نوستالژی خودخواسته (قسمت دوم)
اشتیاق فزاینده به نمادی کردن و آیینی کردن هویت ملی در بیست سال پایانی قرن نوزدهم را زیاد بزرگ نکنیم، زیرا در نیمه این قرن جستجوی گذشته تقریبا در تمام کشورهای اروپای غربی و مرکزی به یک تلاش میهن دوستانه تبدیل شده بود. گرچه نخبگان اروپای غربی قرنها بود که به مکاشفه اعقاب دور خود
جهانی شدن و پارادایم نوستالژیک
چکیده:
اشتیاق فزاینده به نمادی کردن و آیینی کردن هویت ملی در بیست سال پایانی قرن نوزدهم را زیاد بزرگ نکنیم، زیرا در نیمه این قرن جستجوی گذشته تقریبا در تمام کشورهای اروپای غربی و مرکزی به یک تلاش میهن دوستانه تبدیل شده بود. گرچه نخبگان اروپای غربی قرنها بود که به مکاشفه اعقاب دور خود، چه در اروپا و چه در سرزمین تورات و یونان سرگرم بودند، اعقابی که شایسته ستایش و تقلیدند، اما در اواسط قرن نوزدهم است که این جستجو شدت بسیاری می گیرد.
تعداد کلمات: 2019 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 10 دقیقه
اشتیاق فزاینده به نمادی کردن و آیینی کردن هویت ملی در بیست سال پایانی قرن نوزدهم را زیاد بزرگ نکنیم، زیرا در نیمه این قرن جستجوی گذشته تقریبا در تمام کشورهای اروپای غربی و مرکزی به یک تلاش میهن دوستانه تبدیل شده بود. گرچه نخبگان اروپای غربی قرنها بود که به مکاشفه اعقاب دور خود، چه در اروپا و چه در سرزمین تورات و یونان سرگرم بودند، اعقابی که شایسته ستایش و تقلیدند، اما در اواسط قرن نوزدهم است که این جستجو شدت بسیاری می گیرد.
تعداد کلمات: 2019 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 10 دقیقه
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی
برگردان : کمال پولادی
جامعه شناسی چنان که اکنون می دانیم دقیقا در دورهای شکل گرفت که هم اکنون از آن سخن گفتم. این دوره ای که در طول آن نوستالژی خودخواسته تکامل یافت، در عین حال دوره ای بود که در آن جامعه شناسی موسوم به جامعه شناسی کلاسیک در اروپای غربی و تا حدودی اروپای مرکزی در طراز روایت بزرگ» صورت بندی شد. در مورد این شرایط من سه سخن عمده دارم.
اول و مهم تر از همه آنکه نظر من آن است که بین این دو حادثه رابطه نزدیکی وجود داشت. این در حادثه در مراکز اصلی که سنت های عمده تئوری اجتماعی از آن جا برخاست (اساسا بریتانیا، فرانسه، آلمان و تا حدی ایالات متحد) یکدیگر را تقویت و ترغیب کردند. نوستالژی خودخواسته از نخبگان ملی به حوزه کار جامعه شناسی و بالعکس منتقل شد. توجه به این نکته اهمیت زیادی دارد که از دهه ۱۸۷۰ شیفتگی فزاینده ای در میان نخبگان جوامع غربی به برافراشتن نمادها و برپاداشتن تندیسها و مراسم پرآب وتاب ملی و از این قبیل نمایان شد. (1983 ,Hobsbawn and Range). از واشنگتن گرفته تا اروپا و از آنجا تا توکیو در اواخر قرن نوزدهم نوعی نوستالژی خودخواسته و دارای انگیزه سیاسی را شاهدیم که نیرن در ارجاع به بریتانیا و گاهی به صورت گذرا در نگاه به ژاپن با چیره دستی آن را بیان کرده است (271.)Nairn, 1988: .
در مطالعات مهمش در باره فرهنگ در حال ظهور جهانی در این دوره نوشته است «بعد از ۱۸۸۰، تصویری که کشورها از خود پرداختند با دوره گسترده زمان شامل گذشته، حال و آینده انطباق دارد». چنان که در فصل ۳ مشاهده کردیم، تفاوت عمده ای در میان ملتها از حیث معنا کردن گذشته وجود داشت در حالی که دلبستگی نوستالژیک در حد گسترده ای بود (به ویژه با صراحت بیشتر در میان قدرت های بزرگ اروپایی مثل بریتانیا، فرانسه، آلمان، روسیه، ایتالیا، اتریش و مجارستان) اما از جهت شدت و ضعف این دلبستگی ها و از حیث نوع نگرش به گذشته در میان آنها تفاوت های عمده ای وجود داشت.
البته باید دقت کنیم که اشتیاق فزاینده به نمادی کردن و آیینی کردن هویت ملی در بیست سال پایانی قرن نوزدهم را زیاد بزرگ نکنیم، زیرا در نیمه این قرن جستجوی گذشته تقریبا در تمام کشورهای اروپای غربی و مرکزی به یک تلاش میهن دوستانه تبدیل شده بود. گرچه نخبگان اروپای غربی قرنها بود که به مکاشفه اعقاب دور خود، چه در اروپا و چه در سرزمین تورات و یونان سرگرم بودند، اعقابی که شایسته ستایش و تقلیدند، اما در اواسط قرن نوزدهم است که این جستجو شدت بسیاری می گیرد. سیلبرمن (3 :1989 ,Silberman) میگوید که در این زمان «جستجوی عتیقه دیگر وقت گذرانی افراد ماجراجو نبود، بلکه به یک شور ملی تبدیل شده بود». این شور و شوق را تا حد زیادی دانش نورسیده باستان شناسی» تشویق می کرد و این وضع در حوالی نیمه قرن نوزدهم به جایی رسید که دیگر سنگینی شکوه شاهی را، دست کم در آلمان، انگلستان و فرانسه، تنها بر حسب خروار میشد اندازه گرفت» (34 :1989). در موزه های عمومی غرفه ای به نام «غرفة اشیای غریب ملی» وجود داشت که در آن مرمر الجین و سنگ رزت به نمایش گذاشته شده بود. در انگلستان با نمایشگاه قصر بلور در سال ۱۸۵۱ این سوداها به اوج خود رسید. تا پایان همین قرن تمدنهای سومر، هیتیت، میسن و مینوآ برای کار باستان شناسی به تمدن های رومی، مصری، یونانی و آشوری افزوده شد. در وجهی عمومی تر نمایش «جهانی» افتخارات ملی به امری معمول و متداول تبدیل شد.
با این حال، با وجود دلمشغولی قرن نوزدهم به ریشه های محلی و تباری، به نظر می رسد که در دو دهه آخر این قرن (قرن ۱۹) علاقه به بزرگداشت نمادی و آیینی کشور و (حسب مورد) شاهنشاهی از حیث دامنه و توجه به حد شاخصی اوج گرفت. چنان که استفن کرن (277 :1983 ,Kern) در مطالعات مهمش در باره فرهنگ در حال ظهور جهانی در این دوره نوشته است «بعد از ۱۸۸۰، تصویری که کشورها از خود پرداختند با دوره گسترده زمان شامل گذشته، حال و آینده انطباق دارد». چنان که در فصل ۳ مشاهده کردیم، تفاوت عمده ای در میان ملتها از حیث معنا کردن گذشته وجود داشت در حالی که دلبستگی نوستالژیک در حد گسترده ای بود (به ویژه با صراحت بیشتر در میان قدرت های بزرگ اروپایی مثل بریتانیا، فرانسه، آلمان، روسیه، ایتالیا، اتریش و مجارستان) اما از جهت شدت و ضعف این دلبستگی ها و از حیث نوع نگرش به گذشته در میان آنها تفاوت های عمده ای وجود داشت.
با اینکه کرن و نیرن و نویسندگان کتاب مهمی که هابسبون و رنجر ویراستاری کرده اند، از حیث تأکید بر ربع آخر قرن نوزدهم به عنوان مهم ترین مرحله در رشد نوستالژی خودخواسته مدرن راهی درست پیموده اند، ذکر این نکته ضروری است که فشارهای منتهی به دلمشغولی صریح در باره هویت ملی و سنت در برخی از جوامع آسیایی که در میان آنها چین و ژاپن جایگاه خاصی داشتند و دارند، اندکی زودتر خود را نشان داده بود. هم در چین و هم در ژاپن دخالت های غربی ها در دهه ۱۸۵۰ واکنش شدیدی به غرب» برانگیخته بود (9 :1964 ,Schwarts). چنان که در مورد ژاپن دیدیم این امر به اختراع شگفت انگیز اسطوره های ملی در اوایل عصر میجی انجامید (1985 ,Cluck)، اما در مورد چین به آشفتگی و بی ثباتی فزاینده انجامید. در چین دلمشغولی خاصی در باره سنت و ارتباط آن با تمدن پیدا شد (1984 ,Gong). مسلما این بدان معنی نیست که مفهومی مثل سنت به سادگی در دسترس مردم آسیای شرقی بود، زیرا در اواخر قرن نوزدهم بود که مقوله غربی «سنت» به زبان چینی ترجمه شد (50 :1984 ,Schwartz). (شایان ذکر است که اصطلاح نوستالژی - هسیانگ ۔ چوار - در ادبیات چینی دست کم از زمان کنفوسیوس در قرن ششم پیش از میلاد اصطلاح مشهوری بود، هر چند که از این بابت مسلمة من سنت گرایی را با نوستالژی یکسان نگرفته ام). واکنش چین و ژاپن به دخالت غرب در نیمه قرن نوزدهم منادی چیزی بود که بعدا باید به یک پدیده جهانی تبدیل میشد: صورت بندی ایدئولوژی نوسازی دیررس که به گونه های متفاوتی دلبستگی نوستالژیک در باره گذشته خیالی یا واقعی را با رد «ترقی خواهانه و آینده نگرانه سنت در هم آمیخت» (1734 :1987 , Cuddihy).
بیشتر بخوانید : اقتصادهای پندارینِ جهانی شدن
نکته دوم اینکه در همین دوره برخی از مضامین مهم تئوری اجتماعی غربی، به ویژه مخمصه ای که با مفهوم بندی گمن شفت ۔ گزل شفت و تمایزات مرتبط با آن و جستجوی هویت های ملی مشوق همگرایی همراه بوده است، در نقاط دیگر جهان (مثل آمریکای لاتین، ترکیه، چین و ژاپن) نیز منتشر شد به گونه ای که سرآغازی شد برای گفتمان جهانی در باره دورنمای جامعه مدرن و اینکه این جامعه چگونه باید باشد و چگونه باید عمل کند. نخستین تأثیرهای جامعه شناسی کلاسیک غربی در این خصوص احتمالا غفلت از جنبه های تاریخی و تاریخ نگاری تئوری اجتماعی است. شاید در دوره کلاسیک (۱۸۹۰ - ۱۹۲۰) جامعه شناسی بیشترین اثرش را بر روابط بین الملل گذاشت. هر چند، بنا به آنچه که گفتم، خود تا حد زیادی از اوضاع بین المللی زمان تأثیر گرفت، یا در واقع تحت الزامات آن قرار گرفت. آنچه به ویژه در بحث حاضر حائز اهمیت است، تاثیر متفاوتی است که تفکر جامعه شناسان دوره کلاسیک، به ویژه هربرت اسپنسر، بر نورسیدگان به جامعه بین المللی داشت که در میان آنها ژاپن از جهاتی مهم ترین است. ژاپن مسلما برای دوره ای طولانی از حیث دستکاری تاریخ خود و بازنمایی هویت جوهری خود به نحوی که از فرهنگ های دیگر، مهم تر از همه فرهنگ چین، اخذ کرده است، موفق بوده است (1986 ,Pollack). اما نخبگان جدید میجی در بازسازی هویت و سنت ژاپن با صراحت و زیرکی خاصی عمل کردند. ار.جی. اسمیت (1983: 9 ) از یک ژاپنی (بدون ذکر نام) نقل می کند که گفته است ژاپن «تاریخی ندارد. تاریخ ما از امروز شروع می شود. این گرایش تا اواخر دوره میجی به تولید یک نوستالژی مفید در باره موضوعاتی چون نظام امپراتوری، شین تو به عنوان دین بومی - ملی، اخلاق سامورایی و عادات کنفوسیوسی به عنوان پایه های تحکیم ملیت ژاپن و تقویت آن به عنوان یک جامعه «یکتا» در برابر دنیای بیرون، منجر شد رویارویی غرب با آسیا نوعی حسرت «غرب» ساده گذشته را در آنها برانگیخت (که بی شباهت به آرزوی روشنگری برای «هماهنگی» شرقی نبود). آنها در چهره ژاپن دنیای گمشده غرب را می دیدند که در بحث جالب فوکویاما(۱۹۸۷) در باره تصویری که بریتانیای عصر ویکتوریا از ژاپن داشت به خوبی آشکار است.
میتوان گفت که اکنون «هیچ تمایز اجتماعی - ساختاری دیگری از جمله تمایز ساختاری و اجتماعی بین طبقات) به عنوان وجه تمایز ایدئولوژیک بین دنیای مدرن و غیرمدرن چنین پایگاه محکمی پیدا نکرده است» (8 :1989 ,Maccannell): ممکن است بر این حکم اشکال گرفته شود که دست کم یک جامعه هست که در آن جامعه شناسی بر تمایز بین «طبقات» تمرکز کرده است. اشاره من به بریتانیا است که در آنجا بی تردید طبقات، درون مایه مسلط تحلیل های جامعه شناختی است. با این حال مشاهده این مسئله دشوار نیست که بخش عمده تجزیه و تحلیل طبقاتی در بریتانیا در واقع با مسئله گمن شفت .
وضع «نورسیدگی» ژاپن و توانایی رهبران این کشور در ارائه راههای ایدئولوژیک برای گذر از سرگردانی گمن شفت -گزل شفت در قیاس با دیر رسیدگان اروپایی که مهم ترین آنها آلمان بود، امتیازهایی برای آن کشور به همراه داشت. در همان حال ژاپن توانست بسیاری از مناسبات تاریخی خود را با چین معکوس کند. در واقع پیروزی آشکار ژاپن در واکنش به غرب الگویی بحث انگیز برای چین شد که یکی از جنبه های مهم آن این بود که بخش عمده ای از اندیشه های غربی که بعد از قرن نوزدهم وارد چین شد را دانشجویان چینی که دانشگاههای ژاپن را تجربه کرده بودند و همچنین از طریق برگردانهای چینی کتاب های غربی که به زبان ژاپنی ترجمه شده بود، به این کشور وارد کردند یکی از جنبه های جالب نقش ژاپن به عنوان خط نقاله رکود مارکسیسم کمونیستی در ژاپن در قیاس با چین بود. در اواخر جنگ جهانی دوم آلمان و ژاپن به قدرتهای مهم دول محور تبدیل شدند که هر یک به شیوه خود به عنوان ملتهای «محروم» مصمم به فرارفتن از افسانه مدرن تضاد بین گمن شفت و گزل شفت یا دقیق تر بگوییم تفوق حساب شده و ترکیبی بر این افسانه یکتای مدرن شدند.
میتوان گفت که اکنون «هیچ تمایز اجتماعی - ساختاری دیگری از جمله تمایز ساختاری و اجتماعی بین طبقات) به عنوان وجه تمایز ایدئولوژیک بین دنیای مدرن و غیرمدرن چنین پایگاه محکمی پیدا نکرده است» (8 :1989 ,Maccannell): ممکن است بر این حکم اشکال گرفته شود که دست کم یک جامعه هست که در آن جامعه شناسی بر تمایز بین «طبقات» تمرکز کرده است. اشاره من به بریتانیا است که در آنجا بی تردید طبقات، درون مایه مسلط تحلیل های جامعه شناختی است. با این حال مشاهده این مسئله دشوار نیست که بخش عمده تجزیه و تحلیل طبقاتی در بریتانیا در واقع با مسئله گمن شفت .
گزل شفت هدایت می شود. به ویژه دلبستگی به «شیوه زندگی» طبقه کارگر را می تواند به عنوان گونه دیگری از اظهار تأسف برای زوال گمن شفت تعبیر کرد. اگر به استدلال مکانل برگردیم، می توانیم ببینیم که «تمایز ایدئولوژیک» به شیوه های گوناگونی به شکل جهانی نهادینه شده است. این تمایز نه تنها به عنوان یکی از وجوه مرکزی فرهنگ بین المللی و غیردولتی وضع حقوقی گرفته است، بلکه در نسج زندگی بیناجامعه ای به ویژه در برنامه درسی مؤسسات آموزشی در هر گوشه جهان بافته شده است. خلاصه این که به عنوان اجزای شیوه تفکر مدرن در آمده است. اینکه این موضوع اکنون، از پارهای جهات به واسطه «بازی پسا تجدد» تحول پیدا کرده است در این واقعیت تغییری ایجاد نمیکند که قرن بیستم قرنی بوده است که در آن تمایز جغرافیایی - زمانی بین دسته های ملتها به هسته مرکزی شیوه تفکر جهانی تبدیل شده است.
چنان که مکانل (8 :1989) نوشته است «بهترین نشانه پیروزی نهایی تجدد بر سایر ترتیبات اجتماعی - فرهنگی نه زوال دنیای غیرمدرن، بلکه حفظ و بازساخت آن به طور مصنوعی در فضای یک جامعه مدرن است». به این تعبیر اکنون باید در روشنایی بحث های فزاینده در باره تجدد و پسا تجدد به ویژه با ارجاع به اهمیت واژه «مصنوعی»، توجه کرد. با این احوال مکانل به نکته مهمی اشاره می کند. او در ادامه استدلال خود می گوید که جدا کردن خصیصه های فرهنگی غیر مدرن از متن اصیل آن و رواج آن به عنوان بازیچه های مدرن به وضوح در جنبشهای اجتماعی طبیعت گرا و همین طور برخی از دیگر جلوه های جوامع مدرن، مثل کیش پرستش موسیقی و طب عامیانه، تزیینات، لباس ها و اطوارهای دهقانی، مشهود است (8 :1989). موزهای کردن جلوه های پیشامدرن یکی از وجوه پسامدرن است.بحث مکانل در باره جوشش پسا تجدد در دهه ۱۹۸۰ قرائت ممتازی از این ارزیابی است که ایده پسا تجدد صرفا ادامه (اغراق شده) ایدۂ تجدد است، هر چند که او گاهی اوقات خیلی آسان به دام بیان نامشروط این سخن می افتد که تجدد واقعا وجود داشت در حالی که پسا تجدد یک ایده روشنفکری است. در هر حال مکانل مثل بسیاری دیگر گفته است که تقسیم جهان به پیشاتجدد و پسا تجدد یکی از وجوه تجدد است. نهادها و رویه های گوناگون که وقف این تقسیم بندی شده است «مشخصه و مرز تجدد را به طور انضمامی و بی واسطه با آنچه که تجدد نیست (نه آنچه که تجدد هست) تعریف می کند. اجازه بدهید اکنون به اختصار به یک مورد خاص بپردازیم: پارادایم نوستالژیک در تئوری اجتماعی آلمان.
ادامه دارد..
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
میتوان گفت که اکنون «هیچ تمایز اجتماعی - ساختاری دیگری از جمله تمایز ساختاری و اجتماعی بین طبقات) به عنوان وجه تمایز ایدئولوژیک بین دنیای مدرن و غیرمدرن چنین پایگاه محکمی پیدا نکرده است» (8 :1989 ,Maccannell): ممکن است بر این حکم اشکال گرفته شود که دست کم یک جامعه هست که در آن جامعه شناسی بر تمایز بین «طبقات» تمرکز کرده است. اشاره من به بریتانیا است که در آنجا بی تردید طبقات، درون مایه مسلط تحلیل های جامعه شناختی است. با این حال مشاهده این مسئله دشوار نیست که بخش عمده تجزیه و تحلیل طبقاتی در بریتانیا در واقع با مسئله گمن شفت .
وضع «نورسیدگی» ژاپن و توانایی رهبران این کشور در ارائه راههای ایدئولوژیک برای گذر از سرگردانی گمن شفت -گزل شفت در قیاس با دیر رسیدگان اروپایی که مهم ترین آنها آلمان بود، امتیازهایی برای آن کشور به همراه داشت. در همان حال ژاپن توانست بسیاری از مناسبات تاریخی خود را با چین معکوس کند. در واقع پیروزی آشکار ژاپن در واکنش به غرب الگویی بحث انگیز برای چین شد که یکی از جنبه های مهم آن این بود که بخش عمده ای از اندیشه های غربی که بعد از قرن نوزدهم وارد چین شد را دانشجویان چینی که دانشگاههای ژاپن را تجربه کرده بودند و همچنین از طریق برگردانهای چینی کتاب های غربی که به زبان ژاپنی ترجمه شده بود، به این کشور وارد کردند یکی از جنبه های جالب نقش ژاپن به عنوان خط نقاله رکود مارکسیسم کمونیستی در ژاپن در قیاس با چین بود. در اواخر جنگ جهانی دوم آلمان و ژاپن به قدرتهای مهم دول محور تبدیل شدند که هر یک به شیوه خود به عنوان ملتهای «محروم» مصمم به فرارفتن از افسانه مدرن تضاد بین گمن شفت و گزل شفت یا دقیق تر بگوییم تفوق حساب شده و ترکیبی بر این افسانه یکتای مدرن شدند.
میتوان گفت که اکنون «هیچ تمایز اجتماعی - ساختاری دیگری از جمله تمایز ساختاری و اجتماعی بین طبقات) به عنوان وجه تمایز ایدئولوژیک بین دنیای مدرن و غیرمدرن چنین پایگاه محکمی پیدا نکرده است» (8 :1989 ,Maccannell): ممکن است بر این حکم اشکال گرفته شود که دست کم یک جامعه هست که در آن جامعه شناسی بر تمایز بین «طبقات» تمرکز کرده است. اشاره من به بریتانیا است که در آنجا بی تردید طبقات، درون مایه مسلط تحلیل های جامعه شناختی است. با این حال مشاهده این مسئله دشوار نیست که بخش عمده تجزیه و تحلیل طبقاتی در بریتانیا در واقع با مسئله گمن شفت .
گزل شفت هدایت می شود. به ویژه دلبستگی به «شیوه زندگی» طبقه کارگر را می تواند به عنوان گونه دیگری از اظهار تأسف برای زوال گمن شفت تعبیر کرد. اگر به استدلال مکانل برگردیم، می توانیم ببینیم که «تمایز ایدئولوژیک» به شیوه های گوناگونی به شکل جهانی نهادینه شده است. این تمایز نه تنها به عنوان یکی از وجوه مرکزی فرهنگ بین المللی و غیردولتی وضع حقوقی گرفته است، بلکه در نسج زندگی بیناجامعه ای به ویژه در برنامه درسی مؤسسات آموزشی در هر گوشه جهان بافته شده است. خلاصه این که به عنوان اجزای شیوه تفکر مدرن در آمده است. اینکه این موضوع اکنون، از پارهای جهات به واسطه «بازی پسا تجدد» تحول پیدا کرده است در این واقعیت تغییری ایجاد نمیکند که قرن بیستم قرنی بوده است که در آن تمایز جغرافیایی - زمانی بین دسته های ملتها به هسته مرکزی شیوه تفکر جهانی تبدیل شده است.
چنان که مکانل (8 :1989) نوشته است «بهترین نشانه پیروزی نهایی تجدد بر سایر ترتیبات اجتماعی - فرهنگی نه زوال دنیای غیرمدرن، بلکه حفظ و بازساخت آن به طور مصنوعی در فضای یک جامعه مدرن است». به این تعبیر اکنون باید در روشنایی بحث های فزاینده در باره تجدد و پسا تجدد به ویژه با ارجاع به اهمیت واژه «مصنوعی»، توجه کرد. با این احوال مکانل به نکته مهمی اشاره می کند. او در ادامه استدلال خود می گوید که جدا کردن خصیصه های فرهنگی غیر مدرن از متن اصیل آن و رواج آن به عنوان بازیچه های مدرن به وضوح در جنبشهای اجتماعی طبیعت گرا و همین طور برخی از دیگر جلوه های جوامع مدرن، مثل کیش پرستش موسیقی و طب عامیانه، تزیینات، لباس ها و اطوارهای دهقانی، مشهود است (8 :1989). موزهای کردن جلوه های پیشامدرن یکی از وجوه پسامدرن است.بحث مکانل در باره جوشش پسا تجدد در دهه ۱۹۸۰ قرائت ممتازی از این ارزیابی است که ایده پسا تجدد صرفا ادامه (اغراق شده) ایدۂ تجدد است، هر چند که او گاهی اوقات خیلی آسان به دام بیان نامشروط این سخن می افتد که تجدد واقعا وجود داشت در حالی که پسا تجدد یک ایده روشنفکری است. در هر حال مکانل مثل بسیاری دیگر گفته است که تقسیم جهان به پیشاتجدد و پسا تجدد یکی از وجوه تجدد است. نهادها و رویه های گوناگون که وقف این تقسیم بندی شده است «مشخصه و مرز تجدد را به طور انضمامی و بی واسطه با آنچه که تجدد نیست (نه آنچه که تجدد هست) تعریف می کند. اجازه بدهید اکنون به اختصار به یک مورد خاص بپردازیم: پارادایم نوستالژیک در تئوری اجتماعی آلمان.
ادامه دارد..
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)
بیشتر بخوانید :
نظریههای جهانی شدن
عوامل جهانی شدن و ارتباط آن با فرایند توسعه
نظریه های جهانی شدن
سود و زیان جهانی شدن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}