قتيل عشق نميرد مگر بغيبت قاتل

شاعر : خواجوي کرماني

کسي که خاک شود در ميان بحر مودتقتيل عشق نميرد مگر بغيبت قاتل
ترا که کعبه طواف حرم کند بحقيقتگمان مبر که برد باد ازو غبار بساحل
ببخش بردل مستسقيان وادي فرقتچه احتياج بسير و سلوک و قطع منازل
اگر چه هيچ وسيلت به حضرت تو ندارمکه کرده‌اند لبالب بخون ديده مراحل
سواد خط تو بيرون نمي‌رود ز سويداهواي روي توام هست بهترين وسائل
مرا نصيحت دانا به عقل باز نياردخيال خال تو خالي نمي‌شود ز مخائل
اگر ز شست تو باشد بزن خدنگ ز ره سمکه اقتضاي جنون مي‌کند ملامت عاقل
نواي نغمه‌ي خواجو شنو به گاه صبوحيوگر ز دست تو باشد بيار زهر هلاهل
مقاربت نشود مرتفع ببعد منازلچنانکه وقت سحر در چمن خروش عنادل
چو هست عهد مودت ميان ليلي و مجنونکه بعد در ره معني نه مانعست و نه حائل
در آن مصاف که جان تازه گردد از لب خنجرچه غم ز شدت اعراب و اختلاف قبائل