شمسه‌ي چين را طلوع ازطرف بغتاقش نگر

شاعر : خواجوي کرماني

چينيانرا بنده‌ي چين بغلتاقش نگرشمسه‌ي چين را طلوع ازطرف بغتاقش نگر
بي خطا پيوسته چين در ابروي طاقش نگرآنکه طاق افتاده است امروز در فرخار و چين
خيمه بر چشمم زند ييلاق و قشلاقش نگرچون هواي ملک دل بيند کز اينسان گرم شد
رسم و آئينش ببين و عدل و يا ساقش نگرظلم در ، يا ساق او عدلست و دشنام آفرين
وان بت قبچاق چندين فتنه در چاقش نگرآن مه بد عهد چندان شور بين در عهد او
ور نمي‌داري مسلم نعل بشماقش نگرکرد خون کشته‌ي هجران بيک ره پايمال
از سپاهان تا حجاز آشوب عشاقش نگرراستي را گر چه هرنوبت مخالف مي‌شود
و آنهمه پيمان و شرط و عهد و ميثاقش نگراين همه جور و جفا و مکر و دستانش ببين
جان بده خواجو دلم گويد که شلتاقش نگرنيمه مست از خيمه بيرون آيد و گويد که هي