مشکلات امام علي (عليه السلام) با کار گزارانش (2)
مشکلات امام علي (عليه السلام) با کار گزارانش (2)
ابن ابي الحديد مي گويد کارهاي زشتي که قعقاع انجام داد باعث شد که علي (عليه السلام) او را مورد خطاب قرار داد و قعقاع هم گريخت و به معاويه پيوست. (2) او اضافه مي کند، قعقاع تنها به خاطر پرداخت پولي به کابين يک زن مورد سرزنش قرار نگرفته بلکه بايد خطاهاي بسياري در محل ماموريت خود انجام داده باشد و فرار قعقاع به سوي معاويه خود دليلي بر خيانت هاي فراوان او به علي (عليه السلام) و پيروان آن حضرت مي باشد. قعقاع پس از آن همواره از دشمنان اهل بيت بود. چنانکه به دوران حکومت يزيد يکي از حاميان سرسخت او در کوفه شد و زماني که مسلم بن عقيل از جانب امام حسين (عليه السلام) به کوفه وارد شد، قعقاع از افرادي بود که در کشتن مسلم شرکت داشت. (3)
2ـ قيس بن سعد بن عباده از صحابه بزرگ بود. در زمان پيامبر شرطه مدينه شد و در همه ي جنگ هاي پيامبر شرکت داشت. (4) از آن جمله جمع آوري و نگهداري صدقات، شرکت در سريه خَبَط در سال هشتم که سرپرستي آن با ابوعبيده جراح بود و ماموريت در حمله به يمن در سال هشتم. (5) پس از رحلت پيامبر، با ابوبکر بيعت نکرد اگر چه قيس خود داماد ابوبکر بود. (6) او از طرفداران جدي علي (عليه السلام) بود و به دوران خلافت علي (عليه السلام) از واليان آن حضرت در مصر و آذربايجان شد. (7) از آنجا که قيس به لياقت شخصي خود ايمان داشت با همه ي اينکه علي (عليه السلام) به او پيشنهاد کرد همراه سپاه به مصر برود و حکومت آنجا را به دست گيرد، اما او با هفت نفر راهي مصر (8) شد. در مصر همه ي مردم با وي بيعت کردند به جز مردم خَرِبتا که مدعي خون عثمان بودند. آنها به قيس گفتند با تو بيعت نخواهيم کرد، تو مي تواني مامور خود را به شهر بفرستي چرا که زمين توست ولي ما را به حال خود بگذار تا در اين مورد تصميم قاطع تري بگيريم. (9)
اگر چه برخي مردم دوستدار شورش بودند اما قيس به آنها پيام داد که او هرگز آماده ي خونريزي نيست و پادشاهي مصر و شام را نيز به اينکه خون مسلماني ريخته شود نمي پذيرد. (10) با اين سخن قيس، فتنه فرو نشست اما معاويه که مترصد فرصت بود تا از اين وضع به نفع خود استفاده کند و چون از شورانيدن مردم نصيبي نبرده بود حيله ي ديگري انديشيد. معاويه بر اين باور بود که دير يا زود علي (عليه السلام) از عراق و قيس سرباز فداکار علي (عليه السلام) از مصر بر او بتازند از اين رو تصميم گرفت به هر شيوه اي قيس بن سعد را به خود جذب کند.
معاويه پيش از حرکت به طرف صفين به قيس نامه اي نوشت و از او خواست اگر در ريختن خون عثمان دخالت داشته توبه کند. او در نامه ي خود يادآور شد که علي (عليه السلام) محرک اصلي قتل عثمان بوده است و اگر قيس از علي (عليه السلام) جدا شود و خونخواه عثمان شود، همانا حکومت کوفه و بصره از آن او خواهد بود. علاوه بر آن او وعده هاي ديگري نيز براي افراد خاندان قيس داد. (11) قيس که از فريب معاويه به خوبي آگاه بود جواب روشني به معاويه نداد. او هم خود را از دخالت در قتل عثمان مبرا دانست و هم از دخالت علي (عليه السلام) در اين مورد اظهار بي اطلاعي کرد و اضافه کرد که از جانب او براي شام مزاحمتي نخواهد بود. (12)
معاويه که از جواب قيس آنچه مي خواست درنيافته بود، به قيس نوشت موضع خود را آشکار سازد زيرا که فريب والي مصر را نخواهد خورد و به زودي با سربازان خويش به سرزمين مصر پا مي نهد. با اين مکاتبه ي تهديدآميز معاويه، قيس ديگر درنگ را لازم نديد و آنچه در دل داشت صريحاً بيان داشت. او نامه اي بدين مضمون براي معاويه نوشت : « بسم الله الرحمن الرحيم. اما بعد، از تو عجيب است که مي خواهي مرا فريب دهي و در من طمع بسته اي و رأي و انديشه ي مرا ناچيز شمرده اي، آيا مي خواهي مرا وادار کني که از اطاعت شايسته ترين مردم براي فرماندهي و خلافت گوينده ترين مردم بر خود کسي که راهش از همه روشن تر و به رسول (ص) از همگان نزديک تر است بيرون آيم و دستور مي دهي که از تو اطاعت کنم که از همه ي مردم به خلافت دورتر و دروغگوتر و گمراه تر و در طغيان گري از همه پيشتر هستي. و اما اينکه نوشته اي که مصر را از پيادگان و سواران خود انباشته کني، به خدا سوگند اگر من نتوانم تو را از اين کار باز دارم و فرصت آن را به دست آوري مرد خوشبختي خواهي بود، والسلام » (13)
معاويه که دست بردار از ضعيف کردن حکومت علي (عليه السلام) و پراکنده ساختن ياران آن حضرت نبود از اين سخن صريح و قاطع قيس ميدان خالي نکرد و اين گونه وانمود کرد که قيس به او جواب مثبت داده است زيرا تنها با جدا کردن قيس از علي (عليه السلام) احتمال تصرف مصر وجود داشت و در غير اين صورت معاويه هرگز به هدف خود نمي رسيد. معاويه به مردم شام گفت، به قيس بن سعد دشنام ندهيد و مرا به جنگ او فرا مخوانيد که او پيرو و شيعه ي ماست. نامه ها و فرستادگان و خيرخواهي هاي او نهاني به ما مي رسد مگر نمي بينيد با برادران شما که در خربتا مي باشند و نزديک او هستند چگونه رفتار مي کند. (14) معاويه همچنين دستور داد نامه اي جعلي که از طرف قيس نوشته شده بود تهيه کنند و آن را براي مردم بخوانند. متن نامه ي جعلي چنين بود: « اما بعد، کشتن عثمان در اسلام حادثه اي بزرگ بود و براي خودم و دينم در انديشه شدم و ديدم نمي توانم از مردمي که امام مسلمان و محترم و نيکوکار و پرهيزگار خود را کشتند، پشتيباني کنم. از خداوند مي خواهم از گناهان من درگذرد و از او مي خواهم که دينم را حفظ کند. اي معاويه آگاه باش که من با تو دمساز شدم و آماده براي نبرد با قاتلان عثمان مي باشم، پس به من اعتماد کن، هر چه از کمک مالي و مردان جنگي بخواهي البته شتابان به تو کمک خواهم کرد، انشاء الله و السلام » (15)
معاويه با نوشتن اين نامه و انتشار آن در شام به هدف خود رسيد. زماني که اين خبر به اطلاع علي(عليه السلام) رسيد تعجب کرد. پس از آن با پسران خود حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) و محمد حنيفه و عبدالله بن جعفر به گفتگو نشست. عبدالله بن جعفر که برادرزاده و داماد علي (عليه السلام) بود به حضرت گفت : « کار آميخته با شک را رها کن و به کاري که موجب نگراني نيست روي آور » (16) منظور عبدالله اين بود که قيس بن سعد کارش مشکوک است، بنابراين بهتر است که از حکومت مصر عزل شود. مدارا کردن قيس بن سعد با مردم خربتا که همگي طرفدار عثمان بودند اين شبهه را در ميان ياران علي (عليه السلام) دو چندان کرد، چنان که وقتي قيس بن سعد نامه اي براي علي (عليه السلام) نوشت و موضوع مدارا کردن خود را با مردم خربتا بيان کرد، عبدالله بن جعفر آرام نگرفت و علي (عليه السلام) را مجبور کرد تا دستور دهد قيس به جنگ مردم خربتا برود از اين رو علي (عليه السلام) نامه اي به قيس نوشت و او را به جنگ آنان دستور داد. وقتي نامه به قيس رسيد از اينکه امام از او مي خواهد به جنگ با مخالفان خاموش برود تعجب کرد و از امام خواست که از آنان دست بردارد. (17)
چون قيس در جنگيدن با مردم خربتا تمايل نشان نداد، عبدالله بن جعفر به علي (عليه السلام) پيشنهاد کرد که قيس را از حکومت مصر عزل کند و در اين راه اصرار فراوان کرد و از امام خواست که محمد بن ابي بکر که برادر مادري او بود به مصر اعزام شود. به هر صورت علي، هم بنا به تمايل خويشاوندان و هم به خاطر جلوگيري از شايعات، اين فرزند خوانده خود را به سوي مصر فرستاد. چون محمد بن ابي بکر به مصر رسيد، قيس با حالتي خشمگين از مصر بيرون شد و به مدينه رفت. (18) اما در مدينه سهل بن حنيف که والي امام در آن شهر بود واسطه شد و قيس به همراه سهل به کوفه رفت تا در جنگ صفين شرکت کند. (19) اما اين پرسش همچنان باقي ماند که اگر امام در تعويض قيس آن هم به اصرار عبدالله بن جعفر عجله نمي کرد، چه بسا که بعداً نه محمد بن ابي بکر در مصر کشته مي شد و نه مالک اشتر در راه مصر، زيرا قيس مردي سياستمدار و با هيبت بود و از اين رو معاويه از او سخت وحشت داشت.
3 ـ پس از اينکه معقل بن قيس در سال 38 هـ خريت بن راشد خارجي را شکست داد و عده اي از همراهان او را اسير کرد، راهي کوفه شد. (20) کاروان معقل و پانصد اسير همراه وي بايستي از اردشير خوره فارس عبور مي کردند از اين رو اسرا با گريه و زاري از مصقله بن هُبيره والي امام در اين منطقه التماس کردند، براي آزادي آنها کاري کند. (21) زيرا بيم آن مي رفت که همه ي اين اسرا به دستور امام کشته شوند. (22) معقل که گويا از گرفتن فديه راضي به نظر مي رسيد، پيشنهاد مصقله را براي پرداخت هزار درهم براي هر اسير پذيرفت و بدون اينکه وجهي دريافت کند، اسرا را آزاد کرد. (23) زيرا مصقله قول داده بود که فديه اسيران را به موقع به نزد علي (عليه السلام) بفرستد. چون معقل به کوفه رسيد و ماوقع را به اطلاع امام رسانيد. کار وي مورد پسند امام واقع شد. (24)
اما مصقله قول خود را از ياد برد. چون کار بازپرداخت وجه ضمانت شده به درازا کشيد. علي (عليه السلام) از مصلقه خواست به کوفه بيايد و وجهي را که تقبل کرده، بپردازد. والي اردشير خورده که قبلاً از اسرا چيزي دريافت نکرده بود و بايستي همه ي اين مبلغ هنگفت را از سهم خود مي پرداخت، چون امام بر او سخت گرفت، خود به کوفه رفت و دويست هزار درهم پرداخت کرد اما از پرداخت سيصد هزار درهم مابقي اظهار ناتواني کرد. (25) اما علي (عليه السلام) باز هم بر او سخت گرفت. او چاره اي نديد که قول دهد چون به محل حکومت خود برسد بقيه مبلغ را بفرستد، اما مصقله هرگز به اردشير خوره بازنگشت و راهي شام شد، جايي که از او به خوبي استقبال کردند. (26) مصقله تنها خود به نزد معاويه اکتفا نکرد بلکه از دوستان و اقوام خود نيز خواست که به معاويه بپيوندند. او به روزگار معاويه، به حکومت طبرستان منصوب گرديد و در سال پنجاه هجري کشته شد. (27)
4 ـ منذر بن جارود عبدي از سوي امام حکومت استخر فارس را داشت، پدرش بشر را چون قبيله بني بکر در دوره جاهليت برهنه کردند به جارود معروف شد. (28) بُشر قبلاً مسيحي بود، اما چون اسلام پذيرفت، مسلماني صاحب کمال شد و در جنگ هاي مسلمانان با ايرانيان شرکت داشت. او در فارس جايي که بعدا به نام خود وي به گردنه جارود معروف شد، در سال 21 هجري کشته شد. (29) امام علي (عليه السلام) فرزند جارود يعني منذر را حکومت استخر فارس داد. (30) بعداً او متهم به اختلاس چهارصد هزار درهم از بيت المال شد. (31) وقتي اين خبر به اطلاع علي (عليه السلام) رسيد نامه اي براي او نوشت و او را به کوفه فرا خواند :
« به نام خداوند رحمان و رحيم
منذر پس از دريافت نامه ي علي (عليه السلام) به کوفه نزد آن حضرت رسيد و معلوم شد که او سي هزار درهم از بيت المال بر ذمه دارد، امام آن مبلغ را از او طلب کرد ولي منذر از پرداخت آن استنکاف ورزيد و از اين رو زنداني شد، تا اينکه صعصعه بن صوحان که يکي از اصحاب امام بود واسطه شد و او از زندان آزاد گرديد. (33) اما گويا ديگر کاري به او ارجاع نشد. او بعدا به بصره رفت و به تدريج يکي از معاريف بصره شد. چنانکه پس از مرگ معاويه و شروع حرکت امام حسين (عليه السلام) براي به دست گيري حکومت، حسين بن علي (عليه السلام) در ضمن نامه هايي که براي بزرگان بصره فرستاد، نامه اي هم براي منذر بن جارود فرستاد، اما گويا منذر که از همان زمان تعليق دل در گروه آل ابوسفيان بسته بود، نامه ي امام را همراه با فرستاده ي آن حضرت به نزد عبيدالله بن زياد که در آن زمان هنوز والي بصره بود فرستاد و عبيدالله بي درنگ فرستاده ي حضرت را اعدام کرد. (34)
5 ـ يزيد بن حجّيه تيمي از صحابه ي علي بود و در همه ي جنگ هاي علي (عليه السلام) با مخالفينش شرکت داشت. (35) امام او را به حکومت ري منصوب کرده بود. (36) درباره ي يزيد بن حجّيه به امام خبر رسيد که او سي هزار درهم از بيت المال براي خود برداشته است. امام عليه السلام، يزيد را به کوفه فرا خواند و او را مورد مؤاخذه قرار داد، چون اختلاس يزيد بر امام مبرهن شد، او را تازيانه زد و زنداني نمود،(37) اما يزيد از زندان گريخت و به شامک به نزد معاويه رفت. (38) امام شخصي را به نام زياد بن حفصه به سوي شام فرستاد تا او را ترور نمايد، اما يزيد از ورود اين شخص مطلع شد و در شعري به او پيام داد که هرگز به او دست نخواهد يافت زيرا اينک او به دژي استوار در شام پناه برده است. (39) علاوه بر اين او شعري در ذم امام علي (عليه السلام) نيز سروده و به کوفه فرستاد. اين طور به نظر مي رسد که امام از اين يزيد و فرار او و هجو او بسيار خشمگين بود. چنانکه از ياران خويش خواست که در پايان هر نماز او را نفرين کنند. (40) به هر صورت يزيد به خدمت معاويه درآمد و در دوران خلافت معاويه حکومت ري به وي داده شد. (41)
پي نوشت ها:
1 ـ الغارات، ج 2، صص 532 ـ 533.
2 ـ جلوه هاي تاريخ در شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 254.
3 ـ مقتل الحسين (عليه السلام )، صص 43 ـ 45.
4 ـ البداء و التاريخ، ج 5، ص 115 ؛ الاستيعاب في معرقه الاصحاب، ج 3، ص 1289.
5 ـ البدايه و النهايه، ج 8، ص 107؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 104 ؛ امتاع الاسماء، ج 1، ص 345 ؛ السيره الحلبيه، ج 2، ص 233 ؛ الطبقات الکبري، ج 1، ص 375.
6 ـ معجم رجال الحديث، ج 15، ص 96، البداء و التاريخ، ج5، ص 117.
7 ـ الطبقات الکبري، ج5، ص 52، ولاه مصر، ص 44.
8 ـ فتوح مصر و اخبارها، ص 458؛ نهايه الارب، ج 20، ص 191 ؛ الکامل في التاريخ، ج 2، ص 354.
9 ـ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 213 ؛ النجوم الزاهره، ج 1، ص 98.
10 ـ النجوم الزاهره في ملوک مصر و قاهره، ج 1، ص 98، الکامل في التاريخ، ج 2، ص 354.
11 ـ الغارات، ج 1، ص 213 ؛ جلوه هاي تاريخ در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 196 ؛ النجوم الزاهره، ج 1، ص 99.
12 ـ الغارات، ج 1، ص 214 ؛ النجوم الزاهره، ج 1، ص 99.
13 ـ نهايه الارب في فنون الادب، ج 20، ص 194 ؛ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 215.
14 ـ نهايه الارب في فنون الادب، ج 20، ص 194.
15 ـ الغارات، ج 1، ص 217.
16 ـ شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 216 ؛ النجوم الزاهره، ج 1، ص 101.
17 ـ الغارات، ج1، ص 218 ؛ نهايه الارب، ج 20، ص 95.
18 ـ الغارات، ج 1، صص 219 ـ 220.
19 ـ نهايه الارب، ج 20، ص 195 ؛ تهذيب التهذيب، ج 8، ص 396.
20 ـ نهايه الارب، ج 20، ص 185 ـ 186.
21 ـ الغارات، ج 1، ص 362.
22 ـ الفتوح، ج 1، ص 470.
23 ـ نهايه الارب، ج 20، ص 189 ؛ الغارات، ج 1، ص 362.
24 ـ الغارات، ج 1، ص 363.
25 ـ الغارات، ج 1، ص 365 ؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 201 ؛ نثر الدّر، ج 1، ص 320.
26 ـ شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 88.
27 ـ الغارات، ج 1، ص 368 ـ 369 ؛ نهايه الارب، ج 2، ص 190 ؛ فتوح البلدان، ص 694 ؛ نثر الدّر، ج 1، ص 320.
28 ـ شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 234 ؛ الاعلام ؛ ج 2، ص 55.
29 ـ شرح نهج البلاغه، ج 18، صص 234 ـ 236 ؛ اسد الغابه في معرفه الصحابه، ج 1، ص 312.
30 ـ علي (عليه السلام ) و فرزندانش، ج 2، ص 522.
31 ـ انساب الاشراف، ج 2، ص 163.
32 ـ انساب الاشراف، ج 2، ص 163.
33 ـ علي (عليه السلام ) و فرزندانش، ص 233 ؛ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 204.
34 ـ بحارالانوار، ج 2، ص 204.
35 ـ الکامل في التاريخ، ج 2، ص 323.
36 ـ الثّقات، ج 1، ص 329.
37 ـ الکامل في التاريخ، ج 2، ص 314.
38 ـ جلوه هاي تاريخي در شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 252.
39 ـ الغارات، ج 2، ص 527.
40 ـ الغارات، ج 2، ص 528 ؛ جلوه هاي تاريخ در شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 252.
41 ـ الکامل في التاريخ، ج 2، ص 314.
ـ اخبار الطوال، دينوري، ابوحنيفه احمد بن داود ـ ترجمه ي محمود مهدوي دامغاني، تهران، نشر، ني 1364 ش.
ـ اسد الغابه في معرفه الصحابه، ابن اثير الجزري ـ عزالدين علي ـ بيروت، دارالفکر، نشر الکتب العربيه، 1323 ق.
ـ الاستيعاب في معرفه الاصحاب، ابن عبد البر، يوسف بن عبدالله، تحقيق : علي (عليه السلام ) محمد البجاوي، قاهره، مکتبه، نهضه مصر، بي تا.
ـ الاصابه في تمييز الصحابه، ابن حجر العسقلاني، شهاب الدين احمد بن علي ـ مصر، شرکت نشر الکتب العربيه، 1323 ق.
ـ الاعلام، زرکلي، خيرالدين، بيرون، دارالعلم للملايين، 1984 م.
الاغاني، ابوالفرج اصفهاني، علي بن الحسين، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1406 ق / 1986 م.
ـ الامامه و السيّامه، ابن قتيبه الدّينوري، عبدالله بن مسلم، تحقيق : محمد الزيني، بيروت مؤسسه الحلبي و شرکاء للنشر و التوزيع، 1338 ق.
ـ الامتاع الاسماء بما الرسول من الانباء و الاموال و الجفره المتاع، المقريزي، احمد بن علي، تصحيح : محمد شاکر، قاهره، لجنه الاتأليف و الترجمه و النشر، 1943 م.
ـ الانساب و الاشراف، البلاذري، احمد بن يحيي، تحقيق : محمد باقر محمودي، بيروت، الاعلمي للمطبوعات، 1394 ق / 1974 م.
ـ البدايه و النهايه، ابن کثير، اسماعيل بن عمر، بيروت، مکتبه المعارف، بي تا.
ـ البداء و التاريخ، المقدسي، مطهر بن طاهر، پاريس، بي نا، 1916 ق.
ـ البلدان، ابن واضح اليعقوبي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408 ق / 1988 م.
ـ الثقات، ابن حيّان، الحافظ محمد بن احمد، تحشيه : ابراهيم شمس الدين، بيروت، دارالکتب العلميه، 1419 ق / 1998 م.
ـ الروض الانف في تفسير سيره النبويه ابن هشام، الخثعمي السّهيلي، عبدالرحمن بن عبدالله، تحقيق : طه عبد الارؤف سعد، بيروت، دارالفکر، 1409 ق / 1989 م.
ـ السيره الحلبيه، الحلي الشافعي، علي بن برهان الدين، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1400 ق.
ـ الطبقات الکبري، ابن سعد، محمد بن عمر، بيروت، دار صادر، 1380 ق.
العقد الفريد، ابن عبد ربّه، احمد بن علي، تحقيق و تعليق، علي شيري، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1409 ق / 1989 م.
ـ الغارات، الثقفي، ابراهيم بن محمد، مقدمه و تحشيه و تعليق، جمال الدين محمد، تهران، انتشارات انجمن آثار ملي، 1395 ش.
ـ الفتوح، ابن اعثم کوفي، علي بن محمد، تحقيق : سهيل زکّار، بيروت، دارالفکر، 1412 ق / 1922 م.
ـ الکامل في التاريخ، ابن اثير الجزري، عزالدين علي ـ تحقيق : علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408 ق / 1989 م.
ـ المصنف في الاحاديث و الآثار، ابن ابي شيبه، ابوبکر عبدالله بن محمد، تحقيق و تعليق : سعيد محمد اللحّام، بيروت، دار الفکر، 1409 ق.
ـ النجوم الزاهره في ملوک مصر و قاهره، ابن تغرّي بردي، ابوالمحاسن يوسف، قاهره، وزاره الثقافه و الارشاد القومي، بي تا.
ـ بحارالانوار، المجلسي، محمد باقر، بيروت، موسسه الوفاء، 1403 ق / 1983 م.
ـ تاريخ خليفه، خليفه بن خياط، تحقيق : سهيل ذکّار، بيروت، دارالفکر، 1414 ق / 1993 م.
ـ تاريخ الامم و الملوک، الطبري، ابي جعفر محمد بن جريره، قاهره، مطبعه الاستقامه، 1375 ق / 1939 م.
ـ تاريخ اليعقوبي، ابن واضح اليعقوبي، بيروت، دار صادر، بي تا.
ـ تاريخ طبري، طبري، ابي جعفر محمد بن جرير، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات اساطير، 1375 ش.
ـ تاريخ کامل، ابي اثير، عزالدين علي، ترجمه ي دکتر محمد حسين روحاني، تهران، انتشارات اساطير، 1379.
ـ تاريخ يعقوبي، ابن واضح يعقوبي، ترجمه ي محمد ابراهيم آيتي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1371 ش.
ـ تجارب الامم، مسکويه رازي، ابوعلي، تحقيق : ابوالقاسم امامي، تهران، سروش، 1366 ش.
ـ تشيع در مسير تاريخ، جعفري، سيد حسين، ترجمه ي سيد محمد تقي آيت اللهي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1364 ش.
ـ تقريب التهذيب، ابن حجر العسقلاني، شهاب الدين احمد بن علي، تحقيق و تعليق : عبدالوهاب عبدالطيف، بيروت، دارالمعرفه، 1390 ق / 1975 م.
ـ تهذيب التهذيب، ابن حجر العسقلاني، شهاب الدين احمد بن علي، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1413 ق / 1993 م.
ـ تهذيب تاريخ دمشق الکبير، ابن عساکر، علي بن الحسن، هذّبه و رتّبه : الشيخ عبدالقادر بدران، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1407 ق.
ـ جانشيني حضرت محمد (ص)، مادلونگ، ويلفرد، ترجمه احمد نمائي و ديگران، مشهد، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 1377 ش.
ـ جلوه هاي تاريخ در شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هبه الله، ترجمه ي محمود مهدوي دامغاني، تهران، نشر ني، 1373 ش.
ـ سُبل الهدي و الرّشاد في سيره خير العباد، ابن يوسف الصالحي، محمد، تحقيق : عبدالعزيز عبدالحق، قاهره، دارالکتب / بيروت : دارالکتاب 1411 ق / 1990 م.
ـ شذرات الذهب في اخبار من ذهب، ابن العماد الحمبلي، عبدالحيّ بن احمد، تحقيق و تعليق : محمود الانارووط، بيروت، دار ابن کثير، 1406 ق.
ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هبه الله، بيروت، الاعلمي للمطبوعات، 1415 ق، 1995 م.
ـ علي (عليه السلام ) و فرزندانش، طه حسين، ترجمه ي احمد آرام، تهران، نشر پژوهش هاي اسلامي، 1358 ش.
ـ فتوح البلان، البلاذري، احمد بن يحيي، تصحيح : رضوان محمد رضوان، مصر، مکتبه التجاريه الکبري، 1350 ق / 1932 م.
ـ فتوح مصر و اخبارها، ابن عبدالحکم، عبدالرحمن بن عبدالله، تحقيق : محمد الجميري، بيروت، دارالفکر، 1416 ق.
ـ مجمع الرجال، الحاوي لذکر المترجمين في الاصول و الاخمسه الرجاليه، قهپاپي، عنايت الله، تصحيح و تعليق : سيد ضياء الدين اصفهاني، اصفهان ،چاپخانه ي روشن، 1384 ق.
ـ مروج الذهب و معادن الجوهر، المسعودي، علي بن الحسين، فهارس، يوسف اسعد داغر، قم، منشورات دار الهجره، 1409 ق.
ـ معجم رجال الحديث و تفصيل الرّواه، الموسوي الخوئي، سيد ابوالقاسم، بيروت، دار احياء 1403 ق / 1983 م.
ـ مقاتل الطالبين، ابوالفرج اصفهاني، علي بن الحسين، باشراف: کاظم المطو، قم، انتشارات الراضي الزاهدي، 1405 ق.
ـ مقتل الحسين (عليه السلام )، وقعه الطّف، ابو مخنف لوط بن يحيي، تعليق : حسن الغفاري، قم، بي تا، 1364 ش.
ـ نثر الدر، الابي، منصور الحسين، تحقيق : محمد علي قرنه، قاهره، الهيئه المصريه العامه للکتاب، 1408 ق / 1988 م.
ـ نهايته الارب في فنون الادب، النويري، شهاب الدين احمد، تحقيق : محمد رفعت فتح الله، قاهره، المکتبه العربيه، 1395 ق / 1975 م.
ـ نهج البلاغه، امام علي بن ابي طالب (عليه السلام )، گردآورنده سيد رضي، ترجمه ي محمد دشتي، قم، انتشارات ائمه الاسلام، 1379 ش.
ـ وقعه الصفّين، المنقري، نصر بن مزاحم، تحقيق : عبدالسلام محمد هارون، قم، مکتبه آيه الله المرعشي النجفي، 1382 ق.
ـ ولاه مصر، کندي، محمد بن يوسف، تحقيق : حسين نصر، بيروت، دار صادر، بي تا.
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 22
/ن
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}