نقش رسانه‌ها در شكل‌گيري انقلاب‌هاي رنگي (1)


 





 

مقدمه
 

در بررسي و تحليل وقوع انقلاب‌هاي رنگي در اروپاي شرقي و آسياي ميانه، علل و عوامل متعدد سياسي، تاريخي، هويتي، قوميتي، اجتماعي، اقتصادي و.. نقش داشته‌اند. از جمله مي‌توان به نقش جنبش‌هاي دانشجويي، بنايدها و سازمان‌هاي غير دولتي (NGOs)، رقابت‌هاي روسيه - آمريكا و حمايت ايالات متحده آمريكا و اروپاي غربي از رهبران اين انقلاب‌ها اشاره كرد.
در عين حال كمتر به نقش مستقيم رسانه‌ها و فناوري‌هاي نوين اطلاعاتي - ارتباطي در جريان شكل‌گيري اين انقلاب‌ها پرداخته شده است. به طوري كه حضور مداوم رسانه‌هاي جمعي امري معمول و بديهي فرض شده است. اين در حالي است كه برجستگي نقش رسانه‌ها در تمام مراحل اين جريانات و تأثير آن‌ها در به نتيجه رسيدن انقلاب‌هاي رنگين در صربستان (سال 2000) و سپس صدور انقلاب از طريق رسانه‌ها به كشورهاي گرجستان (2003) ، اوكراين (2004) و قرقيزستان (2005) قابل تأمل و بررسي است. هرچند كارشناسان به طور عام از اهميت جنگ نرم و جنگ رسانه‌اي در جهان امروزي سخن به ميان آورده‌اند ، اما به طور خاص به كشورهاي اورپاي شرقي نپرداخته‌اند.
از نظر آنان ، "جنگ رسانه‌اي - كه جنگ نرم، جنگ بدون خون‌ريزي، جنگ آرام، بهداشتي و يا تميز تلقي مي‌شود - استفاده از رسانه‌ها براي تضعيف كشور هدف و بهره‌گيري از توان و ظرفيت رسانه‌ها (اعم از مطبوعات، خبرگزاري‌ها، راديو، تلويزيون، اينترنت و اصول تبليغات) به منظرو دفاع از منافع ملي است. (جنگ نرم 2، 1387: 11)
برجسته‌ترين جنگ رسانه‌اي را نيز جنگ نرم و جنگ‌هاي جديد بين‌المللي مي‌دارند كه تنها توان خود براي پيشبرد اهداف سياسي خويش با استفاده از رسانه‌ها بهره‌گيري مي‌كند. جنگي كه بر صفحات روزنامه‌ها، ميكروفون راديوها، صفحات تلويزيون و عدسي دوربين‌ها جريان دارد. (همان: 13).
به هر حال اين مقاله در پي آن است كه ضمن معرفي اجمالي انقلاب‌هاي رنگي يا مخملي ، كه ويژگي اصلي آن‌ها، مقاومت بدون خشونت در برابر حكومت اقتدارگرا و مبارزه از طريق نافرماني‌هاي مدني است، به بررسي نقش رسانه‌ها و تأثير آن‌ها در به وجود آمدن انقلاب‌ها در عصر جديد بپردازد. انقلاب‌هايي كه بر خلاف انقلاب‌هاي بزرگ دنيا ، در دهه گذشته ، بدون آسيب جدي به كل مجموعه يك كشور ، نظام‌هاي اقتدارگرا را از قدرت بركنار كرده اند. آيا رسانه‌هاي جمعي تأثيري در تغيير شويه‌ي مبارزات مردم عليه دولت‌هاي اقتدارگرا و به طور كلي استبداد در كشورهاي شرقي داشته‌اند؟ نقش رسانه‌ها در انقلاب بولدوزر صربستان، انقلاب گل رز گرجستان ، انقلاب نارنجي اوكراين ، انقلاب لاله‌اي در قرقيزستان و اخيراً انقلاب انگوري در مولداوي چه بوده است؟
و بالاخره رسانه‌ها در تحولات اخير در لبنان ، برمه ، زيمبابوه ، تبت ، كنيا و مولداوي چه نقشي دارند؟ تحولاتي كه ويژگي‌هاي‌شان مانند انقلاب‌هاي رنگي است ، هر چند نماد مردم اين كشورها رنگ‌هاي نارنجي ، آبي ، سبز ، گل‌رز و غيره نيست. آيا رسانه‌ها در انتقال شيوه‌هاي مبارزات مسالمت‌آميز به ديگر كشورها و مناطق جهان نقش دارند؟
اين جستار، پس از تعريف انقلاب‌هاي رنگين و اشاره‌اي كوتاه به منشأ و ماهيت آن‌ها، برخي انقلاب‌هاي برجسته از سلسله‌ي اين انقلاب‌ها را تشريح و نقش رسانه‌ها را در شكل‌گيري‌شان با ارائه مصاديقي بررسي مي‌كند و پس از آن با اشاره به نظريات برخي صاحب‌نظران علوم ارتباطات و علوم سياسي ، به مقوله‌ي جهاني شدن و تأثير آن درانقلاب هاي رنگي و به طور كلي جريان‌هاي سياسي، استفاده احزاب ، بنيادها نهادهاي مدني ، جنبش‌هاي دانشجويي از رسانه‌ها ، تأثير رسانه‌ها بر حكومت‌هاي اقتدارگرا و ويژگي‌هاي رسانه‌اي نوين و مخاطبان امروزي مي‌پردازد تا نقش رسانه‌ها هر چه بيشتر تبيين شود.

تعريف انقلاب‌هاي رنگي
 

تعريف‌ها و نام‌هاي متعددي بر تحولاتي كه در كشورهاي اروپاي شرقي و آسياي ميانه اتفاق افتاد، ارائه شده است. انقلاب رنگين، انقلاب مخملي، انقلاب زرد، انقلاب گل‌ها و انقلاب نرم از مصطلح‌ترين عبارت‌هاي به كار رفته براي جريان‌هاي سياسي اين كشورها هستند. هر چند برخي از عبارت انقلاب‌هاي گل‌منگلي ، (مرادي ، 1383) نيز براي ناميدن اين انقلاب‌ها استفاده كرده‌اند.
همچنين برخي اصلاً اين رخدادها را انقلاب نمي‌دانند. به نظر آنان ، "به انقلاب رنگي اصولاً نمي‌توان عنوان انقلاب در معناي علمي و شناخته شده كلمه اطلاق كرد. انقلاب درتئوري‌هاي تغييرات اجتماعي به دگرگوني‌هايي بنياديني اطلاق مي‌گردد كه به ساقط كردن يك نظام سياسي اجتماعي و جانشين شدن يك نظام سياسي - اجتماعي ديگر مي‌انجامد. با بررسي دقيق انقلاب‌هاي رنگي متوجه مي‌شويم كه اتفاقاتي كه روي داده به تحولات عميق اجتماعي - كه قاعدتاً از يك انقلاب انتظار مي‌رود - حتي در مسير همان دموكراتيزاسيون منجر نشده و مسئله صرفاً به تغيير و جابه‌جايي اقليت سياسي حام بر جامعه در امتداد تغيير بالانس قوا در سطح جدال‌هاي غرب و روسيه محدود مانده است) (كلانتري، 1384).
به طور مثال، در مورد انقلاب نرم اوكراين، گاردين انگليسي و چپ گرا اصطلاح انقلاب نارنجي را، كه از سوي رسانه‌ها به وقايع اوكراين نسبت داده مي شد ،‌ خنده‌دار مي‌دانست و مي‌نوشت كه چرا اينديپندنت چپ‌گرا و ديلي‌تلگراف راست‌گرا هر دو از قدرت مردم در جريان انقلاب سخن مي‌گويند؟ چطور مي‌شود جريان اوكرايني كه انگار در يك موسيقي راك خياباني شركت كرده‌اند، را انقلابي دانست؟! (سالمي، 1386: 32).
اگرچه، براي اولين‌بار واسلاو هاول رئيس‌جمهور سابق چك كه در آن زمان رهبر مخالفان اين كشور بود ، واژه انقلاب رنگي را بر سر زبان‌ها انداخت (http://enwikipedia.org) اما گاهي عنوان انقلاب نارنجي اوكراين نيز (به دليل وسعت تأثير و اوج اين انقلاب‌ها دراين كشور) به اين نوع جريانات اطلاق مي‌شود.
به نظر نگارنده ، اگر رخ‌دادن اين انقلاب‌ها به صورت منحني در نظر گرفته شود (منحني‌اي كه هنوز به شيب نرسيده است)، انقلاب نارنجي اوكراني رأس و اوج اين انقلاب‌هاست. انقلابي كه پس از گذشت پنج‌سال از وقوع آن همچنان خط سير خود را پيموده و بر خلاف ديگر انقلاب‌هاي رنگي كمتر از ويژگي اصلي خود، كه همان حضور گسترده‌ي مردم در صحنه و تغييرات نرم است، منحرف شده است. بر خلاف انقلاب گل سرخ كه در حال حاضر برنده‌ي اين انقلاب، ميخائيل ساآكاشويلي، خود با چالش‌هايي روبه‌رو شده است و محدوديت‌هايي براي مردم و رسانه‌ها ايجاد كرده است.
برخي ناظرين ، انقلاب‌هاي رنگي را چنين تعريف كرده‌اند: "انقلاب‌هاي رنگي، دگرگوني بدون خونريزي، به يك رشته از تحركات مرتبط با هم اطلاق مي‌شود كه در جوامع پساكمونيستي در اروپاي شرقي ، مركزي و آسياي مركزي توسعه يافت. هيأت حاكمه‌ي اين كشورها جاي خود را به حكومت‌هاي يك‌سره طرفدار غرب داده‌اند. " (http://enwikipedia.org)
در تعريف ديگري آمده است: "انقلاب رنگي مقاومتي بدون خشونت است در برابر يك حكومت اقتدارگرا كه منجر به تغيير نظام مي‌شود " (اصطباري، 1385: 28) و باز در يك تعريف ديگر، انقلاب‌هاي رنگي به ايجاد تغييرات بنيادين درون يك كشور از طريق ميدريت اعتراضي مدني در قالب فرآيند اجراي دموكراسي تعبير شده است (عبدوس، 1386). همچنين حركتي كه مردم در آن با نهاد كردن يك رنگي يا گل و پوشيدن لباس ، شال ، روسري و گرفتن پرچم و پلاكاردهايي به همان رنگ در برابر نظام حاكم اعتراض مي‌كنند و با آن رنگ همبستگي خود را نشان مي‌دهند، به انقلاب رنگي معروف است (ويكي‌پديا).
وجه مشترك تمام اين تحركات و تغييرات ،‌ حركات مبارزاتي منفي هستند كه عمدتاً بر ضد حكومت‌هايي كه خود را متعصب و ديكتاتور نشان داده‌اند ، به كار گرفته مي‌شود. علت ناميدن اين‌گونه تغييرات به انقلاب‌هاي رنگي آن است كه از تمام حالات، يك رنگ يا گل خاص به عنوان نماد توسط مخالفان رژيم حاكم مورد استفاده قرار مي‌گرفته است (عبدوس، 1386).
در مقدمه كتاب شواليه هاي ناتوي فرهنگ ضمن اشاره به نقش رسانه‌ها، انقلاب‌هاي رنگي نيز چنين تعريف مي‌شود:
تا 15 سال پيش "توپ‌خانه‌ها " در خط اول حمله دشمن بودند و "رسانه‌ها " آتش توپ‌خانه‌ها را پشتيباني مي‌كردند. اما، امروز رسانه‌ها به خط مقدم آمده‌اند و توپ‌خانه‌ها نقش پشتيبان رسانه‌ها را برعهده گرفته‌اند. اگر تا 15 سال قبل، توپ‌خانه‌ها گلوله‌هاي آتش‌زا شليك مي‌كردند و در پي قتل عام انسان‌ها و تخريب خانه‌ها و ساختمان‌ها بودند. اكنون رسانه‌ها ، توهم مي‌پراكنند و دروغ شليك مي‌كنند و تغيير باورها را پي مي‌گيرند. و اين ، همان تهاجم فرهنگي است كه 15 سال قبل، رهبر معظم انقلاب با مشاهده‌ي اولين نشانه‌ها، نسبت به آن هشداري جدي دادند ، تهاجمي در عرصه‌ي افكار كه استراتژيست‌هاي آمريكايي با عنوان "جنگ نرم " از آن ياد مي‌كند و گاه به تداعي آن‌چه در برخي از كشورهاي آسياي ميانه انجام داده‌اند ، آن را "انقلاب رنگي " و "انقلاب مخملي " نيز مي‌نامند.
و بالاخره در ايران، انقلاب‌هاي مخملي به پروژه‌اي از تحولات سياسي گفته مي‌شود كه مديريت رسانه‌اي و افكار عمومي و همزمان مهندسي اجتماعي آغاز مي‌شود تا به يك مهندسي جديد سياسي و تغييرات شبه‌دموكراتيك در يك نظام سياسي معطوف گردد (عرفاني، 1386: 3).
همان‌طور كه ديده مي‌شود، در تعريف آخر، براي رسانه، نقش خاصي قائل شده است. رسانه‌اي كه مي‌تواند با مديريت افكار عمومي در كنار عوامل ديگر باعث تغيير نظام سياس و به وجود آمدن انقلاب نرم شود.
زيرا اين عقيده وجود دارد كه اگر بتوان افكار عمومي را نسبت به موضوع يا پديده‌اي قانع كرد يا به آن سمت و سو و جهت خاصي بخشيد، مسلماً دولت‌ها نيز تحت فشار افكار عمومي به آن سمت كشيده خواهند شد (جنگ نرم 2، 1387: 13).

منشأ و ريشه انقلاب‌هاي رنگي
 

درباره منشأ وقوع انقلاب هاي رنگي نظرات متعددي ارائه شده است. به اعتقاد برخي تحليل‌گران، پس از پايان جنگ سرد و فروپاشي بلوك شرق، كشورهاي بلوك مذكور با خروج از سيطره كمونيست اين بار به دام اقتدارگرايي گرفتار شدند. چنين كشورهايي اولين هدف انقلاب‌هاي رنگي واقع شدند ، هدف اصلي اين انقلاب‌ها حذف كامل دو مانع بزرگ هژموني آمريكا بر جهان، يعني روسيه و چين است، اين تلاش ها در غالب يك جنگ سرد غيرايدئولوژيك همچنان در جريان است و هنوز نتيجه نهايي خود را آشكار نساخته است (كرمي، 1386: 27).
همچنين،‌ به گفته دكتر جهانگير كرمي كارشناس جمهوري‌هاي شوروي سابق و عضو هيأت علمي دانشگاه در 15 سال گذشته، غرب همواره كوشيده است تا جمهوري‌هاي جدا شده از شوروي را در مقابل روسيه قرار دهد و مانع از گسترش نفوذ روسيه شود كه اين جريان در انقلاب رنگي در كشورهاي قفقاز، آسياي مركزي و اوكراين نمودار شد (آفتاب‌نيوز، 1386).
در واقع آمريكا براي دسترسي به منابع عزيم نفت و گاز آسياي مركزي و قفقاز و ايجاد پايگاه‌هاي نظامي در منطقه و فشار بر كشورهايي كه با سياست‌هاي آمريكا در تضاد هستند دست به طراحي يك‌سري تغييرات آرام زد تا ضمن كاهش نفوذ روسيه در منطقه و سرنگوني حكومت‌هاي تحت‌الحمايه روسيه يك سري حكومت‌هاي طرفدار خود را روي كار آورد. اين قبيل تغييرات تدريجي كه تا كنون در كشورهاي باقي‌مانده از بلوك سابق شرق اتفاق افتاده را به انقلاب‌هاي رنگي تغبير مي‌كنند (عبدوس، 1386).
اين در حالي است كه برخي تحليل‌گران انقلاب‌هاي رنگي را با بحران جانشيني كشورهاي تازه استقلال يافته مرتبط مي‌دانند.
"به نظر مي‌رسد روند تحولات در سه جمهوري قرقيزستان، گرجستان و اوكراين را مي‌توان در چارچوب بحران جانشيني تحليل كرد. اگر كارنامه نسل اول حاكمان اين كشورها پس از اعلام استقلال آن‌ها و روند انتقال قدرت در اين جمهوري‌ها به نسل دوم بررسي شود. مي‌بينيم كه در روسيه و آذربايجان بحران جانشيني مديريت شده است. ولي در گرجستان، اوكراين و قرقيزستان بحران جانشيني روند ديگري پيدا مي‌كند. در روسيه يلتسين موفق شد تمهيداتي فرآهم آورد و پوتين را جانشين خود نمايد. در آذربايجان نيز حيدرعلي‌اف موفق شد با اجراي تمهيداتي پسرش الهام علي‌اف را جانشين خود نمايد. در اين كشورها بحران‌هايي مشابه آن‌چه در گرجستان ، اوكراين و قرقيزستان پيش آمد. روي نخواهد داد. در اين وضعيت اگر بعضي دولت‌ها بتوانند پيش‌بيني كنند كه چه اتفاقي خواهد افتاد، مي‌توانند از اين تحولات به نفع خودشان استفاده كنند " (موسوي، 1384: 156).
"به لحاظ نظري اعتقادي ندارم كه هر آن‌چه در اين منطقه روي داده است، نسخه پيچيده شده‌ي آمريكاست، بلكه فكر مي‌كنم آمريكا از تحولاتي كه در نتيجه تغيير نسل در اين كشورها روي مي‌دهد، به خوبي استفاده مي‌كند. آمريكايي‌ها با تحليل و شناخت نظريه‌ها و منطق تحولات حتي مي‌دانند كه چه اتفاقاتي در حال وقوع است و از آن بهره‌برداري مي‌كنند. در تحليلي واقع‌بينانه بايد پذيرفت كه در تمامي اين جمهوري‌ها ، بحران جانشيني وجود دارد كه اگر بتوانند آن را به گونه‌اي پشت سر بگارند دوره‌ي گذار را تا حدودي با موفقيت طي كرده‌اند و گر نه انقلاب‌هاي رنگين زرد، بنفش و نارنجي در همه كشورها رخ مي‌دهد " (همان، 158).

جين‌شارپ و سياست عدم خشونت
 

برخي سياست‌مداران معتقدند، انقلاب‌هاي رنگي در اروپاي شرقي و آسياي ميانه خصوصاً مبارزات جنبش‌هاي جوانان و دانشجويان، از بعد انديشه‌اي و علمي تا حدودي تحت تأثير انديشه‌ها و آثار جين‌شارپ از نويسندگان و عالمان علم سياست است. ايده‌هاي جين‌شارپ محور اصلي رهيافت عمل غيرخشونت‌آميز را به سه دسته تقسيم مي‌كند:
1. روش اقناع و اعتراض
2. روش‌هاي فقدان همكاري
3. روش مداخله غيرخشونت‌آميز
به كار بردن اين سه روش مي‌تواند باعث تغييرات وسيعي براي دولت‌ها و مردم شود (اصطباري، 1385: 29).
البته در اين مقاله به بررسي نقد نظريات جين‌شارپ پرداخته نمي‌شود و به ذكر همين نكته اكتفا مي‌شود كه كتاب‌هاي جين شارپ (مثل كتاب از ديكتاتوري به دموكراسي) به عنوان يك رسانه در همه‌ي كشورهاي اروپاي شرقي به‌ويژه كشور صربستان دست به دست بين دانشجويان مي‌گشت و مهم‌ترين خطوط آموزش وي در دفترهاي جنبش مقاومت به صورت جزوه خلاصه شده بود.

حضور پررنگ رسانه‌ها، ويژگي برجسته‌ي انقلاب رنگي
 

تمامي دگرگوني‌هاي سياسي كه از آن‌ها با نام انقلاب‌هاي رنگين ياد مي‌شود، ‌واجد ويژگي‌هاي پيوسته و همگون در علل و شكل تحولات‌اند، نظير:
1. تمامي آن‌ها به جز قرقيزستان بدون استفاده از ابزارهاي خشونت‌آميز و طي راهپيمايي خياباني به پيروزي رسيدند.
2. تمامي اين تحركات با شعارهايي مبتني بر دموكراسي خواهي و ليبراليسم انجام گرفتند.
3. نقش دانشجويان و نهادهاي غيردولت (NGOs) در بروز آن‌ها پررنگ بود.
4. دليل اصلي وقوع انقلاب وجود خصوصياتي چون اقتدارگرايي، فقدان چرخش نخبگان، ناكارآمدي در حل مشكلات عمومي و عدم مقبوليت عمومي حكومت وقت بود و جرقه‌ي انقلاب به دنبال بروز خطايي از سوي حكومت، نظير تقلب در انتخابات روشن شده بود.
5. تحركات انقلابي به‌طور مستقيم يا غيرمستقيم مورد حمايت آمريكا و اروپاي غربي بود (اصطباري، 1385: 28).
همچنين به اعتقاد برخي صاحب‌نظران، ‌براي تشريح ويژگي‌هاي انقلاب رنگي، مي‌توان به چهار گزينه اشاره كرد كه محتواي آن‌ها را به ترتيب مسالمت‌جويي، جنبش‌گرايي، بهره‌گيري از امكانات نوين ارتباطي و استفاده از سرمايه خارجي شكل مي‌دد (پورسعيد، 1387: 100).
به نظر نگارنده، در كنار تمام اين ويژگي‌ها، بايد به ويژگي برجسته و نقش خاص رسانه‌هاي نوين و فناوري‌هاي جديد اطلاعاتي نيز در شكل‌گيري اين انقلاب‌ها توجه كرد. به جرأت مي‌توان گفت، رسانه‌ها نقش وصل‌كننده‌ي ويژگي‌هاي فوق را به همديگر داشته‌اند (رسانه‌ها ارتباط بين احزاب، جنبش‌هاي دانشجويي، بنيادها و سازمان‌هاي غيردولتي و به‌ويژه توده‌هاي مردم با همديگر را تسهيل مي‌كنند). چه بسا كه فقدان همين حلقه‌ي اصلي در رخدادهاي ونزوئلا و بلاروس مانع به وقوع پيوستن انقلاب رنگي ديگري در اين كشورها شد. در واقع با كنترل رسانه‌ها، مبارزه مخالفان و جنبش‌هاي دانشجويي عليه هوگوچاوز و الكساندر لوكاشنكو در ونزوئلا و بلاروس به نتيجه نرسيد.

بررسي انقلاب‌هاي رنگي و رسانه‌ها در چند كشور
 

در اين بخش به طور مختصر انقلاب‌هاي رنگي در كشورهاي صربستان، گرجستان، اوكراين و قرقيزستان و نقش رسانه‌ها و چگونگي تأثير آن‌ها بر پيروزي اين انقلاب‌ها با ذكر نمونه‌هايي بررسي مي‌شوند.
منبع :
سايت اداره كل آموزش و پژوهش معاونت سياسي صدا وسيما

ارسال توسط کاربر محترم سایت : samsam