نقش قبيله «نخع» در تاريخ اسلام (2)
نقش قبيله «نخع» در تاريخ اسلام (2)
دکتر اصغر منتظرالقائم
7. موقعيت نخعي ها در نبرد جمل (36 ق)
علي(ع)! که براي تحقق نخستين برنامه هايشان، يعني از ميان برداشتن معاويه از ولايت شام و در دست گرفتن امور آن بلاد، اقدام مي کرد، با دريافت اخبار عراق به طرف بصره حرکت کرد. در همين اوقات بود که گروهي از نخعي ها به نزد مالک اشتر آمدند و از او خواستند مخفيانه به ناکثين حمله کنند (ابن ابي شيبه، 1401ق، ج7، ص 262و ج8، ص 71).
علي(ع) مردم کوفه را براي حضور در سپاه خليفه فراخواند. ابوموسي اشعري، والي کوفه، مردم را از اين امر بازداشت و جنگ را فقط در «دارالحرب» براي مسلمان جايز دانست. تنها آنچه مانع تحقق نيات والي کوفه گرديد، حضور مالک در اين شهر و خطابه ي سفيران امام(ع) در بين مردم بود. يکي از قبايل کوفه که در اين نبرد در مقابل ناکثين قرار گرفت، قبيله ي مذحج و طوايف آن بود (بلاذري، همان، ج2، ص 235/ طبري، همان، ج3، ص 513). رياست نخع و فرماندهي ميمنه ي سپاه امام(ع) در اين جنگ، بر عهده مالک اشتر بود. وي به رسم معمول و براي تشجيع يارانش رجز مي خواند (بلاذري، همان، ج2، 235-237). به دستور امام گروهي از قبايل همدان و نخع مأمور پراکنده کردن مردم از اطراف شتر عايشه شدند (ابن ابي الحديد، [بي تا]، ج 1، ص 265).
8. موقعيت نخعي ها در نبرد صفين (37ق)
علي(ع) بر اساس تقسيم بندي قبايل کوفه، آنها را در هفت لشکر جاي داد و براي هر کدام فرماندهي تعيين نمود و فرماندهي قبيله مذحج و اشعر را به نضربن زياد حارثي واگذارد (طبري، همان، ج3، ص 566) و مالک بن حارث نخعي را به عنوان فرمانده ميمنه و پرچمدار مذحجيان سپاه تعيين کرد (ابن خلدون، همان، ج2، ص 172-174).
مالک در مبارزه با عمروعاص اين رجز را خواند: «اي کاش مي دانستم عمرو نسبت به من چگونه است. ... کسي که با او نذرم واجب شد. او کسي است که من تنها او را مي طلبم. ... اي صاحب گدا از من حمايتي مخواه! پيش بيا که من از جنگاوران نخع هستم. سرزنش من عراقي پر صدا را چگونه مي بيني؟!» (منقري، 1382، ص 169-170. در مورد ديگر رجزهاي مالک در نبرد صفين ر.ک به: ابن ابي الحديد، [بي تا]، ج3، ص 327-329 و ج5، ص 225). علاوه بر مالک، ديگر نخعيان، چون سنان بن مالک و حارث بن همام رزم هايي با شاميان داشتند (منقري، همان، ص 172-173).
قبيله ي نخع به ويژه در «ليله الهرير» به جد جنگيدند. در نتيجه ابي بن قيس نخعي کشته و پاي برادرش علقمه قطع شد (ابن ابي الحديد، همان، ج5، ص 225).
بشر نخعي و شخيربن يحيي نخعي نيز کشته شدند (خوارزمي، 1411ق، ص 245-247). علي(ع) نيز در خطبه اي فضايل، استقامت، خلوص و فداکاري قبيله نخع را در نبرد صفين ستود (طبري، 1420ق، ص 222).
معاويه که توان مقابله نظامي با سپاه عراق را نداشت، اقدام به طرح نيرنگ کرد تا سپاه عراق را از هم پراکنده سازد. طرح حکميت يکي از مکاري هاي معاويه در اين زمان بود. ناهمگوني و فريب خوردگي سپاه عراق، امام(ع) را براي پذيرش مشروط حکميت مجبور ساخت؛ اما پيشنهاد ايشان براي داوري در بين دو سپاه، مالک اشتر و عبدالله بن عباس بود، ولي عراقيان بر حکميت ابوموسي اشعري اتفاق کردند (منقري، همان، ص 489-492).
بدين ترتيب جنگ صفين که نزديک بود با غلبه ي سپاه عراق خاتمه يابد، با توطئه هاي معاويه و سادگي خشکه مقدس نماهاي کوفه و تعجيل کوفيان، بازتابي ناخوشايند براي عموم جامعه اسلامي بر جاي گذاشت.
9. موقعيت نخعي ها در نبرد نهروان (38 ق)
10. کارگزاران نخعي امام علي(ع)
مالک پيش از وقوع نبرد صفين، والي امام(ع) در سرزمين جزيره (ابن خياط، [بي تا]، «الف»، ص 151) که شامل موصل، نصيبين، دارا، سنجار، آمد، ميافاررقين، هيت و عانات مي شد، گرديد.(1) مالک در اين منطقه با ضحاک بن قيس فهري، والي معاويه، در مکاني در جزيره، مابين حران و رُقه که «مرج» ناميده مي شد، جنگيد. با آمدن نيروهاي کمکي از شام، مالک به موصل بازگشت تا اينکه مقدمات جنگ صفين فراهم شد (دينوري، 1960م، ص 154-155). او پس از جنگ صفين و در سال 38 قمري به دستور امام(ع) به مصر اعزام شد. امام(ع) نامه اي درباره شيوه مملکت داري به مالک نوشت که شروح زيادي بر آن نوشته شده است (ابن ابي الحديد، [بي تا]، ج17، ص 151-153). بر همين اساس، امام(ع) دو نامه هم به امراي حبشه نوشت و آنان را از جايگاه مالک آگاه ساخت و مأمورشان کرد اوامر او را اطاعت کنند (همان، ج15، ص 98)؛ اما مالک هيچ گاه در مصدر امور ولايت مصر قرار نگرفت. او بر اثر دسيسه ي معاويه در نزديکي «قلزم» به شهادت رسيد (2) (ابن حبان، 1393ق، ج5، ص 389/ ابن خياط، [بي تا]، «ب»، ص 248/اصبهاني، 1934م، ج2، ص 318).
مالک از فرماندهان و دلاوران سپاه علي(ع) در جنگ هاي جمل و صفين و نهروان بود (ابن حبان، همان). امام علي(ع) در رثاي مالک بسيار افسوس خورد (ابن عساکر، 1415ق، ج54، صص 380و 390-393) و در سوگنامه خود براي مالک، آيه ارجاع خواند و مرگش را از اعظم مصايب بعد از رحلت رسول الله(ص) دانست (ثقفي کوفي، [بي تا]، ص 169) و افراد بسياري در رثاي مالک شعر سرودند (ابن ابي الحديد، همان، ج6، ص 77). وجود مالک به امام علي(ع) نيرو مي داد (ثقفي کوفي، همان، ج1، ص 265) و براي دشمنانش چنان بود که آنان را منفعل مي ساخت. بي جهت نيست که معاويه از او مي ترسيد. ابن ابي الحديد معتزلي، مالک را معروف تر از ابوهذيل در بين معتزليان مي داند و در مقامش قلم فرسايي کرده و مي نويسد: «و کان حارباً شجاعاً رئيساً من أکابر الشيعه و عضمائها و شديد التحقق بولاء اميرالمؤمنين(ع) و نصره ...» (ابن ابي الحديد، همان، ج15، ص 95). ابن عساکر درباره او آورده است: «فارس شاعر صاحب علياً ....»؛ البته نبايد از جعليات و تحريفاتي که در مورد مالک در گزارش هاي مکتوب آمده، غافل ماند. ابن عساکر روايتي نقل مي کند که پذيرش آن، با توجه به شخصيت مالک و اخبار گزارش هاي ديگر به عنوان يک حقيقت تاريخي، محال به نظر مي رسد. او مي نويسد: عمر در مورد مالک زماني که او به مدينه آمده بود، گفت: «واي بر اين امت از تو و فرزندت که در آن روز از تو بر عصبيت خواهند بود» ( ابن عساکر، 1415ق، ج56، ص 377-378).(3) صاحب تاريخ دمش به روايت از شعبي مي نويسد: امام علي(ع) بر مالک خشم گرفت، ولي مالک آن حضرت را راضي کرد تا او را به مصر بفرستد. شعبي در مورد شهادت مالک در «قلزم» هم روايتي آورده که پذيرش آن با توجه به ديگر روايات تاريخي و دلايل متقن، قابل قبول نيست (همان، ص 388-390). امام علي(ع) در رثاي مالک گفته بود: «خدا مالک را رحمت کند که او براي من، مثل من براي رسول الله(ع) بود» (ابن ابي الحديد، همان، ج15، ص 95-99).(4)
در مورد فضايل اخلاقي مالک گفته اند: سخي بوده و در اين زمينه، گوي سبقت را از رقباي خود ربوده است (ثقفي کوفي، همان، ج1، صص 79و 167-265). اشعار و رجزهاي مالک در ميدان هاي نبرد در مقابل دشمنان امام علي(ع) معروف است (براي نمونه ر.ک به: ابن ابي الحديد، همان، ج15، ص 101-103/ منقري، 1382، صفحات متعدد). مالک در زمينه ي حديث، در رديف «ثقات» قرار دارد (ابن حبان، 1393ق، ج5، ص 389) و از علي(ع)، ام ذر، ابوذر، عمربن خطاب (مزي، 1406ق، ج 27، ص 126)، پدرش حارث، ابووائل، شقيق، سلمه، عبدالله ربيعه، ابن عباس، ابوالاحوص، علقمه بن قيس، عمار ياسر، ابوميسر، ابوسعيد خدري و ديگران به نقل روايت پرداخته است.
ابراهيم نخعي، اعمش (همان، ص 129)، ابوحسان الاعرج، کنانه، عبدالرحمن بن يزيد نخعي، علقمه بن قيس، مخرمه بن ربيعه، عمرو بن غالب همداني و نخعيون نيز از او به نقل روايت پرداخته اند. ابن سعد، مالک را در رديف طبقه ي اول تابعين قرار داده است (عسقلاني، 1404ق، ج10، ص 10).
2-10. هاني بن هوزه نخعي: او در جنگ نهروان نائب امام(ع) در کوفه بود (ابن خياط، [بي تا]، «الف»، ص 152).
3-10. کميل نخعي: کميل بن زيادبن هيک صهباني نخعي (مقتول در 83 ق) از مشاهير نخعي، تابعي و مکني به «ابن عبدالله» و «ابن عبدالرحمن» است (عسقلاني، همان، ج8، ص 402). در نبرد قادسيه شرکت کرد و در زمان عثمان به شام تبعيد شد (طبري، [بي تا]، «ب»، ص 148). از معتمدين و اصحاب السر (رازدار) امام علي(ع) بود (نقوي، 1406ق، ج6، ص 180). کميل در صفين حضور داشت و والي امام(ع) بر هيت بود. ابن سعد درباره ي وي آورده است: «کان شريفاً مطاعاً في قومه». کميل از رؤساي شيعي بود که در واقعه «ديرجماجم» شرکت داشت و پس از جنگ، به دستور حجاج ثقفي به قتل رسيد (ابن سعد، [بي تا]، ج6، ص 179/ ابن ابي الحديد، همان، ج17، ص 150). در منابع از او با عنوان « شيعه» و از خاصان علي(ع) ياد کرده اند (ابن ابي الحديد، همان، ص 149-150). ابن حجر و ابن عساکر او را در زمره رؤساي شيعه آورده اند؛ ولي ابن عمار به اشتباه معتقد است او واقفي بوده است (عسقلاني، 1404ق، ج8، ص 402).
کميل در کوفه سکونت گزيد و از عباد آن شهر محسوب مي گرديد (مزي، همان، ج24، ص 218). او در بين قومش مطاع بود (ابن سعد، همان، ج6، ص 217). بسياري از راويان کوفي، از جمله راويان نخعي از او روايت نقل کرده اند. کميل از امام علي(ع)، عثمان، عبدالله بن مسعود (همان، ص 179/ ابن عساکر، 1415ق، ج50، ص 247)، ابومسعود و ابوهريره (عسقلاني، همان، ج8، ص 42) به نقل روايت پرداخته است و ابواسحاق سبيعي، عباس بن ذريح، عبدالله بن يزيد صهباني، عبدالرحمن بن عباس و أعمش از وي روايت نقل کرده و او را «ثقه ي قليل الحديث» گفته اند (ابن سعد، همان، ج6، ص 179/ ابن عساکر، همان، ج50، ص 249-258/ عسقلاني، همان، ج8، ص 402).
کميل در سال 83 هجري پس از واقعه ي «دير جماجم» به دستور حجاج ثقفي در سن هفتاد سالگي به قتل رسيد (ابن سعد، همان، ج6، ص 217/ عسقلاني، همان، ج8، ص 402). امام(ع) کميل را با تعدادي از ياران خود به «هيت» فرستاد. اين، همزمان با طرح غارات معاويه بود؛ سفيان بن عفوف غامدي انبار را غارت کرده بود. کميل به يارانش دستور داد در حمله به سفيان پيشقدم شوند، اما اين کار باعث اتلاف نيروهايش از يک طرف و غارت هيت از سوي ديگر شد. اين امر باعث ناراحتي امام(ع) شد و امام(ع) به کميل نوشت در مورد برنامه هايش تجديد نظر کند. امام(ع) با تقويت نيروهاي تحت امر کميل و با دادن فرصت به او به پيروزي دست يافت (ثقفي کوفي، [بي تا]، ج2، ص 472/ بلاذري، 1394ق، ج2، ص 473-478/ سيد رضي، 1380، نامه 61/ مسعودي، 1409ق، ج2، ص 422/ ابن ابي الحديد، همان، ج17، ص 149).
از مهم ترين دستورالعمل هاي اخلاقي امام علي(ع) داستاني است که براي کميل بن زياد نخعي پيش آمد. امام(ع) کميل را به همراه خود به خارج از کوفه (جبان) برد و مدت ها با او سخن گفت. محورهاي عمده ي سخنان امام(ع) در مورد جايگاه دانش و اقسام دانشمندان و اخباري از ظهور حضرت مهدي [عج] و ويژگي هاي ياران ايشان بود. امام(ع) در بخشي از اين کلام مي فرمايد: «اي کميل! دانش بهتر از مال است؛ زيرا علم نگهبان توست و مال را تو نگهبان باشي، مال با بخشش کاستي پذيرد، اما علم با بخشش فزوني گيرد و مقام و شخصيتي که با مال به دست بيايد، با نابودي، نابود مي گردد»؛ و در جاي ديگر مي فرمايد: «اي کاش کساني را مي يافتم که مي توانستند آن را بياموزند. آري تيزهوشاني مي يابم، اما مورد اعتماد نمي باشند؛ دين را وسيله ي دنيا قرار داده و با نعمت هاي خدا بر بندگان و با برهان هاي الهي بر دوستان خدا فخر مي فروشند». امام(ع) پس از برشماري اقسام جويندگان علم مي افزايد: « ... و چنين است که دانش با مرگ دارندگان دانش مي ميرد» (سيدرضي، 1380، حکمت 147/ ثقفي کوفي، [بي تا]، ج1، ص 148-154).
11. قيام حجربن عدي کندي (51 ق)
طبري مي نويسد: رياست دو قبيله ي «مذحج» و «أسد» در اين زمان بر عهده ي ابوبرده بن ابوموسي اشعري بود. وي در زمره کساني بود که در يک استشهاد گروهي، شهادت داد حجر عليه خليفه قيام کرده و در صدد اخراج عامل کوفه است؛ به علاوه کوفيان را به سوي آل ابوطالب دعوت مي کند (طبري، همان، ج4، صص 193-194و199). اين قيام، همچنين بيانگر تفرقه موجود ميان شيعيان و تعلقاتي است که هر کدام را وا مي داشت به سبب منافع قبيله اي و شخصي خود، علايق ديني و سياسي شان را زير پا بگذارند.
سرانجام حجر در سال 52 هجري در مرج عذراء به همراه چند تن از يارانش کشته شد (همان، ص 194-196) و يک بار ديگر مواضع کوفي ها عليه مخالفان اهل بيت(ع) بي نتيجه ماند. در ارزيابي حرکت حجر بايد گفت: خواسته هاي حجر همان اهدافي بود که بيشتر کساني که در کوفه جنبشي در قرن نخست داشتند، به دنبال آن بودند؛ يعني حق خلافت براي آل ابوطالب را مي توان در شعارها و منش سياسي آنها دنبال کرد. اين نخستين قيامي بود که حقانيت اهل بيت(ع) را پس از صلح نامه سال 41 هجري به صورت علني مطرح مي کرد.
12. موقعيت نخع در قيام حسين بن علي(ع)
فاجعه ي عاشورا شکل گرفت، در حالي که هفت تن از شهداي کربلا از مذحج بودند (طبري، همان، ص 336). در برابر اينان، سنان بن انس نخعي قرار داشت که در سپاه کوفه و قاتل امام حسين(ع) بود. سنان تا زمان امارت حجاج بن يوسف زنده بود و از طرف او مورد تحسين و تجليل قرار گرفت (ابن عساکر، 1414ق، ص 368).
13. موقعيت نخعي ها در حرکت مختاربن ابي عبيده ثقفي (66 ق)
مختار در جنگ «خازر» انتقام خون شهداي کربلا را گرفت.(5) در اين جنگ، ابراهيم بن اشتر نخعي فرمانده ي کل سپاه، عبدالرحمن بن عبدالله نخعي فرمانده خيل (سواران) و طفيل بن لقيط نخعي فرمانده پيادگان سپاه مختار بودند. شعار مختار و يارانش در اين جنگ «يا لثارات الحسين» بود. پس از پايان نبرد، ابراهيم نيروهاي خود را به ولايات اطراف اعزام نمود که در بين ايشان افرادي از قبيله نخع هم بودند (همان، ص 553-554).
سرانجام مختار در جنگ «مذار» در مقابله با مصعب بن زبير شکست خورد و در دارالأماره ي کوفه محاصره شد؛ اما ابراهيم نخعي از زبيريون امان خواست. مصعب پس از غلبه بر مختار و تصرف کوفه، کوفيان را با عبارتي چون «شيعه الرسول و آل رسول»، «اعوان الحق»، «انصار الضعيف» و يا «اهل الدين» خطاب مي کرد (همان، ص 560-561) که خود مي تواند توصيفي از روانشاسي مذهبي مردم کوفه در حوادث قرن نخست هجري باشد.
ترکيب قبيله اي سپاه مختار در اين جنگ ها، عبارت بودند از: قبايل کنده، أزد، بجيله، نخع، خثعم، قيس، رباب، أسد، تميم و همدان که از قبايل نزاري و يمني هر دو در سپاه حضور داشتند (دينوري، 1960م، ص 295-299). ابراهيم و کوفيان در جنگ مسکن در کنار امويان و در مقابله با مصعب قرار گرفتند. مصعب توسط ورقاء نخعي به قتل رسيد (طبري، همان، ص 566).
14. موقعيت نخع در جنبش ابن اشعث و واقعه ي دير جماجم (86 ق)
علاوه بر اين، بايد از شخصيت هاي برتر نخع که در عرصه هاي اجتماعي و فرهنگي قرن نخست هجري سهيم بوده اند به افرادي چون علقمه بن قيس (م 65/63 ق)، أسودبن يزيد (م 76 ق)، عبدالرحمان بن يزيد، همام بن حارث (م 61 ق)، عريان بن الهيثم، عمروبن زراره بن قيس، يزيدبن معاويه و عابس بن ربيعه اشاره کرد (ابن خياط، [بي تا]، «ب»، ص 248).
1. نخع در بين قبايل معروف يمني و مذحجي، جايگاه ويژه اي در تحولات صدر اسلام، فتوح و تطورات خلافت اسلامي داشته است. توجه به تعدد نيروهاي نخعي در فتوحات و نقش آنها در اواخر خلافت عثمان و شکل گيري خلافت امام علي(ع) مؤيد اين مدعاست.
2. فهم سياسي و اجتماعي نخعي ها و نزديکي به اهل بيت(ع) سبب گرديده اين گروه در حوادثي که در طي تطور سياسي تاريخ شيعه رخ داده، نقش مؤثري ايفا کنند. اين امر در مورد ميراث فرهنگي و شيعي که نخعي ها در حفظ و انتقال آن سهيم بوده اند نيز به اثبات رسيده است.
3. اگرچه به طور کلي قبيله مذحج و طوايف آن ـ که نخعي ها را هم شامل مي شود ـ در کنار اهل بيت(ع) قرار گرفتند، ولي در برابر اينان سنان بن انس نخعي، قاتل امام حسين(ع) در روز عاشورا نيز قرار داشته است.
4. بزرگان نخعي در تثبيت، ترويج و تأييد اهداف و برنامه هاي اهل بيت عليهم السلام به ويژه در خلافت امام علي(ع) نقش مهمي داشته اند؛ به طوري که امام(ع) آنها را بازوهاي اجرايي و رازدار خود مي دانست. پس از صلح نامه ي معاويه با امام حسن(ع) آنچه از قبيله ي نخع ثبت گرديده، منحصر به شخصيت هايي است که جذب برخي تحرکات عقيدتي و اجتماعي عليه امويان مي شدند که اين خود مي تواند گرايش ها و مواضع قبيله ي نخع در قرن نخست هجري راـ با توجه به سابقه ي تاريخي اين قبيله و سکونت آنان در کوفه که براي امويان بسيار خطرساز بود ـ مشخص نمايد؛ با اين حال قبيله مذحج به سبب حمايت از اهل بيت(ع) پيوسته معروف بوده است.
پي نوشت ها :
1- دينوري درباره موقعيت مالک در اين دوره مي نويسد: «و ما غلب عليها من ارضي الشام» (دينوري، همان، ص 154-155).
2- ابن خلدون معتقد است مالک به مرگ طبيعي از دنيا رفت (ابن خلدون، همان، ج4، ص 294).
3- متن عربي اين سخن به نقل از کتاب تاريخ دمش به اين شرح است: «ويل لهذه الامه منک و من ولدک أن المؤمنين منک يوماً عصبياً» (ابن عساکر، همان، ص 377-378).
4- متن عربي اين سخن به شرح زير است: «يرحم الله مالکاً فلقد کا لي کما کنت لرسول الله(ص) ...» (ابن ابي الحديد، همان، ج15، ص 95-99).
5- خازر رودي است بين اربل و موصل که در آنجا روستايي به همين نام وجود دارد که به مردمش خازر مي گفتند(حموي، 1399ق، ج2، ص 338).
1. ابن ابي الحديد؛ شرح نهج البلاغه؛ تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم؛ ج 15،8،6،5،3،2،1و17، [بي جا]، دارالاحياء الکتب العربيه، [بي تا].
2. ابن ابي الدنيا، عبدالله بن محمد بن سفيان؛ الهواتف؛ [بي جا]، [بي نا]، [بي تا].
3. ابن ابي شيبه، عبدالله بن محمد؛ المصنف، تحقيق سعيد محمداللحام؛ ج 7و8، بيروت: دارالفکر، 1401ق.
4. ابن حبان، محمد؛ الثقات؛ حيدرآباد دکن: موسسه الکتب الثقافه، 1393ق.
5. ابن خلدون، محمد؛ تاريخ؛ ج2،3و4، بيروت: دار احياء التراث العربي، [بي تا].
7. طبقات؛ تحقيق سهيل زکار؛ بيروت: دارالفکر، [بي تا]، «ب».
8. ابن سعد، محمد؛ الطبقات الکبري؛ ج1، 3، 5و6، بيروت: دارصادر، [بي تا].
9. ابن شبه النميري، عمر؛ تاريخ المدينه المنوره؛ تحقيق فهيم محمد شلتوت؛ ج3، قم: دارالفکر، [بي تا].
10. ابن عساکر؛ تاريخ مدينه دمشق؛ تحقيق علي شيري؛ بيروت: دارالفکر، 1415ق.
11. ترجمه الامام حسين(ع)؛ تحقيق شيخ محمدباقر محمودي؛ الطبعه الثانيه، قم: مجمع احياء الثقافه الاسلاميه، 1414ق.
12. ابن کلبي، هشام بن محمد؛ جمهره النسب؛ عن ابن حبيب، عنه و مختصر الجمهره حواشيه؛ حققها واکملها و نسقها عبدالستار احمد فراج، [بي جا]: [بي نا]، [بي تا].
13. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج6و8و11، قم: نشر الادب الحوزه، 1405ق.
14. اصبهاني، ابونعيم؛ ذکر اخبار اصبهان؛ ج2، مطبعه ليدن، 1934م.
15. البلاذري، احمدبن يحيي؛ انساب الاشراف؛ ترجمه محمدباقر محمودي؛ ج2، 4و5 بيروت: موسسه الاعلمي، 1394ق.
16. المزي، يوسف؛ تهذيب الکمال؛ تحقيق بشار عواد؛ ج24و 27، الطبعه الرابعه، [بي جا]، موسسه الرساله، 1406ق.
17. بکري، عبدالله؛ معجم مااستعجم؛ مصطفي السقا؛ ج1، الطبعه الثالثه، بيروت: عالم الکتاب، 1403ق.
18. بيهقي، احمدبن حسين؛ السنن الکبري؛ ج6، بيروت: دارالفکر، [بي تا].
19. ثقفي کوفي، ابراهيم بن محمد؛ الغارات؛ تحقيق سيد جلال الدين ارموي، ج1و2، [بي جا]، بهمن، [بي تا].
20. حاکم نيشابوري، محمدبن محمد؛ مستدرک حاکم؛ ج3، بيروت: دارالمعرفه، 1409ق.
21. حموي، ياقوت؛ معجم البلدان؛ ج2، بيروت: داراحياء التراث العربي، 1399ق/ 1979م.
22. خوارزمي، موفق بن احمد؛ المناقب؛ قم: موسسه النشر الاسلامي، 1411ق.
23. دينوري، ابوحنيفه احمدبن داوود؛ الاخبار الطوال؛ عبدالمنعم عامر؛ [بي جا]، دارالاحياء الکتب العربيه، 1960م.
24. سيدرضي؛ نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي؛ قم: صفحه نگار، 1380.
25. شريف قرشي، باقر؛ حياه الامام حسين(ع)؛ نجف: مطبعه الآداب، 1974م.
26. شمس الدين، محمد مهدي؛ انصار الحسين؛ الطبعه الثانيه، [بي جا]، الدار الاسلاميه، 1410ق.
27. طبري، عمادالدين محمدبن ابوالقاسم؛ بشاره المصطفي؛ تحقيق جواد قيومي؛ قم: موسسه النشر الاسلامي، 1420ق.
28. طبري، محمدبن جرير؛ الرسل و الملوک (تاريخ الامم و الملوک)؛ ج3،2و 4، بيروت: موسسه الاعلمي، [بي تا].
29. المنتخب من کتاب ذيل المذيل؛ بيروت: موسسه الاعلمي، [ بي تا.
30. عسقلاني، ابن حجر؛ الاصابه في تمييزالصحابه؛ تحقيق عادل احمد و عبدالموجود؛ ج6، 7و 8، بيروت: دارالکتب العلميه، 1415ق.
31. تهذيب التهذيب؛ ج 8و 10، بيروت: دارالفکر، 1404ق.
32. عسکري، مرتضي؛ عبدالله بن سبا و اساطير اخري؛ ج2، الطبعه السادسه، [بي جا]، التوحيد، 1413ق/1992م.
33. مسعودي، أبوالحسن علي بن الحسين (م 346)؛ مروج الذهب و معاد الجوهر؛ تحقيق اسعد داغر؛ ج2، قم: دارالهجره، 1409ق.
34. مفيد، محمد؛ الجمل؛ قم: مکتبه الداوري، [بي تا].
35. منقري، نصربن مزاحم؛ وقعه صفين؛ عبدالسلام محمد هارون؛ الطبعه الثانيه، [بي جا]، الموسسه العربيه الحديثه، 1382ق.
36. نقوي، حسين؛ عبقات الانوار؛ قم: موسسه البعثه، 1406ق.
37. همداني، حسين؛ صفه جزيره العرب؛ تحقيق محمد بن علي الاکوع؛ بغداد: دارالثقافه العامه، 1989م.
38. يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب؛ البلدا؛ ترجمه محمد ابراهيم آيتي؛ تهران: علمي و فرهنگي، 1381.
39. تاريخ يعقوبي؛ قم: فرهنگ اهل بيت(ع)، [بي تا].
/ع
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}