اي به شاهي ز همه شاهان فرد

شاعر : انوري

مشتري طلعت و مريخ نبرداي به شاهي ز همه شاهان فرد
مجلس و معرکه را مردم و مردآسمان مثل تو ناديده به خواب
همتت سايه از آن سان گستردبر جهان اي ز جهان جاه تو بيش
همه بي‌خار همي زايد وردکه در آن سايه کنون مادر شاخ
با هواي تو کز او نيست گزردبا رهت کان نه به اندازه‌ي ماست
بر توان خاستن از دوزخ سردبر توان آمدن از دريا خشک
لعل را روي چو زر گردد زردباست ار سوي معادن نگرد
چرخ را گفته بود کز ره بردمسرع حکم تو صد بار فزون
زانگبين موم کجا گشتي فردگرنه از عشق نگينت بودي
دامن اندر فلک باد نورداي به جايي که کشد خاک درت
کشور شخص مرا والي دردمدتي بود که مي‌کرد خراب
بي‌برون شو شده چون مهره‌ي نردمن محنت زده در ششدر عجز
تن بي‌زور مرا مي‌آزردتا يکي روز که در بردن جان
چون درآمد ز درم بردابردوارد حضرت عالي برسيد
که تو هم نرسيديش به گردناسگاليده از آن سان بگريخت
شربتي داد که چون بنده بخوردبنده را پرسش جان‌پرور تو
وان به غارت شده را باز آوردجان نو داد تنش را حالي
زندگاني بدو جان خواهد کردپس از اين در کنف خدمت تو
کره‌ي گنبد دولابي گردتا که بر گرد زمين مي‌گردد
چو سکندر همه آفاق بگرددر جهان داري و ملکت بخشي