کبوتری که کفتار شد!

نویسنده : حسن طاهری




تاریخ پر رنج و مرارت و خون رنگ اسلام، کتابچه ای است که در میان برگ های آن حوادث زشت و زیبای بسیاری ترسیم شده است که بیان گر حق و باطل و روشن گر هر یک از این عرصه هاست.
در کنکاش میان این برگ ها، شخصیت های تاریخ اسلام هر یک شاخصه هایی مشترک و متفاوت دارند. این اشتراکات، مرهون اصول و شیوه های موردنظر و عمل سیاسیون است. اختلافات و تفاوت ها نیز حاصل شرایط زمان و مکان. آن چه که حیرت پژوهنده را پس از هزار و اندی سال برمی انگیزد ، آن است که بینندگان این نمایشگاه عبرت آموز ، هیچ گاه در اعصار تاریخ، نخواسته و یا نتوانسته اند از این کتاب چه درس آموز عبرت گیرند. این پرسش و ابهام آن گاه پاسخی در خور می یابد که بدانیم شخصیت های تاریخ عموما در پرده هایی از تشرع و دین، جنایت بارترین رفتارهای سیاسی را اعمال نموده اند و نه تنها اعتراضی را برنیانگیخته اند که با رویکرد ناشی از خوف و هراس مردم نیز مواجه گشته اند. یکی از این اعصار حیرت برانگیز عصر خونین مروانیان است که با آینده نگری علی علیه السلام در جنگ جمل(1) ، برگ های سرخ این تاریخ پیش از وقوع نگارش، بازخوانی شده است.
یکی از نخستین نگارندگان این جریده سرخ، عبدالملک بن مروان است. دوره های حکومت زورمدارانه بنی امیه به دو دوره عمومی تقسیم می گردد. این دوره ها که همچون حلقه یک زنجیره اند، در زیر عنوان پنهان کاری سیاسی و فریب کاری متشرعانه شکل گرفته است. دوره عمومی هزارماهه حکومت بنی امیه ، که بنا به دستور پیامبراکرم صلی الله علیه وآله بر آنان حرام برشمرده است،(2) در آغاز با تدبیر و سیاسی کاری های آزادشدگان در فتح مکه همراه شد و در دوره دوم و پس از اتمام عصر سه خلیفه اموی، گوی لافت بر دست فرزندان نفرین شده پیامبراکرم صلی الله علیه وآله یعنی مروان بن حکم قرار گرفت. نخستین بخش طولانی عصر مروانیان، توسط عبدالملک نگاشته می شود که در این نوشتار بر آن خواهیم بود تا قطعاتی از تاریخ را در برابر دیدگان امروز قرار دهیم.

جوجه کبوتر نفرین شده!

عبدالملک بن مروان فرزند خاندانی است که به دستور پیامبر از مدینه به سوی طائف تبعید شدند و تا دوران حاکمیت خلیفه سوم، در تبعیدگاه به چرای گوسفندان می پرداختند. اگر گفتار مسعودی درباره تاریخ مرگ عبدالملک و سال عمر او درست باشد، بی شک او در سال بیستم هجرت در طائف به دنیا آمده است. هر دو نیای او از مطرودین پیامبرخدا بودند. نیاکان او از دشمنان سرسخت و مستهزئین پیامبر گرامی اسلام بودند و پدر او نیز از کارگردانان فتنه ها و بحران های صدر اسلام بود. دوران جوانی عبدالملک دوره ای کاملا ناهماهنگ با دوران خلافت اوست. دورانی زاهدانه که به عبادت و تهجد گذشته است به گونه ای که او را ملقب به « حمامة المسجد » نمود! او تا سن 45 سالگی روزگار را به کسب علم و زهد می گذرانده و در سلک گوشه گیران و عبادت کنندگان مدینه، به تسبیح و عبادت حضرت حق مشغول بوده است.
ظاهر تاریخ نشان می دهد که او در هیچ یک از عرصه های سیاسی حضور نیافت تا آن که پدرش در سال 65 هجری برای او از مردم بیعت گرفت و او را به مقام ولایت عهدی رساند. از آن پس، عبدالملک مهیای حضور در عرصه سیاست می شد تا آن که حکومت نه ماهه پدرش مروان پایان یافت. حکومتی کوتاه و خونین، «چندان که سگ بینی خود را بلیسد!»(3)
شخصیت عبدالملک تا پیش از خلافت آن چنان که تاریخ اذعان می کند، شخصیتی است که به هیچ وجه نمی توان آن را با دوران خلافت او هماهنگ یافت. تاریخ درباره او چنین گفته است:
« او پیش از رسیدن به قدرت یکی از فقهای مدینه به شمار می رفت.(4) عبدالملک به زهد و عبادت و دین داری شهرت داشت و اوقات خود را به عبادت در مسجد سپری می کرد به گونه ای که به او لقب « حمامة المسجد » یعنی کبوتر مسجد داده بودند.»(5) این خصوصیت در او پایدار نماند و با رسیدن به قدرت و خلافت، به تمامی آنچه که در دوران جوانی کسب کرده بود، پشت پا زد.

فرصتی برای کفتار شدن

عبدالملک بن مروان در سال 65 هجری به ولایت عهدی برگزیده شد و در همان سال به خلافت رسید. این خلافت در عصری نصیب او شد که جنگ میان شام وعراق همچنان بر سر تصاحب خلافت خون می ریخت و تا سال های میانی خلافت عبدالملک نیز ادامه داشت. این نزاع ها علاوه بر نزاع های خانوادگی فرزندان امیه بود. نزاع هایی که به مرگ مروان انجامید و تا پایان حکومت مروانیان نیز قربانی گرفت. عبدالملک با دعوت مردم شام به سوی منصب خلافت رهسپار شد حال آن که بهتر از هر کسی می دانست که عموزادگان اموی، در پی یافتن فرصت مناسب برای گرفتن موقعیت و منصب او هستند. پس در همان آغاز کار به خوبی دریافت که با سیره دین داری و زهد، توان مقابله با عموزادگان پرورش یافته در شام را نخواهد داشت. از این رو، شیوه پدر را در این عرصه دنبال نمود. سیوطی آورده است:(6) «آن هنگام که خبر خلافت را به عبدالملک دادند، سرگرم خواندن قرآن بود. با شنیدن این خبر، قرآن را بست و گفت: اینک بین من و تو جدایی افتاد. دیگر با تو کاری ندارم!» این تغییر ماهیت و رنگ پذیری، دقیقا خصلت و ویژگی پدری بود که او را در دامان خود پرورش داده بود. عبدالملک رهسپار دمشق شد، حال آن که خاندان امیه هنوز در پذیرش او تردید داشتند. چون به دمشق رسید، چهره ای مظلومانه به خود گرفت، چه آن که بیم داشت تا عمروبن سعید، علیه او بتازد و مردم را بر گرد خود جمع کند. چون پیروان و دوستان مروان به او رجوع کردند، گفت: خوف آن دارم که عمروبن سعید از من کینه ای بر دل داشته باشد. پس گروهی از مروانیان به پا خاستند و گفتند: به خداوند سوگند باید بر بالای منبر روی و گرنه گردنت را می زنیم. سپس، بر بالای منبر رفت و مردم با او بیعت کردند.(7) آن چنان که تاریخ گفته است: مروان نخستین کسی بود که با زور شمشیر خلافت را گرفت و گویا فرزند او نیز نخستین کسی است که با زور شمشیر خلافت را پذیرفت. این اصرار مروانیان از آن جهت بود که موقیت زمانی را بهترین رصت برای انتقال دایمی قدرت از امویان به مروانیان یافته بودند. از این رو، دوران دوم حکومت بنی امیه آغاز گشت.
عبدالملک اگرچه به اعتراف تاریخ از ذکاوت و تیزبینی خاصی برخوردار بوده است، اما روحیه خون ریزی و بخل او موجب شد که زشت ترین صحنه های سیاسی در تاریخ زندگی و خلافت او رقم خورد.

جولان های کفتار!

در طول زندگی مردان خون ریز تاریخ، آنچه که بیش از هر نکته ای آشکار می شود، سنگ دلی و خونسردی آنان در عرصه جنایت هاست. عبدالملک از آن جهت که شخصیتی دوگانه در زندگی داشته است، در این عرصه جایگاهی بس رفیع یافته است. سعید بن مسیب، که از نزدیکان خلیفه است، چنین می گوید: «روزی به نزد او رفتم. به من چنین گفت: چنان شده ام که اگر کار نیکی انجام دهم خرسند نمی شوم و اگر کار بدی از من سر بزند ناراحت نمی گردم. به او گفتم: امیرالمؤمنین! مرگ دل در تو کامل شده است.»(8) روزی ام الدرداء به خلیفه گفت: ای امیرالمؤمنین! شنیده ام پس از عبادت و تهجد شراب نوشیده ای؟ خلیفه پاسخ داد: نه تنها شراب که خون مردم را نیز نوشیده ام.»(9) این سیره موجب گردید تا او در امر سیاست به هیچ قاعده و معیار اخلاقی و دینی پای بند نگردد.
در دوران حکومت او، جنگ های فراوانی به وقوع پیوست. مهم ترین این جنگ ها با مدعیان خلافت در حجاز و عراق و خون خواهان حسین بن علی علیه السلام انجام گرفت که در تمامی این نزاع ها عبدالملک با به کارگیری عناصرخون ریز و سفاکی چون حجاج بن یوسف ثقفی پیروز از میدان بیرون آمد. تاریخ درباره او چنین می گوید: «او فردی خون ریز بود. عمال او چون حجاج حاکم عراق، مهلب حاکم خراسان و هشام بن اسماعیل حاکم مدینه همچون او، سفاک و بی رحم بودند. بدتر از همه آنان حجاج بود.»(10)
در این میان، جنگ های قبیله ای که برای تصاحب خلافت سراسر سرزمین اسلامی را فراگرفته بود، موجب شد که تمامی تیره های عرب به دسته های مختلف تقسیم شوند. تا آنجا که در سال 68 هجری در عرفات چهار پرچم برافراشته شد: محمد بن حنیفه و همراهان او، پسر زبیر و همراهان او، نجدة بن عامر حروری و پرچم بنی امیه.
این پراکندگی ، تفرق و اختلاف موجب شد ، تا مروانیان برای استیلای دایمی قدرت و تثبیت حکومت ، به جنایت بارترین اعمال دست یازند. حجاج به عنوان نماینده تام الاختیار خلیفه ، مهم ترین دشمنان خلیفه را با عنصر خون ریزی و سفاکی ، توانست سرکوب نماید.
یعقوبی در یکی از گزارشات خود چنین آورده است: « حجاج که به کوفه رسید ، سر و روی خود را پوشانده بود. رو به مردم نمود و مردم او را سنگ باران کردند. حجاج روی خود گشود و گفت: « ... امیرالمؤمنین جعبه تیرهای خود را بر زمین پراکند و یک به یک آن ها را چشید و تلخ تر محکم تر از همه آن ها را یافت و به سوی شما انداخت و برای شما تازیانه و شمشیری را به گردنم افکند. اما تازیانه در راه افتاد و شمشیر بر جای است.» (11)
مسعودی در ادامه این گزارش را چنین تکمیل می کند: «حجاج به غلام خود گفت نامه امیرالمؤمنین را بخواند . غلام گفت: بسم الله الرحمن الرحیم . از بنده خدا عبدالملک بن مروان، امیرمؤمنان، به سوی مسلمانان و مؤمنان عراق . سلام بر شما که من با شما حمد خدا می کنم . حجاج گفت: غلام خاموش باش . آن گاه از سر خشم گفت: ای مردم عراق . ای اهل نفاق و شقاق و خلق زشت . ای اهل تفرقه و ضلال . امیرمؤمنان به شما سلام می دهد و سلام او را پاسخ نمی دهید؟ به خداوند سوگند اگر این جا باشم شما را چون چوب پوست می کنم و ادبتان می نمایم. (12) در قطعه ای از تاریخ چنین آمده است: «عبدالملک پس از شکست دادن عبدالله بن زبیر در مکه، وارد مدینه شد و طی سخنانی خطاب به مردم گفت: . . . من این مردم را جز به شمشیر درمان نمی کنم . . . شما ما را به پرهیزکاری دعوت می کنید، حال آن که خود به آن عمل نمی کنید . به خداوند سوگند از این پس اگر کسی مرا به تقوا امر کند گردن او را خواهم زد و جمله پایانی را برای آن گفت که خطیبان و ائمه جمعه، هنگام خواندن خطبه ها، گفتار خود را با جمله «اتق الله » پرهیزگار باش! آغاز می کردند .(13)
این خونریزی ها هنگامی شکل کاملا قانونی و مشروع به خود می گرفت که نام امیرالمؤمنین را بر خلیفه می نهادند و علمای درباری و مزدبگیری چون زهری، مشروعیتی تمام به دستگاه آنان می بخشیدند . عبدالملک با تمسک بر این طریقه، نخستین کسی بود که به صورت رسمی و علنی غدر و خیانت ورزید و عمروبن سعید بن العاص را پس از امان دادن گردن زد . علاوه بر این، نخستین کسی بود که مردم را از سخن گفتن در حضور خلیفه منع کرد و از امر به معروف جلوگیری نمود . (14) در مقابل این اعمال، هیچ آهنگ مخالفی به پا نمی خاست . این به این دلیل بود که ، پشتوانه علمای درباری از یک سو و سفاکی عمال خون ریز از دیگر سو ، مانع از ایجاد حرکت و قیام علیه این جنایات می شد. نمونه ای از این جنایات و فسادها بدین شرح اند:
عبدالملک پس از یافتن خلافت دریافت که خلافت و پادشاهی او جز با کشتن مخالفان تحقق نمی یابد . یکی از این مخالفان عمروبن سعید بود . از این رو ، در آغاز به او امان داد و با لطایف الحیل او را به کاخ خود فرا خواند و سپس گردن او را زد و اطرافیانش را پراکنده ساخت و سرش را به سوی همراهانش انداخت . در توجیه این امر گفت : دو شتر نر در میان شتران نمی باشد ، جز آن که یکی از آن دو غالب شود .(15)
عبدالملک برای به دست آوردن عاتکه دختر یزید بن معاویه تلاش فراوان کرد . عاتکه از دست او عصبانی بود . خلیفه از عمر بن بلال کمک گرفت و او با نقشه ای موزیانه عاتکه را به خلیفه رساند . خلیفه به عمربن بلال گفت: قیمت این قوادی چه قدر بود؟» او نیز از امیرالمؤمنین! هزار دینار ، یک مزرعه با همه ابزار و بردگان آن و مستمری هایی برای فرزندانش طلب کرد ، خلیفه دستور داد تا به او بدهند . (16)
چون عبدالملک بن زبیر بر مکه حکومت می کرد ، عبدالملک مردم شام را از حج بازداشت . این کار بدان جهت بود که هرگاه مردم به حج می رفتند ابن زبیر آنان را علیه حکومت شام تحریک می کرد و از آنان بیعت می گرفت . عبدالملک، که چنان دید ، ایشان را از رفتن به مکه منع کرد . پس مردم به اعتراض لب گشودند و گفتند: « ما را از حج خانه حرام خدا ، که بر ما واجب خدایی است ، باز می داری؟» در این میان زهری که از علمای درباری و جاعلین حدیث بود پادرمیانی کرد و خلیفه را حدیثی آموخت . خلیفه سپس فریاد برآورد: این پسر شهاب زهری است که برای شما از پیامبرخدا صلی الله علیه وآله حدیث نقل می کند که گفته است: « بار سفر بسته نمی شود مگر به مسجدالحرام، مسجد من و مسجد بیت المقدس و آن برای شما به جای مسجدالحرام است .» پس بدانید این سنگی که بر حسب روایت پیامبر خدا چون خواست به آسمان رود و پای خویش بر آن نهاد ، چون کعبه است . پس عبدالملک دستور داد تا بر آن جا قبه ای بنا نهادند و پرده ای از جنس دیبا بر آن آویخت و خدمت گذارانی را بر آن جا گماشت و به مردم امر کرد تا آن چنان که پیرامون کعبه طواف می کنند، پیرامون آن طواف کنند و در دوران بنی امیه این رسم بود .(17) این در حالی بود که این حدیث را مسلم ، ابوداود و نسایی، سه تن از محدثان اهل تسنن جهان اسلام، از سوی ابوهریره این گونه نقل کرده اند: «بار سفر بسته نمی شود، مگر برای سه مسجد، مسجدالحرام، مسجد من در مدینه و مسجدالاقصی بقیه حدیث که زهری آن را نقل کرده است، وجود نداشته است .(18) روشن است که در بازی های سیاسی آن روز جاعلین حدیث تا چه اندازه ای کاربرد داشته اند .
یک روز سپرهای در و یاقوت نشان را برای عبدالملک هدیه آوردند تا او بپسندد . جماعتی از خاصان و نزدیکان او حاضر بودند . عبدالملک به یکی از نزدیکان خود که خالد نام داشت گفت: یکی از این سپرها را با دست بتاب . خلیفه می خواست با این کار استحکام سپرها را بیازماید . آن شخص برخاست و سپر را بتافت و بادی رها کرد . خلیفه بسیار خندید و حضار نیز خندیدند . عبدالملک گفت: غرامت این باد چند است؟ یکی از میان حضار گفت: چهارصد درهم و یک قطیفه (پیراهن مخمل). خلیفه دستور داد تا چهارصد درهم و قطیفه را به خالد دادند . یکی از حاضران اشعاری بدین مضمون سرود: «آیا خالد از تابیدن سپری باد رها می کند و امیر در مقابل آن کیسه ها می بخشد . چه بادی بود که مایه گشاده دستی شد و فقیری را غنی کرد . مردم نیز دوست دارند که باد رها کنند و یک درهم پولی را که به او رسید بگیرند . اگر می دانستیم که باد مایه گشاده دستی است ما نیز، باد رها می کردیم . خدا امیر را نگه دارد!» عبدالملک دستور داد تا چهارصد درهم هم به او بدهند! (19)
خلیفه غدار در سال 57، با کشتار و مکر و فریب بر مخالفان سیاسی خود فائق آمد و با ایجاد فضایی رعب آور و وحشت زا وانست حکومت 11 ساله آرام و بدون درگیری را آغاز کند . او در دوران 21 ساله خلافتش، بسیاری از مخالفان حکومتی را به جوخه مرگ سپرد .

زوزه مرگ

سرانجام، در سال 86 عبدالملک فرزندان خود را در بستر مرگ گرد هم آورد و آخرین وصایای خود را به آنان نمود . مسعودی به نقل از مدائنی می گوید: «چون مرگ عبدالملک فرا رسید رو به ولید کرد و گفت: «. . . هرگاه از دنیا رفتم، عزم خود را جزم کن و جامه بپوش و پوست پلنگ بر تن کن . سپس مردم را به بیعت با خویش فراخوان و هرکس که با سرش چیزی گفت تو نیز با شمشیر پاسخش ده. (20) او در هنگامی این سخنان را جاری می ساخت که طی چند ماهه پایان عمرش قصد داشت تا عبدالعزیز را از ولایتعهدی با زور خلع نماید و پیش از اجرای این کار، عبدالعزیز به طریقه ای مشکوک، با زهر مسموم گشته و از دنیا رفته بود! (21) در هنگام مرگ او 66 سال داشت و چهارده پسر را بر جای گذارده بود که هر یک در گوشه ای از سرزمین اسلامی بر مسلمانان حکومت می راندند .
درباره مرگ او مسعودی به نقل از سعید بن مسیب گفته است: مردی نزد سعید بن مسیب آمد و گفت: دیدم که گویا موسی علیه السلام بر ساحل دریا ایستاده است و پای مردی را گرفته و می چرخاند، چنان که جامه شوی، جامه را می چرخاند . پس او را سه بار به چرخ انداخت و سرانجام به میان دریا افکند .
سعید گفت: اگر خواب تو راست باشد، عبدالملک تا سه روز دیگر خواهد مرد . روز سوم هنوز سپری نشده بود که خبر مرگ عبدالملک رسید و آن مرد به سعید گفت: این سخن را از کجا گفتی؟ سعید گفت: برای آن که موسی فرعون را غرق کرد و فرعون این زمان جز عبدالملک نیست .
بازخوانی پرونده بنی امیه زمانی کامل می شود که کارنامه سیاه ولیدبن عبدالملک و سپس دودمان مروان تا پایان حکومت هزارماهه منحوس و سیاه بنی امیه، نیز بررسی گردد . عجیب این که در این کنکاش ها از یک سو، چیزی جز جنایت و خون و فساد یافت نمی گردد و از سوی دیگر، مردمانی غفلت زده و در بند رفاه و عافیت طلب!

پي نوشت:

1. علی علیه السلام در روز جنگ جمل با دیدن مروان فرمود: « زود است که امت از او و فرزندانش روزی سرخ و خونین ببینند.»
2. اشاره است به حدیثی از پیامبر که فرموده اند: «خلافت بر آل ابی سفیان حرام است...»
3. اشاره به پیش گویی حضرت علی علیه السلام در روز جنگ جمل
4. الفخری، صفحه 122، ابن طقطقا
5. تجارب السلف، ص 76، هندوشاه
6. سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 217
7. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 201، ابن واضح
8. الفخری، ص 122، ابن طقطقا
9. تاریخ الخلفا، ص 216، سیوطی
10. الامامه و السیاسه، ص 31، ج 2، ابن قتیبه دینوری
11. تاریخ یعقوبی، ج 2، ابن واضح
12. تاریخ مسعودی، ج 2، علی بن حسین مسعودی، ص 132
13. دکتر شهیدی، زندگانی علی بن الحسین، ص 98
14. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 522
15. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 218
16. تاریخ مسعودی، ج 2، همان، ص 123
17. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 204، ابن واضح
18. مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص 285
19. علی بن حسین مسعودی، تاریخ مسعودی، ج 2، ص 124
20. تاریخ مسعودی، همان، ص 163/تاریخ یعقوبی، همان، ص 233
21. مسعودی، همان، ص 232

منبع:پایگاه حوزه