زان پس که قضا شکل دگر کرد جهان را

شاعر : انوري

وز خاک برون برد قدر امن و امان رازان پس که قضا شکل دگر کرد جهان را
اسباب فراغت بهم افتاد جهان رادر بلخ چه پيري و جواني بهم افتاد
بر منفعت خلق در دست و زبان راچون بخت جوان و خرد پير گشادند
همواره دعا گفت ملک دولت آن راپيوسته ثنا گفت فلک همت اين را
وان دفتر آيات ثنا کرد زبان رااين مزرعه‌ي تخم سخا کرد زمين را
در حصر نيايد نه يقين را نه گمان راآن ديد جهان از کرم هر دو که هرگز
بر راي تو پيدا کنم اين راز نهان رانزد تو اگر صورت اين حال نهانست
يک چند کم آورد چه دريا و چه کان رابوطالب نعمه چو شهاب زکي از جود
دربست جهان‌باز ز امساک ميان راچون دست حوادث در اين هر دو فروبست
از لجه‌ي کف ابر چو درياي روان راآن بود که بحر کرمش زود برانگيخت
وز بيخ بزد شعله‌ي نار حدثان راتا بر دهن خشک جهان نايژه بگشاد
باکتم عدم رفته دو صد قافله جان راورنه که به تن باز رسانيدي از اين قوم
آسان گذرانند جهان گذران راالقصه از اين طايفه کز روي مروت
او ماند و تو داني که نماند دگران رازير فلک پير ز پيران و جوانان
يارب تو نگهدار مر اين بخت جوان رابختيست جوان اهل جهان را به حقيقت