زاهد مغرور اگر در کعبه باشد فاجرست

شاعر : خواجوي کرماني

وانکه اقرارش به بت‌رويان نباشد کافرستزاهد مغرور اگر در کعبه باشد فاجرست
کانزمان از خويش غائب مي‌شوم کو حاضرستچون توانم کز حضورش کام دل حاصل کنم
تندرست آن خسته کو بر درد عشقش صابرستزنده دل آن کشته کو جان پيش چشمش داده است
ذره‌ي سرگشته کو در مهرورزي ماهرستعاقبت بيني که کارش در هوا گردد بلند
عيب نتوان کرد اگر چون من پريشان خاطرستهر کرا خاطر بزلف ماهرويان مي‌کشد
زانچه بر مجنون ز سر حسن ليلي ظاهرستعاقلان دانند کادراک خرد قاصر بود
جانم از طوفان غم در قعر بحري زاخرستدر هوايت زورقي برخشک مي‌رانم وليک
کز وجودم هر سر موئي زباني ذاکرستکي سر موئي زبانم گردد از ذکرت جدا
چون توانم گر چه دانم کان لباسي فاخرستايکه فرمائي که خواجو عشق را پوشيده دار