بررسي کتاب تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري (2)


 

نويسندگان: محمد علي توحيدي *
نعمت‌الله صفري‌فروشاني **



 

3. نقد و بررسي
 

با توجه به کاستي‌هاي موجود در کتاب آدام متز، براي آشنايي بيشتر با اين کتاب، بررسي آن را در سه حوزه ساختار، محتوا و اسناد و منابع ادامه مي‌دهيم.

3ـ1.بررسي ساختاري
 

کتابي که هم اکنون با عنوان تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري بدون تحقيق مناسب،توسط انتشارات اميرکبير تهران به چاپ رسيده، ترجمه عربي کتاب آدام متز استکه به فارسي برگردانده شده و اصل کتاب آدام متز با عنوان رنسانس اسلامي؛(1)(Die Renaissance des Slams) يا نهضت اسلامي(2) که اندکي بعد از مرگ وي بهچاپ رسيد،(3) به زبان آلماني نگارش‌ يافته‌ است. بنا به‌ ادعاي عبدالرحمن‌بدوي، ترجمه عربي کتاب که با عنوان الحضاره الاسلاميه في‌ القرن‌ الرابع‌ الهجري‌ او عصر النهضه‌ في‌ الاسلام در قاهره منتشر شد، ترجمه اقتباس‌گونه‌اي است که مترجم عربي بدون رعايت امانت،
تغييرات فراواني در آن ايجاد کرده‌ است.(4) برپايه اين ادعا، تطبيق ترجمه فارسي کتاب با متن آلماني آن، لازم و ضروري به‌ نظر مي‌رسد. قطع نظر از احتمال تفاوت ترجمه‌ها با متن اصلي کتاب، ترجمه فارسي آن از مشکلات عديده ساختاري رنج مي‌برد که به برخي از آنها در اين قسمت، اشاره مي‌شود.

3ـ1ـ1.عدم‌ تقسيم‌ بندي‌ مناسب
 

با توجه به وسعت جغرافيايي، تنوع اقليمي و آب و هوايي مملکت اسلامي و حاکميت حاکمان و اميران متعدد درآن و گستردگي، تکثر و گوناگوني ابعاد تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، لزوم و بايستگي تقسيم‌بندي منطقه‌اي و دسته‌بندي موضوعي مباحث، کاملاً محسوس است. فقدان تقسيم‌بندي و دسته‌بندي مناسب بر پايه مناطق جغرافيايي و موضوعات تمدني، نويسنده را دچار کلي‌گويي، درهم‌ريختگي و خلط مباحث کرده و موجب عدم تناسب هندسي فصل‌ها شده ‌است. براي مثال، فصل‌هاي مرتبط با دين، مذهب و گرايش‌هاي ديني، يک جا ذکر نشده، بلکه در ميان فصل‌هاي ديگر به صورت پراکنده جاسازي شده ‌است. اگر حکومت‌هاي همسو، موضوعات تمدني هم‌سنخ و مناطق جغرافيايي هم‌عرض در دسته‌ها و گروهاي مشخصي گنجانده مي‌شد، تا حدودي از سردرگمي نويسنده مي‌کاست و فصول کتاب نيز هرکدام در جاي مناسب خويش قرار مي‌گرفت.

3ـ1ـ2.درهم‌آميختگي مباحث درون‌فصلي
 

يکي از مشکلات بزرگ ساختاري کتاب آدام متز، درهم‌آميختگي مطالب و مباحث درون‌فصلي است، به‌گونه‌اي که گاهي با عنوان فصل نيز همخواني ندارد. براي مثال، در فصل بيست و يکم کتاب، بحثي با عنوان «احوال معيشت» مطرح شده ‌است. همچنان‌که از عنوان فصل برمي‌آيد بايد مطالب زير عنوان، حول محور وضعيت معيشت و زندگي روزمره مردم و ميزان برخورداري آنها از رفاه اجتماعي تنظيم شود، لکن بر خلاف انتظار، بيشتر مباحث اين فصل به فرهنگ، عادات و خلق و خوي حاکم بر جامعه پرداخته‌ است، از جمله آداب آراستگي رجال دربار، مدل برش و آرايش موها، عادات خضاب و مصرف گلاب، محل دفن مردگان، رواج مرثيه و «فرياد خواني» در غم فقدان آنان، دأب اشراف و درباريان در تناول برخي از ميوه‌ها و پرهيز از برخي ديگر، چگونگي چينش سفره‌هاي مترفان و ارباب ثروت و قدرت و رواج شرب شراب و رقص و آواز، قسمت‌هاي مهم اين فصل را تشکيل مي‌دهد.(5)
همين مشكل فصل بيست و يکم، دامن‌گير فصل نهم نيز مي‌باشد، زيرا آنچه که بايسته طرح در اين فصل مي‌نمايد، بررسي «رسوم دارالخلافه» در چارچوب مشخص و استدلال بر پايه نمونه‌هاي معتبرتاريخي است، لکن نويسنده محترم بدون تعيين نقطه آغاز و انجام، از دربار دارالاماره هر امير و حاکمي سخن گفته است، ‌از اين‌رو، گاهي به قاهره رفته و گاهي به بغداد، زماني از بخارا گذر کرده و روزي از دربار امير حمداني در حلب خبر داده ‌است، همچنين خليفه و امير در هم آميخته‌ شده و قلمروهاي حکومتي دسته‌بندي منطقي ندارد و در برخي موارد، تسلسل تاريخي نيز رعايت نشده ‌است. براي مثال، با طرح بحث از اوضاع آشفته مستکفي و گرفتاري وي در چنگال توطئه زن مکاره، از تواضع عضدالدوله بويهي نسبت به خليفه عباسي سخن گفته(6) که در قرن چهارم قرار دارد و سپس به قهقرا رفته و درباره دوره معتضد در (279ق) بحث كرده‌است.(7)
فصل نهم کتاب با عنوان «اخلاق و عادات» گشايش يافته‌ است. با توجه به‌عنوان فصل، بايسته به نظر مي‌رسد که درباره حوزه وسيعي از مسائل هنجاري، فاکتورهاي تعيين کننده ارزشي در عرصه رفتار مسلمانان و نيز شيوه‌هاي رفتاري آنان در بخش‌هاي مختلف، بحث و بررسي شود، لکن بر خلاف توقع، مطالب اين فصل را مجموعه‌اي از مسائل پراکنده و نامربوط شکل مي‌دهد که با بيان اوصاف بردگان و خواجگان و ويژگي‌هاي جسمي و روحي آنان آغاز مي‌شود و با ذکر مواردي از جريان‌هاي عشقي که بيشتر در قالب داستان‌هاي دلدادگي مطرح شده ‌است، ادامه مي‌يابد. البته رواج مواردي از رکيک‌گويي در ميان مسلمانان و چگونگي رفتار آنان با اسيران و چگونگي قتل مجرمان در آن دوره نيز فروگذار نشده ‌است.(8)

3ـ1ـ3.عدم بررسي پيشينه
 

يکي از بايسته‌هاي پژوهش در کتاب‌ها و مقالات ساختارمند، عدم غفلت از بررسي پيشينه مباحث است که جاي آن در کتاب مورد پژوهش، خالي احساس مي‌شود. نويسنده محترم نه‌تنها در آغاز هر فصل، بدون بررسي پيشينه، وارد اصل موضوع گرديده‌ که در موضوعات درون‌فصلي نيز سابقه و پيشينه‌اي را متعرض نشده ‌است. براي مثال، در فصل نوزدهم درباره گرايش‌ها و آيين‌هاي ديني بحث كرده است. البته هرچند نويسنده براي موضوع عرفان و تصوف در جهان اسلام، پيشينه‌اي را تراشيده و به اصطلاح، آن را تبارشناسي کرده ‌است، اما در موضوع فرقه‌هاي اسماعيليه و قرمطي، اصلاً متعرض پيشينه نگرديده و حتي از بيان مسائل آييني اين فرقه‌ها صرف‌نظر نموده و صرفاً به بُعد نظامي و لشكر‌كشي‌هاي خشونت‌آميز قرمطيان در شبه جزيره عربستان و به سرقت رفتن حجرالاسود و پرده کعبه و مطالب پراکنده ديگر بسنده کرده‌ است.(9)

3ـ2. بررسي محتوايي
 

يکي از جدي‌ترين موارد نقد در کتاب آدام متز، نقد محتوايي است که از نظر اهميت، در مقايسه با چالش‌هاي ديگر کتاب در درجه بالاتري قرار دارد، زيرا غير ارادي بودن اشکالات سندي و ساختاري در آثار شرق‌شناسان، به واقع نزديک‌تر است، اما در موارد نارسايي‌هاي محتوايي، احتمال غرض‌ورزي و تأثيرگذاري انگيزه‌هاي شرق‌شناسانه را نمي‌توان به کلي منکر شد، از اين‌رو، اگر به اشکالات ساختاري و سندي آثار مستشرقان، خرده گرفته‌ مي‌شود، اغماض و ناديده‌انگاشتن مشکلات محتوايي آنها لزوما روا نيست و نقادي‌هاي جدي پژوهشگران و انديشمندان مسلمان را مي‌طلبد. نقد محتوايي کتاب آدام متز را در دو حوزه، پي مي‌گيريم: شيعيان و موارد ديگر.

3ـ2ـ1. شيعيان
 

دقت در محتواي کتاب تمدن اسلامي درقرن چهارم و مقايسه فصل‌هاي آن با يکديگر، اين نکته را آشکار مي‌کند که آدام متز در مورد شيعيان، بيش از ساير فرقه‌هاي اسلامي دچار لغزش شده‌است و چرايي اين نکته را مي‌توان در عدم بهره‌گيري وي از منابع شيعي جستجو کرد.

3ـ2ـ1ـ1. تاريخ شکل‌گيري فرقه‌هاي شيعي
 

بر پايه ادعاي آدام متز، پيدايش و شکل‌گيري فرقه‌هاي شيعي به قرن چهارم هجري بر مي‌گردد.(10) هرچند در موضوع پيدايش تشيع و بسط تاريخي آن، از روي آگاهي‌هاي ناصواب يا تعصبات فرقه‌گرايانه، نظريه‌ها و فرضيه‌هاي متعددي ارائه شده ‌است، ازجمله اينکه تشيع، برايند حس انتقام‌جويي ايرانيان در برابر اعراب است(11) يا اساساً تشيع توسط عبدالله بن سبأ يهودي به وجود آمد،(12) مذهب شيعه دست‌ساخته امام باقر و امام صادق‌(ع) است،(13) تاريخ پيدايش تشيع به سقيفه برمي‌گردد،(14)شيعه در صفين و جمل به وجود آمد،(15) بعد از حادثه کربلا مذهبي به نام تشيع شکل گرفت،(16) برخي از حکومت‌ها مانند آل بويه و صفويه، شيعه را ترويج کرد،(17)اما آنچه در بازار فرضيه‌هاي مذکور، قابل توجه است، تبعيت مستشرقان و خاورشناساني چون آدام متز از نظريه‌هاي‌ فرقه‌گرايانه متعصبان مي‌باشد. البته اگر اين پرسش به درستي مطرح شود که «تمايز تشيع و تسنن از چه برهه‌اي آشکار شد؟»، فرضيه‌هاي فوق، اساساً جايگاهي ندارد، علاوه بر اينكه شواهد تاريخي مهمي وجود دارد که در زمان حيات پيامبر(ص)، جمعي از اصحاب، دلبستگي روحي و معنوي خاصي به علي‌بن‌ابي‌طالب‌(ع) پيدا کرده بودند و از آن جماعت به «رواد التشيع»؛ طلايه‌داران تشيع نام برده شده ‌است.(18) همچنين هنگامي که پيامبر‌(ص) فرمود: «علي و شيعه‌اش در روز قيامت از رستگارانند»، آيه هفت سوره «بينه» نازل شد(19) و پس از نزول اين آيه، پيامبر‌(ص) به علي(ع) گفت: «تو و شيعه تو در روز قيامت، خشنود و خداوند از شما راضي است».(20)
اگر منظور آدام متز، تاريخ پيدايش فرقه‌هاي شيعي باشد، با توجه به متون تاريخي، شکل‌گيري فرقه‌هاي شيعي به قبل از قرن چهارم بر مي‌گردد. کيسانيه در سال 81 ق(21) و زيديه در قرن دوم (دوره هشام بن عبدالملک) به وجود آمد که ريشه‌هاي آن به بعد از شهادت امام حسين‌(ع) بر مي‌گردد.(22) همچنين پيدايش اسماعيليه در قرن دوم اتفاق افتاد و واقفيه نيز در اواخر قرن دوم (بعد از شهادت امام کاظم‌(ع))، شکل گرفت(23). البته قرن چهارم، قرن گسترش حکومت هاي شيعي است که گمان نمي‌رود منظور آدام متز از پيدايش فرقه‌هاي شيعي، گسترش حکومت‌هاي شيعي باشد.

3 ـ 2 ـ 1 ـ 2. ستم پيشه خواندن دولت شيعي بني‌عمار
 

پيرو گفته‌هاي ناصر خسرو، آدام متز از شيعه بودن مردم طرابلس شام خبر داده‌ و افزوده است که ظاهراً دولت شيعي بني عمار، به شيوه ظالمانه، مذهب شيعه را بر مردم اين منطقه تحميل مي‌کردند.(24) هرچند در شيعه بودن طرابلسيان شام، به دليل حضور خاندان شيعي بني‌عمار در آنجا ترديدي وجود ندارد، لکن ادعاي نويسنده مبني بر ستم‌پيشگي شيوه بني‌عمار در ترويج مذهب تشيع، بي‌پايه به نظر مي‌رسد، زيرا اولاً: ادعاي مذکور بدون سند و منبع مطرح شده‌است، ثانياً: بنا به گزارش منابع تاريخي و جغرافيايي، عظمت و شکوفايي طرابلس شام در دوره بني‌عمار بوده ‌است:(25)که از همراهي و همگرايي دولت و مردم حکايت دارد، ثالثاً: اين احتمال وجود دارد که مقاومت دليرانه و اسلامي دولت بني‌عمار در برابر صليبي‌ها،(26)خوشايند مذاق آدام متز نبوده و به همين سبب تهمت ستم‌پيشگي بر آنها زده ‌است.

3 ـ 2 ـ 1 ـ 3. غالي خواندن شيعيان قم
 

نويسنده در فصل بررسي فرقه‌هاي شيعي، متعرض شيعيان قم نيز شده و بيان داشته ‌است که شيعيان قم، غالي مذهب و از فرقه غرابيه(27) بودند. وي اين گزارش را به طبقات الشافعيه سبکي ارجاع داده ‌است(28) هرچند منابعي چون احسن التقاسيم مقدسي(29) و آثار البلاد زکرياي قزويني،(30) ادعاي غالي بودن مردم قم را مطرح ساخته‌اند، لکن نويسنده کتاب تاريخ قم نوشته حسن‌بن‌محمدبن‌حسن‌قمي که مربوط به قرن چهارم هجري مي‌باشد، متعرض جزئيات تاريخ قم، حتي عالمان سني مذهب اين شهر شده‌است،(31) در مورد وجود مذهب غالي و خصوصاً غرابيه در قم سخني نگفته ‌است. ظاهراً منشأ غرابيه خواندن شيعيان قم، شايعات متعصبانه قاضي ابوسعيد استخري است که مدتي در قم سمت قضاوت را به عهده داشته ‌است. طبق نقل سبکي در طبقات الشافعيه، ابوسعيد استخري در همدان به محمد بن سعيد فراتي، از غرابي بودن مردم قم سخن گفته است، زيرا در دوره قضاوت او، مردي در قم، وفات يافت و از وي دختر و عمويي باقي ماند. قاضي ابوسعيد ارثيه متوفي را ميان دختر و عمويش به دو نصف تقسيم کرد. مردم قم به وي اعتراض کردند که «مايملک» متوفي به طور کامل به دختر مي‌رسد. قاضي ابوسعيد مدعي شد که ادعاي مردم قم برخلاف دستور اسلام است و قميان او را تهديد به قتل کردند، از اين‌رو وي از قم گريخت و مردم قم را غرابي مذهب خواند.(32) بديهي است که تقسيم قاضي ابوسعيد، برخلاف فقه تشيع اثناعشري بوده ‌است، زيرا دختر در طبقه اول قرار دارد و عمو در طبقه سوم جاي مي‌گيرد و با وجود طبقه اول، به ساير طبقات ارث نمي‌رسد.(33) بنابراين، اعتراض قميان به قاضي ابوسعيد، بر غرابي بودن آنها دلالت ندارد.

3 ـ 2 ـ 1 ـ 4. خلط تشيع با جريان هاي غالي مذهب
 

آدام متز در بحث از فرقه‌هاي شيعي، ميان تشيع واقعي و جريان‌هاي غالي مذهب، تفکيک قائل نشده و عقيده تناسخ را که آموزه‌اي کاملاً غاليانه است و به کفر منجر مي‌شود، به تشيع نسبت داده ‌است.(34) هرچند بررسي جريان‌هاي غلو و بيان اعتقادات آنان، وظيفه نوشتار حاضر نمي‌باشد، لکن براي روشن شدن اشتباه سخنان آدام متز، يادآوري چند نكته، ضروري است؛
الف‌ـ به‌رغم رواج انتساب جريان‌هاي غالي به مذهب تشيع، در ميان اهل‌سنت نيز گروه‌ها و جريان‌هاي بسياري وجود دارد که گرايش غاليانه داشتند، مانند ابراهيميه که به حلول روح عيسي بن مريم در بدن ابراهيم امام از رهبران اوليه عباسيان، اعتقاد داشتند.(35) اسحاقيه يكي ديگر از اين فرقه‌هاست كه ابومسلم خراساني را پيامبر مي‌دانستند.(36) راونديه، گروه ديگري است كه به الوهيت منصور عباسي اعتقاد داشتند.(37) رزاميه هم معتقد بودند که روح خداوند در ابومسلم حلول کرده‌است(38). يزيديه نيز که در شمال عراق ساکن بودند، يزيد بن معاويه را فرشته‌اي از فرشتگان الهي مي‌دانستند.(39) همچنان‌که طبق گزارش مقدسي گروهي نيز معاويه پسر ابي‌سفيان را پيامبر مي‌دانستند و به نبوت او اعتقاد داشتند.(40) درباره علم خليفه دوم هم روايتي را نقل کرده‌اند که اگر علم همه اهل زمين در يک کفه ترازو و علم عمر در کفه ديگر قرار گيرد، علم عمر فزوني دارد!.(41) همچنين در گزارشي آمده است كه در سال بيست هجري در مدينه، زلزله‌اي واقع شد، در اين ميان، عمر نيزه خود را به زمين زد و گفت: مگر من به روي تو به عدالت رفتار نکرده‌ام؟ از آن تاريخ به بعد در مدينه زلزله‌اي واقع نشد!(42)
ب ـ آموزه تناسخ هرچند از خارج وارد جهان اسلام شد و يکي از مهم‌ترين اصول مشترک تمامي گرايش‌هاي دين هندويي به حساب مي‌آيد و مسيحيت و يهوديت نيز از آن بي‌بهره نبودند،(43) لکن در درون جهان اسلام، اين عقيده به فرقه‌هاي غالي معتقد به حلول و برخي از شعبه‌هاي دروني فرقه معتزله، همانند خابطيه، حماريه و طاريه اختصاص دارد.(44)
ج ـ موضع‌گيري تند امامان شيعه و نيز عالمان و انديشمندان شيعي در برابر جريان‌هاي غالي و عقيده تناسخ، نمايان‌گر برائت تشيع از عقايد غاليانه، همانند تناسخ است. امام رضا‌(ع) در پاسخ مأمون که نظر آن حضرت را درباره تناسخ جويا شده ‌بود، فرمود: «کسي که به تناسخ، اعتقاد داشته‌ باشد، به خداوند عظيم، کفر ورزيده و بهشت و جهنم را تکذيب کرده است».(45) همچنين امام‌(ع) در جاي ديگر فرمود: «کسي که قائل به تناسخ شود، کافر است». سپس افزود: «خداوند غاليان را لعنت کند که از مجوسيان و نصارا و قدريه و مرجئه و حروريه بدتر هستند».(46) شيخ مفيد از متکلمان و عالمان برجسته شيعي در قرن چهارم هجري، تناسخ را مردود دانسته(47) و درباره غاليان چنين اظهار داشته ‌است:
غاليان کساني هستند که تظاهر به اسلام دارند و به اميرالمؤمنين و ساير امامان‌(ع)، سمت الوهيت و نبوت نسبت مي‌دهند. اينان گمراه و کافرند؛ اميرالمؤمنين‌(ع) درباره آنها به قتل و سوزاندن در آتش، حکم فرموده، ائمه(ع) آنان را کافر و از دين خارج دانسته‌اند».(48)

پي نوشت ها :
 

*دانشجوي دكتري تاريخ اسلام جامعه المصطفي العالميه
** استاديار جامعه المصطفي العالميه
1. خيرالدين زرکلي، الاعلام، ج1، ص282.
2. عبدالرحمن بدوي، فرهنگ کامل خاورشناسان، ص390.
3. همان.
4. همان.
5. آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج2، ص430ـ440.
6. همان، ج1، ص167.
7. همان، ص170.
8. همان، ج2، ص399ـ 402.
9. همان، ص345ـ 346.
10. همان، ج1، ص75.
11. احمدامين، فجرالاسلام، ص277.
12. سيدمحمدحسين طباطبايي، شيعه، (مذاکرات هانري کربن باعلامه)، ص18.
13. همان.
14. ابن‌خلدون، تاريخ ابن خلدون، ج3، ص214.
15. ابن نديم، الفهرست، ص346.
16. کامل مصطفي شيبي، تشيع و تصوف، ترجمه، عليرضا ذکاوتي قراگزلو، ص15.
17. سيدمحمدحسين طباطبايي، شيعه، (مذاکرات هانري کربن باعلامه)، ص19.
18. احمد الوائلي، هويه التشيع، ص33ـ35.
19. عبدالرحمن سيوطي، الدر المنثور، ج6، ص642 ـ 643.
20. همان؛ ابن‌حجر هيثمي، الصواعق المحرقه، ص161.
21. نوبختي، فرق الشيعه، ص23.
22. همان، ص54.
23.همان، ص80ـ 84.
24.آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج1، ص76.
25.شهاب‌الدين احمد بن يحي ابن‌فضل الله عمري، مسالک الابصار في ممالک الامصار، ج12، ص361؛ جمال الدين ابو المحاسن ابن تغري بردي، النجوم الزاهره في ملوک مصر و القاهره، ج7، ص322.
26.ابوالحسن علي بن ابي الکرمابن اثير، الکامل، ج8، ص250؛ عبدالحسين شهيدي، دايره المعارف تشيع، ج3، ص481، مدخل بني عمار.
27.غرابيه به فرقه‌اي از غلات اطلاق مي‌شود که محمد(ص) و علي‌عليه‌السلام را همانند دو غراب شبيه هم مي داند و معتقدند که جبرئيل دچار اشتباه گرديد و وحي را به جاي علي به محمد آورد، اين فرقه عقيده دارد که همه ميراث به دختر ميرسد. ر.ک: عبدالله بن مسلمابن قتيبه، المعارف، ص623 و نعمت‌الله صفري‌فروشاني، غاليان، ص 148.
28.آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج1، ص77-78.
29.محمدبن احمد مقدسي، احسن التقاسيم، ص395.
30.زکرياي قزويني، آثار البلاد و اخبار العباد، ص513.
31.حسن‌بن محمدبن حسن قمي، تاريخ قم، ص341.
32.تاج‌الدين سبکي، طبقات الشافعيه، ج3، ص233.
33.امام روح الله خميني، تحرير الوسيله، ص 792و799و804.
34.آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ج1، ص79.
35.عبدالرحمن ابن جوزي، تلبيس ابليس، ص102.
36.ابن‌نديم، الفهرست، ص483..
37.عباس اقبال آشتياني، خاندان نوبختي، ص256.
38.همان.
39.سامي العريري، الجذور التاريخيه والنفسيه للغلو و الغلاه، ص69.
40.محمدبن احمد مقدسي، احسن التقاسيم، ص399.
41.حاکم نيشابوري، المستدرک علي الصحيحين، ج3، ص86.
42.عبد الحسين اميني، الغدير، ج8، ص82-83.
43.طاهره توکلي، دايره المعارف بزرگ اسلامي، ج16، ص176و178و179، مدخل تناسخ.
44.نعمت‌الله صفري فروشاني، غاليان، ص198-200.
45.محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج4، ص320.
46.همان، ج25، ص273.
47.شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد،ص64-65.
48. همان، ص109.
 

منبع: نشريه تاريخ در آينه پژوهش شماره 26