نقش قبيله «نخع» در تاريخ اسلام (2)


 

نويسندگان: مريم سعيديان جزي
دکتر اصغر منتظرالقائم




 

7. موقعيت نخعي ها در نبرد جمل (36 ق)
 

حضور جدي قبيله نخع در کنار امام علي(ع) در ابعاد نظامي نمود خاصي دارد. اهداف و برنامه هاي امام(ع) براي برخي از صحابه ي رسول الله(ص) قابل تحمل نبود؛ به همين جهت از بيعت با امام(ع) سر باز زدند و در مکه تجمع کردند. اين گروه، مجموعه اي شامل ناراضيان خلافت علي(ع) ، عمال عثمان و دنياخواهان بودند که به مقصد بصره حرکت کردند و خزانه آن شهر را چپاول نمودند. ناکثين (پيمان شکنان) براي تحريک مردم و همراه کردن شخصيت هاي معروف با خود، به جد تلاش کردند.
علي(ع)! که براي تحقق نخستين برنامه هايشان، يعني از ميان برداشتن معاويه از ولايت شام و در دست گرفتن امور آن بلاد، اقدام مي کرد، با دريافت اخبار عراق به طرف بصره حرکت کرد. در همين اوقات بود که گروهي از نخعي ها به نزد مالک اشتر آمدند و از او خواستند مخفيانه به ناکثين حمله کنند (ابن ابي شيبه، 1401ق، ج7، ص 262و ج8، ص 71).
علي(ع) مردم کوفه را براي حضور در سپاه خليفه فراخواند. ابوموسي اشعري، والي کوفه، مردم را از اين امر بازداشت و جنگ را فقط در «دارالحرب» براي مسلمان جايز دانست. تنها آنچه مانع تحقق نيات والي کوفه گرديد، حضور مالک در اين شهر و خطابه ي سفيران امام(ع) در بين مردم بود. يکي از قبايل کوفه که در اين نبرد در مقابل ناکثين قرار گرفت، قبيله ي مذحج و طوايف آن بود (بلاذري، همان، ج2، ص 235/ طبري، همان، ج3، ص 513). رياست نخع و فرماندهي ميمنه ي سپاه امام(ع) در اين جنگ، بر عهده مالک اشتر بود. وي به رسم معمول و براي تشجيع يارانش رجز مي خواند (بلاذري، همان، ج2، 235-237). به دستور امام گروهي از قبايل همدان و نخع مأمور پراکنده کردن مردم از اطراف شتر عايشه شدند (ابن ابي الحديد، [بي تا]، ج 1، ص 265).

8. موقعيت نخعي ها در نبرد صفين (37ق)
 

جنگ صفين نتيجه ي تجمع احزاب مخالف علي(ع) بود که از سلوک اخلاقي و منش سياسي امام(ع) ضربه خورده، تاب تحمل عدالتش را نداشتند. دستمايه ي اين گروه، گرفتن انتقام خون خليفه ي مقتول، عثمان بود. آنها مي گفتند علي(ع) در مورد قاتلان عثمان تساهل کرده است. نتيجه ي چنين دعاوي اي بروز حادثه اي شد که در تاريخ اسلام کم از حادثه ي سقيفه نيست. امام(ع) پيش از هر گونه برخورد، لازم مي ديد دقيقاً مواضع خويش را نسبت به معاويه، سوابق، اهداف و برنامه هايش تبيين نمايد؛ به همين جهت نامه هاي آن حضرت به معاويه و حضور سفيران آن حضرت در شام، سند محکم تاريخي براي اثبات و تشريح مواضع دو طرف است. دلايل معاويه براي بيعت نکردن با امام(ع) و ماندن در شام، حکايت از وضوح انحراف در جامعه اي است که آن حضرت در آغاز خطبه ي شقشقيه به آن اشاره مي کند. نتيجه ي اين امر، وقوع جنگ صفين بود که محل تلاقي گروه و احزاب گوناگون پس از رحلت پيامبر(ص) تا اين زمان محسوب مي شد. نبرد صفين تعاريف جديدي از خلافت، فهم دين و متون دين و اداره جامعه اسلامي را آشکار کرد.
علي(ع) بر اساس تقسيم بندي قبايل کوفه، آنها را در هفت لشکر جاي داد و براي هر کدام فرماندهي تعيين نمود و فرماندهي قبيله مذحج و اشعر را به نضربن زياد حارثي واگذارد (طبري، همان، ج3، ص 566) و مالک بن حارث نخعي را به عنوان فرمانده ميمنه و پرچمدار مذحجيان سپاه تعيين کرد (ابن خلدون، همان، ج2، ص 172-174).
مالک در مبارزه با عمروعاص اين رجز را خواند: «اي کاش مي دانستم عمرو نسبت به من چگونه است. ... کسي که با او نذرم واجب شد. او کسي است که من تنها او را مي طلبم. ... اي صاحب گدا از من حمايتي مخواه! پيش بيا که من از جنگاوران نخع هستم. سرزنش من عراقي پر صدا را چگونه مي بيني؟!» (منقري، 1382، ص 169-170. در مورد ديگر رجزهاي مالک در نبرد صفين ر.ک به: ابن ابي الحديد، [بي تا]، ج3، ص 327-329 و ج5، ص 225). علاوه بر مالک، ديگر نخعيان، چون سنان بن مالک و حارث بن همام رزم هايي با شاميان داشتند (منقري، همان، ص 172-173).
قبيله ي نخع به ويژه در «ليله الهرير» به جد جنگيدند. در نتيجه ابي بن قيس نخعي کشته و پاي برادرش علقمه قطع شد (ابن ابي الحديد، همان، ج5، ص 225).
بشر نخعي و شخيربن يحيي نخعي نيز کشته شدند (خوارزمي، 1411ق، ص 245-247). علي(ع) نيز در خطبه اي فضايل، استقامت، خلوص و فداکاري قبيله نخع را در نبرد صفين ستود (طبري، 1420ق، ص 222).
معاويه که توان مقابله نظامي با سپاه عراق را نداشت، اقدام به طرح نيرنگ کرد تا سپاه عراق را از هم پراکنده سازد. طرح حکميت يکي از مکاري هاي معاويه در اين زمان بود. ناهمگوني و فريب خوردگي سپاه عراق، امام(ع) را براي پذيرش مشروط حکميت مجبور ساخت؛ اما پيشنهاد ايشان براي داوري در بين دو سپاه، مالک اشتر و عبدالله بن عباس بود، ولي عراقيان بر حکميت ابوموسي اشعري اتفاق کردند (منقري، همان، ص 489-492).
بدين ترتيب جنگ صفين که نزديک بود با غلبه ي سپاه عراق خاتمه يابد، با توطئه هاي معاويه و سادگي خشکه مقدس نماهاي کوفه و تعجيل کوفيان، بازتابي ناخوشايند براي عموم جامعه اسلامي بر جاي گذاشت.

9. موقعيت نخعي ها در نبرد نهروان (38 ق)
 

جنگ نهروان آخرين برخورد نظامي اميرالمؤمنين(ع) در زمان خلافتش بود که با غلبه سپاهيان آن حضرت پايان گرفت. موافقان نخستين حکميت و مخالفان نهايي از سپاه عراق جدا شدند و در دهکده ي «حروراء» مستقر شدند تا با افزايش نيرو در مقابل امام علي(ع) بايستند. قبيله نخع در ترکيب قبيله اي سپاه خوارج قرار نداشت (بلاذري، همان، ج2، ص 371)؛ به علاوه نخعي ها در سرکوب گروهي از خوارج که فروه بن نوفل اشجعي رهبري آنها را بر عهده داشت، نقش داشتند؛ از جمله بزرگان نخعي که در نبرد با خوارج حضور داشتند، مي توان به بکر بن هوزه و حنان بن هوزه اشاره کرد (منقري، همان، ص 286-287/طبري، همان، ج4، ص 64).

10. کارگزاران نخعي امام علي(ع)
 

1-10. مالک اشتر: مالک بن حارث بن عبد يغوث سلمي نخعي حارثي، يکي از بزرگان تاريخ اسلام و تشيع است. مالک پيش از اسلام در يمن به دنيا آمد و دوران پيامبر(ص) را درک کرد (عسقلاني، 1404ق، ج10، ص 10). او در فتوحات اسلامي حضور داشت و در «يرموک» يک چشمش را از دست داد؛ به همين جهت او را «اشتر» مي گفتند. شاهد خطبه ي عمربن خطاب در جابيه و از تابعاني بود که در کوفه ساکن شد و رئيس نخع در اين شهر بود (عسقلاني، 1415ق، ج6، ص 212). در دوران عثمان به دليل انحراف دستگاه خلافت از مسير اسلامي و تخلف و تجمل گرايي خليفه و عمال ناکارآمد او و سودجويي امويان در ولاياتي چون عراق، همراه کوفيان اعتراض کرد و به شام تبعيد شد. او و همراهانش در نهايت توانست والي کوفه را عزل نمايند؛ چه اينکه تقاضاي مردم براي آنکه خليفه اصلاح شود و از اقداماتش عدول کند، بي نتيجه ماند؛ به همين جهت مالک و بزرگان کوفه به مدينه آمدند و خليفه به قتل رسيد (طبري، [بي تا]، ص 148).
مالک پيش از وقوع نبرد صفين، والي امام(ع) در سرزمين جزيره (ابن خياط، [بي تا]، «الف»، ص 151) که شامل موصل، نصيبين، دارا، سنجار، آمد، ميافاررقين، هيت و عانات مي شد، گرديد.(1) مالک در اين منطقه با ضحاک بن قيس فهري، والي معاويه، در مکاني در جزيره، مابين حران و رُقه که «مرج» ناميده مي شد، جنگيد. با آمدن نيروهاي کمکي از شام، مالک به موصل بازگشت تا اينکه مقدمات جنگ صفين فراهم شد (دينوري، 1960م، ص 154-155). او پس از جنگ صفين و در سال 38 قمري به دستور امام(ع) به مصر اعزام شد. امام(ع) نامه اي درباره شيوه مملکت داري به مالک نوشت که شروح زيادي بر آن نوشته شده است (ابن ابي الحديد، [بي تا]، ج17، ص 151-153). بر همين اساس، امام(ع) دو نامه هم به امراي حبشه نوشت و آنان را از جايگاه مالک آگاه ساخت و مأمورشان کرد اوامر او را اطاعت کنند (همان، ج15، ص 98)؛ اما مالک هيچ گاه در مصدر امور ولايت مصر قرار نگرفت. او بر اثر دسيسه ي معاويه در نزديکي «قلزم» به شهادت رسيد (2) (ابن حبان، 1393ق، ج5، ص 389/ ابن خياط، [بي تا]، «ب»، ص 248/اصبهاني، 1934م، ج2، ص 318).
مالک از فرماندهان و دلاوران سپاه علي(ع) در جنگ هاي جمل و صفين و نهروان بود (ابن حبان، همان). امام علي(ع) در رثاي مالک بسيار افسوس خورد (ابن عساکر، 1415ق، ج54، صص 380و 390-393) و در سوگنامه خود براي مالک، آيه ارجاع خواند و مرگش را از اعظم مصايب بعد از رحلت رسول الله(ص) دانست (ثقفي کوفي، [بي تا]، ص 169) و افراد بسياري در رثاي مالک شعر سرودند (ابن ابي الحديد، همان، ج6، ص 77). وجود مالک به امام علي(ع) نيرو مي داد (ثقفي کوفي، همان، ج1، ص 265) و براي دشمنانش چنان بود که آنان را منفعل مي ساخت. بي جهت نيست که معاويه از او مي ترسيد. ابن ابي الحديد معتزلي، مالک را معروف تر از ابوهذيل در بين معتزليان مي داند و در مقامش قلم فرسايي کرده و مي نويسد: «و کان حارباً شجاعاً رئيساً من أکابر الشيعه و عضمائها و شديد التحقق بولاء اميرالمؤمنين(ع) و نصره ...» (ابن ابي الحديد، همان، ج15، ص 95). ابن عساکر درباره او آورده است: «فارس شاعر صاحب علياً ....»؛ البته نبايد از جعليات و تحريفاتي که در مورد مالک در گزارش هاي مکتوب آمده، غافل ماند. ابن عساکر روايتي نقل مي کند که پذيرش آن، با توجه به شخصيت مالک و اخبار گزارش هاي ديگر به عنوان يک حقيقت تاريخي، محال به نظر مي رسد. او مي نويسد: عمر در مورد مالک زماني که او به مدينه آمده بود، گفت: «واي بر اين امت از تو و فرزندت که در آن روز از تو بر عصبيت خواهند بود» ( ابن عساکر، 1415ق، ج56، ص 377-378).(3) صاحب تاريخ دمش به روايت از شعبي مي نويسد: امام علي(ع) بر مالک خشم گرفت، ولي مالک آن حضرت را راضي کرد تا او را به مصر بفرستد. شعبي در مورد شهادت مالک در «قلزم» هم روايتي آورده که پذيرش آن با توجه به ديگر روايات تاريخي و دلايل متقن، قابل قبول نيست (همان، ص 388-390). امام علي(ع) در رثاي مالک گفته بود: «خدا مالک را رحمت کند که او براي من، مثل من براي رسول الله(ع) بود» (ابن ابي الحديد، همان، ج15، ص 95-99).(4)
در مورد فضايل اخلاقي مالک گفته اند: سخي بوده و در اين زمينه، گوي سبقت را از رقباي خود ربوده است (ثقفي کوفي، همان، ج1، صص 79و 167-265). اشعار و رجزهاي مالک در ميدان هاي نبرد در مقابل دشمنان امام علي(ع) معروف است (براي نمونه ر.ک به: ابن ابي الحديد، همان، ج15، ص 101-103/ منقري، 1382، صفحات متعدد). مالک در زمينه ي حديث، در رديف «ثقات» قرار دارد (ابن حبان، 1393ق، ج5، ص 389) و از علي(ع)، ام ذر، ابوذر، عمربن خطاب (مزي، 1406ق، ج 27، ص 126)، پدرش حارث، ابووائل، شقيق، سلمه، عبدالله ربيعه، ابن عباس، ابوالاحوص، علقمه بن قيس، عمار ياسر، ابوميسر، ابوسعيد خدري و ديگران به نقل روايت پرداخته است.
ابراهيم نخعي، اعمش (همان، ص 129)، ابوحسان الاعرج، کنانه، عبدالرحمن بن يزيد نخعي، علقمه بن قيس، مخرمه بن ربيعه، عمرو بن غالب همداني و نخعيون نيز از او به نقل روايت پرداخته اند. ابن سعد، مالک را در رديف طبقه ي اول تابعين قرار داده است (عسقلاني، 1404ق، ج10، ص 10).
2-10. هاني بن هوزه نخعي: او در جنگ نهروان نائب امام(ع) در کوفه بود (ابن خياط، [بي تا]، «الف»، ص 152).
3-10. کميل نخعي: کميل بن زيادبن هيک صهباني نخعي (مقتول در 83 ق) از مشاهير نخعي، تابعي و مکني به «ابن عبدالله» و «ابن عبدالرحمن» است (عسقلاني، همان، ج8، ص 402). در نبرد قادسيه شرکت کرد و در زمان عثمان به شام تبعيد شد (طبري، [بي تا]، «ب»، ص 148). از معتمدين و اصحاب السر (رازدار) امام علي(ع) بود (نقوي، 1406ق، ج6، ص 180). کميل در صفين حضور داشت و والي امام(ع) بر هيت بود. ابن سعد درباره ي وي آورده است: «کان شريفاً مطاعاً في قومه». کميل از رؤساي شيعي بود که در واقعه «ديرجماجم» شرکت داشت و پس از جنگ، به دستور حجاج ثقفي به قتل رسيد (ابن سعد، [بي تا]، ج6، ص 179/ ابن ابي الحديد، همان، ج17، ص 150). در منابع از او با عنوان « شيعه» و از خاصان علي(ع) ياد کرده اند (ابن ابي الحديد، همان، ص 149-150). ابن حجر و ابن عساکر او را در زمره رؤساي شيعه آورده اند؛ ولي ابن عمار به اشتباه معتقد است او واقفي بوده است (عسقلاني، 1404ق، ج8، ص 402).
کميل در کوفه سکونت گزيد و از عباد آن شهر محسوب مي گرديد (مزي، همان، ج24، ص 218). او در بين قومش مطاع بود (ابن سعد، همان، ج6، ص 217). بسياري از راويان کوفي، از جمله راويان نخعي از او روايت نقل کرده اند. کميل از امام علي(ع)، عثمان، عبدالله بن مسعود (همان، ص 179/ ابن عساکر، 1415ق، ج50، ص 247)، ابومسعود و ابوهريره (عسقلاني، همان، ج8، ص 42) به نقل روايت پرداخته است و ابواسحاق سبيعي، عباس بن ذريح، عبدالله بن يزيد صهباني، عبدالرحمن بن عباس و أعمش از وي روايت نقل کرده و او را «ثقه ي قليل الحديث» گفته اند (ابن سعد، همان، ج6، ص 179/ ابن عساکر، همان، ج50، ص 249-258/ عسقلاني، همان، ج8، ص 402).
کميل در سال 83 هجري پس از واقعه ي «دير جماجم» به دستور حجاج ثقفي در سن هفتاد سالگي به قتل رسيد (ابن سعد، همان، ج6، ص 217/ عسقلاني، همان، ج8، ص 402). امام(ع) کميل را با تعدادي از ياران خود به «هيت» فرستاد. اين، همزمان با طرح غارات معاويه بود؛ سفيان بن عفوف غامدي انبار را غارت کرده بود. کميل به يارانش دستور داد در حمله به سفيان پيشقدم شوند، اما اين کار باعث اتلاف نيروهايش از يک طرف و غارت هيت از سوي ديگر شد. اين امر باعث ناراحتي امام(ع) شد و امام(ع) به کميل نوشت در مورد برنامه هايش تجديد نظر کند. امام(ع) با تقويت نيروهاي تحت امر کميل و با دادن فرصت به او به پيروزي دست يافت (ثقفي کوفي، [بي تا]، ج2، ص 472/ بلاذري، 1394ق، ج2، ص 473-478/ سيد رضي، 1380، نامه 61/ مسعودي، 1409ق، ج2، ص 422/ ابن ابي الحديد، همان، ج17، ص 149).
از مهم ترين دستورالعمل هاي اخلاقي امام علي(ع) داستاني است که براي کميل بن زياد نخعي پيش آمد. امام(ع) کميل را به همراه خود به خارج از کوفه (جبان) برد و مدت ها با او سخن گفت. محورهاي عمده ي سخنان امام(ع) در مورد جايگاه دانش و اقسام دانشمندان و اخباري از ظهور حضرت مهدي [عج] و ويژگي هاي ياران ايشان بود. امام(ع) در بخشي از اين کلام مي فرمايد: «اي کميل! دانش بهتر از مال است؛ زيرا علم نگهبان توست و مال را تو نگهبان باشي، مال با بخشش کاستي پذيرد، اما علم با بخشش فزوني گيرد و مقام و شخصيتي که با مال به دست بيايد، با نابودي، نابود مي گردد»؛ و در جاي ديگر مي فرمايد: «اي کاش کساني را مي يافتم که مي توانستند آن را بياموزند. آري تيزهوشاني مي يابم، اما مورد اعتماد نمي باشند؛ دين را وسيله ي دنيا قرار داده و با نعمت هاي خدا بر بندگان و با برهان هاي الهي بر دوستان خدا فخر مي فروشند». امام(ع) پس از برشماري اقسام جويندگان علم مي افزايد: « ... و چنين است که دانش با مرگ دارندگان دانش مي ميرد» (سيدرضي، 1380، حکمت 147/ ثقفي کوفي، [بي تا]، ج1، ص 148-154).

11. قيام حجربن عدي کندي (51 ق)
 

تمهيدات و فتنه ها عليه اهل بيت(ع)، دشمني با مردم عراق، ناسزاگويي به امام علي(ع)، شکنجه ي شيعيان، تناقض در رفتارهاي سياسي و مذهبي و شدت عمل در ولايات، از مهم ترين کارهاي معاويه در زمان خلافتش بود. همين امر، باعث شد حجربن عدي همراه با برخي از شيعيان کوفه عليه اقدامات معاويه واکنش نشان داده و دست به قيام بزند. حجر پيش از اين در کنار امام علي(ع) در جنگ هاي جمل و صفين حضور يافته بود (طبري، [بي تا]، «الف»، ج4، ص 190و ج6، صص 205و 218). زيادبن ابيه، والي اموي عراق، با تهديد و مرعوب کردن رؤساي کوفه، آنها را عليه حجر و يارانش بسيج کرد؛ به طوري که او متواري شد و به خانه ي عبدالله بن حارث، برادر مالک اشتر رفت. به روايت بلاذري، عبدالله او را با خوشرويي پذيرفت (بلاذري، 1394ق، ج4، ص 249). طبري نيز آورده است: ابن حارث همراه ساير سران قبايل کنده و بجيله از زياد خواستند حجر را امان دهد؛ اما زياد به وعده ي خود وفا نکرد و با آمدن حجر، او را زنداني کرد (طبري، همان، ج4، ص 196)؛ با اين حال ابن خلدون مي نويسد: چون زياد از همه ي قبايل خواسته بود حجر را محاصره کنند، سران کوفه ـ که عبدالله بن حارث هم در بين آنان بود ـ شهادت دادند حجر در کوفه عليه معاويه شورش کرده است. عبدالله بن حارث بعد از مدتي به عنوان والي امويان در «ارمنيه» منصوب گرديد (ابن خلدون، [بي تا]، ج3، ص 23-24). نگاهي به ياران حجر و کساني که شهادت نامه زياد عليه حجر را امضا کردند، نشان دهنده ي عدم تمايل و ياري نخع از حجر است.
طبري مي نويسد: رياست دو قبيله ي «مذحج» و «أسد» در اين زمان بر عهده ي ابوبرده بن ابوموسي اشعري بود. وي در زمره کساني بود که در يک استشهاد گروهي، شهادت داد حجر عليه خليفه قيام کرده و در صدد اخراج عامل کوفه است؛ به علاوه کوفيان را به سوي آل ابوطالب دعوت مي کند (طبري، همان، ج4، صص 193-194و199). اين قيام، همچنين بيانگر تفرقه موجود ميان شيعيان و تعلقاتي است که هر کدام را وا مي داشت به سبب منافع قبيله اي و شخصي خود، علايق ديني و سياسي شان را زير پا بگذارند.
سرانجام حجر در سال 52 هجري در مرج عذراء به همراه چند تن از يارانش کشته شد (همان، ص 194-196) و يک بار ديگر مواضع کوفي ها عليه مخالفان اهل بيت(ع) بي نتيجه ماند. در ارزيابي حرکت حجر بايد گفت: خواسته هاي حجر همان اهدافي بود که بيشتر کساني که در کوفه جنبشي در قرن نخست داشتند، به دنبال آن بودند؛ يعني حق خلافت براي آل ابوطالب را مي توان در شعارها و منش سياسي آنها دنبال کرد. اين نخستين قيامي بود که حقانيت اهل بيت(ع) را پس از صلح نامه سال 41 هجري به صورت علني مطرح مي کرد.

12. موقعيت نخع در قيام حسين بن علي(ع)
 

مرگ معاويه در نيمه شب ماه رجب سال شصت هجري، شيعيان کوفه را به فکر دعوت از حسين بن علي(ع) و زمينه سازي براي حکومت آن حضرت انداخت. يزيد بن معاويه در شام به خلافت نشست. کارهايش نه بويي از توانمندي اداري قلمرو اسلامي را داشت و نه حداقل در ظاهر با تعاليم ديني همسويي داشت. والي کوفه، نعمان بن بشير، در دستگيري مخالفان بني اميه تساهل مي کرد. حسين بن علي(ع) براي اطمينان از دعوت کوفي ها، مسلم بن عقيل را به کوفه فرستاد. اوضاع به گونه اي بود که امام(ع) را رهسپار عراق کرد، اما دسيسه هاي ياران اموي کوفه، همه چيز را تغيير داد. مسلم در يک برخورد نظامي، روياروي امويان قرار گرفت. وي سپاهي فراهم کرد که با ترکيب قبيله اي منظم شده بود. فرماندهي دو قبيله ي أسد و مذحج و پيادگان، بر عهده ي مسلم بن عوسجه اسدي بود (همان، ص 275). هاني بن عروه مرادي، رئيس مذحجيان کوفه، به سبب همکاري با مسلم دستگير شد و پس از شهادت مسلم، به قتل رسيد (همان، ص 284). وقتي عبيدالله بن زياد، عمربن سعد وقاص را به ميدان کربلا اعزام مي کرد، رؤساي قبايل حمير، نخع، انصار و ربيعه در مسجد جمع شدند و از عمربن سعد خواستند از مواجهه با فرزند رسول الله(ص) امتناع کند (شمس الدين، 1401ق، صص 198-199).
فاجعه ي عاشورا شکل گرفت، در حالي که هفت تن از شهداي کربلا از مذحج بودند (طبري، همان، ص 336). در برابر اينان، سنان بن انس نخعي قرار داشت که در سپاه کوفه و قاتل امام حسين(ع) بود. سنان تا زمان امارت حجاج بن يوسف زنده بود و از طرف او مورد تحسين و تجليل قرار گرفت (ابن عساکر، 1414ق، ص 368).

13. موقعيت نخعي ها در حرکت مختاربن ابي عبيده ثقفي (66 ق)
 

حرکت توابين، جنبش کوفي ها و تزلزل موقعيت امويان در عراق، زمينه تلاش مختار براي اقدام عليه خلافت را فراهم آورد. او محبان اهل بيت(ع) را دور خود جمع کرد. مختار رؤساي کوفي را به خود نزديک ساخت و از آنها براي پيشبرد اهداف خود بهره برد (ابن خلدون، همان، ج3، ص 24). مختار، ابراهيم بن اشتر را با نامه اي که ادعا مي کرد از جانب محمد حنفيه آمده و به او اعلام شده است، با خود همراه ساخت. ابراهيم در طي نبردهاي مکرر، والي عراق را مغلوب ساخت (طبري، همان، ص 560) و زمينه ي تشکيل دولتي کوچک را براي مختار در کوفه و نواحي اطراف آن فراهم آورد. مختار بر اساس کتاب خدا، سنت، حمايت از اهل بيت(ع) و بيان وعده هايي، از مردم بيعت گرفت (همان، ص 561).
مختار در جنگ «خازر» انتقام خون شهداي کربلا را گرفت.(5) در اين جنگ، ابراهيم بن اشتر نخعي فرمانده ي کل سپاه، عبدالرحمن بن عبدالله نخعي فرمانده خيل (سواران) و طفيل بن لقيط نخعي فرمانده پيادگان سپاه مختار بودند. شعار مختار و يارانش در اين جنگ «يا لثارات الحسين» بود. پس از پايان نبرد، ابراهيم نيروهاي خود را به ولايات اطراف اعزام نمود که در بين ايشان افرادي از قبيله نخع هم بودند (همان، ص 553-554).
سرانجام مختار در جنگ «مذار» در مقابله با مصعب بن زبير شکست خورد و در دارالأماره ي کوفه محاصره شد؛ اما ابراهيم نخعي از زبيريون امان خواست. مصعب پس از غلبه بر مختار و تصرف کوفه، کوفيان را با عبارتي چون «شيعه الرسول و آل رسول»، «اعوان الحق»، «انصار الضعيف» و يا «اهل الدين» خطاب مي کرد (همان، ص 560-561) که خود مي تواند توصيفي از روانشاسي مذهبي مردم کوفه در حوادث قرن نخست هجري باشد.
ترکيب قبيله اي سپاه مختار در اين جنگ ها، عبارت بودند از: قبايل کنده، أزد، بجيله، نخع، خثعم، قيس، رباب، أسد، تميم و همدان که از قبايل نزاري و يمني هر دو در سپاه حضور داشتند (دينوري، 1960م، ص 295-299). ابراهيم و کوفيان در جنگ مسکن در کنار امويان و در مقابله با مصعب قرار گرفتند. مصعب توسط ورقاء نخعي به قتل رسيد (طبري، همان، ص 566).

14. موقعيت نخع در جنبش ابن اشعث و واقعه ي دير جماجم (86 ق)
 

آخرين باري که از نقش نخع در تحولات قرن نخست هجري سخن به ميان آمده، واقعه «دير جماجم» است. علت وقوع اين حادثه آن بود که عبدالرحمن بن اشعث بن قيس کندي که پيش از اين سردار امويان بود، امير عراق و خليفه ي اموي را خلع نمود و براي مدتي امور قسمت هايي از ايران و عراق را در قبضه گرفت. حرکت ابن اشعث مورد توجه برخي از بزرگان و مشاهير علمي و مذهبي عراق قرار گرفت و به او پيوستند؛ اما ابن اشعث و سپاهش در مقابل حجاج بن يوسف ثقفي در نبرد دير جماجم شکست خورد و به قتل رسيد. به دستور حجاج هر کسي که از اين واقعه جان سالم به در برده بود نيز کشته شد. يکي از اين افراد کميل بن زياد نخعي بود (ابن سعد، [بي تا]، ج6، ص 179). در ساير تحولاتي که در قرن اول هجري رخ داد، گزارشي درباره نقش نخع در آنها ثبت نگرديده است.
علاوه بر اين، بايد از شخصيت هاي برتر نخع که در عرصه هاي اجتماعي و فرهنگي قرن نخست هجري سهيم بوده اند به افرادي چون علقمه بن قيس (م 65/63 ق)، أسودبن يزيد (م 76 ق)، عبدالرحمان بن يزيد، همام بن حارث (م 61 ق)، عريان بن الهيثم، عمروبن زراره بن قيس، يزيدبن معاويه و عابس بن ربيعه اشاره کرد (ابن خياط، [بي تا]، «ب»، ص 248).
1. نخع در بين قبايل معروف يمني و مذحجي، جايگاه ويژه اي در تحولات صدر اسلام، فتوح و تطورات خلافت اسلامي داشته است. توجه به تعدد نيروهاي نخعي در فتوحات و نقش آنها در اواخر خلافت عثمان و شکل گيري خلافت امام علي(ع) مؤيد اين مدعاست.
2. فهم سياسي و اجتماعي نخعي ها و نزديکي به اهل بيت(ع) سبب گرديده اين گروه در حوادثي که در طي تطور سياسي تاريخ شيعه رخ داده، نقش مؤثري ايفا کنند. اين امر در مورد ميراث فرهنگي و شيعي که نخعي ها در حفظ و انتقال آن سهيم بوده اند نيز به اثبات رسيده است.
3. اگرچه به طور کلي قبيله مذحج و طوايف آن ـ که نخعي ها را هم شامل مي شود ـ در کنار اهل بيت(ع) قرار گرفتند، ولي در برابر اينان سنان بن انس نخعي، قاتل امام حسين(ع) در روز عاشورا نيز قرار داشته است.
4. بزرگان نخعي در تثبيت، ترويج و تأييد اهداف و برنامه هاي اهل بيت عليهم السلام به ويژه در خلافت امام علي(ع) نقش مهمي داشته اند؛ به طوري که امام(ع) آنها را بازوهاي اجرايي و رازدار خود مي دانست. پس از صلح نامه ي معاويه با امام حسن(ع) آنچه از قبيله ي نخع ثبت گرديده، منحصر به شخصيت هايي است که جذب برخي تحرکات عقيدتي و اجتماعي عليه امويان مي شدند که اين خود مي تواند گرايش ها و مواضع قبيله ي نخع در قرن نخست هجري راـ با توجه به سابقه ي تاريخي اين قبيله و سکونت آنان در کوفه که براي امويان بسيار خطرساز بود ـ مشخص نمايد؛ با اين حال قبيله مذحج به سبب حمايت از اهل بيت(ع) پيوسته معروف بوده است.

پي نوشت ها :
 

1- دينوري درباره موقعيت مالک در اين دوره مي نويسد: «و ما غلب عليها من ارضي الشام» (دينوري، همان، ص 154-155).
2- ابن خلدون معتقد است مالک به مرگ طبيعي از دنيا رفت (ابن خلدون، همان، ج4، ص 294).
3- متن عربي اين سخن به نقل از کتاب تاريخ دمش به اين شرح است: «ويل لهذه الامه منک و من ولدک أن المؤمنين منک يوماً عصبياً» (ابن عساکر، همان، ص 377-378).
4- متن عربي اين سخن به شرح زير است: «يرحم الله مالکاً فلقد کا لي کما کنت لرسول الله(ص) ...» (ابن ابي الحديد، همان، ج15، ص 95-99).
5- خازر رودي است بين اربل و موصل که در آنجا روستايي به همين نام وجود دارد که به مردمش خازر مي گفتند(حموي، 1399ق، ج2، ص 338).

منابع
1. ابن ابي الحديد؛ شرح نهج البلاغه؛ تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم؛ ج 15،8،6،5،3،2،1و17، [بي جا]، دارالاحياء الکتب العربيه، [بي تا].
2. ابن ابي الدنيا، عبدالله بن محمد بن سفيان؛ الهواتف؛ [بي جا]، [بي نا]، [بي تا].
3. ابن ابي شيبه، عبدالله بن محمد؛ المصنف، تحقيق سعيد محمداللحام؛ ج 7و8، بيروت: دارالفکر، 1401ق.
4. ابن حبان، محمد؛ الثقات؛ حيدرآباد دکن: موسسه الکتب الثقافه، 1393ق.
5. ابن خلدون، محمد؛ تاريخ؛ ج2،3و4، بيروت: دار احياء التراث العربي، [بي تا].
7. طبقات؛ تحقيق سهيل زکار؛ بيروت: دارالفکر، [بي تا]، «ب».
8. ابن سعد، محمد؛ الطبقات الکبري؛ ج1، 3، 5و6، بيروت: دارصادر، [بي تا].
9. ابن شبه النميري، عمر؛ تاريخ المدينه المنوره؛ تحقيق فهيم محمد شلتوت؛ ج3، قم: دارالفکر، [بي تا].
10. ابن عساکر؛ تاريخ مدينه دمشق؛ تحقيق علي شيري؛ بيروت: دارالفکر، 1415ق.
11. ترجمه الامام حسين(ع)؛ تحقيق شيخ محمدباقر محمودي؛ الطبعه الثانيه، قم: مجمع احياء الثقافه الاسلاميه، 1414ق.
12. ابن کلبي، هشام بن محمد؛ جمهره النسب؛ عن ابن حبيب، عنه و مختصر الجمهره حواشيه؛ حققها واکملها و نسقها عبدالستار احمد فراج، [بي جا]: [بي نا]، [بي تا].
13. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج6و8و11، قم: نشر الادب الحوزه، 1405ق.
14. اصبهاني، ابونعيم؛ ذکر اخبار اصبهان؛ ج2، مطبعه ليدن، 1934م.
15. البلاذري، احمدبن يحيي؛ انساب الاشراف؛ ترجمه محمدباقر محمودي؛ ج2، 4و5 بيروت: موسسه الاعلمي، 1394ق.
16. المزي، يوسف؛ تهذيب الکمال؛ تحقيق بشار عواد؛ ج24و 27، الطبعه الرابعه، [بي جا]، موسسه الرساله، 1406ق.
17. بکري، عبدالله؛ معجم مااستعجم؛ مصطفي السقا؛ ج1، الطبعه الثالثه، بيروت: عالم الکتاب، 1403ق.
18. بيهقي، احمدبن حسين؛ السنن الکبري؛ ج6، بيروت: دارالفکر، [بي تا].
19. ثقفي کوفي، ابراهيم بن محمد؛ الغارات؛ تحقيق سيد جلال الدين ارموي، ج1و2، [بي جا]، بهمن، [بي تا].
20. حاکم نيشابوري، محمدبن محمد؛ مستدرک حاکم؛ ج3، بيروت: دارالمعرفه، 1409ق.
21. حموي، ياقوت؛ معجم البلدان؛ ج2، بيروت: داراحياء التراث العربي، 1399ق/ 1979م.
22. خوارزمي، موفق بن احمد؛ المناقب؛ قم: موسسه النشر الاسلامي، 1411ق.
23. دينوري، ابوحنيفه احمدبن داوود؛ الاخبار الطوال؛ عبدالمنعم عامر؛ [بي جا]، دارالاحياء الکتب العربيه، 1960م.
24. سيدرضي؛ نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي؛ قم: صفحه نگار، 1380.
25. شريف قرشي، باقر؛ حياه الامام حسين(ع)؛ نجف: مطبعه الآداب، 1974م.
26. شمس الدين، محمد مهدي؛ انصار الحسين؛ الطبعه الثانيه، [بي جا]، الدار الاسلاميه، 1410ق.
27. طبري، عمادالدين محمدبن ابوالقاسم؛ بشاره المصطفي؛ تحقيق جواد قيومي؛ قم: موسسه النشر الاسلامي، 1420ق.
28. طبري، محمدبن جرير؛ الرسل و الملوک (تاريخ الامم و الملوک)؛ ج3،2و 4، بيروت: موسسه الاعلمي، [بي تا].
29. المنتخب من کتاب ذيل المذيل؛ بيروت: موسسه الاعلمي، [ بي تا.
30. عسقلاني، ابن حجر؛ الاصابه في تمييزالصحابه؛ تحقيق عادل احمد و عبدالموجود؛ ج6، 7و 8، بيروت: دارالکتب العلميه، 1415ق.
31. تهذيب التهذيب؛ ج 8و 10، بيروت: دارالفکر، 1404ق.
32. عسکري، مرتضي؛ عبدالله بن سبا و اساطير اخري؛ ج2، الطبعه السادسه، [بي جا]، التوحيد، 1413ق/1992م.
33. مسعودي، أبوالحسن علي بن الحسين (م 346)؛ مروج الذهب و معاد الجوهر؛ تحقيق اسعد داغر؛ ج2، قم: دارالهجره، 1409ق.
34. مفيد، محمد؛ الجمل؛ قم: مکتبه الداوري، [بي تا].
35. منقري، نصربن مزاحم؛ وقعه صفين؛ عبدالسلام محمد هارون؛ الطبعه الثانيه، [بي جا]، الموسسه العربيه الحديثه، 1382ق.
36. نقوي، حسين؛ عبقات الانوار؛ قم: موسسه البعثه، 1406ق.
37. همداني، حسين؛ صفه جزيره العرب؛ تحقيق محمد بن علي الاکوع؛ بغداد: دارالثقافه العامه، 1989م.
38. يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب؛ البلدا؛ ترجمه محمد ابراهيم آيتي؛ تهران: علمي و فرهنگي، 1381.
39. تاريخ يعقوبي؛ قم: فرهنگ اهل بيت(ع)، [بي تا].