نویسنده: علی اکبر خدایی



 

در باب اینکه شریح متعلق به کدام سرزمین و ملیتی بوده است، بین تاریخ نویسان، عالمان علم انساب و تذکره نویسان، اختلاف نظر کلی وجود دارد، اما بیشتر منابع متفق القول اند که چندین نسل از خاندان و تبار شریح در یمن زندگی می کرده اند، اگرچه جزء هم پیمانان قبیله کنده نیز بوده اند. ابن قتیبه اصل او را از یمن می داند.(1) قطع یقین اینکه خود شریح و چندین نسل سلف او، در سرزمین یمن متولد شده اند، در حالی که اکثر نویسندگان معتبر و مشهور-با توجه به شجره نامه او-چنین اظهار داشته اند که جدّ پنجم وی-به نام رائش-از فرزندان ایرانیانی بوده است که در زمان خسرو انوشیروان و به دستور او به عنوان سرباز، به همراه سیف بن ذی یزن به سرزمین یمن آمده و پس از وفات انوشیروان در همین سرزمین سکونت کرده اند.(2) آنها به تابعیت قبیله کنده درآمده و خود را منسوب به آنان دانسته اند(3) و برای همین جزء حلفای کنده محسوب شدند. ابن سعد و دیگران تأکید کرده اند که از خاندان بنی رائش-غیر از شریح و خانواده اش-فرد دیگری به این سرزمین مهاجرت ننمود و بقیه آنها در هجر و حضرموت-از 8 نواحی یمن-سکنی گزیدند.(4) وی در هنگام قبول اسلام جزء موالی محسوب می شد؛ حکایتی نیز در زمینه موالی بودن او در منابع قدیمی و دست اول آمده است که بر همین نکته تأکید دارد. اصل ماجرا به روایت از شعبی چنین بوده است که شخصی سراغ شریح را از دوستان وی می گیرد، او را به سوی شریح راهنمایی می کنند، وقتی که به شریح می رسد، ابتدا درباره اصل و نسب وی می پرسد. شریح در جواب او می گوید که: من از جمله افرادی هستم که خداوند به وسیله اسلام به آنها نعمت داد و با مسلمان کردن آنها بر ایشان منت نهاد و دیوان من اکنون در قبیله کنده قرار دارد و خودم نیز یکی از خلفای آنها می باشم.(5) با اینکه چنین جملاتی معنی موالی بودن را می رساند، ولی شریح از ذکر این لفظ طفره رفته است. علت آن نیز چنین بود که در صدر اسلام، بخصوص در دوران امویان، اعراب از این کلمه به عنوان تحقیر افراد غیرعرب مسلمان شده که در سرزمینهای آنان زندگی می کرده و به کارهای پست می پرداخته، استفاده می کرده اند و چون شریح از اعقاب ایرانیان و عجمان بود و از گروه موالی تلقی می شد، از اینکه خود را هم ردیف این افراد طبقه پایین اجتماعی در سرزمین اعراب بداند، امتناع کرده است.

جستاری در شناخت قبیله شریح

در مطالب قبلی به این نکته اشاره شد که اجداد شریح، به هنگام سکونت یافتن در سرزمین یمن، خود را منتسب به قبیله کنده دانسته و به آن افتخار می کردند. علت اینکه چرا آنها خود را به این قبیله منتسب دانسته و به آن تفاخر می کردند، در تاریخ انساب و قبایل عرب مشخص نیست، اما می توان گفت که حیات تاریخی شکوهمند کنده، به لحاظ سیاسی، نظامی، اجتماعی و بخصوص فرهنگی و ادبی، در شبه جزیره عربستان در آن بی تأثیر نیست. همچنین وجود شرایط نامساعد سرزمینهای اعراب در زمینه ناامنی برای افراد بی سرپناه و فاقد برخورداری از حمایت قبایل مقتدر و لزوم منتسب بودن به یکی از آنها، برای برخورداری از چتر حمایتی آن قبیله از یک طرف و تحقیر ایرانیان و عجمان که در زمره موالی بوده و به دیده حقارت به آنها نگریسته می شد و اینکه ورود رائش به این سرزمین مصادف با اوج اقتدار کندیان در شبه جزیره بوده و دلایلی دیگر از این قبیل، شریح و خاندانش را بر آن داشته بود که از ایرانی بودن خود، در زمان بحث از اصل و نسب، چشم پوشی کنند و به تعلق داشتن به قبیله عرب کنده، بیشتر از ایرانی بودنشان، افتخار نمایند. به هر حال-همان طور که گفته شد-این قبیله جزء یکی از قبایل عرب مطرح، نه تنها در سرزمین یمن، بلکه در حجاز و شبه جزیره عربستان و دیگر قبایل عرب قبل از اسلام بوده است.(6)
ابن خلدون در ذکر پیشینه این قبیله، آنها را از جمله ملوک شناخته شده ای دانسته که سرزمین آنها در بیابان حجاز و در کوههای یمن، موازی با حضرموت و دمون بوده است.(7) این قبیله دارای پادشاهان و حاکمان قبیله ای بسیار مشهور در تاریخ شبه جزیره عربستان بودند که مقارن ظهور اسلام در سرزمینهای مختلفی همچون بصره، کوفه، شام و مصر سکنی گزیده و از افراد بسیار متعصب در تفاخر به دوران گذشته خود محسوب می شدند(8) و همین کندیان ساکن در کوفه، یکی از عوامل مؤثر در حمایت از تداوم منصب قضای شریح قاضی بودند و داشتن محبوبیت در بین هم قبیله ای ها، خود، عامل مهمی در تداوم قضای وی محسوب می شد.
آنها در ابتدای سیطره اسلام و وسعت قلمرو آن، از پذیرش این آیین سرباز زدند؛(9) ولی سرانجام در سال نهم هجرت، طایفه ای از هم پیمانان این قبیله به ریاست اشعث بن قیس نزد رسول خدا آمدند که تعداد آنها را بین 60 تا 80 سوار-که ملبس به لباس جنگی نرم و حِبری بودند-دانسته اند. ایشان در حضور پیامبر، قبول اسلام کردند(10) و سپس اکثر آنها مسلمان گردیدند. ولی آنها به فاصله اندکی پس از شنیدن خبر رحلت پیامبر، مرتد شده، قیام سختی را در حضرموت علیه اسلام-در دوران ابوبکر-به راه انداختند که مسلمانان با دشواری فراوان و تحمل خسارتهای بسیار زیادی توانستند این شورش را فرو نشانند.(11) این قبیله و برخی از افراد مشهور و مهم آن، نقش بسیار مهمی در دوران سده اول هجری و صدر اسلام بازی کردند. در اینجا به طور اجمال و بسیار فشرده به نقش اصلی این قبیله در برخی وقایع و عملکرد بعضی از افراد متشخص آن در تاریخ اشاره می گردد.

نقش کنده و افراد برجسته آن در حیات سیاسی سده اول هجری

غیر از شورشهای زمان ابوبکر، نقشی را که کندیان در دوره عثمان و در صحنه تاریخ صدر اسلام ایفا نمودند، بسیار مهم و سرنوشت ساز بود و آن، تشریک مساعی بعضی از افراد این قبیله، با دیگر شورشیانی بود که علیه خلیفه وقت، در سال 35 هـ خروج کرده بودند. این افراد که کندیان مقیم مصر بودند، به رهبری محمد بن ابوبکر به محاصره مدینه پرداخته و حتی در پایان کار، عثمان با ضربه اسلحه ای که متعلق به کنانه بن بشر- یکی از افراد طایفه تُجیب، متعلق به قبیله کنده-بود، کشته شد.(12) در دوره خلافت علی (ع)، افرادی از این قبیله-به ریاست اشعث بن قیس-به گروههای فشاری در ارتباط با پذیرش حکمیت از سوی علی (ع) تبدیل شده بودند.(13) برخی از آنها، به رغم پند و اندرزهای علی (ع)، بر افکار خود پای فشردند و حتی تعدادی از آنها در جنگ نهروان، علیه امام علی (ع) موضع گیری کرده و به جنگ پرداختند. تنها اقدامی که از طرف یکی از بزرگان این قبیله و در جهت حمایت از اسلام صورت پذیرفت، قیام حجربن عدی و حمایت کندیان از این قیام-در زمان خلافت معاویه-بود.
از دیگر ماجراهایی که ردپایی از افراد این قبیله در آن است و نقطه تاریکی از حضور آنها در این ماجرا، از نظر مسلمین و بخصوص شیعیان تلقی می گردد، حادثه کربلا و شرکت افراد بسیاری از این قبیله، در میان لشکریان شام علیه حسین بن علی (ع) بود تا جایی که افراد این قبیله، حدود سی سر از خاندان اهل بیت و سربازان امام حسین (ع) را-در حالی که بر سر نیزه ها بود-نزد عبدالله بن زیاد بردند.(14) حصین بن نمیر، که با منجنیق و ریختن سنگ بر حرم آن را خراب کرده بود و در سال 64 هـ و در زمان خلافت یزید، ضمن محاصره مکه، خانه کعبه را آتش زده بود، از طایفه سکون، یکی از طوایف قبایل کنده بود.(15) همچنین این قبیله در دوران شورش و فتنه ابن زبیر، به فرماندهی عمروبن سعید قیام کردند. آنها با نوشتن نامه ای به ابن زبیر، او را امیر کوفه معرفی کردند و در واقع حمایت خود را از این شخص شورشی در جهان اسلام آن روز اعلام نموده و خواهان همکاری با وی و فتنه های او شدند.(16) یکی دیگر از وقایع این سده که از طرف یکی از اشخاص معروف این قبیله اتفاق افتاده و در تاریخ سیاسی این قرن ضبط گردیده است، شورش ابن اشعث کندی، در زمان امارت حجاج بر عراق بود.(17)
شریح، در کنف حمایت چنین قبیله ای با چنین سابقه ای قرار گرفته بود.

نام و نسب

نام شریح در منابع به چند صورت آمده است. بعضی شریح، گروهی شر حبیل و برخی ابن شر احیل و عده ای دیگر شر حبیل (شریح) ابن شر احیل(18) ذکر کرده اند.(19) البته غیر از وی افراد دیگری در تاریخ صدر اسلام به این نام بوده اند که نباید آنها را با هم نامهای دیگر او در تاریخ صدر اسلام اشتباه گرفت.(20) نام دقیق شریح همراه با اصل و نسب و نام پدر و اجداد او در تواریخ، تذکره ها، طبقات و منابعی از این دست آمده است. اگرچه در مورد نسب شریح، در بین تاریخ نویسان اختلافات بسیاری وجود دارد(21)، ولی با این وجود معتبرترین و قدیمی ترین سند برای پرداختن به این موضوع، طبقات ابن سعد می باشد. این نویسنده در معرفی نام و نسب وی چنین نگاشته است:
وی شریح بن حارث بن قیس بن جهم بن معاویه بن عامری بن رائش بن حارث بن معاویه بن ثور بن مُرتّع از نسل کنده بود.(22) و این نسب نامه، هم به لحاظ قدمت سند و هم به لحاظ تاریخی صحیح تر می نماید.

القاب و کنیه ها

شریح، کنیه و لقبهایی نیز داشته است. بعضی از این القاب و کنیه های وی در منابع تاریخی چنین بوده است:
الف-ابوامیه کندی یا ابوامیه کوفی:(23) علت اینکه چرا به او «ابوامیه» می گفتند، در تاریخ نیامده است. همچنین در بین اسامی پسران او-تا آنجا که در منابع مشاهده می گردد.
نامی از امیه به چشم نمی خورد. دلیل نسب و شهرت وی به «کندی» هم پیش از این ذکر شد. اما دلیل شهرتش به «کوفی» این بود که شریح مدت زمان طولانی-یعنی از دوره عمر تا پایان حیاتش-را در این شهر سپری کرده بود.
ب-ابوعبدالرحمن:(24) عبدالرحمن ظاهراً نام یکی از پسران شریح بوده است.
ج-ابوعمرو(25)
د-شریح قاضی: این لقب به طور حتم به علت این به او داده شده بود که وی مدت زمان طولانی و در زمان خلافت چندین خلیفه، برای مدت حدوداً 60 سال منصب قضا را به عهده داشت و به همین دلیل به «شریح قاضی» یا «قاضی کوفی» ملقب گردیده بود.(26)
هـ اباعبدالله: این کنیه در طبقات ابن سعد ذکر شده است و عبدالله نام یکی از فرزندانش بود.(27)
و-ابن الکلبی(28)
ز-قاضی مِصرَین:(29) بنا به روایتی که در کتاب ذهبی آمده است، وی به این دلیل قاضی دو شهر لقب گرفت که ابتدا توسط عمر در کوفه قاضی بود و زمانی که زیاد به کوفه آمد، قاضی شهر بصره شد.
ح-عبدالابظر یا عبدالابطر(30)(به هر دو شکل در منابع آمده است):(31) طبق روایتی از ابوعبید قاسم بن سلام در منابع آمده است که شریح در زمان جاهلیت و دوران نوجوانی اسیر شده بود و به خاطر اسارت و بردگی وی در این زمان «عبد» نامیده می شد. ابظر(32) به این دلیل بود که میان لب بالائی اش بر آمدگی بود که آن را موازی با بینی او قرار داده بود.(33) علی (ع) نیز وقتی که او در قضاوتش مرتکب اشتباه گردیده بود، وی را با این لقب مورد مؤاخذه قرار دادند.(34)
ط-کاذب: این لقب به روایت از اعمش در کتاب طبقات ابن سعد و اخبار القضاة ابن وکیع آمده است.(35)
القاب دیگر وی النخعی، الرائشی بوده است.(36)

از ولادت تا هجرت به منطقه حجاز

بنابر آنچه در گزارشهای مورخان و سیره نویسان اسلامی آمده است، شریح در یمن زاده شد،(37)ولی از تاریخ دقیق تولد وی خبری در دست نیست. سن و سال او را به هنگام ورود به مدینه و اسلام آوردنش، چهل سال دانسته اند.(38) اگر این روایت را بپذیریم، می توان گفت که تاریخ ولادت او تقریبا 30 سال قبل از هجرت، 23 سال گذشته از عام الفیل، و مطابق با سال 594 یا 595 میلادی بوده است. منبع دیگری(39)سن شریح را در زمان منصوب شدن وی به قضای کوفه-یعنی در سال 18هـ 40سال ذکر کرده است. بر طبق چنین روایتی، می توان گفت: شریح سن و سالی در حدود سن امام علی (ع) داشته و بنابراین تاریخ ولادت او حدوداً ده سال قبل از بعثت پیامبر و سی سال گذشته از عام الفیل-یعنی در سال 601 تا 602 میلادی-بوده است که این سال به واقعیت نزدیک می باشد.

بدر

در اکثر منابع، نام پدر شریح، حارث ذکر شده است و همان طور که گفته شد، خاندان آنها جزء حلفای کنده محسوب شده و تحت تابعیت این قبیله معروف زندگی می کرده و مطیع محض و بی چون و چرای سران این قبیله بوده اند. به دلیل همین تحت الحمایگی نتوانستند در بین افراد این قبیله در یمن، چهره خاص و عام گردند. بنابراین زندگی ای معمولی-مانند بقیه حلفا-داشتند، فلذا نتوانستند از شهرت چندانی در تاریخ این قبیله برخوردار شوند و پدر شریح نیز مستثنی از این آداب و رسوم قبیله ای نبود. دلیل دیگر گمنامی پدرش این بود که وی در دوره جوانی شریح در همان سرزمین یمن وفات یافته و شهرتی در تاریخ این سرزمین از خود به جای ننهاده است.

مادر

در منابع نام مادر او ذکر نشده است. به زغم نگارنده، بی توجهی به این مسأله نیز معلول علتهایی بوده است؛ از جمله می توان به این دلایل اشاره نمود:
الف-ازدواج دوباره مادرش-پس از مرگ شوهر-که سبب طرد وی از خانواده و بستگان پدری شریح می گردد.
ب-شرمندگی و خجالت شریح از ازدواج دوباره مادرش و تصمیم او به خروج از یمن.(40)(شریح از زمانی که از یمن مهاجرت کرد تا پایان عمر به آنجا بازنگشت و اگر سفری هم به این سرزمین داشته است، منابع ذکر نکرده اند.)
ج-عدم توجه تاریخ نویسان به این مسأله و... .

دوران کودکی و جوانی

از این دوران نیز اخباری در دست نمی باشد. دلیل آن نیز طفره رفتن شریح از دادن اطلاعات در این خصوص، عدم یادآوری روزهای سخت نوجوانی و جوانی خود در یمن، کوشش وی در فراموشی سپردن آن روزها که از دیدگاه او به روزهای جاهلیت معروف بود و همچنین تحقیق و بررسی اندک مورخان در باب شخصیت وی در آن دوران بوده است. از این دوران بیشتر از یکی-دو روایت در منابع نیامده است. یکی، روایتی است که در کتاب قاموس الرجال و از قول قاسم بن سلام روایت شده که شریح در دوران جاهلیت، و دوران نوجوانی اسیر شده بود و به همین دلیل علی (ع) پس از خطای وی در قضاوتی او را با لقب «عبد» یعنی غلام و برده مؤاخذه و سرزنش نمود(41) و دیگر اینکه هنگامی که شریح در دوران جاهلیت در یمن به سر می برده، از معاذ علم و دانش آموخته است.(42)

ازدواج

از شعبی نقل شده است که شریح مرا در مورد زنان بنی تمیم توصیح می کرد (علیک بالنساء بنی تمیم) و در هنگام صحبت در مورد زنان آنها، از ایشان به نیکی یاد می کرد و اصالت، نجابت و بزرگواری آنها را می ستود و خود شریح نیز داماد بنی تمیم بوده است. منابع، جریان چگونگی ازدواج شریح با زینب-یکی از دختران این قبیله-را ذکر کرده اند که طی یک آشنایی ساده و اتفاقی، شریح با دیدن زینب-به دلیل اینکه پدر نداشت-وی را از مادر و عمویش خواستگاری کرد و آنها نیز به این امر رضایت دادند. وی پس از ازدواج، مدتی از این کار خود پشیمان گردید، ولی طی صحبتی که با همسرش، در مورد مسائل خصوصی و اعمالی که مورد رضایت وی بود، نمود، از ازدواج با زینب خشنود گردید و زندگی آنها به طور مشترک شروع شد. منابع روایت کرده اند که در طول زندگی مشترک، شریح یک بار زینب را از سر تقصیر یا بدون عذر کتک زد، ولی بعدا از این عمل خود پشیمان شد و در همین رابطه قطعه شعری سرود و از آن به بعد دیگر زینب را تنبیه نکرد. شعری را که شریح در این مورد سرود، در کتابها آمده است. محض نمونه چند بیت از این اشعار برای آشنایی ذکر می گردد:

 

«رأیت رجالا یضربون نساءهم
فشلّت یمینی یوم أضرب زینباً

أضربها من غیر جرم أتت به
الیّ فما عذری اذا کنت مذنباً
فتأة تزین الحلی ان هی حلیت
کأن بفیها المسک خالط محلباً

فزینب شمس و النساء الکواکب
اذا طلعت لم تبق منهن کوکبا»(43)

اگرچه این منابع زمان ازدواج شریح را ذکر نکرده اند، ولی از آنجا که وقتی به مدینه وارد می شد، همراه خانواده اش بود، می توان دریافت که این ازدواج در زمان جاهلیت و در یمن به وقوع پیوسته بود.

مهاجرت از یمن به حجاز

اکثریت منابع، مهاجرت شریح از یمن به حجاز را تأیید کرده اند. بعضی از منابع مقصد مورد نظر وی را شهر مدینه ذکر کرده اند.(44) برخی دیگر تصریح نموده اند که او از یمن خارج شد، ولی منطقه مورد نظر او را ننوشته اند.(45)
در بیان زمان این مهاجرت نیز منابع با یکدیگر توافق ندارند، چرا که برخی زمان هجرت او از یمن را، دوران پیامبر (ص) (46) و بعضی از آنها بعد از وفات پیامبر-یعنی دوران خلافت ابوبکر(47)-ذکر کرده اند. علاوه بر این، منابع در بیان علت این مهاجرت دو گونه روایت نقل کرده اند؛ بعضی نوشته اند: (48)علت مهاجرت او از یمن شرمندگی و خجالت زده شدن وی
(استحیی) از ازدواج مادر پس از مرگ پدرش بوده است؛(49) اما دسته دیگری از منابع(50) می نویسند که شریح پس از مسلمان شدن عده ای از هم قبیله ای های خود، به شهر مدینه و حضور پیامبر رسید و پس از قبول اسلام، حکایت و شرایط زندگی خود را خود را با پیامبر در میان گذارد و گفت: «من مردی عیال وار هستم که با خانواده ام در یمن سکونت دارم». پیامبر به او فرمود: «به یمن باز گرد و خانواده ات را همراه خود بیاور». در پی این سفارش پیامبر، شریح به یمن بازگشت تا خانواده اش را با خود به مدینه بیاورد؛ ولی هنگامی که همراه آنان به مدینه رسید، پیامبر خدا از دنیا رفته و ابوبکر به خلافت رسیده بود. ابن وکیع مسلمان شدن او را در یمن و در دوره پیامبر، ولی مهاجرت وی، به مدینه را، در زمان ابوبکر نوشته است.(51)

شریح صحابی بود یا تابعی؟

در باب اینکه شریح از زمره اصحاب پیامبر به شمار می آمده یا تابعین او، میان مورخان و نسب شناسان اختلاف نظر وجود دارد. در کتابی(52) اشاره شده که توافقی در این زمینه که آیا شریح پیامبر را ملاقات کرده است یا نه، وجود ندارد. بعضی از منابع شریح را در ردیف تابعینی به حساب آورده که جاهلیت را هم درک نموده اند(53). ابن اثیر بر آن است که وی معاصر پیامبر بود، اما با وی ملاقات ننموده است(54). ابن عساکر از قول ترمذی، او را در ردیف یاران علی (ع )محسوب دانسته است.(55) همین نویسنده در جای دیگری از کتاب خود، از قول ابن منده، حیات شریح را در دوره پیامبر می داند، ولی ملاقات با پیامبر و حدیث شنیدن از حضرت را نفی می کند(56) و این روایت از منابعی است که زمان شریح را دوره خلافت ابوبکر نوشته اند.(57)
عجلی-نویسنده کتاب تاریخ الثقات-در پاورقی کتاب خود، او را جزء صحابه به شمار آورده و از وی به عنوان ثقه و مخضرم، یعنی کسی که دوران جاهلیت و اسلام را درک کرده، نام برده است.(58) ابن اثیر در این رابطه نوشته است: در صحابی بودن شریح اختلاف نظر وجود دارد، ولی در عین حال خبری از او روایت شده که بر صحابی بودنش دلالت دارد.(59) این داستان را ابن سِکن و دیگران از طریق علی بن عبدالله بن معاویه بن میسره بن شریح قاضی چنین آورده اند که شریح خود نقل کرده است که من نزد پیامبر در مدینه آمده و گفتم: ای رسول خدا! همانا من اهل و عیالی دارم که در یمن اقامت دارند. پیامبر به من فرمود: همراه خانواده ات به اینجا بیا و من به اتفاق آنها به مدینه آمدم. وقتی که وارد مدینه شدیم، پیامبر وفات کرده بود.(60) این نویسنده در ادامه بحث نوشته است: با اینکه اخبار شریح در زمان عمر، عثمان و علی (ع )بسیار بود؛ ولی من خبری از او، غیر از این روایت که بر دیدار وی با پیامبر دلالت کند، کسب نکردم.(61) صاحب تهذیب التهذیب درستی یا نادرستی صحابی بودن شریح را به خدا واگذار می کند.(62) ذهبی صحابی بودن او را صحیح ندانسته و این که گفته اند که وی از صحابه پیامبر بوده است را قبول ندارد، بلکه او را از جمله افرادی دانسته که در دوران حیات پیامبر اسلام آورد و در زمان ابوبکر صدیق از یمن به مدینه نقل مکان نمود.(63) ذهبی در ادامه همین روایت، چگونگی دیدار وی با پیامبر را-چنانکه آورده شد-نوشته است.(64)
ابن وکیع نیز از قول عبیده نوشته است: با اینکه شریح قبل از وفات نبی (ص) اسلام آورده و نماز خواند، لیکن حضرت را ندید.(65)
بر طبق تعریفی که اکثر علما نیز آن را پذیرفته اند، (66) اگر فرضاً شریح ملاقات کوتاهی نیز با پیامبر داشته باشد، باز هم نمی توان او را در زمره صحابه به شمار آورد. پس صحیح تر آن است که گفته شود: شریح قاضی جزء بزرگان تابعین بوده است(67) و با صحابه بزرگی همچون علی (ع )، عمر، زیدبن ثابت، ابن مسعود و غیره مصاحبت داشته و در محضر بعضی از آنها نیز شاگردی نموده است. اینکه عقلانی، شریح را در ردیف راویانی که او از پیامبر و صحابه او حدیث آورده و راوی مستقیم پیامبر دانسته، چندان صحیح نیست، زیرا احادیثی را که او از پیامبر روایت کرده، با واسطه و از قول صحابه دیگری همچون علی (ع)، عمر، ابوبکر، عایشه و... بوده است.(68)

شریح در دوره ابوبکر

بنا به تأیید اکثریت تاریخ نویسان، شریح به مدینه آمده و در دوران خلافت ابوبکر در این شهر سکنی گرفت و به طور مسلم با ابوبکر بیعت کرد. چرا که نه در جرگه بنی هاشم بود و نه در اوایل مسلمان شدنش از یاران خاصه علی (ع) همچون ابوذر، سلمان، مقداد، عمار و... به حساب می رفت و چون از تازه مسلمانان شمرده می شد و سابقه ای در اسلام و همراهی با پیامبر نداشت و به اظهار خودش از موالی ای به حساب می آمد که به وسیله اسلام به آنها نعمت داده شده بود،(69) لذا مهره مهمی در این شهر به حساب نمی آمد و فاقد وزنه مهم اجتماعی در مدینه بود. اگر به دلایل مذکور، گفته کایتانی(70)نسبت به روش انتخاب افراد برای مناصب، توسط خلیفه اول را اضافه کنیم، می توان ادعا کرد که دلایل فقدان اخباری از شریح در دوره ابوبکر را یافته ایم. در کنار همه این موارد که گفته شد، درگیری ابوبکر با اصحاب ردّه بود (که یکی از قبایل آن قبیله کنده، هم قبیله ای های شریح بودند) و دل مشغولی خلیفه به این امر، ابوبکر و اطرافیان او را از این قبیله و افراد و حامیان آنها منزجر می ساخت.
حتی-همان طور که در کتاب ابن وکیع نیز آمده است.-بعدها یکی از دلایل مردم در اعتراض به عمر، مبنی بر انتخاب شریح و منع کردن عمر از این کار را ذکر نشدن نام شریح در دوران خلافت ابوبکر، گماشته نشدن وی به کاری توسط خلیفه و حلیف بودن شریح دانستند.(71) غیر از علتهای فوق، دوران خلافت ابوبکر کوتاه-دو سال و سه ماه-بود که آن هم اغلب با جنگهای خارجی، درگیریهای داخلی، تلاش برای تثبیت خلافت و مبارزه با کسانی که از بیعت او سر بر می تافتند، تئوریزه کردن نهاد خدمت در اذهان مردمی که خلافت ابوبکر را نمی پذیرفتند و مجاب کردن آنها و غیره، همراه بود که این گرفتاریها فرصت چندانی را پیش روی ابوبکر قرار نمی داد تا وی بتواند، به امور دیگری، همچون قضا و در کل شناسایی افراد خبره برای مناصب گوناگون بپردازد. مهمترین و اساسی ترین اقدامی که ابوبکر در مدت کوتاه خلافت، سعی در تقویت آن داشت، همانا امور نظامی و سپاهی گری بود. آماده کردن سپاه اسامه برای فرستادن آن به مناطق روم، تجهیز سربازانی برای مقابله با اصحاب ردّه، برخورد با شورش هایی که در جزیره العرب و در میان قبایل مختلف-پس از رحلت پیامبر-روی داده، و مبارزه و شکست دادن پیامبران دروغین و آرام ساختن اوضاع مسلمان نشین، تلاش برای فتوحات بیشتر اسلام، بعد از رفع مشکلات داخلی و غیره، از جمله دل مشغولی هایی بود که فرصت گزینش افراد و رسیدن به امور دیگر را به ابوبکر نمی داد.
این در حالی بود که شریح در هنگام ترک یمن و سکونت در مدینه، جزء افراد با سواد این شهر و دارای علم و دانش بود. علاوه بر آن وی شاعر و نسب شناس نیز بوده است(72)، اما دلایلی که ذکر شد، درعدم شهرت شریح در این زمان نقش بسزایی داشته است. اگر شریح فردی دارای توانایی بالقوه برای امر قضاوت و داوری بود، باید گفت که مهمترین اصلی را که می توان، به عنوان علت فراموشی شخصیت شریح در دوران ابوبکر ذکر کرد، این است که هنوز منصب قضا ایجاد نشده و نیاز به چنین دستگاهی احساس نمی گردید.(73)با گسترش و رشد قلمرو اسلام و نیاز روزافزون به مسأله قضا و داوری در بین گروههای مختلف، با اینکه این منصب خاص خلفا بود، اما از آنجا که آنها بیشتر درگیر مسائل مهمتری همچون جهاد و فتوحات، بستن و استوار ساختن مرزها، نگهبانی از حوزه اسلام و حل و عقد سیاست عمومی کشور بودند و این اقدامات، وظایف فراوان و سنگینی بر عهده آنان می گذاشت؛ بنابراین خلفا مجبور می شدند تا وظیفه داوری و قضا و رابطه با مردم و رسیدگی به امور آنها را به دیگران واگذار کنند.(74)
می توان گفت: زمانی که ابوبکر در ابتدای گسترش اسلام امر خلافت را به عهده داشت، هنوز چنین مشکلاتی برای خلیفه اول پیش نیامده بود و از آنجا که ابوبکر هر گاه با مشغله ها و گرفتاریهای زیادی در امر خلافت روبرو می گشت، سعی می نمود، بعضی از این امور را به صحابه و کارهایی مانند قضاوت در میان افراد و امور دیگر را به مشاور خود در امر خلافت-عمر-واگذار کند(75)، در نتیجه عرصه خودنمایی بر افراد کم سابقه تری همچون شریح تنگ گردیده بود. با اینکه در منابع هیچ ذکری از آشنایی و رابطه شریح با ابوبکر، نیامده است، ولی نویسنده حلیة الاولیاء، روایتی در کتاب خود آورده و نوشته است که شریح آن را از ابوبکر و او از پیامبر شنیده بود.(76) با دقت در همین روایت، می توان به این نکته پی برد که شریح در برخی از مجالس ابوبکر، او را دیده و از وی حدیث-هر چند اندک-شنیده بود.
در عین حال نیز نمی توان، ادعای نویسنده کتاب منصب قاضی القضاة را پذیرفت که در روایتی گفته است که شریح قبل از اینکه به منصب قضا، توسط عمر برسد، سرپرست امور مهاجرین مدینه بوده است.(77) و این سخن غیر قابل قبول است. زیرا اولاً در منابع قدیمی و مستند ذکر نشده و علاوه بر آن-آن طور که ابن وکیع می نویسد(78)- اعتراض مردم به عمر در هنگام منصوب شدن شریح، ناشی از عدم شهرت و ناشناخته بودن شریح، در زمان ابوبکر بوده است و اگر موردی بوده است، از سمتهای سازمانی و دولتی نبوده است.

شریح و دوران عمر

عمر پس از مرگ خلیفه اول به سال 13 هجری، طبق وصیت او به خلافت برگزیده شد. در زمان عمر فتوحات اسلامی به حد اعلای خود رسید، به طوری که در دوران هیچیک از خلفا بدان پایه نرسیده بود. در سایه چنین فتوحات گسترده ای، عواید بسیاری نصیب خزانه دولت گردید و خراج ها و غنایم سرشاری از تمامی نقاط، به سوی مدینه روان گردید. ساکنان سرزمینهای بسیاری قبول اسلام کردند و نیاز به برقراری دستگاههای حکومتی برای اداره چنین سرزمینهای گوناگونی با مردمان مختلف، بیش از پیش احساس گردید که ایجاد دستگاه قضایی برای رسیدگی به دعاوی و اختلافات مردم، یکی از آن نیازها بود.
عمر با احساس این نیاز که شهرهای تحت حکومت اسلام، بخصوص مناطق مهم و سوق الجیشی، نیاز به دستگاه قضایی دارد و همچنین با وقوف به این امر که توانایی حضور مستقیم و فیزیکی در مناطق مختلف را نخواهد داشت، اولین خلیفه ای بود که منصب قضا را به دیگران تفویض کرد و براساس چنین امری بود که ابوالدرداء را در مدینه، در امر قضا دخالت داد و شریح را در بصره و ابوموسی را در کوفه به منصب قضا گماشت.(79)
باید گفت که ابن خلدون در این زمینه، که عمر شریح را به قضاوت بصره فرستاد، دچار تناقض گویی گردیده است؛ زیرا اکثر منابع کهن نوشته اند که عمر اولین بار شریح را به قضای کوفه منصوب کرد، نه بصره.(80)
درباره اینکه چرا عمر شریح را مورد توجه و التفات قرار داد و او را به سمت قضای کوفه فرستاد، می توان اظهار داشت: چون روش انتخاب افراد برای امور اجرایی دولت و خلافت از جانب عمر با خلیفه قبلی متفاوت بود، (همانطور که در پاورقی ص 27 عنوان گردید)، ابوبکر در خصوص گزینش کارگزاران خود، از افراد نخبه و بسیار معروف انصار و مهاجر-و در مجموع صحابه با سابقه-بهره می برد و آنها را برای امور دولتی، سیاسی و نظامی خود انتخاب می کرد؛ در صورتی که عمر برعکس قضیه رفتار می کرد. کسانی که از طرف عمر جهت مناصب دولتی خارج از شهر مدینه به مأموریت فرستاده می شدند، اغلب از افراد غیرمعروف و کسانی بودند که سابقه چندانی در اسلام نداشتند. وی ترجیح می داد که صحابه و اشخاص معروف و سرشناس اسلام را به عنوان مشاور و رایزن در مدینه و نزد خود نگه دارد.(81) به زعم نگارنده، عمر این کار را به این دلایل انجام می داد که اولا: این افراد کارآیی بیشتری داشته و در این کارها خبره تر بودند و از این طریق جلوی خطرات احتمالی را سد می کرد؛ زیرا از این امر واهمه داشت که این افراد سرشناس، در مناطق خود و به همراه اهالی آن منطقه، دست به شورش بر ضد خلیفه زده و کانون خطری برای مدینه فراهم آورند.(82)
به هر حال این روش-با همه کاستی ها و مزایایش-زمینه را برای شهرت افرادی همچون شریح که سابقه چندانی در اسلام نداشتند، فراهم می کرد. یکی از دلایل اصلی انتخاب شریح نیز، اصرار عمر بر بکارگیری این شیوه در انتخاب افراد بوده است.

پی‌نوشت‌ها:

1.ابن قتیبه، عیون الاخبار، ج3، ص 157؛ الترمانینی، احداث التاریخ الاسلامی، ج1، ص 566.
2.از زمان انوشیروان تا دوره رسالت پیامبر، کمی بیش از نیم قرن نگذشته بود؛ به همین لحاظ جد پنجم شریح و مصادف بودن حیات او با پادشاهی انوشیروان با تردید همراه است.
3.النووی، تهذیب الاسماء و اللغات، ج1، ص 243؛ اخبارالقضاة، ج2، ص 198؛ تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص 7.
4.ابن سعد، طبقات، ج6،ص131؛ تاریخ مدینه دمشق، ج23، صص9 و 10؛ الاصابه، ج3، ص 270.
5.همو، ص 132؛ شرح نهج البلاغه، ج14، ص 28؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 23، ص 13.
6. قلقشندی نهایه الارب فی معرفه الانساب العرب، ص 366؛ :E.I.vol V,P.118؛ ابن منظور، لسان العرب، ج12، ص 164؛ قلقشندی، صبح الاعشی، ج1، ص 328.
7.ابن خلدون، تاریخ، ج2، ص 275.
8.حمزه اصفهانی، سنی الملوک الارض و الانبیاء، صص111 و 112؛ یعقوبی، تاریخ، ج1، صص 267 و 268.
9.ر.ن. فرای تاریخ ایران کمبریج، ترجمه حسن انوشه، ج3، ص 715.
10.ابن خلدون، مقدمه، ج1، صص 424 و 425.
11.حمزه اصفهانی، سنی الملوک الارض و الانبیاء، ص 112؛ عمر رضا کحاله، معجم قبایل عرب، ج3، ص 999.
12.E I,vol V,P.119
13.جعفریان، تاریخ خلفا، ص 316.
14.معجم قبایل عرب، ج3، ص 999.
15.E I,vol V,P.119
16.معجم قبایل عرب، ج3، ص 999.
17.E I,vol V,P.119
18.ابن عمر قرطبی این نام را در مورد شریح اشتباه دانسته است، (الاستیعات، ج2، ص 258).
19.ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14، ص 28؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 23، ص 7؛ تذکرة الحفاظ، ج1، ص 56؛ تاریخ اسلام، ج5، ص 420؛ ابی الحجاج یوسف المزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، به تحقیق دکتر بشار عوّاد معروف، مؤسسه الرساله، چاپ اول، بیروت، 1408 هـ، ج12، ص 436؛ الاصابه، ج3، ص 271.
20.ابن ابی الحدید نوشته است، گروهی نام وی را با شریح بن هانی اشتباه گرفته اند (شرح نهج البلاغه، ج14، ص28)، ابن عمر قرطبی نیز می گوید: بعضی ها وی را با شریح بن هانی با شریح بن شراحیل اشتباه گرفته اند (الاستیعات، ج2، ص 258).
21. وفیات الاعیان، ج2، ص 460.
22.طبقات، ابن سعد، ج6، ص 131؛ ابن عساکر هم دقیقا همین شجره نامه را برای وی نوشته است (نک تاریخ مدینه الدمشق، ج23، ص7)؛ ابن اثیر نام پدر و جد مُرتّع را هم ذکر می کند: مرتع بن معاویة بن کنده. (نک اسدالغابه، ج2، ص624) اما همین نویسنده در جای دیگری از کتاب خود نام و نسب متفاوتی به این صورت ارائه می دهد: شریح بن حارث بن منتجع بن معاویة بن ثور بن عفیر بن عدی بن حارث بن مرة بن أدد کندی (همانجا)؛ ابن ابی الحدید هم همین نسب نامه را برای شریح ذکر کرده است، ولی با این تفاوت که بعد از نام معاویه نام جهم را نیز اضافه می کند.(نک شرح نهج البلاغه، ج14، ص 28)
23.همانجا، حلیة الاولیاء، ج3، ص 132؛ تاریخ الثقات، ص 216؛ سمعانی، الانساب، ج3، ص242؛ ابن قنفذ، الوفیات، ص 98؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14، ص 28؛ اسدالغابة، ج2، ص 624؛ تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص 10؛ بحارالانوار، ج42، ص 175؛ صفة الصفوة، ابن جوزی، ج3، ص 24.
24.ابن حبان، مشاهیر العلماء، ص 160؛ ابن حبان، الثقات، ج4، ص 352.
25.ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 23، ص 10.
26.همانجا، حلیة الاولیاء، ج3، ص 132، الاصابه، ج3، ص 270.
27.ابن حزم اندلسی، جمهرة النساب عرب، ص 425.
28.ابی عمر قرطبی، الاستیعاب، ج2، ص 258.
29.الذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 101؛ ابن کثیر، بدایه و نهایه، ج9، ص 28.
30.اخبارالقضاة، ج2، ص 386؛ تاریخ دمشق، ج23، ص 12؛ محمد تقی تُستری، قاموس الرجال، ج5، ص 406 به روایت از شرح نهج البلاغه، ج19، ص 123.
31.صورت ابطَر اشتباه بوده و درست آن ابظَر می باشد.
32.ابظر در لغت به معنی آنکه میان لب بالائیش بیرون آمده باشد [بیهقی، تاج المصادر، ج1، ص286]
33.همانجا.
34.همانجا.
35.ابن وکیع، اخبارالقضاة، ج2،ص 219؛ ابن سعد، طبقات، ج 6، ص 141؛ سیراعلام النبلاء، ج4، ص 104.
36.موسوعه رجال الکتب الشیعه، ج2، ص 146.
37.Encyclopeadia of Islam, VollX, P.508.
38.قاطبه تاریخ نویسانی که سن شریح را هنگام مرگ 100 سال و تاریخ وفات او را سال 78 یا 80 هـ دانسته اند، سن او را این قدر محاسبه کرده اند.
39.ابن حجر، الاصابه، ج3، ص271.
40.یوسف المزی، تهذیب الکمال، ج12، ص 438.
41.تستری، قاموس الرجال، ج5، ص 406، به نقل از شرح نهج البلاغه، ج19، ص123.
42.ابن حجر، الاصابه، ج3، ص 271؛ یوسف المزی نام معاذر امعاذبن جبل نوشته است. تهذیب الکمال، ج12، ص438؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج4، ص327.
43.اخبار القضاة، ج2، ص 205 و 206؛ عقد الفرید ج7، ص 100؛ الوفیات، پاورقی، ص98؛ الوافی بالوفیات، ج16، ص 14؛ وفیات الاعیان، ج2، ص 461؛ سیراعلام النبلاء، ج4، ص 106؛ تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص 51 تا 53؛ نوادر القضاة، 108 تا 112.
44.نهایة الکمال، ج12، ص 438؛ ابن وکیع، اخبار القضاة، ج2، ص 199؛ عبدالراضی هاشمی، مشاهیر القضاة، ص 36.
45.برای نمونه، ر.ک به سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 101.
46.ابن حجر، الاصابه، ج3، ص 271؛ تهذیب التهذیب، ج4، ص 328.
47.سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 100؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج5، ص 420؛ الوافی بالوفیات، ج16، ص 140؛ مشاهیر القضاة، ص 37.
48.اخبار القضاة، ج2، ص 198؛ سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 100؛ تهذیب الکمال، ج12، ص 438؛ مشاهیر القضاة، ص 37.
49.تهذیب الکمال، ج12، ص 438؛ سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 101.
50.الاصابه، ج3، ص 271؛ تهذیب التهذیب، ج4، ص 328.
51.اخبار القضاة، ج2، ص 198؛ ابن کثیر نیز زمان مهاجرت وی به مدینه را بعد از وفات پیامبر دانسته است. (ابن کثیر، بدایه و نهایه، ج9، ص 24)؛ سیر اعلام النبلاء؛ ج4، ص 100.
52.Encyclopeadia of Islam,VollX, P.508.
53.الوافی بالوفیات، ج16، ص 140؛ الوفیات، ص98؛ الاستیعاب، ص 258؛ ابن خلکان می نویسد که این صحیح ترین روایت در این مورد می باشد. وفیات الاعیان، ج2، ص 460.
54.ابن اثیر، اسدالغابه، ج2، ص628؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص 7.
55.ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص 11.
56.همان منبع، ص 113؛ مشاهیر القضاة، ص36.
57.طبقات الحفاظ، ص 27؛ الذهبی، تاریخ اسلام، ج3، ص 420؛ تهذیب التهذیب، ج4، ص326.
58.عجلی، تاریخ الثقات، ص 216؛ ابن حجر ضمن تابعی دانستن وی، او را اهل کوفه می داند (الاصابه، ج3، ص271).
59.الاصابه، ج3،ص 271.
60.همانجا
61.همانجا
62.تهذیب التهذیب، ج4، ص328.
63.الذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 100.
64.همانجا
65.اخبارالقضاة، ج2، ص 400.
66.برای بررسی و داوری در این مورد-به توجه به آنچه که در متن گفته شد-بجاست که تعریف درستی از صحابه و تابعین به دست آوریم. بخاری در صحیح خود آورده است که گروهی گویند: صحابی کسی است که او را با رسول (ص) مدتی صحبت باشد و بعضی گفته اند کسی است که علاوه بر صحبت، روایتی را از پیامبر داشته باشد و سعید ابن مسیب می گوید: صحابه آن کسی است که یک سال یا بیشتر، صحبت داشته و در یک غزوه یا بیشتر با پیامبر بوده باشد. تابعی به کسی گفته می شود که بعضی از اصحاب رسول خدا را در سنی دیده باشد که بتواند از آنها حدیث شنیده و حفظ کند (نقل از لغتنامه دهخدا، ج16، ص 25)
67.الاستیعاب، ج2، ص 258.
68.الاصابه، ج3، ص 71؛ وفیات الاعیان، ج2، ص 460.
69.طبقات، ج2، ص 132؛ تهذیب الکمال، ج12، ص438.
70.مادلونگ-محقق آلمانی-در کتاب خود، از قول کایتانی نوشته است که منش ابوبکر در انتخاب افراد برای مناصب این بود که از افراد مهم و کسانی که از مشاهیر اسلام و از مشایخ و صحابه معروف بودند، بهره می برد. (ویلفرد مادلونگ، جانشینی حضرت محمد، ترجمه احمد نمایی و دیگران، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول، مشهد 1377، ص 88)
71.اخبارالقضاة، ج2، ص 190.
72.تهذیب الکمال، ج12، ص 438.
73.ابن خلدون نوشته است که منصب قضا یکی از پایگاههای مخصوص خلیفه است، زیرا برای برطرف ساختن خصومتهای بین مردم است تا ادعاهای آنها حل و فصل و کشمکش ها و مشاجرات آنها منقطع گردد. منتهی این داوری باید بر وفق احکام شرعی بوده و از کتاب خدا و سنت گرفته شود و به همین دلیل کار قضا از وظایف خلیفه و در شمار کارهای عمومی آنان بوده است که خلفا در صدر اسلام آن را عهده دار می شدند و هیچ قسمت از امور قضا را به دیگری واگذار نمی کردند. این سمت در دوره ابوبکر به قاضی واگذار نگردید-یعنی منصب قضا در دوره ابوبکر به صورت نهاد دولتی به وجود نیامد-و فقط ابوبکر در بعضی از آنها، از عمر به عنوان مشاور خود بهره می برد. نخستین خلیفه ای که این وظیفه را به دیگران تفویض کرد، عمر بود. وی بر طبق چنین تصمیمی بود که ابوالدرداء را در مدینه به کمک خویش در امر قضا شرکت داد و شریح را در بصره و ابوموسی اشعری را در کوفه به منصب قضا گماشت (ابن خلدون، مقدمه، ترجمه گنابادی، ج1، ص 425).
74.همانجا
75.براقی نجفی، تاریخ کوفه، دارالاضواء، چاپ چهارم، بی جا، سال 1407هـ، ص230.
76.ابی نعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، ج3، ص 141.
77.دکتر علی انباری، منصب قاضی القضاة، دارالعربیه، چاپ اول، بی جا، بی تا، ص 28.
78.اخبارالقضاة، ج2، ص 190.
79.ابن خلدون، مقدمه، ج1، ص423.
80.طبری، تاریخ، ج4، ص241 به نقل از سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 102.
81.مادلونگ، جانشینی حضرت محمد، ترجمه احمد نمایی و دیگران، ص88.
82.در خصوص گماردن شریح به قضای کوفه از طرف عمر، می توان عوامل دیگری نیز ذکر کرد و آن اینکه شریح در شهر کوفه، هم ردیف اهالی کوفه بود، که بیشتر از مسلمانان کم سابقه و اغلب او موالی و حلفا و مهاجرین دیگر قلمروهای فتح شده اسلام بودند. بعلاوه طیف زیادی از ساکنین کوفه از هم قبیلگان خود شریح-کندیان-بودند و این دلیل نیز می تواند در انتخاب شریح به منصب قضای کوفه، از طرف عمر موثر بوده باشد. همچنین از آنجا که شهر کوفه، شهری جدید الاحداث و منطقه ای نظامی بوده و افراد مختلفی در آن سکونت یافته بودند، عمر با درک این موضوع درصدد گماردن فردی به منصب قضای آنجا بود، به همین دلیل شریح را به منصب قضای این شهر گمارد. (براقی نجفی، تاریخ الکوفه، ص 230).

 

منبع:کتاب شریح قاضی