معرفي و نقد كتاب جامعه از ديدگاه نهج البلاغه


 

نويسنده: دكتر سعيد وصالي




 
نام كتاب: جامعه از ديدگاه نهج البلاغه
نويسنده: ولي الله برزگر كليشمي
ناشر: سازمان تبليغات اسلامي
سال نشر: 1372
بررسي آراء و مفاهيم ديني و تقابل آنها با آراء علمي خالي از لطف نيست. اين امر از يك سو به درك بهتر مفاهيم ديني كمك مي كند و از سوي ديگر، باروري ديدگاه هاي علمي را به همراه خواهد داشت. در اين حركت رفت و بازگشت بين مفاهيم ديني و علمي بايد دقت بسيار روا داشت، چراكه مفاهيم علمي همواره از خصيصه «شدن دائم» برخوردارند و مستمراً تغيير مي يابند. از اين رو، مفاهيم علمي را در كنار مفاهيم ديني نشانيدن به معناي تغييرات متقابل آنها مي باشد و لذا بايد اين دگرگوني ها را با حساسيت و دقت بسيار مورد توجه قرار داد.
نهج البلاغه حاوي آراء بسياري در زمينه هاي گوناگون مي باشد، بويژه آنكه حضرت علي عليه السلام اين سخنان را عموماً در دوران قريب پنج سالة زمامداري خود مطرح فرموده اند. توجهي كه اميرالمؤمنين عليه السلام به زمينه هاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي داشته اند در نهج البلاغه منعكس شده است و ما خواهيم توانست با تعمق در اين فرازها به درك بهتر آنها نايل شده و هم اينكه آنها را به نحو مطلوب تري با يافته ها و نظريات علمي نزديك سازيم. اين كار البته محتاج دقّت است تا از خطا و درك نادرست مصون بماني. از سوي ديگر، در نزديك كردن ديدگاه ها به يكديگر بايد مراقب تندروي و التقاط باشيم و مطالب را به گونه اي در هم نياميزيم كه پس از گذشت اندك زمان، و اثبات اشتباه بودن يافته هاي علمي ناچار از اذعان به خطا در يافته هاي خود شويم. علوم همواره در مسير تغيير و تحول اند و تطابق ديدگاه هاي ديني با آنها، اين خطر را دارد كه با اشتباه شدن يك موضوع علمي، آن ديدگاه ديني نيز كه با استناد به آن موضوع كسب وجاهت يا حقانيت كرده است تضعيف گردد.
كتاب «جامعه از ديدگاه نهج البلاغه» با هدف طرح ديدگاه اجتماعي و شايد جامعه شناسانة اين كتاب شريف در سه بخش و هشت فصل تنظيم شده و هدف آن طي مسيري است كه سرانجام ديدگاه نهج البلاغه و برخي كتب ديني ديگر نظير مستدركات نهج البلاغه و نيز قرآن كريم را دربارة مفهوم «جامعه» نشان بدهد. بنابراين، كتاب مزبور اصولاً از روش كتابخانه اي و استنباط نظري بهره جسته است. بخش اول كتاب به بررسي مفهوم جامعه و مفاهيم نزديك به آن پرداخته و عوامل اتحاد افراد را از ديدگاه جامعه شناسان و نهج البلاغه طي سه فصل مورد توجه قرار داده است. بخش دوم به منشاء اجتماع و ضرورت آن از نظر فلاسفه و كتاب نهج البلاغه پرداخته است. اين بخش نيز در سه فصل جداگانه نظر فلاسفه و جامعه شناسان و نظر نهج البلاغه را دربارة منشاء اجتماع ذكر كرده و در فصل سوم به اهميت جمع گرايي و تعاون در كلام امام عليه السلام عطف توجه نموده است. بررسي اصالت فرد يا جامعه موضوع بخش سوم كتاب است.
در اين بخش با استفاده از مفاهيم فلسفي، اجتماعي و حقوقي، انديشه و آراء جامعه شناسان و امام عليه السلام بررسي شده و طي دو فصل جداگانه، اصالت فرد يا جمع از نظر جامعه شناسان و نهج البلاغه مورد توجه قرار گرفته است.
در فصل اول، معناي لغوي «جامعه» مورد توجه نويسنده بوده و نظر جامعه شناسان نيز در اين مورد ذكر شده است. همچنين مفاهيم نزديك به مفهوم «جامعه» آورده شده و شواهدي از نهج البلاغه ذكر گرديده است؛ واژگاني مثل جامع، جماعت، حشد، زمره، عامه و ... برخي واژگان همچون عشيره، قبيله، طائفه، حزب، قوم و امّت كه درنهج البلاغه به آنها اشاره شده در اين قسمت مذكور افتاده و به موارد استعمال آنها نيز توجه شده است.
در فصل سوم، عوامل اتحاد افراد مورد بحث قرار گرفته است. در اين زمينه به‌ آراء متفكراني مثل ارسطو، فارابي، ماوردي، ابن خلدون، سن سيمون، اگوست كنت، ماركس، دوركايم و نيز به ديدگاه نژادگرايان اشاره شده است. سؤال از اتحاد و برقراري ارتباط اجتماعي، بحث از ملاك اين ارتباط را به ميان كشيده و دين از منظر نهج البلاغه به عنوان اساسي ترين ملاك اين اتحاد مورد توجه قرار گرفته است كه در آن، مفهوم «امّت» پرورانده شده و زمينة يگانگي را فراهم مي سازد. در همين رابطه برخي زمينه هاي اتحاد نظير «عصبيت» طرد مي شوند؛ حتي زمينة وجود «طبقات» به خلاف ديدگاه دو قطبي ماركس كه بر عامل اقتصاد متكي است بر اتحاد ديني افراد جامعه كه همانا «امت» خواهد بود تاكيد مي شود.
در بخش دوم كتاب، منشاء جامعه از نظر فلاسفه و جامعه شناسان مورد بحث قرار گرفته است. عده اي از آنها همچون ارسطو، فارابي و مرحوم مطهري شكل گيري جامعه را به علت عوامل دروني دانسته و نقش فطرت، غريزه و ... را در ايجاد آن مؤثر قلمداد كرده اند. عدة ديگري همچون افلاطون، ابن خلدون، توماس هابز و مرحوم علامه طباطبايي به نقش عوامل بيروني مثل عنصر استخدام، تعاون و ... پرداخته و آنها را در تشكيل حيات جمعي با اهميت تلقي نموده اند.
در فصل دوم از اين بخش، سرچشمة اجتماع از نظر نهج البلاغه مورد بحث قرار گرفته و با ذكر شواهدي در اثبات اين نكته تاكيد شده است كه عنصر «نياز» انسان را به زندگي جمعي وادار ساخته است. نياز به ارتباط با عشيره، نياز انسان به همكاري ديگران براي دفاع از خود، نياز عاطفي، عدم توانايي آدمي در رفع تمامي حاجات، ميل طبيعي انسان به جنس مخالف و ... مجموعاً انسان را در حيات جمعي وارد نموده است. از همين جا است كه نويسنده پيدايي طبقات را با استناد به عهدنامة مالك اشتر(1) به واسطة نياز انسان ها به يكديگر مستنبط مي سازد. طبقات اجتماعي، ريشه در منشاء پيدايي جامعه دارند كه همانا مرتفع شدن نيازها است. بنابراين در انديشه نويسنده نسبت به منشا جامعه نوعي تبيين كاركردي (Functional) قابل مشاهده است. در مجموع، وجود نياز و اختلاف استعدادها زمينة گسترش حيات جمعي را به وجود مي آورند و بنابراين، آباداني زمين، تقسيم امكانات و امتحانات الهي، خود باعث پيدايي طبقات اجتماعي خواهد بود. در ضمن، نويسنده اظهار مي دارد كه وجود عقل علاوه بر نياز، در پيدايي اين شكل از زندگي، نقش مهمي ايفا كرده است. اين خصيصه در خلال نحوة پيوستن آدمي به اجتماع مشهود است. انسان به نيروي عقل دريافته است كه نيازهاي او از طريق اين همبستگي و پيوستگي برطرف خواهند شد.
فصل سوم از بخش دوم كتاب، بر اهميت جمع گرايي تأكيد ورزيده است. توجه نهج البلاغه به زندگي در شهر، دوست يابي، آباداني و عمران و اينكه در اين باره در آخرت از مردم سؤال خواهد شد معطوف شده است.
با استناد به سخنان امام عليه السلام، زندگي داراي بنيان جمعي بوده و شركت انسانها در جامعه از ضروريات حيات و خلقت آدميان مي باشد. امّا انزوا و گوشه گيري به قصد تفكر شخصي مي تواند مفيد باشد. در هر حال، آميزش و اختلاط با مردم و شركت جستن در زندگي جاري و جمعي انسانها مورد توجه نهج البلاغه مي باشد.
پس از بررسي منشاء جامعه از منظر متفكران اجتماعي و نهج البلاغه، به بخش سوم و پاياني كتاب مي رسيم. در اين بخش طي دو فصل، اصالت فرد يا جامعه از نظر «جامعه شناسان» و «نهج البلاغه» مورد بحث قرار گرفته است. ابتدا دو نوع اصالت «فلسفي» و «اجتماعي» عنوان شده است كه اصالت نوع نخست در مقابل اصالت اعتباري مطرح بوده و برخلاف آن، در بيرون ذهن وجود دارد. وقتي چيزي داراي اصالت فلسفي است يعني كه وجود خارجي و عيني دارد. منظور از اصالت اجتماعي آن است كه جامعه داراي قدرت غلبه بوده و واجد تاثير و نفوذ بر فرد است. در ادامه، اين سؤال مطرح مي شود كه كداميك از دو مفهوم «جمع» يا «فرد» داراي اصالت مي باشند. چگونگي و نوع اين اصالت و بررسي وجوه مختلف آن در آراء متفكراني مثل هگل، سن سيمون، اگوست كنت، لازاروس، اسوالداشپنگلر و ديگران پي گيري مي شود. توصيفات بالنسبه مفصل در مورد ديدگاه هاي فردگرايانه (Individualist) و جمع گرايانه (Collectivist) جامعه شناسان نيز قدم بعدي نويسندة كتاب است كه اطلاعات مفيدي را در اين باره در اختيار خواننده قرار مي دهد.
پس از اشاره به ديدگاه فلسفي جرمي بنتام دربارة جامعه و فرديت روان شناختي گابريل تارد، نويسنده به ديدگاه يكي از جامعه شناسان مشهور بنام ماكس وبر(Max Weber) مي پردازد. وبر به وجود عيني جامعه اعتقاد ندارد و رويكرد او به «جامعه شناسي تفسيري» شهرت دارد. براي داشتن يك جامعه شناسي با محتوا، بايد به معاني كنش هاي افراد توجه كرد. در ديدگاه ماكس وبر نوعي «اصالت فرد» كه در مقابل «اصالت جمع» مطرح است وجود دارد. كنش هاي معنادار افراد كه به يكديگر معطوف اند تشكيل دهندة جامعه مي باشند. پس جامعه شناسي بايد به تفسير اين كنش هاي معنادار بپردازد.
در اينجا نويسنده سؤال از «قانون مندي جامعه» به ميان مي آورد و مي پرسد كه ويژگي هاي اكتسابي افراد از كجا و چگونه پديد آمده اند. اينجا است كه بحث اصالت جامعه به معناي تاثير، نفوذ و غلبه مطرح مي شود. اين مطلب با بحث اصالت فلسفي جامعه كه آن را ذاتاً داراي عينيت مي داند متفاوت است، يعني اصالت به معناي غلبه و نفوذ جامعه رنگ هستي شناسانه (Ontologic) ندارد، بلكه آنچه اهميت دارد تاثير متقابل فرد و جامعه بر يكديگر است. به عبارت ديگر «فرد» و «جمع» هر دو به رسميت شناخته مي شوند و يكي در مقابل ديگري ميدان را خالي نمي كند. در اين عرصه هر دو مقوله وجود دارند. در ارتباط بين فرد گرايي (Individualism) و جمع گرايي (Collectivism) بايد در يك حالت مياني حركت كرد. در اين زمينه نويسنده به طرح ديدگاه هاي چندي كه در شكل گيري و تكوين شخصيت فرد مؤثر بوده اند، مي پردازد. از جملة اين مكاتب، جغرافياگرايي، مكتب وراثت و نيز ديدگاه اسلام است. در مكتب وراثت، صاحب نظراني همچون فردريك راتزل، ويدال دولابلاش، و گوردون چايلد مطرح شده و آراء آنها به اختصار مورد بحث قرار مي گيرند. در اينجا همچنين آراء ويگام و شلدون نقد مي شوند. نويسنده ضمن نقد ايده ها و افكار تك بعدي كه علت واحد را در شكل گيري شخصيت آدمي مؤثر دانسته اند، عوامل چندي را در تشكيل شخصيت مؤثر مي داند؛ اينها عبارتند از عوامل بدني، رواني و اجتماعي. به علاوه، مي توان به عامل اراده، تصميم و قوة خلاقة آدمي نيز در اين شكل گيري اشاره كرد. در زمينة نظرگاه اسلام نسبت به كيفيت شخصيت آدمي، نويسنده به مفهوم «فطرت» اشاره مي كند؛ فطريّات، ذاتي انسان اند و از راه اكتساب به دست نيامده اند و تربيت در آنها دخالت نداشته است، اما از سوي ديگر جنبة ژنتيك يا ارثي ندارند؛ خداجويي، حقيقت طلبي، كمال طلبي، زيبايي دوستي و ... از اين قبيل اند. همچنين عوامل ماورايي و غيبي در ايجاد شخصيت دخالت دارند. به زعم نويسنده، مجموعه اي از عوامل اند كه شخصيت آدمي را پي ريزي مي كنند: اراده، فطرت، غريزه، محيط داخلي (رحم)، طبيعت و جغرافيا، محيط انساني و اجتماعي و عوامل غيبي و ماورايي در برخي انسان ها.

تأثير جامعه بر فرد
 

نويسنده ابتدا منظور خود را از جامعه اينطور بيان مي كند:
«اكثريت افرادي كه با اتكاء به قالب هاي مختلف سن، آداب و رسوم اجتماعي، نهادها و مؤسسات جامعه در مقابل فرد، تظاهرات رفتاري، گفتاري و شنيداري دارند.»
انسان به تناسب استعدادهاي خود با جامعه رابطه دارد و از آن متاثر مي شود. چگونگي تجويزات و تحريم هاي جامعه، كيفيت ارضاء غريزي را در انسان مشخص مي سازد. گرايشات فطري در آدمي منوط به زندگي اجتماعي است؛ به عنوان مثال، گرايش يا عاطفه فرزند دوستي يا عاطفة مادري، پس از ازدواج و بچه دار شدن ظاهر مي شوند. در مورد پذيرش برخي از مظاهر اجتماعي و ارزشها از عقل و بنيان هاي آن استفاده مي شود، نظير راستگويي، عدل، ظلم و دروغگويي.

تأثير فرد بر جامعه
 

اصولاً بايد گفت در رابطة با تاثيرات فرد و جامعه با دو نحله روبرو مي شويم كه يكي از آنها بر «قهرمان پرستي» و ديگري بر «جامعه گرايي» اصرار مي ورزند. در مكتب قهرمان پرستان، توده مردم هيچ نقشي ايفاء نمي كنند و جامعه و تاريخ و حركت هاي اجتماعي عمدتاً در يد تسلط افراد خاص يا نخبگان قرار دارند. مكتب جامعه گرايي به جايگاه رفيع جامعه در ظهور شخصيت افراد مي پردازد و بنابراين، فرد را داراي اثر و نفوذ نمي داند. اين دو مكتب راه افراط و تفريط پيموده اند و بايد گفت كه افراد قادر به اثر نهادن بر جامعه خويش مي باشند: اين اثرگذاري گاهي اعتباري است مثل آداب و رسوم و نوآوري ها، گاهي اختراعاتي است كه نياز بشر را برآورده ساخته و حيات جمعي را در جهات ويژه اي تكميل مي كند، نظير پيشرفت وسايل ارتباطي كه باعث كوچك شدن جهان شده است؛ گاهي تاثيرات از ناحيه دانشمندان تجربي، رياضي دانان و فلاسفه است و گاهي اين اثرگذاري ها جنبة اخلاقي دارند، همچون انبياء كه بر باور جامعه اثر مي نهند، يا اولياء و فلاسفه اخلاق كه انواع پيامدهاي سياسي، نظامي، اقتصادي را بر جاي مي گذارند. در اين زمينه مي توان همچنين از فراعنه و شاهان يادكرد. بر روي هم، نبايد تاثيرات فرد (افراد) را در جامعه فراموش نمود.
اما در ارتباط با اسلام بايد گفت كه اصالت به هيچ يك از فرد يا جامعه داده نمي شود، بلكه اين مفهوم در مورد «انسان» استعمال مي شود. رسانيدن انسان به تكامل و درك فيض و قرب الهي. از اين رو، تقدم با قوانين الهي مي باشد. بنابراين، نتايجي به شرح ذيل بر مباحث اين فصل مترتب است: اولاً، جامعه اصالت فلسفي يا عيني ندارد بلكه فرد و روابط اجتماعي قائم بر آن است كه واقعيت دارد. ثانياً فرد يا جامعه هيچيك اصالت مطلق ندارند بلكه معمولاً رابطه متقابل بين فرد و جامعه مورد بحث قرار مي گيرد. بعلاوه، بايد خاطر نشان بسازيم كه نويسندة محترم وقتي به اصالت اپيستمولوژيك فرد يا جامعه مي پردازند توضيح وافي دربارة آن نمي دهند، امّا در بخشِ نتيجه بحث خود، آن را به عنوان يكي از عناوين ذكر مي كنند. در باب اصالت حقوقي نيز كم و بيش چنين ايرادي وارد است.
فصل دوم، آخرين قسمت از اين كتاب مي باشد كه در پي بيان ديدگاه نهج البلاغه در زمينة هويت فرد يا جامعه است. بنابر اظهار نويسندة محترم، در كتاب نهج البلاغه شواهدي دال بر اصالت فلسفي (عيني) فرد يا جامعه وجود ندارد. امّا در ميان انديشمندان مسلمان، كساني كوشيده اند تا از لابلاي مضامين اين كتاب هويتي مستقل براي جامعه استنباط كنند. يكي از اين مضامين مفهوم «امت» است كه به نظر مي رسد جداي از افراد داراي هويتي مستقل است. برخي از علماي مسلمان كوشيده اند تا از لابلاي آيات قرآن و با توجه به سنت هاي اجتماعي فكر «عينيت» امت را تقويت كنند در ارتباط با مفهوم «امت» در نهج البلاغه، نويسنده اعتقاد دارد كه اين مفهوم وجود انتزاعي دارد و نه واقعي. ضماير بكار رفته در مورد مفهوم امت شكل جمع دارند يعني به جامعه و افراد نسبت داده مي شوند: «و لكل اُمهٍ اجل فاذا جاء اَجَلهم...» در اين عبارت ضمير «هُم» در واژة «اَجَلهُم» به امت و افراد مختلف در آن اشاره مي كند و نه به يك امت بصورت يك كل واحد. در اينجا كتاب بحث اختيار آدمي را مطرح مي سازد و به دنبال آن عوامل مؤثر بر تكوين شخصيت را بر مي شمارد كه عبارتند از: 1- محيط قبل از تولد 2- عوامل دروني. عوامل دروني عبارتند از عقل، امور فطري، غرايز، اختلاف طبيعي در خلقت زن و مرد، گذشت زمان و رشد شخصيت آدمي، محيط طبيعي و انساني و خانواده. اما مصاديقي كه از نهج البلاغه در اين باب مي توان ذكر كرد تاثير انبياء و تاثير قدرت مندان است.
به عنوان نتيجه اي بر بحث اصالت فرد يا جمع مي توان به سه زمينه اشاره كرد: 1- عوامل مؤثر شامل اختيار، عقل، فطرت، غرايز، وراثت، اختلافات طبيعي، محيط طبيعي، محيط انساني و اجتماعي 2- استعدادها كه داراي وجوه مثبت و منفي اند. 3- اختيار كه باعث تكليف آدمي است. اما ملاك حق براي حضرت علي عليه السلام اقليت يا اكثريت نيست بلكه نفس «حق» معيار امور است و اصالت حقوقي قوانين، مورد نظر امام مي باشد. چنانكه كناره گيري ايشان از امر خلافت بخاطر حفظ اسلام بوده است و نه بواسطة ارجحيت منافع اكثريت بر اقليت. به عبارت ديگر، تمام شواهد حاكي از شرايط تاريخي است كه اگر اكثريتي بر باطل متحد شدند نمي توان آنها را بر حق دانست بلكه آنچه اهميت دارد احكام الهي است، خواه با اكثريت يا با اقليت.
به نظر مي رسد كه مستندات نويسندة محترم از نهج البلاغه در مورد توجه به «فرد» يا «جمع» از اتقان و استحكام لازم برخوردار نيستند. اين قبيل مباحث حاجت به وارسي دقيق در متن مورد نظر دارد، چرا كه استخراج، تصفيه و تطبيق آراء كهن با ديدگاه هاي كم و بيش مشخص تر كه بعضاً به زمان نزديك تري نسبت به ما تعلق دارند كار دشواري است. نهج البلاغه هيچگاه بطور مجزا به بحث فرديت يا جمعيت نپرداخته است و ما مي خواهيم از لابلاي مطالب اين كتاب كلاسيك و كهن ديدگاه هايي را استخراج كنيم كه با نظريات مطرح در زمانة ما مورد تطبيق و مقايسه قرار گيرند. براي اين كار بايد جهد بسيار نمود و با شكيبايي به متن انديشة كتاب نفوذ كرد. اين كار الحق نيازمند تبحّر است. نويسندة محترم تلاش ارزنده اي را بكار بسته اند و قدم مؤثري برداشته اند كه حاكي از علاقه و توجه ايشان است. بسط مباحث اين كتاب و بويژه نزديك كردن بيشتر آراء متفكران و انديشمندان جامعه شناس از يك سو و آراء و افكار درج شده در نهج البلاغه از سوي ديگر گام ارزنده اي است كه اميدواريم پس از اين و با استفاده از دستاوردهاي اين كتاب برداشته شود. دقت در اين كار بخصوص از اين حيث حايز اهميت است كه آراء و ديدگاه هاي مطرح در نهج البلاغه را مؤيد نظرات خود نگيريم، بلكه با كوشش و دقت سعي در درك مطالب كتاب و افكار اميرالمؤمنين عليه السلام داشته باشيم و سپس ديدگاه هاي موجود را با آن يافته ها مقابله نمائيم. براي نويسندة محترم آرزوي توفيق بيشتر و به انجام رسانيدن مطالعات فزون تر در اين زمينه را داريم.

پي نوشت ها :
 

1- نامه 53.
 

منبع: نشريه النهج شماره 15-16