آورده ايم حقايقي است كه در محافل علمي و در ميان پژوهشگران و آگاهان جاي مناقشه ندارد و بخش اعظم اسنادي كه ما در اين گزارش به آن استناد كرده ايم گفته ها و نوشته هاي شماري از دانشمندان و روزنامه نگاران "اسرائيلي" است كه بايد از آنان به خاطر افشاي اين قضايا و روشن ساختن آنها تشكر كرد. ما در اين پژوهش همچنين به گزارش ها و نظرات نهادهاي حقوق بشر و سازمان هاي بين المللي فعال در اين عرصه در "اسرائيل" و مناطق ديگر استناد كرده ايم. ما در اين مقاله همچنين از سخنان و اعترافات برخي از اعضاي لابي فشار "اسرائيل" در آمريكا درباره تاثير اين لابي بر سياست هاي آمريكا نيز ذكر كرده ايم. مضاف بر آنكه از آوردن اظهارات شماري از سياستمداراني كه با اين لابي همكاري داشته اند نيز بهره جسته ايم. طبيعي است كه برخي از خوانندگان اين نتيجه گيري ما را نپذيرند، اما بايد توجه داشت كه مستنداتي كه ما بر آن تكيه داشته ايم، هيچ جاي شك و ترديدي ندارد.
از زمان جنگ اكتبر 1973م. واشنگتن كمك هاي گسترده اي روانه "اسرائيل" كرده است. اين كمك ها بسيار فراتر از كمك هر كشوري به يك كشور ديگر در جهان بوده است. "اسرائيل" در اين دهه بزرگ ترين دريافت كننده كمك هاي آمريكا بود و اعطاي اين كمك ها پس از جنگ جهاني دوم در هيچ نقطه از جهان سابقه نداشته است. مجموع كمك هاي آمريكا به رژيم صهيونيستي تا سال 2003 ميلادي بيش از 140 ميليارد دلار بالغ شده است. "اسرائيل" سالانه 3 ميليارد دلار كمك مستقيم از آمريكا دريافت مي كند كه اين ميزان يك پنجم كمك هاي خارجي آمريكا به تمام كشورهاي جهان است. اگر اين مقدار كمك را به تعداد جمعيت يهودي "اسرائيل" تقسيم كنيم در مي يابيم كه آمريكا به هر يهودي سالانه به صورت مستقيم 500 دلار كمك اعطا مي كند. شگفتي هنگامي بيشتر مي شود كه دريابيم "اسرائيل" امروز يك كشور صنعتي است كه ميانگين سرانه هر فرد ساكن ان در سال برابر با سرانه فردي در كشورهاي كره جنوبي يا اسپانياست.
حمايت از صنايع نظامي
علاوه بر آن، ايالات متحده آمريكا 3 ميليارد دلار به رژيم صهيونيستي براي توسعه سيستم هايي پيشرفته در هواپيماها مانند "سيستم لاوي" پرداخت كرده است. پنتاگون نه اين سلاح را وارد كرد و نه نيازي به آن داشت. ايالات متحده آمريكا همچنين به رژيم صهيونيستي اين امكان را داد كه از پيشرفته ترين و مرگبارترين سلاح هاي زرادخانه جنگي اين كشور از جمله بالگردهاي " بلك هوك" و هواپيماهاي اف 16 برخوردار باشد. ايالات متحده اخيرا به " اسرائيل" اجازه داده است تا از سري ترين اطلاعاتي كه اين كشور در اختيار دارد استفاده كند، مضاف بر آنكه آمريكا از موضوع سلاح هسته اي رژيم صهيونيستي صرف نظر كرده است (و در همه مجامع از اين رژيم دفاع مي كند).
مضاف بر همه اينها، واشنگتن به صورت مستمر از رژيم صهيونيستي حمايت ديپلماتيك به عمل مي آورد. دولت آمريكا از سال 1982 تاكنون 32 قطعنامه شوراي امنيت را كه در انتقاد و عليه رژيم صهيونيستي صادر شده بود، وتو كرده است. اين ميزان از تمام قطعنامه هاي وتو شده از سوي چهار كشور ديگر صاحب حق وتو در شوراي امنيت بيشتر است. آمريكا همچنين تلاش هاي كشورهاي عربي براي بررسي موضوع سلاح هاي هسته اي رژيم صهيونيستي در آژانس انرژي هسته اي را با مانع مواجه ساخته و از طرح اين موضوع در اين سازمان بين المللي جلوگيري كرده است.
ايالات متحده از هيچ كمكي در هيچ زماني به "اسرائيل" دريغ نمي كند و به ويژه در زماني كه اين رژيم در جنگي درگير مي شود، آمريكا به كمك آن مي شتابد و در زمان مذاكراتي كه براي تحميل صلح مورد نظر رژيم صهيونيستي به طرف هاي ديگر نيز برگزار مي شود، اين آمريكاست كه كاملا در كنار "اسرائيل" قرار مي گيرد. دردوره رياست جمهوري نيكسون و در زماني كه جنگ اكتبر سال 1973 رخ داد، سيل كمك هاي نظامي آمريكا به سوي رژيم صهيونيستي سرازير شد. آمريكا در اين زمان از رژيم صهيونيستي در برابر تهديد اتحاد جماهير شوروي سابق كاملا حمايت كرد و در زماني كه پس از جنگ مذاكراتي انجام شد، آمريكا با قدرت وارد اين مذاكرات گرديد، مضاف بر آنكه آمريكا در طرحي موسوم به گام به گام كه پس از مذاكرات صلح به اجرا در آمد، همكاري كاملي با رژيم صهيونيستي داشت. دولت آمريكا همچنين در مذاكرات پيش از توافقات اسلو در سال 1993م نقشي محوري ايفا كرد و چنانچه اختلافي نيز ميان مقامات آمريكايي و اسرائيلي بروز مي كرد، اين آمريكا بود كه مواضع خود را با اين رژيم هماهنگ مي كرد و هميشه از مواضع رژيم صهيونيستي در مذاكرات پشتيباني مي كرده است. يكي از مقامات آمريكايي حاضر در مذاكرات كمپ ديويد در سال 2000 مي گويد: ما در بيشتر حالات نقش حامي "اسرائيل" را بازي مي كرديم.
واشنگتن همچنين به رژيم صهيونيستي امكان داد كه در مناطق اشغالي كرانه باختري و نوار غزه كاملا آزادانه و بدون وجود ناظري به اقداماتي كه مناسب مي بيند، دست بزند تا جايي كه حتي مخالفت با سياست هاي اعلام شده آمريكا نيز براي اين رژيم مشكلي محسوب نمي شد. مهم تر از همه اينها، راهبرد دولت بوش آن بود كه در خاورميانه از همان ابتداي جنگ عراق، بهبود وضعيت راهبردي "اسرائيل" مد نظر باشد و صرف نظر از ائتلاف هاي زمان جنگ، دشوار است كه بتوان نمونه ديگري يافت كه در آن كشوري به كشور ديگر كمكي به اندازه كمك آمريكا به رژيم صهيونيستي ارائه كرده باشد. خلاصه اينكه، كمك هاي آمريكا به "اسرائيل" بي نظير بوده است.
اين سخاوتمندي بي نظير زماني قابل درك بود كه "اسرائيل" مي توانست منبع يك قدرت استراتژيك باشد يا آنكه يك قضيه اخلاقي مهم كمك هاي آمريكا را توجيه مي كند، اما هيچ يك از اين دو موضوع در بحث كمك هاي آمريكا به رژيم صهيونيستي وجود نداشته است.
هزينه بي فايده
هر چند كه ممكن است اسرائيل در زمان جنگ سرد كمكي راهبردي بوده باشد، زيرا رژيم صهيونيستي به نمايندگي از آمريكا در برخي مأموريت هاي اين كشور در سال هاي پس از جنگ سال 1967م. شركت كرد و نقش فعالي در مهار توسعه طلبي اتحاد جماهير شوروي در منطقه داشت و شكست هاي سختي به مشتريان شوروي در منطقه (مانند مصر و سوريه) وارد آورد و هر از چند گاهي نيز اسرائيل كمك هايي به همپيمانان آمريكا ارائه مي كند و برتري نظامي "اسرائيل" شوروي را مجبور كرد كه كمك هاي زيادي به مشتريان شكست خورده خود ارائه دهد. "اسرائيل" اطلاعات نظامي مفيدي از توانايي هاي شوروي سابق در اختيار آمريكا قرار مي داد.
نبايد در نشان دادن ارزش اسرائيل در آن دوره براي آمريكا مبالغه شود، زيرا همكاري هاي "اسرائيل" كم هزينه نبوده است، بلكه هزينه زيادي بر آمريكا تحميل مي كرد. مضاف بر آنكه اين روابط موجب پيچيده شدن روابط آمريكا با كشورهاي جهان عرب شده است. براي نمونه كمك 2/2 ميليارد دلاري آمريكا به رژيم صهيونيستي در اثناي جنگ اكتبر 1973م آن هم در غالب كمك هاي نظامي فوري، خشم جهان عرب را بر انگيخت و موجب شد كه سازمان اوپك به تحريم نفتي دست بزند كه اين امر زيان زيادي براي جهان غرب در پي داشت. مهم تر از اين، نيروي نظامي "اسرائيل" نتوانست پوشش مناسبي براي منافع آمريكا در منطقه فراهم آورد. براي نمونه، هنگامي كه انقلاب (اسلامي) ايران در سال 1979 شكل گرفت و نگراني زيادي براي آمريكا ايجاد كرد، ايالات متحده نمي توانست به رژيم صهيونيستي تكيه كند و نگراني هاي غرب درباره ادامه انتقال نفت منطقه خليج به غرب تشديد شد و به جاي آن مجبور شد "نيروي واكنش سريع" تشكيل دهد.
حتي چنانچه كه اسرائيل در زمان جنگ سرد يك همپيمان استراتژيك براي آمريكا بوده باشد، اما جنگ اول خليج در سال هاي 1990 و 1991 نشان داد كه اسرائيل در حال تبديل شدن به مشكل راهبردي براي آمريكاست، زيرا نه تنها آمريكا نمي توانست از پايگاه هاي نظامي اسرائيل در خلال جنگ استفاده كند ـ تا مبادا خشم جهان عرب بر انگيخته شد و ائتلاف عليه عراق را فرو پاشد ـ بلكه مي بايست منابع و تجهيزات پيشرفته خود (مانند موشك هاي پاتريوت) را در اختيار تل آويو قرار دهد تا اسرائيل از دست زدن به اقدامي كه ائتلاف عليه صدام حسين را نابود يا سست كند، خودداري كند. همين موضوع يك بار ديگر و در سال 2003 تكرار شد. به رغم آنكه اسرائيل به شدت از اقدام آمريكا در حمله به عراق خشنود بود، اما بوش نمي توانست از اين رژيم بخواهد كه به آمريكا در جنگ كمك كند مبادا كه خشم جهان عرب بر انگيخته شود به همين سبب "اسرائيل" از مشاركت مستقيم در جنگ كنار ماند.
از آغاز دهه نود ميلادي به ويژه پس از حوادث 20 شهرويور 1380 (11 سپتامبر) يكي از مهم ترين بهانه هايي كه براي توجيه ادامه كمك هاي آمريكا به رژيم صهيونيستي مطرح شد اين بود كه هر دو دولت از سوي گروه هاي تروريستي پراكنده در جهان عرب و جهان اسلام و كشورهاي "محور شرارت" حامي اين گروه هاي تروريستي تهديد مي شوند. اين بهانه به ظاهر منطقي از آنجا شكل گرفته است كه آمريكا بايد دست اسرائيل را در تعاملش با فلسطينيان باز بگذارد تا هر كاري كه صلاح بداند در حق آنان انجام دهد و از اعمال هر گونه فشار عليه "اسرائيل" براي امتياز دهي به آنها خودداري كند تا به اين ترتيب همه تروريست هاي فلسطيني زنداني يا كشته شوند.
اين منطق بر اين اساس استوار است كه آمريكا بايد كشورهايي مانند ايران و عراق به رهبري صدام حسين و سوريه به رهبري بشار اسد را تحت فشار قرار دهد و آنان را به محاصره درآورد. به اين ترتيب "اسرائيل" نقش يك همپيمان راهبردي در مبارزه عليه تروريسم پيدا مي كرد، زيرا دشمنان اسرائيل همان دشمنان آمريكا هستند.
به نظر مي رسد كه اين بهانه ها قابل پذيرش باشد، اما "اسرائيل" در جنگ عليه تروريسم بيشتر يك مشكل و بار اضافي است تا يك همپيمان مناسب، علاوه بر آنكه اين رژيم يكي از موانع بر سر راه تعامل با كشورهاي به اصطلاح ياغي تلقي مي شود.
بايد در نظر داشت كه "تروريسم" بيشتر تاكتيكي است كه گروه هاي سياسي آن را بهانه مي كنند، زيرا تروريسم دشمني داراي يك ويژگي مشخص نيست و گروه هاي تروريستي كه اسرائيل را تهديد مي كنند (مانند حماس يا حزب الله) ايالات متحده را تهديد نمي كنند، مگر آنكه آمريكا عليه آنان وارد عمل شود ( همان گونه كه در سال 1982 در لبنان اتفاق افتاد). همچنين، تروريسم در فلسطين يك خشونت بي قاعده عليه "اسرائيل" يا غرب نيست، بلكه واكنشي به حملات اسرائيل عليه فلسطينيان است كه از مدت ها پيش آغاز شده و هدف اسرائيل از اين حملات استعمار مناطق كرانه باختري و نوار غزه است.
در سال 2004م. نيز مناقشه ديگري به هنگام افشاي جاسوسي يكي از مسئولان بلندپايه پنتاگون به نام لاري فرانكلين براي صهيونيست ها، بروز كرد. او اطلاعات بسيار محرمانه و سري آمريكا را به يك ديپلمات "اسرائيلي" كه دو تن از مسئولان ايپاك او را همراهي مي كردند، انتقل مي داد. اسرائيل تنها دولتي نيست كه عليه آمريكا جاسوسي مي كند، اما آمادگي كامل اين رژيم براي جاسوسي عليه بزرگ ترين شريكش، ترديدهاي زيادي درباره ارزش هاي راهبردي اين رژيم براي آمريكا ايجاد مي كند.
حاميان "اسرائيل" ـ به دور از آنكه اين رژيم ارزش راهبردي براي آمريكا ندارد ـ مدعيش شده اند كه اين رژيم به چند دليل مستحق كمك هاي بي قيد و شرط آمريكاست: اول، اسرائيل دولت ضعيفي است كه همسايگانش دشمن آنند. دوم، دمكراتيك است، زيرا از نظر دمكراتيك كمك به آن اخلاقا لازم است! سوم، ملت يهود در گذشته از تجاوزاتي عليه اين ملت رنج برده اند و به همين سبب بايد تعامل ويژه اي با آنان صورت پذيرد. چهارم، "اسرائيل" در تعامل با دشمنانش اخلاق را بيشتر رعايت كرده است!
اما هنگامي كه اين دلايل را بررسي مي كنيم، متوجه مي شويم كه هيچ يك از آنها قانع كننده نيستند. هر چند كه دفاع از "اسرائيل" از نظر اخلاقي لازم نشان مي دهد، اما موجوديتش با تهديد مواجه نيست. چنانچه به صورت علمي موضوع را بررسي كنيم در مي يابيم كه رفتارهاي "اسرائيل" در گذشته و در حال حاضر، هيچ ويژگي اخلاقي ندارد كه ما آن را بر فلسطينيان ترجيح دهيم.
ياري قرباني تحت فشار
امروزه نيز اسرائيل برترين قدرت نظامي خاورميانه است و نيروي كلاسيك اين رژيم برتري زيادي بر همسايگانش دارد و تنها كشوري است كه در خاورميانه سلاح هسته اي در اختيار دارد. مصر و اردن با اين رژيم پيمان صلح امضا كرده اند و دولت عربستان نيز پيشنهاد كرده است كه همين راه را ادامه دهد و سوريه نيز با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، حامي بسيار مهم خود را از دست داده است و عراق نيز در سه جنگ ويرانگر كه در آن شركت كرد، كاملا مضمحل شده است و ايران نيز صدها مايل از "اسرائيل" فاصله دارد و فلسطيني ها نيز تنها چيزي كه دارند يك نيروي پليس بسيار ضعيف دارد كه آن هم از نظر تجهيزات نظامي كاملا ضعيف و ناتوان است و حتي نمي تواند امنيت در مناطق تحت فرمان خود ايجاد كند، چه رسد كه بخواهد تهديدي براي "اسرائيل" باشد.
در پژوهش مركز جافي وابسته به دانشگاه تل آويو كه يك مركز تحقيقات و مطالعات راهبري است، آمده است كه "توازن راهبردي در منطقه به نفع "اسرائييل" است و فاصله زيادي ميان توان نظامي كشورهاي عربي و توانايي هاي "اسرائيل" در اين بخش وجود دارد و اين فاصله همچنان در حال افزايش است. قدرت بازدارندگي "اسرائيل" نيز همچنان در حال گسترش است و اين رژيم برتري زيادي بر همسايگانش دارد. بنابراين اگر ياري طرف ضعيف و ستمديده و پر شكسته و تحت فشار يك قاعده منطقي باشد كه نظام اخلاقي آن را ايجاب مي كند، آمريكا بايد دشمنان "اسرائيل" را ياري كند و براي كمك به آنها بسيج شود.
اسرائيل نخستين عامل تروريسم دولتي
بهانه دمكراسي همسان همچنين با برخي از ويژگي هاي دمكراسي موجود در "اسرائيل" توجيه ناپذير است، زيرا ايالات متحده آمريكا يك دمكراسي ليبرال دارد و بر اساس آن منتسبين به همه اديان يا گروه هاي ساكن در اين كشور از حقوق مساوي برخوردار مي گردند. اما در مقابل "اسرائيل" آشكارا بر اساس آنكه يك دولت يهودي باشد، شكل گرفته است و حق شهروندي در اين رژيم بر اساس نزديكي نژادي اعطا مي شود. بايد توجه داشته باشيم كه اين گونه با توجه به چنين تفسيري از حق شهروندي، شگفت آور نيست كه عرب "اسرائيل" كه تعدادشان 3/1 ميليون نفر است، شهروندان درجه دو محسوب شوند يا كميته اي حكومتي شكل بگيرد كه اعلام كند كه "اسرائيل" در تعامل با آنان بر اساس ناديده گرفتن عمدي حقوق آنان و تبعيض عليه آنان رفتار كند.
براي نمونه، "اسرائيل" به فلسطينياني كه با دختران شهروند اسرائيل ازدواج مي كنند، تابعيت نمي دهد و حتي اجازه زندگي در "اسرائيل" را نيز به آنان نمي دهد. سازمان حقوق بشر "اسرائيل" (بتسليم) اين مانع تراشي را "قانوني نژادپرستانه"توصيف كرده است كه زندگي در اين سرزمين را بر اساس معيارهاي نژادي تعريف مي كند. هر چند كه اين گونه قوانين را مي توان با توجه به اصول تشكيل "اسرائيل" دريافت، اما هيچ گاه نمي توان با تصوري كه در آمريكا از دمكراسي وجود دارد، متناسب دانست.
دمكراسي "اسرائيل" همچنين به سبب مخالفتش با اعطاي حق تأسيس دولت قابل حيات به فلسطينيان محدودتر مي شود، زيرا "اسرائيل" بر 8/3 ميليون فلسطيني در غزه و كرانه باختري حكم مي راند و حال آنكه فلسطينيان از هزاران سال پيش در اين سرزمين زندگي مي كنند. هر چند كه "اسرائيل" رسما دمكراتيك شناخته مي شود، اما ميليون ها فلسطيني تحت حاكميت اين رژيم از حقوق سياسي خود كاملا محرومند و به همين سبب بهانه قرار دادن منطق "دمكراسي همسان و مشترك" ميان آمريكا و "اسرائيل" كاملا بي اساس است.
غرامت گرفتن به خاطر جنايت هاي گذشته
بدون ترديد يهوديان در گذشته از "يهودي ستيزي" ستم هايي برده اند، و ايجاد "اسرائيل" واكنشي مناسب به سلسله جنايت هايي بوده كه عليه اين قوم انجام شده است و همان گونه كه گفتيم اين تاريخ مي تواند بهانه اخلاقي مناسبي براي حمايت از موجوديت "اسرائيل" فراهم آورد، اما ايجاد "اسرائيل" نيز خود جنايت هاي زيادي عليه طرف ديگري مانند فلسطينيان كه غالبا از اين جنايت ها بري بوده است، ايجاد كرد.
تاريخ اين حوادث مشخص است. هنگامي كه صهيونيسم سياسي فعاليت خود را آغاز كرد، فقط حدود 15هزار يهودي در فلسطين زندگي مي كردند و در سال 1893 (براي نمونه) عرب ها 95 درصد جمعيت ساكنان اين سرزمين را تشكيل مي دادند و به رغم آنكه آنها تحت سيطره عثماني ها بودند، اما در طول 1300 سال گذشته هميشه اين منطقه در اختيار خود آنان بود و در زماني كه "اسرائيل" تاسيس شد، يهوديان فقط 35 درصد جمعيت اين سرزمين را تشكيل مي دادند و فقط 7 درصد از اراضي اين سرزمين را در اختيار داشتند.
سران صهيونيسم در آن زمان حاضر به پذيرش طرح تأسيس دولتي با نژادهاي مختلف يا تقسيم دائمي فلسطين نبودند. سران صهيونيست گاهي طرح تقسيم را به عنوان طرحي اوليه مي پذيرفتند، اما اين كار فقط يك مانور تاكتيكي بود و بس و هدف اصلي آنان چيز ديگري بود. ديويد بن گوريون در اواخر دهه سي (قرن بيستم ) ميلادي اين موضوع را اين گونه مطرح كرده است كه " پس از تأسيس ارتشي بزرگ بعد از تأسيس دولت، ما طرح تقسيم را ملغي و همه فلسطين را از آن خود خواهيم كرد".
براي تحقق اين هدف، صهيونيست ها شمار زيادي از عرب ها را از مناطقي كه در نهايت قرار بود دولت اسرائيل در آن تشكيل شود، راندند. بايد گفت كه آنها راهي جز اين براي تحقق مقاصد خود نمي يافتند و بن گوريون مشكل را در سال 1941 پيش بيني كرده و در كتاب خود اين گونه آورده بود: " نمي توان خيال كرد كه بدون اجبار و اجبار وحشيانه مي توان ساكنان عرب اين سرزمين را از آن خارج كرد". بيني موريس نيز اين موضوع را اين چنين گفته است:" طرح ترانسفر (كوچ اجباري فلسطينيان عرب) از زمان تأسيس صهيونيسم مطرح بوده است و همزمان با رشد و اجراي اين تفكر در قرن گذشته، رشد كرده است.
اين فرصت در سال هاي 1947 و 1948 هنگامي كه نيروهاي يهودي بيش از 700 هزار فلسطيني را به تبعيدگاه فرستادند، فراهم شد. مقامات "اسرائيلي" از مدت ها پيش مدعي بودند كه عرب ها فرار كرده اند زيرا رهبرانشان از آنان چنين خواسته بودند، اما بررسي دقيق تر مسأله (كه در بيشتر اوقات از سوي خود مورخان "اسرائيلي" انجام شده است) نشان مي دهد كه اين اسطوره پايه و اساسي ندارد.
حقيقت آن است كه بسياري از رهبران عرب ها از فلسطينيان مي خواستند كه در سرزمين خود بمانند، اما نگراني و ترس از مرگ خشن به دست نيروهاي صهيونيستي بسياري از آنان را مجبور به فرار از سرزمين خود كرد و پس از جنگ نيز "اسرائيل" مانع از بازگشت آنان به سرزمينشان شد.
ايجاد اسرائيل جنايت اخلاقي ديگري عليه ملت فلسطين به شمار مي رفت و اين را سران "اسرائيل" كاملا مي دانستند. بن گوريون به ناحوم گلدمن رئيس كنگره يهوديان جهان گفت: اگر من يك رهبر عرب بودم هيچ گاه با اسرائيل توافق نمي كردم و اين طبيعي است زيرا كه ما كشورشان را گرفتيم و خود را به "اسرائيل" منتسب مي دانيم، اما اسرائيلي كه دو هزار سال پيش مي زيسته است و اين امروز براي آنان قابل درك نيست. يهودي ستيزي وجود داشته است و نازي ها و هيتلر و آشوويتز وجود داشته اند، اما آيا آنها فلسطيني بودند، آنها فقط يك باور دارند و آن اينكه ما اينجا آمده ايم و سرزمين شان را غصب كرده ايم، بنابراين چرا بايد چنين چيزي را قبول كنند؟"
از همان زمان سران "اسرائيل" تلاش كرده اند كه فلسطينيان را از تحقق آرمان هاي ملي شان باز دارند. گلدا ماير نخست وزير سابق رژيم صهيونيستي در سخناني معروف اظهار داشت كه " چيزي به نام فلسطيني وجود ندارد". اسحاق رابين يكي ديگر از نخست وزيران "اسرائيل" هم كه توافقات اسلو را در سال 1993 امضا كرد، به رغم امضاي اين پيمان با تأسيس دولت قابل حيات فلسطينيان مخالفت كرده است و فشار ناشي از خشونت هاي تندروانه و افزايش شمار فلسطينيان، سران "اسرائيل" را بر آن داشت تا به صورت يكجانبه از برخي مناطق فلسطيني نشين خارج شوند و سازشي داخلي با آنان شكل دهند، اما هيچ يك از كابينه هاي پياپي صهيونيست ها تمايلي بدان نداشتند كه دولتي قابل حيات به فلسطينيان اختصاص دهند. ايهود باراك هم كه گفته مي شود در كمپ ديويد در سال 2000 ميلادي پيشنهادهاي سخاوتمدانه اي به فلسطينيان ارائه كرد، نمي خواست جز چند منطقه تكه تكه شده و دور از هم و خلع سلاح شده و تحت سيطره عملي اسرائيل به فلسطينيان بدهد.
جنايت هاي اروپا عليه يهود بهانه اخلاقي آشكاري براي موجوديت "اسرائيل" فراهم كرده است، اما بقاي اسرائيل جاي ترديد نيست ـ حتي اگر برخي از اسلامگرايان تندرو سخناني غير واقعي مبني بر "برچيده شدن اسرائيل از نقشه سياسي" بر زبان برانند ـ و تاريخ اسفناك يهوديان نبايد سبب شود كه ايالات متحده آمريكا بدون در نظر گرفتن اقدامات فعلي اسرائيل به آن كمك كند.
"اسرائيلي هاي فاضل" و "عرب هاي شرور"!
در عمل، عملكرد اسرائيل در عرصه اخلاقي تفاوتي با رفتار دشمنانش ندارد.
پژوهش هاي انجام شده حتي از سوي "اسرائيلي ها" نشان مي دهد كه صهيونيست هاي بنيانگذار "اسرائيل" آن گونه كه شايع است سخاوتمند نبودند. ساكنان عرب با تجازوات صهيونيست ها مقابله مي كردند كه درك اين مسأله هم چندان دشوار نيست، زيرا صهيونيست ها تلاش مي كردند كه دولت خاص خود را در اراضي عرب ها تأسيس كنند و در مقابل مقاومت عرب ها با خشونت تمام واكنش نشان مي دادند و در اين دوره هيچ يك از طرف ها از نظر اخلاقي برتري نداشت. همين پژوهش ها و تحقيقات نيز نشان مي دهد كه ايجاد اسرائيل در سال هاي 1947 و 1948م. بر اساس اقدامات پاك سازي نژادي از جمله اعدام هاي دسته جمعي و عمليات تجاوز به عنف از سوي يهوديان، صورت پذيرفت.
علاوه بر آن، رفتارهاي بعدي "اسرائيل" نيز در مقابل دشمنان عرب و مردم فلسطين، بسيار وحشيانه بود و اين امر برتري اخلاقي "اسرائيل" را غير وارد مي سازد. براي نمونه، نيروهاي امنيتي اسرائيل در سال 1949م. و 1959م. حدود 2700 تا 5000 هزار عرب را بيشترشان غير مسلح بودند و تلاش مي كردند وارد اراضي فلسطين شوند، كشتند. ارتش اسرائيل حملات زيادي را در مرزها عليه همسايگانش در اوايل دهه پنجاه قرن گذشته ميلادي انجام داد و به رغم آنكه تلاش شد اين حملات واكنش دفاعي تبليغ شود، اما در واقع بخشي از تلاش هاي فراگير براي توسعه مرزهاي "اسرائيل" بود. مضاف بر آنكه آرزوهاي توسعه طلبانه اسرائيل اين رژيم را به همراهي با انگليس و فرانسه براي حمله به مصر در سال 1956م. واداشت و اين رژيم فقط پس از فشارهاي شديد آمريكا از اراضي اشغالي عقب نشيني كرد.
ارتش اسرائيل همچنين صدها اسير جنگي مصري را در جنگ هاي سال هاي 1956 و 1967م. به قتل رساند و در سال 1967م. حدود 100 تا 260 هزار فلسطيني را از كرانه باختري ـ كه در جنگ آن سال اشغال كرده بود ـ اخراج كرد و 80 هزار سوري تبار نيز پس از اشغال بلندي هاي جولان به دست نيروهاي اسرائيلي از اين منطقه اخراج شدند. اين رژيم همچنين در كشتار بيش از 1000 فلسطيني بي گناه در اردوگاه هاي صبرا و شتيلا كه پس از تجاوز اسرائيل به لبنان در سال 1982 رخ داد، دست داشته است و كميته تحقيقي از داخل "اسرائيل" آريل شارون را كه در آن زمان وزير جنگ بود، مسئول مستقيم اين رسوايي ها معرفي كرد.
اسرائيلي ها بسياري از زندانيان فلسطيني را همچنان شكنجه مي دهند و شهروندان فلسطيني را تحقير مي كنند و به صورت سازمان يافته آنان را مورد آزار و اذيت قرار مي دهند و در بسياري از مناسبت ها از قوه قهريه عليه آنان استفاده مي كنند و در اين ميان هيچ تفاوتي ميان متهم و غير متهم قائل نمي شود. در انتفاضه اول (سال هاي 1987 تا 91) ارتش اسرائيل ميان نيروهايش باتوم توزيع كرد و به آنان فرمان داد تا استخوان هاي فلسطينيان معترض را بشكنند. يك سازمان سوئدي در حمايت از كودكان در گزارشي اعلام كرد كه حدود 23600 تا 29900 كودك در دو سال اول انتفاضه به سبب ضرباتي كه به آنان وارد آمده بود به درمان پزشكي نياز داشتند و يك سوم از آنان از شكستگي استخوان رنج مي بردند و سن يك سوم از اين كودكان كتك خورده و مورد آزار قرار گرفته تقريبا ده سال يا كمتر بود.
واكنش "اسرائيل" به انتفاضه دوم فلسطينيان (2000 تا 2005 ميلادي) بسيار خشن تر بود. اين امر روزنامه عبري زبان هاآرتص را بر آن داشت كه اعلام كند "ارتش اسرائيل" اكنون به ابزار كشتار تبديل شده است و اقداماتش ترس و وحشت مي آفريند. اين ارتش يك ميليون گلوله را در روزهاي نخست انتفاضه شليك كرده بود و اين واكنش از تعادل بسيار به دور بوده است. از آن زمان به بعد "اسرائيل" در مقابل هر "اسرائيلي" كه كشته مي شود 4/3 فلسطيني را مي كشد كه بيشتر اين فلسطينيان از عابران و بي گناهان بوده اند. ميزان كشتار كودكان فلسطيني هم در مقابل كودكان اسرائيلي بسيار بيشتر بوده است ( در مقابل هر يك كودك يهودي 7/5 كودك فلسطيني كشته شده اند). نيروهاي اسرائيلي همچنين شمار زيادي از فعالان صلح طلب خارجي را نيز كشته اند كه يك دختر 23 ساله آمريكايي از آن جمله است كه يك دستگاه بولدوزر "اسرائيلي" وي را در مارس 2003 ميلادي زير گرفت و له كرد.
بسياري از سازمان هاي حقوق بشر از جمله گروه هاي برجسته حامي حقوق بشر در خود اسرائيل اين حقايق درباره رفتار اسرائيل را ثبت و ضبط كرده اند و هيچ يك از ناظران ميانه رو اين موضوع را انكار نمي كند. اين امر چهار تن از افسران سابق شين بت (سازمان امنيت داخلي اسرائيل) را بر آن داشت تا رفتار اسرائيل در طول انتفاضه دوم را به شدت محكوم كنند. يكي از آنان گفته است:" اقدامات ما وحشيانه است" يكي ديگر نيز رفتار اسرائيل را "به شدت غير اخلاقي" خوانده است.
اما آيا اسرائيل مسئول تلاش براي حفظ امنيت شهروندان خود نيست؟ و آيا شرارت تروريسم آن ادامه كمك هاي آمريكا به اين رژيم را توجيه مي كند؟
در واقع، اين بهانه نيز توجيه اخلاقي قانع كننده اي نيست، زيرا فلسطيني ها از تروريسم عليه اشغالگران "اسرائيلي" خود استفاده مي كنند و تمايل آنان به حمله به غير نظاميان اشتباه است، اما اين رفتار تعجب آور نيست، زيار فلسطيني ها معتقدند كه راه ديگري براي مجبور كردن اسرائيل به كوتاه آمدن از اقداماتش در اختيار ندارند. ايهود باراك نخست وزير اسبق اسرائيل نيز يك بار به اين موضوع اعتراف كرده و گفته است كه اگر او در ميان فلسطينيان متولد مي شد به يك سازمان تروريستي (مقاومت) ملحق مي شد.
همچنين نبايد فراموش كنيم كه صهيونيست ها هنگامي كه مانند فلسطينيان ضعيف بودند، خود از تروريسم استفاده كرده اند و تلاش مي كردند كه از اين راه دولت خود را بنا كنند. آنها ميان سال هاي 1944 تا 1947م. بارها و بارها از عمليات هاي تروريستي براي وادار كردن انگليسي ها به خروج از فلسطين استفاده كردند و جان بسياري از شهروندان غير نظامي و بي گناه را به اين وسيله گرفتند. تروريست هاي "اسرائيلي" همچنين كنت فولك برنادوت ميانجي سازمان ملل را در سال 1948م. به قتل رساندند، زيرا با پيشنهاد وي براي اداره بين المللي بيت المقدس مخالف بودند. مجريان اين گونه اقدامات تندروهاي منزوي نبودند، زيرا در پايان رهبران همين گروه هاي تروريستي رهبري و هدايت "اسرائيل" را براي چند دهه به دست گرفتند، برخي از آنان نيز به عضويت پارلمان درآمدند، كما اينكه اسحاق شامير نخست وزير مستعفي رژيم صهيونيستي يكي از آن سران گروهك هاي تروريستي صهيونيستي بود كه بدون آنكه به محاكمه كشانده شود، مدتي نخست وزير رژيم صهيونيستي بود. شامير علنا گفت كه " نه اخلاق يهود و نه سنت هاي يهودي تروريسم را وسيله بدي براي جنگ نمي دانند! بلكه ترو ريسم نقش مهمي در جنگ ما عليه "انگليسي ها" دارد. بنابراين اگر استفاده فلسطينيان از تروريسم امروزه چيزي است كه از نظر اخلاقي بايد از آن اجتناب كرد، بايد به ياد داشته باشيم كه "اسرائيل" خود در گذشته از آن استفاده كرده اند و به همين سبب نمي توان كمك آمريكا به اسرائيل را بر اساس عملكرد گذشته اش به بهانه اخلاقي بودنش، توجيه كرد.
شايد اسرائيل در اقداماتش بدتر از برخي كشورهاي ديگر نبوده باشد، اما يقينا بهتر از آنان هم رفتار نكرده است، اما اگر بهانه هاي راهبردي يا اخلاقي نمي تواند توجيه مناسبي براي كمك هاي آمريكا به رژيم اسرائيل باشد، پس چگونه بايد اين موضوع را تحليل كنيم؟
لابي "اسرائيلي"
لابي چيست؟
اصلي ترين پيكره اين لابي، يهوديان آمريكايي هستند كه در زندگي روزمره خود تلاش زيادي براي جهت دهي به سياست هاي خارجي آمريكا بكار مي گيرند. اين يهوديان از مصالح "اسرائيل" حمايتمي كنند و فعاليت هاي آنان از راي دادن به نامزدهاي حامي اسرائيل فراتر است و به انتشار نامه ها و اعطاي كمك هاي مالي و حمايت از سازمان هاي حامي اسرائيل نيز گسترش مي يابد، اما همه يهوديان آمريكا جز اين لابي نيستند، زيرا "اسرائيل" مهم ترين قضيه شمار زيادي از آنان نيست. در نظرسنجي كه در سال 2004 انجام شد، 36 درصد از يهوديان آمريكا گفتند كه از نظر عاطفي هيچ ارتباطي با "اسرائيل" احساس نمي كنند.
كما اينكه يهوديان آمريكا در زمينه سياست هاي گوناگون "اسرائيل" نيز متحد نيستند و بسياري از سازمان هاي اصلي حامي اسرائيل و جزو اين لابي از جمله ايپاك و كنگره سران سازمان هاي يهودي از سوي تندروهايي كه عادتا از سياست هاي توسعه طلبانه حزب ليكود "اسرائيل" حمايت مي كنند، رهبري مي شود و اين حزب دشمني سرسختانه اي با توافق صلح اسلو دارد و از سوي ديگر بيشتر يهوديان آمريكا به امتيازدهي به فلسطينيان تمايل دارند و گروه هاي اندكي از آنان از جمله "گروه صداي يهودي حامي صلح" با قدرت از اين اقدامات حمايت مي كنند و به رغم اين اختلافات، ميانه روها و تندروها از حمايت هاي ثابت آمريكا از "اسرائيل" پشتيباني مي كنند.
به همين سبب شگفت انگيز نيست كه رهبران يهودي آمريكايي در بسياري از مسائل با مقامات اسرائيلي مشورد مي كنند و اين رهبران مي توانند بيشترين نفوذ را در آمريكا داشته باشند. يكي از فعالان يك سازمان بزرگ يهودي مي نويسد:" ما معمولا مي گوييم كه اين سياستما در قبال يك قضيه خاص است، اما بايد بدانيم كه "اسرائيلي ها" در اين باره چه مي گويند".
ما جامعه اي هستيم كه هميشه چنين كرده ايم، همچنين معيارهاي قاطع ديگري در ضديت با انتقاد از سياست هاي "اسرائيل" وجود دارد و بسيار اندك اتفاق مي افتد كه رهبران يهودي آمريكا با فشار بر اسرائيل موافقت مي كنند و به همين سبب ادگار برونفمن رئيس كنگره يهوديان جهان را هنگامي كه در نيمه ساله 2003 ميلادي نامه اي به بوش نوشت و در آن بوش را به فشار بر اسرائيل براي توقف ساخت ديوار حايل مناقشه برانگيز ترغيب كرد، به دروغگويي متهم كرد. منتقدان اعلام كردند كه تشويق بوش از سوي رئيس كنگره جهاني يهود به مقابله با سياست هاي حمايت آميز از "اسرائيل" از فحش بدتر است. براي مثال، هنگامي كه سيمور راش رئيس كنفرانس سياست "اسرائيل" كونداليزا رايس وزير امور خارجه آمريكا را به تحت فشار قرار دادن "اسرائيل" جهت بازگشايي گذرگاه رفح در نوار غزه در نوامبر سال 2005 تشويق كرد، منتقدان اين اقدام وي را به عنوان يك رفتار غير مسئولانه، محكوم واعلام كردند كه در محافل يهودي مجالي براي مخالفت با سياست هاي "اسرائيل" در مسائل امنيتي وجود ندارد. پس از آن بود كه راش از اين انتقادات دست برداشت و مدعي شد كه " اگر موضوع به اسرائيل ربط داشته باشد، كلمه فشار جزو قاموس لغات من نيست!"
آمريكايي هاي يهودي براي تاثيرگذاري بر سياست هاي آمريكا سازمان هاي متعددي را تاسيس كرده اند كه ايپاك يكي از مشهورترين و قوي ترين اين سازمان هاست. مجله فورچون در سال 1997 از اعضاي كنگره يهوديان و كاركنان آن خواست كه قوي ترين گروه فشار در واشنگتن را نام ببرند و نام ايپاك پس از جمعيت بازنشستگان آمريكا، به عنوان دومين گروه فشار قدرتمند در واشنگتن معرفي شد و نام گروه هاي فشار با جايگاهي مهم مانند اتحاديه كارگران آمريكايي و كنگره سازمان هاي صنعتي و جمعيت ملي تفنگداران پس از اين سازمان مطرح شد. مجله نشنال ژورنال نيز در تحقيقي كه در ماه مارس سال 2005 ميلادي انجام داد به نتيجه اي مشابه دست يافت، زيرا اين تحقيق نيز سازمان ايپاك را دومين سازمان قدرتمند و با نفوذ در واشنگتن معرفي كرد.
علاوه بر اين لابي، مسيحيان پروتستاني برجسته اي مانند جري بوير و جري فالول و رالف ريد و پت روبرتسون و ديك آرمي و تام ديلي ( دو رئيس سابق اكثريت مجلس نمايندگان آمريكا) نيز معتقدند كه تولد دوباره "اسرائيل" بخشي از اخبار غيبي تورات است و به همين سبب از توسعه طلبي هاي اين سازمان حمايت و گمان مي كنند كه فشا بر "اسرائيل" با خواست خدا در تضاد است، مضاف بر آنكه بسياري از نو محافظه كاران آمريكا مانند جان بولتون و رابرت بارتلي سردبير سابق مجله وال استريت ژورنال و ويليام بينت وزير سابق آموزش دولت آمريكا و جين كريك پاتريك سفير سابق آمريكا در سازمان ملل و جورج ويل از نويسندگان و روزنامه نگاران آمريكايي عضو اين سازمان هستند.
اقدامات غير معمول براي "اسرائيل"
مضاف بر آنكه، گروه هاي مشخص صاحب منافع هنگامي كه در قضيه مشخصي فعال مي شوند كه عموم جمعيت آمريكا توجه چنداني به آن ندارند، قدرتي فراتر از حجم خود برخودار مي شوند. سياستگذاران آمريكايي هنگامي كه دريابند عموم مردم نسبت به مسأله اي حساس نيستند و با آنان برخورد نمي كنند، بيشتر تمايل مي يابند تا كار افرادي را كه موضوع خاصي را دنبال مي كنند ـ با آنكه ممكن است تعدادشان اندك باشد ـ تسهيل كنند.
قدرت لابي اسرائيلي نيز از آنجا سرچشمه مي گيرد كه در بازي هاي سياسي گروه هاي صاحب منافع، همانند و رقيبي ندارند. اين گروه در فعاليت هاي اصلي خود با ديگر گروه هاي صاحب نفع مانند "لابي مزرعه" و لابي كارگران صنايع فولاد و نساجي و ديگر گروه هاي فشار نژادي تضادي ندارد. تنها تفاوت لابي "اسرائيل" با همه آنها تاثيرگذاري غير عادي اين لابي است، اما چيزي نامناسب يهوديان آمريكا و همپيمانان مسيحي آنان در تلاش براي جهت دهي سياست آمريكا به سوي "اسرائيل" وجود ندارد، زيرا فعاليت هاي اين لابي از نوع توطئه اي نيست كه كتاب هاي تبليغ عليه يهودي ستيزي مانند كتاب پرتكل هاي دانشوران صهيون تبليغ مي كنند. در بيشتر اوقات، افراد و گروه هايي كه لابي يهودي را تشكيل مي دهند، همان كارهايي را انجام مي دهند كه ديگر گروه هاي فشار انجام مي دهد، اما با شيوه اي بسيار بهتر. مضاف بر آنكه، گروه هاي فشار حامي عرب يا بسيار ضعيف يا اصلا وجود خارجي ندارند كه اين امر كارهاي لابي يهودي را آسان تر مي سازد.
راهبردهايي براي موفقيت
راهبرد دوم اين است كه اين لابي براي تضمين چهره مثبت "اسرائيل" مبارزه مي كند و اين موضوع را با تبليغ اسطوره هايي از "اسرائيل" و تأسيس آن و تبليغ وجهه اسرائيل در همه مناقشات سياسي روزمره انجام دهد. هدف از اين كار جلوگيري از انتقادات از "اسرائيل" است تا به اين ترتيب عرصه سياسي هميشه در سيطره و كنترل باشد، زير ا سيطره بر مناقشات و حفظ آنها براي تضمين حمايت هاي آمريكا از "اسرائيل" لازم و ضروري است، زيرا مناقشات سالم درباره روابط آمريكا و اسرائيل ممكن است آمريكايي ها را به ترجيح سياستي ديگر وادار كند.
تاثير بر كنگره
يكي از علل موفقيت هاي لابي در كنگره اين است كه برخي از اعضاي مهم هوادار صهيونيسم مسيحي آمريكايي هايي مانند ديك آرمي هستند. او در سپتامبر سال 2002 ميلادي گفت: اولويت اول من در سياست خارجي حمايت از "اسرائيل" است، شايد برخي گمان كنند كه اولويت اول هر عضو كنگره آمريكا حمايت از آمريكاست، اما گفته آرمي چيز ديگري است. برخي سناتورها و اعضاي كنگره يهودي هستند و تلاش مي كنند كه سياست هاي خارجي آمريكا را در مسير حمايت از اسرائيل هدايت كنند.
اعضا كنگره حامي "اسرائيل" يكي ديگراز منابع قدرت اين لابي به شمار مي آيند. موريس اميتاي يكي از رهبران سابق ايپاك اين موضوع را چنين تاكيد كرده است:" شمار زيادي از كساني كه در دفتر كنگره كار مي كنند و آن هايي كه يهودي هستند تمايل دارند كه مسائل از زاويه يهودي بودن آنان نگريسته شود، همه آنها افرادي هستند كه در جريان تصميم گيري هاي مربوط به سناتورها نقش دارند و مي توان ميزان زيادي از فعاليت را كه در سطح هيأت هاي فعال در كنگره انجام مي شود، لمس كرد.
اما ايپاك خود پايه نفوذ لابي يهودي بر كنگره است. گفته مي شود كه موفقيت ايپاك به توان اين گروه براي پاداش دادن به اعضاي مجلس قانونگذاري و نامزدهاي كنگره باز مي گردد، البته آن دسته از افرادي كه برنامه هاي اين لابي را اجرا مي كنند و در مقابل افرادي كه اين لابي را به چالش مي كشند نيز مجازات مي شوند. پول عنصر مهمي در انتخابات آمريكاست (براي مثال رسوايي جك آبراموف عضو ايپاك و معاملات مشكوك وي كه اخيرا بر ملا شده است) سازمان ايپاك به آن دسته از دوستانشان كه از حمايت هاي مالي شماري از كميته هاي سياسي حامي اسرائيل برخوردارند، كمك مي كند. اما كساني كه به دشمني با "اسرائيل" مشهورند بايد بدانند كه ايپاك حتما از دشمنان سياسي آنها حمايت مي كند. ايپاك همچنين نامه هايي منتشر و نويسندگان روزنامه ها را به حمايت از نامزدهاي حامي "اسرائيل" تشويق مي كند.
ترديدي درباره تاثير اين تاكتيك ها وجود ندارد و براي نمونه يك مثال مي زنيم. در سال 1984ميلادي سازمان ايپاك در شكست سناتور چارلز بيرسي از الينوي شكست خورد، زيرا نه تنها درباره مصالح ما حساسيت نداشت بلكه دشمني هم با آن نشان داد. يكي از اعضاي برجسته لابي يهودي به اين موضوع اعتراف كرده است. توماس دين رئيس سازمان وقت ايپاك اين موضوع را شرح داده و گفته است كه، همه يهوديان آمريكا از شرق تا غرب اين كشور، با كنار گذاشتن بيرسي موافق بودند. سياستمداران آمريكا هم پيام را دريافتند، همان هايي كه امروز مناصب مهمي دارند يا آرزوي داشتن آن را دارند. ايپاك معمولا به دشمني قدرتمند خود با ديگران افتخار مي كند، زيرا نشان داده است كه هر موضوعي را كه بخواهد عملي مي سازد.
اما تاثير ايپاك بر كنگره از اين هم فراتر مي رود. به گفته داگلاس بلومفيلد يكي از اعضاي سابق كادر اداري ايپاك، بسياري اوقات اعضاي كنگره يا معاونان آنها هنگامي كه اطلاعاتي نياز دارند پيش از تماس با دفتر كنگره يا مركز خدمات پژوهشي كنگره به ايپاك يا يكي از كميته هاي آن يا كارشناسان اداره آن مراجعه مي كنند. مهم تر از آن، گفته مي شود كه بسياري از اوقات از ايپاك براي تنظيم سخنراني ها يا تلاش براي تصويب قوانين يا مشورت درباره تاكتيك ها يا سازماندهي به مباحث يا گردآوري حاضران يا نظم بخشي به آراي انتخاباتي استفاده مي شود.
علت آن است كه ايپاك در عمل مزدور يك دولت بيگانه است كه اين دولت خرخره كنگره آمريكا را در دست دارد، زيرا مناقشه علني درباره سياست هاي آمريكا در قبال "اسرائيل" در آنجا انجام نمي شود، هر چند كه اين سياست ها پيامدهاي مهمي بر تمام جهان دارد. به اين ترتيب يكي از سه بخش اصلي دولت آمريكا هميشه بر پشتيباني از "اسرائيل" پايبند است. سناتور سابق ارنست هوليگ (از اعضاي دمكرات كنگره از ايالت كاروليناي جنوبي) به هنگام پايان دوره نمايندگي اش گفت: نمي توان در قبال اسرائيل سياست خاصي داشت، مگر آن چيزي كه ايپاك در اينجا خواسته باشد. بنابراين جاي تعجب نيست كه آريل شارون نخست وزير "اسرائيل" در مقابل مردم آمريكا بگويد كه "هنگامي كه مردم از من مي پرسند كه چگونه مي توانند به"اسرائيل" كمك كنند، من به آنان مي گويم كه به ايپاك كمك كنيد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}