حجابهای عقل (9)
عقل بیمار شده و بد مستیهای پنجگانهی پیامدش
کسی را که عقلش محجوب گشته، میتوان بسان فردی مست دانست که عقل از کف داده است. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودهاند:
نویسنده: امیرمسعود جهانبین
کسی را که عقلش محجوب گشته، میتوان بسان فردی مست دانست که عقل از کف داده است. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودهاند:
«یَنْبَغی لِلعاقِلِ أَنْ یَحْتَرِسَ مِن سُکْرِ المالِ و سُکرِ القُدْرَةِ و سُکْرِ الْعِلْمِ و سُکْرِ المَدحِ و سُکرِ الشَّبابِ، فَإِنَّ لکُلِّ ذلکَ ریاحاً خَبیثَةً، تَسْلُبُ الْعَقْلَ و تَسْتَخِفُّ الوَقارَ.» (1)
«سزاوار است که عاقل، از مستی مال، مستی قدرت، مستی علم، مستی مدح و مستی جوانی بپرهیزد. اینها رائحههای پلیدی دارند که عقل را میرباید و وقار را خوار میسازد.» علم، اگر با عمل شایسته همراه نباشد، مستی میآورد. این مسأله دربارهی همه علوم مطرح است، به ویژه علم دین. سُکر علم، کار را به جایی میرساند که انسان خود را در مرتبهای والا میپندارد، و انتقاد را از هیچ کس - حتی در برخی موارد، از استاد خویش هم - نمیپذیرد. در توضیح این حدیث شریف، به چند نکته میتوان توجه کرد:
1- در این حدیث شریف، پنج عامل را مُسکِر (مست کننده) دانستهاند: مال، قدرت، علم، مدح، جوانی. اینها حجاب عقلند و مانع روشنگری آن میشوند. اساساً خاصیت مُسکر، این است که عقل را از میان میبرد. البته وقتی انسان، مقدماتی را به اختیار فراهم آورد که به مستی میانجامد، نسبت به اعمالی که در حین مستی مرتکب میشود، مسؤول است و کیفر میبیند.
محجوب شدن عقل درجات دارد. هر قدر شدیدتر باشد، هوشیاری انسان نسبت به معقولات ضعیفتر میشود، تا آنجا که ممکن است به سلب کامل عقل بینجامد. این درجهی شدید، «سُکر» نام دارد. اما غالباً پیش از آنکه شخص به این درجه برسد، با تنبیهها و تذکارها، امید میرود که عقل او مقهور نشود و به مستی کامل نینجامد.
2- سُکری که از کثرت مال و دلبستگی به آن پدید میآید، انسان را از فهم بسیاری حقائق محروم میدارد. از این رو انسان عاقل مراقب است که به ورطهی مالاندوزی نیفتد. فردِ مالاندوز، آن را در جهت سعادت واقعی خود خرج نمیکند. لذا اندک اندک، مال از وسیله به هدف مبدّل میگردد. این فرد، رفتار خود را با چنین منطقی توجیه میکند که «من که میتوانم چرا میدان مادیات زندگیام را گسترش ندهم؟ اگر ضوابط شرعی را رعایت کنم، آیا باز هم اشکال دارد؟» (2)
اما عاقل به گونهای دیگر مینگرد: «من که نیازهایم با این مقدار برآورده میشود، چرا برای بیش از آن حرص ورزم؟» این اعتقاد به خصوص وقتی قوّت میگیرد که به گرفتاریهای مال زیاد و عواقب سوء آن، به خوبی واقف شده باشد.
3- قدرت در مراتب مختلف، ممکن است مانع از درک واقعیت شود. عاقل، از مستیِ قدرت در همه ابعاد - از یک خانواده تا گسترهی جامعه - میگریزد و با حربهی تواضع - به جنگ مستی قدرت میرود. خداوند در قرآن میفرماید:
«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسادًا.» (3)
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نزول این آیه را درباره «ولاة و ذوی القدرة من الناس» دانستهاند. (4) یعنی: هر کس، در هر گسترهای که دارای قدرت است، باید از برتریخواهی در زمین و فساد بپرهیزد تا از دار آخرت نصیب برد. بحث تفصیلی در این مورد در بحث علم و عقل، آمد.
4- علم، اگر با عمل شایسته همراه نباشد، مستی میآورد. این مسأله دربارهی همه علوم مطرح است، به ویژه علم دین. سُکر علم، کار را به جایی میرساند که انسان خود را در مرتبهای والا میپندارد، و انتقاد را از هیچ کس - حتی در برخی موارد، از استاد خویش هم - نمیپذیرد. اما عاقل عقیده دارد که علم و معرفت، صنع خداست. از این رو همواره احتمال میدهد که حتی یک شاگرد مبتدی، توفیق فهم مطلبی را یافته باشد که او خود از آن بیبهره است. علم صحیح، فروتنی و تواضع را در شخص عالم تقویت میکند. لذا امام کاظم (علیهالسلام) مردم را بر چهار صنف میدانند، آنگاه هشام را از متعلّمی که با ازدیاد علم بر کبر و علوّش میافزاید، برحذر میدارند:
«یا هِشامُ! إحْذَرْ هذِهِ الدُّنْیا وَ احْذَرْ أَهْلَها، فَإِنَّ النّاسَ فیها عَلی أَرْبَعَةِ أَصْنافٍ: رَجُلٍ مُتَرَدٍّ مُعانِقٍ لِهَواهُ.
وَ مُتَعَلِّمٍ مُقْرِیءٍ کُلَّما ازْدادَ عِلْماً ازْدادَ کِبْراً یَسْتَعْلِی بِقِرائَتِهِ و عِلْمِهِ عَلی مَنْ هُوَ دونَهُ و عابِدٍ جاهِلٍ یَسْتَصْغِرُ مَنْ هُوَ دُونَهُ فِی عِبادَتِهِ یُحِبُّ أَنْ یُعَظَّمَ وَ یُوَقَّرَ وَ ذی بَصیرَةٍ عالِمٍ عارِفٍ بِطَریقِ الحَقِّ یُحِبُّ القیامَ بِهِ، فَهُوَ عاجِزٌ أَوْ مَغْلُوبٌ وَ لا یَقْدِرُ عَلَی القیامِ بِما یَعْرِفُهُ، فَهُوَ مَحْزُونٌ مَغمُومُ بِذلِکَ. فَهُوَ أَمْثَلُ أَهْلِ زَمانِهِ و أَوْجَهُهُمْ عَقْلاً.» (5)
«ای هشام! از این دنیا حذر کن و از اهل آن بپرهیز که مردمان در آن چهار گروهند:
(1) - شخصی که (به هلاکت) فرو افتاده. و هوای (نفس) خود را به آغوش کشیده است.
(2) - متعلمی قرائت دهنده (6) که هرچه بر علمش افزوده شود، کبرش افزون شود و به سبب قرائت و علمش بر پایینتر از خود برتری میجوید.
(3) - عابدی نادان که پایینتر از خود را در عبادتش کوچک میشمارد، دوست دارد که او را بزرگ و موقّر بدارند.
(4) - صاحب بصیرت عالِم و عارف به راه حق، دوست میدارد که به آن (حق) عمل کند اما ناتوان یا مغلوب است و نمیتواند به آنچه میداند (به طور شایسته) عمل نماید و بدین سبب اندوهگین و غمناک است. چنین شخصی، برترینِ اهل زمان خود و عاقلترین آنهاست.»
قسم چهارم از مردمان که در کلام حضرت ستایش شده است، انسان عالمی است که راه حق را میشناسد و با بصیرت کامل میداند که چه باید کند اما عوامل بیرونی مانع از اجرای حق به دست او میشود.
با این وجود، او از اعتقاد خود به راه حق دست نمیکشد و همرنگ جماعت نمیشود. بلکه همچنان بر حق استوار میماند و از ناتوانی خود در احقاق حق رنج میبرد. این عالم با بصیرت، که از این ناتوانی اندوهگین است، برترین و عاقلترین اهل زمان خود معرفی شده است.
5- مدح و ستایش نیز مستیآور است. مورد ستایش و تعریف قرار گرفتن اساساً همسو و منطبق بر تمایلات نفسانی انسان است. یکی از ضعفهای انسان این است که اگر مورد مدح قرار گیرد، خودش را گم میکند. اما عاقل همواره عیبهای خویش را میبیند و کمالاتش را به حساب لطف و توفیق الهی میگذارد. لذا با تعریف و تمجید دیگران، به خود فریفته نمیشود و کاستیهایش را از یاد نمیبرد. همچنین در زمانی که ماندن در مسیر طاعت، او را آماج نکوهش دیگران گرداند، هرگز از مسیر طاعت بیرون نمیرود. در تعالیم دین، برای پرهیز از این نوع مستی، عاقل را از مدح کردن و در معرض مدح شدن قرار گرفتن، بازداشتهاند:
«أُحْثُوا فی وُجُوهِ المَدّاحینَ التُّرابَ.» (7)
«در چهرههای افرادی که (خود یا دیگران را) بسیار میستایند، خاک پاشید.»
اگر انسان مورد ستایش قرار گرفت، باید بسان افراد متّقی عمل کند:
«إِذَا زُکِّیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ، فَیَقُولُ: أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْ غَیْرِی وَرَبِّی أَعْلَمُ بِی مِنِّی بِنَفْسی. اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا یَقُولُونَ وَاجْعَلْنِی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ وَاغْفِرْ لِی مَا لَا یَعْلَمُونَ.» (8)
«هنگامی که یکی از آنان ستایش شود، از آنچه در مورد او گفتهاند، نگران میشود، آنگاه میگوید: من نسبت به خودم، از غیر خودم آگاهترم و پروردگارم بر من، از خودم آگاهتر است. خدایا! مرا بدانچه آنها میگویند، مؤاخذه مکن. و مرا برتر از آنچه آنان میپندارند، قرار بده و آنچه را که از من نمیدانند، بیامرز.»
6- پنجمین مستی که عاقل را از آن پرهیز دادهاند، مستیِ جوانی است. این نکته، از دو جنبه اهمیت دارد: اولاً - بشر - به طور طبیعی - با افزایش سن، سیر تکاملی عقلی را میپیماید. لذا بهرهی عقلی در سنین جوانی و نوجوانی، به میزانِ عقل یک انسانِ آزموده نیست. در نتیجه غلبهی حجابهای عقل همچون شهوت و غضب و...، در جوش و خروش جوانی بسیار محتمل است. این کشمکش در نوجوان همواره موجود است. لذا خود جوان و نوجوان، و نیز کسانی که با آنها مرتبط هستند همچون والدین و مربیان، باید به این نکته توجه کنند و همواره نسبت به سُکر و مستی جوانی برحذر باشند. «شباب» به اصطلاح روانشناسی امروزی هم شامل نوجوانی است و هم جوانی. در این سنین به خصوص هنگام نوجوانی نوعاً عواطف و احساسات بر تشخیصهای عقلی غلبه دارد و گاه عواطف، مکشوفات عقل را میپوشاند. ثانیاً - فریفته و مغرور شدن خود جوان به خاطر قدرتهایی است که خداوند متعال در جوانی به او عطا کرده است. جوانی که از این قدرت، سرمست شده، فراموش میکند که از نشاط و طراوت خود، میتواند در خدمت به خلق - به ویژه سالمندان - بهره بگیرد. در نتیجه، جوانی خویش را مایهی تفاخر بر دیگران قرار میدهد. از این حجاب عقل نیز باید اجتناب کرد. لذا در وصایای لقمان حکیم به فرزندش آمده است:
«الشَّبابُ شُعْبَةٌ مِنَ الجُنُونِ.» (9)
توجه کنیم که «شباب» به اصطلاح روانشناسی امروزی هم شامل نوجوانی است و هم جوانی. (10) در این سنین به خصوص هنگام نوجوانی نوعاً عواطف و احساسات بر تشخیصهای عقلی غلبه دارد و گاه عواطف، مکشوفات عقل را میپوشاند. پس منظور این نیست که نوجوان یا جوان، دیوانه و مریضاند. بلکه اگر به معنای لفظ «جنون» توجه کنیم، میبینیم که «جَنَّ» یعنی پوشاند و «جنون» یعنی پوشیدگی. (11) این معنای لغوی، با توضیحی که آمد تناسب دارد. نوجوان، خود باید از این حقیقت آگاه باشد، لذا در سایهی یک مربّی پخته و با تجربه حرکت کند. مربّی نیز با عنایت به این مطلب، شیوهای مناسب در برخورد با جوان و نوجوان، در پیش گیرد.
نمایش پی نوشت ها:
1. غررالحکم/ ح 875.
2. مراد از ضوابط شرعی، در اینجا حداقل واجبات و محرّمات است. وگرنه کیست که نداند تمام دستورات امامان معصوم (علیهمالسلام) در مورد «اجمال در طلب»، دستورات شرعی است؟
3. قصص/ 83.
4. العمده/ ص 308.
5. تحف العقول/ ص 400.
6. مُقریء اسم فاعل از اقراء میباشد که آن را به قرائت دهنده معنا کردیم. در قدیم رسم بود که شاگردان نزد استاد از کتاب خود میخواندند. بنابراین استاد را مقریء مینامیدند.
7. حدیث مناهی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، امالی شیخ صدوق (رحمه الله) ص 426.
8. نهجالبلاغه/ خطبه 193.
9. اختصاص/ ص 342.
10. نوجوانی، اصطلاحاً به سنین دوازده - سیزده تا هجده - نوزده اطلاق میشود.
11. جَنَّ الشّیْءَ: سَتَرَهُ. (لسان العرب/ ج 13/ ص 92).
جهانبین، امیرمسعود؛ (1385)، کتاب عقل دفتر سوم نشانههای و حجابهای عقل، تهران: انتشارات نبأ، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}