نویسنده: احمد سعادت



 

درگیری پیامبر با یهود

پیامبر گرامی(ص) با یهود بسیار ملاطفت و مدارا نمود و تا آنجا که امکان داشت، کوشید با آنان در صلح و آشتی همزیستی کند. هرگز آنان را وادار به پذیرش دین اسلام ننمود. با پیمان هایی که منعقد کرد، تلاش نمود بین مسلمانان و یهودیان درگیری و برخوردی به وجود نیاید؛ اما دشمنی و توطئه یهود علیه پیامبر تمامی نداشت و ناگزیر آن حضرت را به واکنش واداشت.
یهودیان پیش از ظهور پیامبر آخرالزمان، با شواهدی که از کتب آسمانی شان در دست داشتند، انتظار ایشان را می کشیدند. بر آن اساس، به مکه و مدینه مهاجرت کردند و به انتظار ظهور پیامبر آخرالزمان نشستند؛ اما پس از اینکه حضرت محمد(ص)ظهور کرد و به رسالت برگزیده شد، یهودیان با شناخت اینکه او از نژاد یهود و اسرائیل نیست، سر به مخالفت برداشتند. دشمنی و توطئه آنان علیه پیامبر اکرم(ص)به طور مفصّل در کتب تاریخی مضبوط است. در ذیل به برخی از آنها اشاره می گردد که دلایل برخورد سخت گیرانه پیامبر نسبت به آنها نیز هست:
همکاری با دشمنان پیامبر اکرم(ص) و شرکت در توطئه ها و جنگ ها علیه اسلام و قرآن یکی از دلایل درگیری پیامبر با آنان است. آنان قریش را تشویق و یاری می کردند. حتی بسیاری از سؤال های مشکل و ـ به اصطلاح ـ کوبنده را طراحی کرده، به قریش می دادند؛ مانند سؤال هایی درباره روح، اصحاب کهف و ذوالقرنین.(1) این گونه سؤال ها هیچ یک برای تفقه و کشف حقیقت نبود، بلکه صرفاً به خاطر اغراض متعصبانه دیگری مطرح می گردید. البته گاهی به طور استثنا، پرسش هایی که توسط یهودیان از پیامبر می شد، از پرسش های تفقهی و برای کشف حقیقت بود؛ چنان که از ابن عباس روایت شده است که روزی فردی یهودی نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: سؤالاتی دارم که مدت هاست در ذهنم خلجان می کند؛ اگر پاسخ آنها را بگویی ایمان خواهم آورد. آنگاه پرسش هایی را درباره توحید مطرح نمود. یکی از آنها چنین بود: چگونه خداوند را بی همتا می دانی، با آنکه همان گونه که او به یگانگی وصف می شود، انسان نیز به این صفت وصف می گردد؟ پیامبر پاسخ داد: انسان گرچه واحد است، ولی ذات او بسیط نیست، اما خداوند بسیط و اَحَدیُ المعنی است: «اللهُ واحِدٌ وَ اَحَدِیُ المَعنی، وَالاِنسانُ واحِدٌ وَ ثَنَویُ المَعنی، جِسمٌ وَ عَرضٌ، وَ بَدنٌ وَ رُوحٌ.» وی سپس درباره تعداد و نام جانشینان پیامبر پرسید که رسول خدا(ص)امامان دوازده گانه(ع) را برای او نام برد. در این هنگام، وی سخن پیامبر را تصدیق کرد و گفت: همه آنچه را گفتی در کتاب های پیامبران پیشین موجود است.(2)
تحقیر دین و پیامبر گرامی اسلام از دیگر دلایل بود. آنان پیامبر را تحقیر می نمودند که از خود چیزی ندارد و همه اش از یهود و تورات است. گاهی می گفتند که حضرت ابراهیم، اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط دوازده گانه ی یهودی و از مایند.(3) خداوند متعال هم با نزول وحی «مَا کَانَ إِبرَاهِیمُ یَهُودِیاً وَلاَ نَصرَانِیاً وَ لَکِن کَانَ حَنِیفاً مُسلِماً؛ (4) ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی؛ بلکه حق گرایی فرمانبردار بود.» بدان سخن پاسخ گفت. آنان گاهی پیامبر را اذیت می نمودند که قبله ای ندارد و قبله از آن ماست که در نهایت، این توطئه ها و تحقیرها با نزول آیات قرآن،(5)خنثا گردید.
تبلیغات سوء و شایعات بی اساس نیز از جمله این دلایل بود. یهودیان در مدینه شایعات بی اساس و خطرناکی را طراحی نمودند و انتشار دادند؛ مثلاً، می گفتند: هر کس مسلمان شود، مریض می شود؛ چون این دین مورد خشم خداست! یا اینکه هر کس مسلمان شود، زنش، پسر و اسبش کرّه نمی آورد! به دلیل آنکه آب و هوای مدینه به طور معمول، با تازه واردان سازگار نبود و موجب بیماری ـ از جمله نوعی «مالاریا» ـ می شد، پیامبر دعا کرد و دستور داد که از گیاه سیر استفاده کنند تا بیماری مزبور برطرف گردد.
پس از جنگ «بدر»، توطئه های یهودیان «بنی قینقاع» افزایش یافت، تا اینکه با تحریک و توهین به زن مسلمان در بازار مدینه، یک نفر کشته شد و آنان با مسلمانان درگیر شدند و پیامبر را تهدید نمودند که جنگ با مردم مکه تو را فریب ندهد؛ آنان مرد جنگ نبودند، ما اگر با تو جنگ کنیم، نشان خواهیم داد که جنگ چیست!(6)
این کارها از جمله عملکردها و خیانت های بی شمار یهودیان است که بر ضد پیامبر اسلام انجام می دادند، در حالی که پیامبر گرامی(ص)در آغاز می کوشید به گونه ای مسالمت آمیز و با رأفت و مدارا، با آنان همزیستی کند؛ اما ظاهراً یهودیان اهل مدارا و صلح و همزیستی نبودند. بدین روی، همواره به کارشکنی، خیانت، نقض پیمان و همکاری با دشمنان آن حضرت می پرداختند. بدین سان، پیامبر اعظم(ص) ناگزیر از برخورد و درگیری با آنان گردید.
پیامبر دو پیمان عمومی و خصوصی با بزرگان یهودیان مدینه، بنی قریظه، بنی نضیر، بنی قینقاع منعقد نمود. اما آنان ضمن نقض پیمان های خود، دست به اقداماتی همچون حمایت از مشرکان، تفرقه افکنی میان مسلمانان، ایجاد تردید در میان مسلمانان، تحریف، تمسخر و فریب زدند. از همه مهم تر اینکه تصمیم به نابودی و از بین بردن اساس اسلام گرفتند و به خصوص در جنگ «احزاب»، بسیار کوشیدند که کار مسلمانان را یکسره سازند. این نوع عملکردها موجب شد که باقی ماندن یهودیان در مرکز حکومت اسلامی خطرآفرین تلقی گردد. از این رو، باید مناسبات مسلمانان با یهودیان به درستی مشخص می گردید و مسلمانان از این جبهه داخلی، که در درون شهر مدینه قرار داشت، به نحوی احساس امنیت می کردند. بر این اساس، پیامبر اعظم(ص)مذاکراتی را با آنان آغاز کرد که اثری نداشت و سرانجام، کار به درگیری و جنگ کشید. در ذیل، به این درگیری ها و علل آنها اشاره می شود:

1. غزوه «بنی قینقاع»

یهودیان «بنی قینقاع» از همه یهودیان جنگجو تر بودند؛ 700 مرد جنگی داشتند، شغلشان زرگری بود و با رسول خدا(ص) پیمان سازش و عدم تعرض داشتند؛ اما پس از واقعه «بدر»، از راه نافرمانی و حسد درآمدند و پیمان خود را نقض کردند.
دلایل درگیری با آنان عبارت بودند از:

الف. پیمان شکنی:

از مهم ترین دلایل درگیری پیامبر اعظم(ص) با یهود به طور کلی، پیمان شکنی آنان بود. به تصریح تمام مورخان، نبردهای رسول خدا(ص) با یهودیان پس از پیمان شکنی آنان اتفاق افتاد. جنگ با بنی قینقاع پس از بدر، جنگ با بنی نضیر پس از احد و جنگ با بنی قریظه پس از احزاب بود. پس از جنگ بدر، زمانی که رسول خدا(ص)شنید یهودیان بنی قینقاع پیمان شکنی نموده اند، خواستند بار دیگر آنها را بیازمایند. بدین روی، عده ای را به دنبال آنها فرستاده و آنها را در بازار بنی قینقاع گرد آوردند و به آنان فرمودند:
«ای گروه یهود! از آنچه بر سر قریش آمد بترسید و اسلام آورید!» بزرگان طایفه در جواب رسول خدا(ص)گفتند: ای محمد(ص)! چنان گمان می بری که ما همچون قریش خواهیم بود. کشتن عده ای از قریش تو را مغرور نکند؛ آنان بی تجربه بودند و از فنون رزم خبر نداشتند. به خدا قسم! اگر ما با تو جنگ کنیم، خواهی فهمید که با کسانی همانند ما نجنگیده ای!(7) یهودیان با این جملات بی خردانه شان، دشمنی خود با پیامبر اعظم(ص)را آشکار کردند و بر پیمان شکنی خود صحه گذاشتند و در واقع، به طور آشکارا، اعلان نبرد نمودند. این آیه شریفه در جواب آنان نازل شد: (قُل لِلَذِینَ کَفَرُوا سَتُغلَبُونَ وَ تُحشَرُونَ إِلَی جَهَنَمَ وَ بِئسَ المِهَادُ(8)؛ به کسانی که کفر ورزیدند، بگو: به زودی مغلوب خواهید شد و سپس در دوزخ محشور می شوید وچه بد بستری است!)

ب. آشوب های اجتماعی و بی بندو باری:

این گروه اولین کسانی بودند که نقض پیمان می کردند. با اینکه گفتار و کردارشان آشکارا اعلام نبرد بود، اما رسول خدا(ص) با آنان مدارا می نمود، گفتارها و رفتارهای زننده شان را تحمل می کرد و مسلمانان را نیز به بردباری فرا می خواند. یهودیان به جای اینکه عبرت بگیرند و از کرده هایشان پشیمان شوند، بر جسارتشان می افزودند. طولی نکشید که آنان دست به آشوب های اجتماعی زدند و با ایجاد تحریک و آشوب، نظم جامعه اسلامی را برهم زدند و از طریق تنگ کردن معیشت و زندگی مسلمانان، می خواستند بر آنان چیره شوند؛ آنان آشکارا مسلمانان را مورد آزار و اذیت و تمسخر قرار می دادند و در جامعه، به بی بندوباری پرداخته، به کارهای منافی عفت دست می زدند و بدین گونه، روابط خود با مسلمانان را تیره و تار نمودند.(9)
اوج بی بندوباری های یهود در اشعار و هجویات کعب بن اشرف بروز پیدا می کرد. کعب مردی کینه توز و سخت دشمن اسلام بود. او شعر می سرود و در شعرهایش، زنان مسلمان را نام می برد و بدین نحو، مسلمانان را اذیت می کرد.(10)

ج. دستور مستقیم الهی:

پیامبر خدا(ص) این وضعیت را تحمل می نمود تا اینکه آیه شریفه قرآن نازل شد: «وَ إِمَا تَخَافَنَ مِن قَوم خِیَانَهً فَانبِذ إِلَیهِم عَلَی سَوَاء إِنَ اللهَ لاَ یُحِبُ الخَائِنِینَ.(11)؛
و هرگاه از خیانت گروهی بیم داشته باشی، به طور عادلانه به آنها اعلام کن که پیمانشان لغو شده است؛ زیرا خداوند خائنان را دوست نمی دارد.»
پیامبر اعظم(ص)پس از نزول این آیه، فرمود: از خیانت یهود «بنی قینقاع» می ترسم. به همین دلیل، برای جنگ با آنان حرکت کرد.(12) رسول خدا(ص)با اذن الهی، ابولبابه را در مدینه، به جانشینی خود گماشت و با سپاه اسلام، در حالی که پرچم را به عموی بزرگوار خود حمزه داده بود، به سوی یهودیان بنی قینقاع حرکت آنان را محاصره کردند تا آنان به تنگ آمدند و تسلیم شدند؛ ولی آن حضرت با وساطت و اصرار عبدالله بن ابی از کشتن آنان درگذشت؛ اما فرمود تا آنها از مدینه بیرونشان کنند و اموالشان، پس از اخراج خمس، بین مسلمانان تقسیم شد.(13)

2. غزوه «بنی نضیر»

یهودیان و منافقان از شکست مسلمانان در جنگ «احد»، بسیار اظهار شادمانی می کردند و در پی فرصتی برای وارد کردن آخرین ضربه بر پیکر نوپا و خسته اسلام بودند. یهودیان بنی نضیر به مال و دژهای مستحکم خود، دل خوش کرده بودند که قرآن کریم در این باره می فرماید:
(وَ ظَنُوا أَنَهُم مَانِعَتُهُم حُصُونُهُم مِنَ اللَهِ.)(14)
و اگر از گروهی بیم خیانت داری [پیمانشان را] به سویشان بیانداز [تا طرفین] به طور یکسان [بدانند که پیمان گسسته است]؛ زیرا خدا خائنان را دوست نمی دارد.»
آنان به مال و ثروت و قلعه هایشان می نازیدند و مغرور بودند و تصوّر می کردند که هیچ کس نمی تواند بر آنان غلبه یابد و از این رو، همواره با خدا و پیامبر درمی افتادند: «شَاقُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ(15)
آنها با خداوند و رسولش دشمنی ورزیدند.»
و با اینکه با پیامبر اعظم(ص)پیمان داشتند، ولی با دشمنان آن حضرت همکاری می کردند و پیمان شکنی می نمودند و حتی برای جنگ با رسول خدا(ص)جایزه هایی تعیین کرده بودند.(16)
یهودیان بنی نضیر پس از جنگ احد پیمان شکنی کردند. خبر پیمان شکنی آنان به پیامبر اعظم رسید. پیامبر (ص) برای اینکه از منویات و طرز تفکر یهودیان بنی نضیر آگاه گردد، همراه گروهی از افسران خود، عازم دژ آنها گردید؛ اما هدف ظاهری پیامبر از تماس با بنی نضیر این بود که در پرداخت خون بهای دو نفر عرب از قبیله بنی عامر که به دست عمرو بن امیه کشته شده بودند، کمک بگیرد؛ اما آنان نقشه قتل پیامبر را کشیدند. رفتارهای مشکوکشان و یا فرشته وحی آن حضرت را آگاه ساخت و توطئه ها و حرکات مرموز آنها فاش گردید.(17)
یهودیان بنی نضیر، که هم پیمان پیامبر بودند، چنین توطئه ای کردند و ناجوان مردانه تصمیم بر ترور ایشان گرفتند. مقتضای پیمان و نیز عدالت و راه منطقی همان بود که پیامبر گرامی(ص)برگزید: پیامبر اعظم(ص) به تمام سربازان آماده باش داد و سپس توسط محمدبن مسلمه اوسی به یهودیان بنی نضیر پیام فرستاد که در مدت ده روز مدینه را ترک گویند؛ زیرا پیمان شکنی کرده اند و از درِ مکر و حیله وارد شده اند، و اگر در این ده روز، این مرز و بوم را ترک نکنند خونشان هدر است.(18)
این پیام، افسردگی عجیبی در میان یهودیان پدید آورد و هر کدام گناه را بر گردن دیگری انداخت. یکی از سران آنها پیشنهاد کرد که همگی اسلام آورند، ولی لجاجت اکثریت مانع پذیرفتن این پیشنهاد گردید.(19)
در نهایت، تصمیم بر این شد که کوچ کنند و در صدد برآمده و شتر اجاره کردند تا مدینه را ترک کنند؛ اما منافقان به آنها پیام و امیدواری دادند و مانع رفتنشان گردیدند. این پیام منافقان را قرآن کریم چنین بازگو می نماید:
«لَئِن أُخرِجتُم لَنَخرُجَنَ مَعَکُم وَلَا نُطِیعُ فِیکُم أَحَداً أَبَداً وَ إِن قُوتِلتُم لَنَنصُرَنَکُم...(20)؛
اگر اخراج شدید، حتماً همراه شما بیرون خواهیم آمد و علیه شما هرگز از احدی فرمان نخواهیم برد و اگر با شما جنگیدند، حتماً شما را یاری خواهیم کرد و خدا گواهی می دهد که قطعاً آنان دروغگویانند.»
این وعده یک وعده دروغین بود که قرآن کریم درباره آن می فرماید: «وَاللهُ یَشهَدُ إِنَهُم لَکَاذِبُونَ.(21) و خدا گواهی می دهد که قطعاً آنان دروغگویانند.»
این وعده دروغین بر جرئت یهودیان افزود، فکر آنان دگرگون شد و از رفتن منصرف گردیدند. از این رو، به پیامبر پیغام دادند: ما از اینجا بیرون نمی رویم، هرچه می خواهی بکن!
رسول گرامی(ص) پس از اینکه از پیام عبدالله آگاه شد، ابن امّ مکتوم را در مدینه جانشین خود ساخت و تکبیرگویان برای محاصره قلعه بنی نضیر حرکت کرد. به مدت شش شبانه روز(22) یا 15 روز، قلعه آنها را محاصره کرد، ولی یهودیان بر پایداری خود افزودند. پیامبر دستور دادند نخل های اطراف قلعه را ببرند تا یهودیان یکباره دندان طمع از این سرزمین بکنند. خداوند متعال می فرماید: «مَا قَطَعتُم مِن لِینَة أَو تَرَکتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَی أُصُولِهَا فَبِإِذنِ اللهِ وَلِیُخزِیَ الفَاسِقِینَ(23)؛ چه آنکه درخت خرما را بریدید یا آنها را بر ریشه هایشان بر جای نهادید، به فرمان خدا بود، تا نافرمانان را خوار گرداند.»
سرانجام، یهودیان تسلیم شدند، مشروط بر اینکه اموال منقول خود را ببرند. پیامبر اعظم(ص) موافقت کرد که آنان آنچه از اموال دارند ببرند، غیر از سلاح که باید به مسلمانان تسلیم نمایند. یهودیان آزمند در نقل اموال خود، حداکثر کوشش را کردند، حتی درهای خانه ها را با چهارچوبه از جایش کندند و باقی مانده خانه ها را با دست خود ویران کردند. قرآن کریم می فرماید: «یُخرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیدِیهِم(24)؛ با دست های خودشان، خانه هایشان را ویران می ساختند.»

3. غزوه بنی قریظه

هنوز کاملاً افق روشن نشده بود که آخرین سربازان احزاب با ترس و دلهره عجیبی مدینه را ترک کردند. مسلمانان با اینکه در مدت این محاصره طاقت فرسا، خسته و فرسوده شده بودند، اما هنگام ظهر، جبرئیل فرود آمد و رسول خدا(ص) را مأمور نمود که کار بنی قریظه را یکسره نماید. رسول خدا(ص) بلال را فرمود تا در میان مردم اعلام کند که هرکس مطیع و شنوای امر خدا و رسول است، باید نماز عصر را جز در بنی قریظه نخواند: «من کان سامعاً مطیعاً فلایصلینَ العصر الا ببنی قریظه.» آنگاه پرچم را به دست حضرت علی(ع) داد و با سه هزار نفر از مسلمانان، که 36 اسب داشتند، رهسپار بنی قریظه شدند و سرتاسر دژ بنی قریظه را به محاصره درآوردند. یهودیان از روزنه های برج، به پیامبر (ص) فحش و ناسزا می دادند. امام علی(ع)می خواست از نزدیک شدن پیامبر به برج ها جلوگیری نماید، تا آن حضرت ناسزاهای یهودیان را نشنود؛ اما پیامبر فرمود: اگر من به آنها نزدیک شوم، دست از فحش و ناسزا برمی دارند. سپس آن حضرت در پای قلعه آمد و فرمود: آیا خداوند شما را خوار و ذلیل نساخت؟ یهودیان گفتند: ای ابوالقاسم! تو که فردی تند زبان نبودی! این سخن چنان رسول خدا(ص)را منقلب کرد که بی اختیار عقب رفت.(25) رسول خدا(ص) 25 روز بنی قریظه را در محاصره داشت تا آنان از محاصره به تنگ آمدند و کعب بن اسد به ایشان گفت:
ای گروه یهود! می بینید چه بر سرتان آمده است؟
اکنون سه کار را به شما پیشنهاد می کنم تا هر کدام را خواستید انتخاب کنید: یا تسلیم شوید و به او ایمان آورید تا خون، اموال و زن و فرزندانتان در امان باشند. سوگند به خدا! برایتان روشن شده است و می دانید که او پیامبری مرسل است که نامش در کتابتان آمده است. یا اینکه بیایید فرزندان و زنانمان را بکشیم، آنگاه با شمشیرهای آخته حمله بریم. یا اینکه امشب، که شنبه است، از آن بهره گیریم. ممکن است محمد(ص) و یارانش از حمله ما آسوده خاطر باشند؛ پس حمله ببریم و شبیخون بزنیم؛ اما یهودیان هیچ کدام از این پیشنهادها را نپذیرفتند. کعب که به شدت ناراحت شده بود، گفت: پس معلوم می شود در میان شما، یک نفر دوراندیش و خردمند وجود ندارد.(26)
در ماجرای غزوه بنی قریظه گویا لغزشی از جانب ابولبابه سر زد. او امور داخلی و اسرار مسلمانان را نزد دشمن فاش ساخته بود؛ اما خود به زودی متوجه گردید که خیانتی از او سرزده است. از این رو، خود را به یکی از ستون های مسجد بست تا توبه اش قبول شد و رسول خدا(ص)او را باز کرد.(27)
بنی قریظه در نهایت، با این شرط که سعدبن معاذ درباره آنان حکم نماید، تسلیم رسول خدا(ص) شدند. سعدبن معاذ، که در جنگ خندق زخمی شده بود، در خیمه زنی از قبیله «اسلم» بستری بود. مردان «اوس»، سعدبن معاذ را نزد پیامبر آوردند. رسول خدا(ص)فرمودند:
«به احترام سعد به پا خیزید و از وی استقبال کنید.» به وی گفتند: ای ابوعمرو! رسول خدا(ص)تو را حَکَم قرار داده است تا درباره اینان حکم کنی. گفت: به عهد و میثاق خدا ملتزم هستید که آنچه حکم می کنم درباره ایشان اجرا شود؟ گفتند: آری. گفت: حکم من آن است که مردانشان کشته شوند و مال هایشان قسمت شود و فرزندان و زنانشان اسیر شوند. به روایت ابن اسحاق و دیگران، رسول خدا(ص) گفت: راستی این حکم تو درباره ایشان ـ به حکم خدا از بالای هفت آسمان ـ بود.(28)

دلایل برخورد شدید پیامبر اعظم(ص) با بنی قریظه

در اینجا ممکن است این سؤال پیش بیاید که چرا پیامبر اعظم(ص) با بنی قریظه این گونه برخورد شدید داشت؟ چطور آن حضرت بایهودیان بنی قریظه همچون یهودیان پیمان شکن بنی قینقاع و بنی نضیر رفتار نکرد؟
پیامبر(ص) برای این برخورد شدید، با توجه به سیره آن حضرت که می کوشید با مخالفان با مدارا رفتار نماید، بدون شک، دلایلی داشت. برخی از دلایل این برخورد، که موجب خواری و ذلت یهودیان بنی قریظه گردید، عبارت است از:
1. پیمان شکنی و توطئه علیه مسلمانان؛
2. تصمیم حمله به مدینه و درگیری با رسول خدا و مسلمانان؛
3. عمل به قانون جزایی تورات (مجازات مرگ برای محارب)؛(29)
4. حفظ اساس اسلام و اقتدار حکومت.
$ 4. غزوه «خیبر»
این غزوه در محرم سال هفتم هجری اتفاق افتاد. ساکنان «خیبر» قریب بیست هزار نفر بودند که در میان آنها، پهلوانان و مردان دلیر و جنگاور قرار داشتند. علت این درگیری آن بود که یهودیان «خیبر» تمام قبایل عرب را تشویق کرده و با کمک مالی، آنان را برای درهم کوبیدن حکومت اسلامی گرد آورده و زمینه جنگ «احزاب» را فراهم کرده بودند.(30)
رسول خدا(ص) پس از بازگشت از «حدیبیه» و مدتی اقامت در مدینه، رهسپار «خیبر» شد. پرچم را به حضرت علی(ع) سپرد و با سپاه خویش تا وادی «رجیع» پیش رفت و میان اهل «خیبر» و قبیله «غطفان» و «فزاره» فرود آمد که این قبیله را از کمک دادن به اهالی «خیبر» باز دارد. قبیله «غطفان» می خواست با کمک و پشتیبانی خویش، یهودیان را همراهی کند؛ زیرا آنان متحد و هم پیمان «خیبر» بودند؛ اما با این تدبیر پیامبر، توفیق نیافتند و یهودیان تنها ماندند.(31)
رسول خدا(ص) هنگامی که نزدیک «خیبر» رسید، توقف نمود و فرمود: پروردگارا! خیر این قریه و خیر اهلش را و خیر آنچه را در آن است از تو می خواهیم و از شر این قریه و شر اهلش و شر آنچه در آن است به تو پناه می بریم. سپس فرمود: به نام خدا، پیش روید!(32)
قلعه های «ناعم»، «قموص»، «صعب بن معاذ»، «نطاه»، «شق»، «نزار»، «کتیبه»، «ابی»، «وطیح» و «سلالم» یکی از پس از دیگری به دست مسلمان فتح گردید. در این دو قلعه اخیر بود که چهارصد زره و چهارصد شتر و هزار نیزه و پانصد کمان عربی به دست مسلمانان افتاد.(33)
کار فتح یکی از قلعه های «خیبر»، که ریاست آن را مرحب، یکی از پهلوانان نامی عهده دار بود، دشوار شد و بیش از ده روز طول کشید. رسول خدا(ص) ابتدا دو مرد از مهاجران و مردی از انصار یا به ترتیب، ابوبکر و عمر را برای فتح آن فرستاد، اما فتح قلعه صورت نگرفت. این وضعیت پیامبر اعظم(ص) و سرداران اسلام را به شدت ناراحت کرده بود. سرانجام، رسول خدا(ص)افسران و سربازان اسلام را فراخواند و در جمع آنان، جمله ای تاریخی فرمود: «لاعطین الرایه غداً رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله یفتح الله علی یدیه کراراً غیر فرار»؛(34) فردا همین رایت را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند. خدا به دست وی فتح را به سرانجام خواهد رساند؛ مردی که به دشمن حمله برد و هرگز پشت به دشمن نکرده و فرار نکرده است.
فردای آن روز، رسول خدا(ص) حضرت علی(ع) را خواست و فرمود: این رایت را بگیر و پیش برو تا خدا تو را پیروز گرداند! حضرت علی(ع) پرچم را گرفت و قلعه را فتح نمود.(35) امام علی(ع) در این جنگ، شجاعت بی نظیری از خود نشان داد. ابورافع می گوید: من در کنار امام بودم که سپرش افتاد. ایشان درِ قلعه را برداشت و به عنوان سپر استفاده کرد و تا پایان جنگ، در دستش بود. ابورافع می گوید: پس از جنگ، من و هفت نفر دیگر هرچند کوشیدیم نتوانستیم که آن را از جا بلند کنیم.(36)
رسول خدا(ص) پس از فتح قلعه های «خیبر»، یهودیان باقی مانده را محاصره کرد و سرانجام، آنان تسلیم شدند و پیشنهاد کردند که در سرزمین «خیبر» سکنا گزینند، اراضی و نخل هایشان در اختیارشان بمانند و تنها نیمی از درآمد را به مسلمانان بدهند. رسول خدا(ص)پیشنهادشان را پذیرفت. مسلمانان آن قدر به این قرارداد معتقد و پایبند بودند که اگر چیزی می خواستند بگیرند، برای آن پول پرداخت می کردند.(37) «فدک» یکی از مراکز یهودیان بود و در نزدیکی «خیبر» قرار داشت. پیامبر اعظم(ص) کسانی را فرستاد که آنان را به اسلام دعوت نمایند و چون اهل «فدک» از ماجرای «خیبر» خبر یافتند، از رسول خدا(ص)خواستند تا با آنان نیز به همان صورت رفتار کند. رسول خدا(ص) پذیرفت و چون «فدک» بدون جنگ در اختیار پیامبر اعظم(ص)قرار گرفت، خالصه ی رسول خدا(ص)گردید. پیامبر گرامی(ص) نیز «فدک» را به دخترش حضرت فاطمه زهرا(س)بخشید.(38)
$ 5. نمونه های دیگری از برخورد پیامبر با یهود
مواردی دیگر نیز از برخورد پیامبر با یهود، که بیشتر جنبه فردی دارد و افراد مشهور و جانی را هدف قرار داده است، وجود دارد: یکی از برخوردهای پیامبر دستور قتل ابوعفک، شاعر یهودی، است که پیامبر را هجو نموده بود و سالم بن عمیر این دستور را در سال دوم هجری اجرا کرد.(39)
دیگری دستور قتل عصماء بنت مروان، شاعره یهودی زوجه یزید الخطمی، است که اشعاری علیه پیامبر و اسلام سرود و آن حضرت دستور قتل او را صادر کرد. بنا به قول مشهور، عمیربن عدی در 24 رمضان سال دوم هجری این حکم را اجرا کرد و او را به قتل رساند.(40)
علت اصلی برخورد پیامبر با این دو نفر، تبلیغ بر ضد اسلام و تحریک و تهییج دشمنان برای مبارزه با دولت نوپای اسلامی بود. ابوعفک در اشعاری می گفت:
مدّت ها زندگی کردم و جمعی را باوفاتر از اوس و خزرج ندیدم که کوه ها را به لرزه درآوردند و سستی در آنان راه ندارد؛ اما سواری [پیامبر اکرم(ص)] نزد آنان آمد و به اسم حلال و حرام، میان آنان جدایی افکند. ای قوم من! اگر خواهان عزت و پادشاهی بودید، بهتر بود از «تُبع» پیروی می کردید.(41)
کعب بن اشرف، که در میان یهودیان جایگاه بلندی داشت، دایم به فتنه انگیزی علیه مسلمانان دست می زد و پیامبر همواره تحمل می نمود، تا اینکه فتنه گری او از حد گذشت. به همین دلیل، پیامبر فرمود: کیست که شر او را کم کند؟ محمدبن مسلمه داوطلب شد و به همراه ابونائله و سه تن دیگر از اوسیان، شبانه او را به قتل رساندند.(42)
ابورافع سلام بن ابی حقیق یکی از عناصر خطرناک یهود و از قبیله «بنی نضیر» بود و همراه آنان به «خیبر» کوچ کرد. این بار خزرجیان از پیامبر دستور قتل ابورافع، این عنصر خطرناک و فتنه انگیز، را گرفتند. آن حضرت دستور صادر نمود، مشروط بر اینکه معترض زن و فرزندانش نشوند. پنج تن از آنان به نام های عبدالله بن عتیک، عبدالله بن انیس، مسعود بن سنان، ابوقتاده و خزاعی بن اسود به راه افتاده، شبانه به خانه ابورافع رفتند و با ترفندی او را به قتل رساندند.(43) مهم ترین جرمی که علت قتل او به شمار می آید، تحریک مشرکان و یهودیان برای برپایی جنگ «احزاب» و همراهی با حیّ بن اخطب، کنانه بن ربیع بن ابی حقیق و برخی دیگر از یهودیان بود. به طور مسلم، او از آن به بعد نیز آرام نمی نشست.(44)
ضرورت مقابله با شخصی مانند ابورافع زمانی بیشتر روشن می شود که بدانیم او با وجود یقین و اعتراف به پیامبری رسول اکرم(ص)چنین فتنه انگیزی می کرد. واقدی گزارش کرده است: سلام بن ابی حقیق می گفت: ما به محمد[ص] حسادت می ورزیم؛ چون پیامبری از میان فرزندان هارون بیرون رفت، و حال آنکه او فرستاده خداست.(45)
در مجموع، می توان گفت: برخورد پیامبر با یهودیان مدینه بر اساس پیمانی بود که آنان خود با پیامبر بسته بودند. در پیمان نامه ها قید شده بود که در صورت پیمان شکنی، پیامبر مجاز به کشتن مردان، به اسارت بردن زنان و فرزندان و به غنیمت بردن اموال آنان است؛ اما یهودیان همواره علیه رسول خدا(ص) و مسلمانان اقداماتی انجام دادند و به مبارزه علنی و یا فتنه انگیزی ها و توطئه های پنهانی پرداختند و با دشمنان اسلام مشارکت نمودند و بدین سان، به نقض قرارداد و پیمان شکنی پرداختند و چنان که برخی از تواریخ و گزارش ها نشان می دهند،(46) یهودیان خود به نتیجه عملشان آگاه بودند.

پی‌نوشت‌ها:

به علت کثرت، پی نوشت ها در سایت موعود و دفتر مجله موجودند.

منبع: نشریه موعود شماره 137 و 138