حلقه نقدي پيرامون حكومت ديني، انديشه ديني (4)
حلقه نقدي پيرامون حكومت ديني، انديشه ديني (4)
حلقه نقدي پيرامون حكومت ديني، انديشه ديني (4)
در هر حكومتی ناگزیر، باید یك اندیشه حاكمیت داشته باشد و اگر این اندیشه - به تعبیر امروز - دارای قرائتهای مختلف باشد و یا برداشتهای مختلفی از این اندیشه شده باشد، قاعدتاً بیشتر از یك برداشت نمیتواند به عنوان برداشت مورد قبول حكومت مطرح شود كه حكومت بر اساس و مبنای او بنا نهاده شود.
باید عرض كنیم كه الزاماً چنین نتیجهای نخواهد داشت؛ زیرا چه مشروعیت مردمی باشد و چه غیرمردمی، بالاخره یك اندیشه و یك فلسفهی سیاسی را حكومت مورد قبول قرار داده است و این حق را هر حكومتی برای خود قائل است و به همین شكل عمل میكند كه با اندیشههایی كه از اصل و اساس در پی براندازی آن حكومت باشند، مقابله كند؛ بنا بر این، حتّی اگر ما مبنای مشروعیت یك حكومت را مردم بدانیم و قائل شویم كه مشروعیت مردمی دارد، لازمهی آن این نیست كه هرگونه اندیشهای را در چارچوب حكومت مردمی، جایز بشماریم. شاهد آن هم حكومتهایی است كه امروزه موجود هستند. همهی دنیا مشاهده میكند كه در كشوری مثل فرانسه چگونه با افرادی كه میخواهند مظاهر اسلامی را در رفتار و كردارشان بروز دهند، مقابله میشود. آیا امروزه نزاع حكومتها بر سر این نیست كه نمیگذارند كسانی كه در اصل و اساس با اندیشهی آنها مخالفند روی كار بیایند و قدرت را به دست بگیرند؟ و آیا ما شاهد نیستیم در كشور لبنان كه اكثراً مسلمان هستند و تعداد زیادی از شیعیان در آنجا هستند، با نیرنگهای سیاسی كاری میكنند كه كسی كه در رأس قدرت قرار میگیرد (مثل رییس جمهور و...) الزاماً مسلمان و شیعه نباشد؟ و آیا ما شاهد نیستیم با كسانی كه به قول غربیها بنیادگرای اسلامی هستند با شدت برخورد میشود؟ بدون شك همیشه دنیا جای جنگ اندیشههای مختلف بوده است؛ زیرا اصولاً حق و باطل در همین راستا معنا پیدا میكند؛ بنا بر این وقتی حكومتی بر اساس مشروعیت مردمی بنا نهاده میشود، در واقع تلقی آن حكومت این است كه خودش و فلسفهی سیاسیای را كه حكومت را بر اساس آن بنا كردند، حق میدند ولا غیر. امروزه میگویند نظریهی پلورالیسم قابل جمع با تمام نظریات است، كاملاً اشتباه است. كسی این طور گمان نكند كه ما فقط در جایی روی یك حق پافشاری میكنیم كه اندیشهی پلورالیسم را نپذیرفته باشیم، اگر كسی تكثرگرا باشد، قائل به حق مطلق نیست و این كلام و گمان اشتباه است؛ زیرا كسی كه پلورالیسم را قبول دارد، میگوید كه مبنای پلورالیسم حق است و لا غیر، در واقع میگوید كه هیچ دینی حق نیست و این كلام و عقیده و فكر من )پلورلیسم( حق است و لا غیر؛ بنا بر این نظریه، اگر كسی بر روی یك دین پافشاری كرد، كارش باطل است؛ زیرا حق این است كه ما روی هیچ دینی پافشاری نكنیم و خود همین نداشتن دین الهی خاص، مساوی است با یك عقیده داشتن؛ بنا بر این پلورالسیستها بر روی یك عقیدهی خاص پافشاری میكنند. بعضی از دولتهای غربی كه خودشان را مبتنی بر مبنای پلورالیسم میدانند، چگونه با مظاهر اسلامی مخالفت میكنند؟! مثلاً در سودان وقتی كه احكام و حدود اسلامی میخواهد اجرا شود، آمریكاییها به سودان اعتراض میكنند كه چرا در این كشور همجنس بازی به رسمیت شناخته نمیشود و مانع تحقق آن میشوند. خود این اعتراض مبتنی بر یك عقیده است؛ زیرا آنها معتقدند كه در این گونه امور باید دست مردم را باز گذاشت تا هر چه غرایز آنها اقتضا میكند، انجام دهند. و اگر حكومتی جلوِ این آزادیها را بگیرد باطل است؛ بنا بر این حتّی حكومت آنهایی كه بر یك عقیدهی پلورالیستی و اومانیستی و یا لیبرالیستی بنا نهاده شده است، آنها هم برای خود حقانیتی دارند و عقاید دیگر را باطل میدانند و به همین طرز فكر هم عمل میكنند. خلاصهی عرض بنده این شد: مشروعیت الهی الزاماً نفی اندیشههای دیگر نیست و مشروعیت مردمی هم معنایش پذیرش اندیشههای دیگر نیست؛ زیرا كسی كه مشروعیت مردمی را پذیرفته باشد، اندیشههای دیگر را حق نمیداند؛ بنا بر این تا جایی میتواند اندیشههای دیگر را بپذیرد و برتابد كه در مبانی با آن اختلافی نداشته باشند.
این بحث بسیار گستردهای است كه چند جلسه طول میكشد. حال به طور خلاصه به بعضی از نكات اصلی بحث اشاره میكنم. ابتدا باید بدانیم كه حكومت دموكراتیك یعنی چه و حكومتی كه بر مبنای دموكراسی بنا نهاده شده است، چگونه حكومتی است؟ در خصوص دموكراسی برداشتهای گوناگونی وجود دارد. چنان چه در كتابهای حقوقی و سیاسی گفتهاند، در زمینهی دموكراسی سه برداشت جدا از هم داریم: برداشت دموكراسی لیبرالی، برداشت دموكراسی ماركسیستی، دموكراسی اسلامی. دموكراسی لیبرالیستی بر اساس اصولی استوار است كه در اكثر موارد با اصول دموكراسی ماركسیستی مخالفت دارد و این دو دموكراسی بر اساس مبنایی بنا نهاده شدهاند كه با اصول دموكراسی اسلامی مخالفت دارند؛ بنا بر این ابتدا باید دانست كه مقصود از دموكراسی چیست؟ از ظاهر نظریهای كه حضرت عالی از برخی نویسندگان نقل كردید، این چنین به نظر میرسد كه دموكراسی را بنا بر معنای لیبرالیستی به كار بردهاند و اگر كسی لفظ دموكراسی را به كار میبرد باید از او سؤال كرد كه منظور تو از دموكراسی چیست؟ و كدام یك از برداشتهای سه گانه منظور تو است؟ پس دموكراسی معنای واحدی ندارد. در زمان حاضر غربیها كتابهایی نوشتهاند كه در آن ادعا كردهاند در مورد دموكراسی آن قدر معناهای متفاوتی ارایه شده است كه جمع كردن این تعریفها حول یك محور واحد كار مشكلی است.
دموكراسی به معنای لیبرالیستی، یعنی حكومتی كه منشاء حاكمیت را مردم میداند. دموكراسی لیبرالی به این معنا مسلماً با اسلام قابل جمع نیست؛ زیرا ما منشأ حاكمیت را مردم نمیدانیم بلكه منشاء حاكمیت را خداوند میدانیم و بر همین اساس، در اوایل انقلاب بعضی از افراد كه صاحب منصب بودند، حكومت جمهوری دموكراتیك اسلامی را به جای جمهوری اسلامی مطرح كردند كه با مخالفت حضرت امام(ره) مواجه شدند كه ایشان فرمودند: جمهوری اسلامی، نه یك كلمه كم و نه یك كلمه زیاد. زیرا دموكراتیكی كه در آن زمان در زبان بعضیها به كار میرفت به معنای همین دموكراتیك مبتنی بر اندیشهی لیبرالیستی بود؛ بنا بر این حكومت دموكراسی بر اساس اندیشهی لیبرالستیاش چون حاكمیت را از آن مردم میداند، با حكومت دینی به هیچ وجه سازگاری ندارد؛ چنان چه متفكران غربی گفتهاند و یا در كتابهای خود نوشتهاند، دموكراسی بر همین یك معنا نیست و اگر بخواهیم از بین تمام تعابیر و تعریفهای دموكراسی، قدر مشتركی بگیریم، این میشود كه دموكراسی یعنی حكومتی كه مبتنی بر مشاركت سیاسی مردم باشد. با این نتیجه اگر به سراغ حكومت دینی برویم، و ببینیم كه آیا حكومت دینی دموكراسی به معنای مشاركت سیاسی مردم را پذیرا است یا خیر؟ پاسخ مثبت میگیریم.
در حكومت دینی، مظاهر مشاركت سیاسی مردم فراوان است و در اصل انتخابِ حاكم رأی مردم بسیار ارزشمند است. ما باید دو مقام ثبوت واعمال ولایت را از هم جدا كنیم. با توجه به احادث و فتوای حضرت امام(ره) دیدیم كه در مقام اعمال ولایت ما نیازمند رأی مردم هستیم؛ چنان چه سیرهی امام حسن و امیرالمؤمنینعلیهم السلام مؤید همین معنا است. البته در ثبوت ولایت، رأی مردم دخالتی ندارد؛ زیرا ثبوت آن از طرف خداوند است كه به صورت مستقیم یا غیرمستقیم اعطا میكند كه در زمان حضور، ائمهی معصومین هستند و در زمان غیبت، فقهای جامع الشرایط. در حكومت اسلامی مشاركت سیاسی مردم از انتخاب حاكم شروع میشود تا سایر مراحل حكومتی مثل تعیین نمایندگان مردم كه مصالح و مفاسد مردم را تشخیص بدهند و بر اساس آن مصوباتی تصویب بكنند و... ما تنها مشاركت سیاسی را در جمهوری اسلامی داریم؛ بلكه میتوانیم مشاركت سیاسی را در صدر اسلام ببینیم؛ مثل بیعتهای مكرّری كه پیامبر اكرمصلی الله علیه وآله با مردم انجام میداد یا بیعتهایی كه حضرت امیر با مردم انجام میداد. و بیعت امام حسنعلیه السلام هم همین گونه بود. مواردی كه پیامبر اكرم یا امیرالمؤمنین با مردم ارتباط مستقیم برقرار میكردند، در واقع یك نوع مشاركت سیاسی بود. حتی ما شاهد هستیم كه در صدر اسلام مسئلهی نمایندگی مطرح بوده است؛ مثل وقتی كه پیامبر با گروهی از انصار در عقبه بیعت كردند و میخواستند با حضرت سخن بگویند، حضرت به آنها فرمود كه تعداد شما زیاد است و من نمیتوانم با تمام شما ارتباط مستقیم داشته باشم. پس از میان خودتان نقیبی را برگزینید كه او رابط بین من و شما باشد تا سخنان شما را به من منتقل كند. در واقع نقیب نمایندهای بود كه مردم آن زمان برای خودشان بر میگزیدند. امیرالمؤمنینعلیه السلام به مالك اشتر دستور میدهد كه یك ساعتی را اختصاص به این بدهد كه با مردم ارتباط مستقیم داشته باشد و مردم بدون لكنت زبان با او سخن بگویند و فرمودند كه من از پیامبر اكرم شنیدم كه هیچ گاه یك امتی رستگار نخواهد شد مگر این كه ضعیف بتواند حق خود را از قوی آن امت بستاند بدون آن كه به لكنت زبان بیفتد؛ بنا بر این، مشاركت سیاسی مردم در حكومت اسلامی فراوان به چشم میخورد.
نتیجه این میشود كه اگر ما دموكراسی را به معنای مشاركت سیاسی بدانیم و حكومتی را حكومت دموكراتیك بدانیم كه بر اساس مشاركت سیاسی مردم در امور پایهریزی شده است، آنگاه میتوانیم بگوییم كه حكومت اسلامی حكومت دموكراتیك است؛ لیكن با توجه به این معنا. ولی اگر دموكراسی را به معنای حكومتی بدانیم كه منشاء حاكمیت را مردم میداند، در آن وقت دیگر نمیتوان گفت كه حكومت اسلامی حكومت دموكراتیك است. پس كلمهی دموكراتیك و دموكراسی لفظی است با معانی مختلف و كسی كه از این لفظ سخن میگوید باید معلوم كند كه مرادش كدام معنای آن است.
پس اگر در مواردی تعارضی بین رضای خلق و رضای خالق مطرح میشود و در آن وقت رضای خالق بر رضایت خلق مقدم میشود، خود همین مورد پذیرش مردم است؛ یعنی اگر مردم با مشاركت سیاسی خود اصل نظام اسلامی را پذیرفتند، در واقع تقدم رضای خالق را بر رضای خودشان هم پذیرفتهاند.
یكی از مسائلی كه امروزه مطرح است، مسئلهی تهاجم فرهنگی و مسئلهی بروز شبهات در جامعه است. تلقی بعضی افراد از بحث تهاجم فرهنگی این است كه كأنه دغدغهی عالمان دینی و حاكمیت نظام از این است كه چرا اندیشههای جدید در جامعه به صورت وسیع مطرح میشود كه آنها خود این مسئله را دغدغهآفرین میدانند؛ به نظر حضرت عالی ظهور و بروز شبهات مصداق تهاجم فرهنگی است یا اصلاً تهاجم چیز دیگری است؟
بدون شك، صرف ظهور تفكرات و اندیشههای مختلف، مصداق تهاجم فرهنگی نیست. همان طور كه قبلاً عرض كردم، هیچ حكومتی خالی از اندیشه و فلسفهی سیاسی نیست. وقتی حكومتی یك فلسفهی سیاسی را پذیرفته باشد، معنای آن این است كه آن فلسفهی سیاسی را حق میداند و اندیشههای دیگر را حق نمیداند. بر این اساس، در یك حكومت دینی، ما با اندیشههایی كه بر محور حقّانیّت بنا نهاده شده باشند، هیچ گونه مقابلهای نداریم. ورود و مطرح شدن این اندیشه در سطح جامعه را تهاجم فرهنگی نمیدانیم. ما آن چیزی را تهاجم فرهنگی میدانیم كه عبارت است از: پراكندن، پخش و مطرح كردنِ سخنان باطل در قالب حق. به این شبهه میگوید؛ یعنی چیزی كه یك انسان ناآگاه را به اشتباه میاندازد. از لحاظ لفظی شبهه از كلمهی اشتباه گرفته شده است؛ یعنی خطا كردن.
ما چیزی را تهاجم فرهنگی میدانیم كه توسط افرادی در سطح جامعه پراكنده میشود كه آنها حق را شناختهاند؛ لیكن چون مقاصد باطلی دارند و به دنبال اهداف دیگری هستند، برای رسیدن به آن اهداف میخواهند مسائلی را به شكل حق به مردم جامعه ارایه بدهند تا از این طریق به سخنان باطل خود، جامهی حقّانی بپوشانند و به آن مقاصد غیرحقّانی برسند و این شبیه مطلبی است كه امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود: «كَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»؛ گاهی اوقات سخن حقّی میگویند كه از آن باطل اراده میشود و گاهی از این هم بدتر میشود؛ مثل جایی كه سخن باطلی را در قالب حق بیان كردن و گاهی هم بنا به فرمودهی حضرت امیر، به گونهای است كه یك مقدار از حق میگیرند و یك مقدار از باطل كه این دو را با هم مخلوط میكنند و چیزی ارایه میدهند و در آن زمان، حق و باطل بر مردم مشتبه میشود. ما اینها را تهاجم فرهنگی و شبهه مینامیم. گاهی اوقاف چیزیهایی كه مطرح میكنند، از اصل و اساس باطل است؛ چرا كه سعی دارند با تحریك غرایز و شهواتِ انسانها، آنها را به سوی اهداف خودشان بكشند.
منبع:andisheqom.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : omidayandh
/ج
باید عرض كنیم كه الزاماً چنین نتیجهای نخواهد داشت؛ زیرا چه مشروعیت مردمی باشد و چه غیرمردمی، بالاخره یك اندیشه و یك فلسفهی سیاسی را حكومت مورد قبول قرار داده است و این حق را هر حكومتی برای خود قائل است و به همین شكل عمل میكند كه با اندیشههایی كه از اصل و اساس در پی براندازی آن حكومت باشند، مقابله كند؛ بنا بر این، حتّی اگر ما مبنای مشروعیت یك حكومت را مردم بدانیم و قائل شویم كه مشروعیت مردمی دارد، لازمهی آن این نیست كه هرگونه اندیشهای را در چارچوب حكومت مردمی، جایز بشماریم. شاهد آن هم حكومتهایی است كه امروزه موجود هستند. همهی دنیا مشاهده میكند كه در كشوری مثل فرانسه چگونه با افرادی كه میخواهند مظاهر اسلامی را در رفتار و كردارشان بروز دهند، مقابله میشود. آیا امروزه نزاع حكومتها بر سر این نیست كه نمیگذارند كسانی كه در اصل و اساس با اندیشهی آنها مخالفند روی كار بیایند و قدرت را به دست بگیرند؟ و آیا ما شاهد نیستیم در كشور لبنان كه اكثراً مسلمان هستند و تعداد زیادی از شیعیان در آنجا هستند، با نیرنگهای سیاسی كاری میكنند كه كسی كه در رأس قدرت قرار میگیرد (مثل رییس جمهور و...) الزاماً مسلمان و شیعه نباشد؟ و آیا ما شاهد نیستیم با كسانی كه به قول غربیها بنیادگرای اسلامی هستند با شدت برخورد میشود؟ بدون شك همیشه دنیا جای جنگ اندیشههای مختلف بوده است؛ زیرا اصولاً حق و باطل در همین راستا معنا پیدا میكند؛ بنا بر این وقتی حكومتی بر اساس مشروعیت مردمی بنا نهاده میشود، در واقع تلقی آن حكومت این است كه خودش و فلسفهی سیاسیای را كه حكومت را بر اساس آن بنا كردند، حق میدند ولا غیر. امروزه میگویند نظریهی پلورالیسم قابل جمع با تمام نظریات است، كاملاً اشتباه است. كسی این طور گمان نكند كه ما فقط در جایی روی یك حق پافشاری میكنیم كه اندیشهی پلورالیسم را نپذیرفته باشیم، اگر كسی تكثرگرا باشد، قائل به حق مطلق نیست و این كلام و گمان اشتباه است؛ زیرا كسی كه پلورالیسم را قبول دارد، میگوید كه مبنای پلورالیسم حق است و لا غیر، در واقع میگوید كه هیچ دینی حق نیست و این كلام و عقیده و فكر من )پلورلیسم( حق است و لا غیر؛ بنا بر این نظریه، اگر كسی بر روی یك دین پافشاری كرد، كارش باطل است؛ زیرا حق این است كه ما روی هیچ دینی پافشاری نكنیم و خود همین نداشتن دین الهی خاص، مساوی است با یك عقیده داشتن؛ بنا بر این پلورالسیستها بر روی یك عقیدهی خاص پافشاری میكنند. بعضی از دولتهای غربی كه خودشان را مبتنی بر مبنای پلورالیسم میدانند، چگونه با مظاهر اسلامی مخالفت میكنند؟! مثلاً در سودان وقتی كه احكام و حدود اسلامی میخواهد اجرا شود، آمریكاییها به سودان اعتراض میكنند كه چرا در این كشور همجنس بازی به رسمیت شناخته نمیشود و مانع تحقق آن میشوند. خود این اعتراض مبتنی بر یك عقیده است؛ زیرا آنها معتقدند كه در این گونه امور باید دست مردم را باز گذاشت تا هر چه غرایز آنها اقتضا میكند، انجام دهند. و اگر حكومتی جلوِ این آزادیها را بگیرد باطل است؛ بنا بر این حتّی حكومت آنهایی كه بر یك عقیدهی پلورالیستی و اومانیستی و یا لیبرالیستی بنا نهاده شده است، آنها هم برای خود حقانیتی دارند و عقاید دیگر را باطل میدانند و به همین طرز فكر هم عمل میكنند. خلاصهی عرض بنده این شد: مشروعیت الهی الزاماً نفی اندیشههای دیگر نیست و مشروعیت مردمی هم معنایش پذیرش اندیشههای دیگر نیست؛ زیرا كسی كه مشروعیت مردمی را پذیرفته باشد، اندیشههای دیگر را حق نمیداند؛ بنا بر این تا جایی میتواند اندیشههای دیگر را بپذیرد و برتابد كه در مبانی با آن اختلافی نداشته باشند.
این بحث بسیار گستردهای است كه چند جلسه طول میكشد. حال به طور خلاصه به بعضی از نكات اصلی بحث اشاره میكنم. ابتدا باید بدانیم كه حكومت دموكراتیك یعنی چه و حكومتی كه بر مبنای دموكراسی بنا نهاده شده است، چگونه حكومتی است؟ در خصوص دموكراسی برداشتهای گوناگونی وجود دارد. چنان چه در كتابهای حقوقی و سیاسی گفتهاند، در زمینهی دموكراسی سه برداشت جدا از هم داریم: برداشت دموكراسی لیبرالی، برداشت دموكراسی ماركسیستی، دموكراسی اسلامی. دموكراسی لیبرالیستی بر اساس اصولی استوار است كه در اكثر موارد با اصول دموكراسی ماركسیستی مخالفت دارد و این دو دموكراسی بر اساس مبنایی بنا نهاده شدهاند كه با اصول دموكراسی اسلامی مخالفت دارند؛ بنا بر این ابتدا باید دانست كه مقصود از دموكراسی چیست؟ از ظاهر نظریهای كه حضرت عالی از برخی نویسندگان نقل كردید، این چنین به نظر میرسد كه دموكراسی را بنا بر معنای لیبرالیستی به كار بردهاند و اگر كسی لفظ دموكراسی را به كار میبرد باید از او سؤال كرد كه منظور تو از دموكراسی چیست؟ و كدام یك از برداشتهای سه گانه منظور تو است؟ پس دموكراسی معنای واحدی ندارد. در زمان حاضر غربیها كتابهایی نوشتهاند كه در آن ادعا كردهاند در مورد دموكراسی آن قدر معناهای متفاوتی ارایه شده است كه جمع كردن این تعریفها حول یك محور واحد كار مشكلی است.
دموكراسی به معنای لیبرالیستی، یعنی حكومتی كه منشاء حاكمیت را مردم میداند. دموكراسی لیبرالی به این معنا مسلماً با اسلام قابل جمع نیست؛ زیرا ما منشأ حاكمیت را مردم نمیدانیم بلكه منشاء حاكمیت را خداوند میدانیم و بر همین اساس، در اوایل انقلاب بعضی از افراد كه صاحب منصب بودند، حكومت جمهوری دموكراتیك اسلامی را به جای جمهوری اسلامی مطرح كردند كه با مخالفت حضرت امام(ره) مواجه شدند كه ایشان فرمودند: جمهوری اسلامی، نه یك كلمه كم و نه یك كلمه زیاد. زیرا دموكراتیكی كه در آن زمان در زبان بعضیها به كار میرفت به معنای همین دموكراتیك مبتنی بر اندیشهی لیبرالیستی بود؛ بنا بر این حكومت دموكراسی بر اساس اندیشهی لیبرالستیاش چون حاكمیت را از آن مردم میداند، با حكومت دینی به هیچ وجه سازگاری ندارد؛ چنان چه متفكران غربی گفتهاند و یا در كتابهای خود نوشتهاند، دموكراسی بر همین یك معنا نیست و اگر بخواهیم از بین تمام تعابیر و تعریفهای دموكراسی، قدر مشتركی بگیریم، این میشود كه دموكراسی یعنی حكومتی كه مبتنی بر مشاركت سیاسی مردم باشد. با این نتیجه اگر به سراغ حكومت دینی برویم، و ببینیم كه آیا حكومت دینی دموكراسی به معنای مشاركت سیاسی مردم را پذیرا است یا خیر؟ پاسخ مثبت میگیریم.
در حكومت دینی، مظاهر مشاركت سیاسی مردم فراوان است و در اصل انتخابِ حاكم رأی مردم بسیار ارزشمند است. ما باید دو مقام ثبوت واعمال ولایت را از هم جدا كنیم. با توجه به احادث و فتوای حضرت امام(ره) دیدیم كه در مقام اعمال ولایت ما نیازمند رأی مردم هستیم؛ چنان چه سیرهی امام حسن و امیرالمؤمنینعلیهم السلام مؤید همین معنا است. البته در ثبوت ولایت، رأی مردم دخالتی ندارد؛ زیرا ثبوت آن از طرف خداوند است كه به صورت مستقیم یا غیرمستقیم اعطا میكند كه در زمان حضور، ائمهی معصومین هستند و در زمان غیبت، فقهای جامع الشرایط. در حكومت اسلامی مشاركت سیاسی مردم از انتخاب حاكم شروع میشود تا سایر مراحل حكومتی مثل تعیین نمایندگان مردم كه مصالح و مفاسد مردم را تشخیص بدهند و بر اساس آن مصوباتی تصویب بكنند و... ما تنها مشاركت سیاسی را در جمهوری اسلامی داریم؛ بلكه میتوانیم مشاركت سیاسی را در صدر اسلام ببینیم؛ مثل بیعتهای مكرّری كه پیامبر اكرمصلی الله علیه وآله با مردم انجام میداد یا بیعتهایی كه حضرت امیر با مردم انجام میداد. و بیعت امام حسنعلیه السلام هم همین گونه بود. مواردی كه پیامبر اكرم یا امیرالمؤمنین با مردم ارتباط مستقیم برقرار میكردند، در واقع یك نوع مشاركت سیاسی بود. حتی ما شاهد هستیم كه در صدر اسلام مسئلهی نمایندگی مطرح بوده است؛ مثل وقتی كه پیامبر با گروهی از انصار در عقبه بیعت كردند و میخواستند با حضرت سخن بگویند، حضرت به آنها فرمود كه تعداد شما زیاد است و من نمیتوانم با تمام شما ارتباط مستقیم داشته باشم. پس از میان خودتان نقیبی را برگزینید كه او رابط بین من و شما باشد تا سخنان شما را به من منتقل كند. در واقع نقیب نمایندهای بود كه مردم آن زمان برای خودشان بر میگزیدند. امیرالمؤمنینعلیه السلام به مالك اشتر دستور میدهد كه یك ساعتی را اختصاص به این بدهد كه با مردم ارتباط مستقیم داشته باشد و مردم بدون لكنت زبان با او سخن بگویند و فرمودند كه من از پیامبر اكرم شنیدم كه هیچ گاه یك امتی رستگار نخواهد شد مگر این كه ضعیف بتواند حق خود را از قوی آن امت بستاند بدون آن كه به لكنت زبان بیفتد؛ بنا بر این، مشاركت سیاسی مردم در حكومت اسلامی فراوان به چشم میخورد.
نتیجه این میشود كه اگر ما دموكراسی را به معنای مشاركت سیاسی بدانیم و حكومتی را حكومت دموكراتیك بدانیم كه بر اساس مشاركت سیاسی مردم در امور پایهریزی شده است، آنگاه میتوانیم بگوییم كه حكومت اسلامی حكومت دموكراتیك است؛ لیكن با توجه به این معنا. ولی اگر دموكراسی را به معنای حكومتی بدانیم كه منشاء حاكمیت را مردم میداند، در آن وقت دیگر نمیتوان گفت كه حكومت اسلامی حكومت دموكراتیك است. پس كلمهی دموكراتیك و دموكراسی لفظی است با معانی مختلف و كسی كه از این لفظ سخن میگوید باید معلوم كند كه مرادش كدام معنای آن است.
پس اگر در مواردی تعارضی بین رضای خلق و رضای خالق مطرح میشود و در آن وقت رضای خالق بر رضایت خلق مقدم میشود، خود همین مورد پذیرش مردم است؛ یعنی اگر مردم با مشاركت سیاسی خود اصل نظام اسلامی را پذیرفتند، در واقع تقدم رضای خالق را بر رضای خودشان هم پذیرفتهاند.
یكی از مسائلی كه امروزه مطرح است، مسئلهی تهاجم فرهنگی و مسئلهی بروز شبهات در جامعه است. تلقی بعضی افراد از بحث تهاجم فرهنگی این است كه كأنه دغدغهی عالمان دینی و حاكمیت نظام از این است كه چرا اندیشههای جدید در جامعه به صورت وسیع مطرح میشود كه آنها خود این مسئله را دغدغهآفرین میدانند؛ به نظر حضرت عالی ظهور و بروز شبهات مصداق تهاجم فرهنگی است یا اصلاً تهاجم چیز دیگری است؟
بدون شك، صرف ظهور تفكرات و اندیشههای مختلف، مصداق تهاجم فرهنگی نیست. همان طور كه قبلاً عرض كردم، هیچ حكومتی خالی از اندیشه و فلسفهی سیاسی نیست. وقتی حكومتی یك فلسفهی سیاسی را پذیرفته باشد، معنای آن این است كه آن فلسفهی سیاسی را حق میداند و اندیشههای دیگر را حق نمیداند. بر این اساس، در یك حكومت دینی، ما با اندیشههایی كه بر محور حقّانیّت بنا نهاده شده باشند، هیچ گونه مقابلهای نداریم. ورود و مطرح شدن این اندیشه در سطح جامعه را تهاجم فرهنگی نمیدانیم. ما آن چیزی را تهاجم فرهنگی میدانیم كه عبارت است از: پراكندن، پخش و مطرح كردنِ سخنان باطل در قالب حق. به این شبهه میگوید؛ یعنی چیزی كه یك انسان ناآگاه را به اشتباه میاندازد. از لحاظ لفظی شبهه از كلمهی اشتباه گرفته شده است؛ یعنی خطا كردن.
ما چیزی را تهاجم فرهنگی میدانیم كه توسط افرادی در سطح جامعه پراكنده میشود كه آنها حق را شناختهاند؛ لیكن چون مقاصد باطلی دارند و به دنبال اهداف دیگری هستند، برای رسیدن به آن اهداف میخواهند مسائلی را به شكل حق به مردم جامعه ارایه بدهند تا از این طریق به سخنان باطل خود، جامهی حقّانی بپوشانند و به آن مقاصد غیرحقّانی برسند و این شبیه مطلبی است كه امیرالمؤمنینعلیه السلام فرمود: «كَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»؛ گاهی اوقات سخن حقّی میگویند كه از آن باطل اراده میشود و گاهی از این هم بدتر میشود؛ مثل جایی كه سخن باطلی را در قالب حق بیان كردن و گاهی هم بنا به فرمودهی حضرت امیر، به گونهای است كه یك مقدار از حق میگیرند و یك مقدار از باطل كه این دو را با هم مخلوط میكنند و چیزی ارایه میدهند و در آن زمان، حق و باطل بر مردم مشتبه میشود. ما اینها را تهاجم فرهنگی و شبهه مینامیم. گاهی اوقاف چیزیهایی كه مطرح میكنند، از اصل و اساس باطل است؛ چرا كه سعی دارند با تحریك غرایز و شهواتِ انسانها، آنها را به سوی اهداف خودشان بكشند.
منبع:andisheqom.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : omidayandh
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}