گردن افراشته‌ام بر فلک از طالع خويش

شاعر : سعدي

کاين منم با تو گرفته ره صحرا در پيشگردن افراشته‌ام بر فلک از طالع خويش
سال‌ها گشته‌ام از دست تو دستان انديشعمرها بوده‌ام اندر طلبت چاره کنان
کامم امروز برآمد به مراد دل خويشپايم امروز فرورفت به گنجينه کام
چون به دست آمدي اي لقمه از حوصله بيشچون ميسر شدي اي در ز دريا برتر
خيمه سلطان وان گاه فضاي درويشافسر خاقان وان گاه سر خاک آلود
سال‌ها خورده ز زنبور سخن‌هاي تو نيشسعدي ار نوش وصال تو بيابد چه عجب