گر برود به هر قدم در ره ديدنت سري

شاعر : سعدي

من نه حريف رفتنم از در تو به هر دريگر برود به هر قدم در ره ديدنت سري
چشم نمي‌کنم به خود تا چه رسد به ديگريتا نکند وفاي تو در دل من تغيري
بت نکند به نيکوي چون تو بديع پيکريخود نبود و گر بود تا به قيامت آزري
هم نشنيده‌ام که زاد از پدري و مادريسرو روان نديده‌ام جز تو به هيچ کشوري
روي بپوشد آفتاب از نظرش به معجريگر به کنار آسمان چون تو برآيد اختري
يا به خضاب و سرمه‌اي يا به عبير و عنبريحاجت گوش و گردنت نيست به زر و زيوري
گر تو بدين مشاهدت حمله بري به لشکريتاب وغا نياورد قوت هيچ صفدري
تا نکنم به هيچ کس گوشه چشم خاطريبسته‌ام از جهانيان بر دل تنگ من دري
شايد اگر نظر کند محتشمي به چاکريگر چه تو بهتري و من از همه خلق کمتري
هر که به معظمي رسد ترک دهد محقريباک مدار سعديا گر به فدا رود سري