شریح قاضی در عصر عمر بن خطّاب
دلایل انتخاب شریح به سمت قضاوت
شریح در زمان جاهلیت در یمن نزد معاذبن جبل دانش آموخته و مدت 7 سال (از زمان ورود به مدینه-11هـ -تا زمان انتخاب او برای قضا از طرف عمر-سال 18هـ) در شهر مدینه ساکن بود و به نوشته دکتر انباری(1)، شریح در این موقع-یعنی زمان انتخاب وی به قضاوت کوفه-جزء متولیانی بود که در مدینه به خاطر حکم نمودن در امور مهم، در میان مردم مشهور بودند و این سمت متولی، اولاً رسمی نبود و ثانیاً در دوره پنج ساله اول خلافت عمر بود و علاوه بر این شریح جزء معدود افراد با سواد شهر مدینه بود که در شاعری و نسب شناسی نیر خبره بودند(2) و این ویژگی ها می تواند، در انتخاب او برای این منصب مؤثر افتاده و برای وی امتیاز ویژه ای محسوب شده باشد. اما عامل مهم دیگری که اکثریت منابع نیز از آن به عنوان علت انتخاب شریح به سمت قضای کوفه یاد کرده و در نوشته های خود به آن اشاره کرده اند، شرح داستانی درباره چگونگی قضاوت شریح میان عمر با مرد دیگری، درباره اسب و رفع اختلاف توسط شریح در این ماجرا بود که در آن عمر نحوه قضاوت شریح را پسندیده و او را به قضای کوفه برگزید.عبدالراضی الهاشمی-از محققان متأخر-با تمجید از شریح، این حکایت را قصه ای شگفت انگیز و آن را علت رسیدن شریح به این منصب دانسته و چنین قضاوت کردن را نشانه ای بر هوش و ذکاوت وی قلمداد کرده است. اکثر منابع این حکایت را چنین بیان کرده اند که عمر اسبی را از مردی خرید و قیمت آن را هم پرداخت و سپس سوار بر اسب شد و به راه خود رفت. ولی هنوز مکان معامله را ترک نکرده بود که اسب-به خاطر دردی که در پایش بروز کرد- شروع به ناله نمود. عمر به همین دلیل از راهی که طی کرده بود، برگشت و به مردی که اسب را از او خریده بود گفت: این اسبی را که من از تو خریدم، ناسالم و معیوب است، به همین دلیل می خواهم، آن را به تو برگردانم و پولم را پس بگیرم. مرد جواب داد که ای امیرالمؤمنین! من اسب را از تو پس نمی گیرم. زیرا اسبی که من به تو فروختم، سالم بود. عمر به او گفت: برای قضاوت و داوری بین ما فردی را حکم قرار ده. آن مرد شریح را پیشنهاد کرد. عمر پس از موافقت، به اتفاق مرد نزد شریح رفتند و مرد حکایت را برای شریح تعریف کرد و خواستار قضاوت میان آنها شد. شریح قاضی نگاهی به عمر بن خطاب انداخته و گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا وقتی که تو اسب را تحویل گرفتی، سالم بود؟ عمر گفت: بله، شریح به عمر چنین دستور داد که یا آنچه که خریده ای، نزد خود نگه دار، یا آن را همان طور که گرفته ای، برگردان. عمر از این قضاوت شگفت زده گردید و خطاب به شریح گفت: مگر قضاوت صحیح غیر از این است؟! و گفته تو قاطع و حُکمی است که از روی عدل و انصاف صادر شده است. به سوی کوفه برو(3)، زیرا من از این لحظه، ترا به قضای آنجا گماشتم. بنابراین شریح به مکان مأموریت خود در کوفه-که در آن زمان موطن فقیهان و دانشمندان بود-رفت(4) ابن سعد برخورد عمر با شریح در این ماجرا را، اولین روز آشنایی با وی دانسته است.(5) این گفته را می توان چنین تفسیر کرد: این حادثه اولین موردی بود که شریح برای عمر قضاوت می کرد. [آن هم نه قضاوت رسمی به عنوان قاضی نظام و دولت بلکه، قضاوت و داوری در حد حاکمیت عرفی] و دلیل اولین داوری شریح در میان مردم مدینه نیست، چرا که انتخاب شریح برای حکمیت و تأیید هر دو طرف دعوی، دلیل روشنی بر معروفیت شریح در این زمینه شهر مدینه، به رغم اینکه سمتی رسمی و حکومتی نداشت، می توان تلقی نمود.
شریح در کوفه
شریح در سالی که برای قضاوت کوفه منصوب می شد(6)[18هـ برابر یا 639م] 40 سال از عمرش می گذشت.(7)شریح پس از برگزیده شدن به این سمت، مجبور به ترک مدینه شد و به همراه خانواده خود به کوفه مهاجرت کرده و در آنجا ساکن گردید. صاحب البلدان نوشته است که عمر قطعه زمینی نیز در شهر کوفه به وی اعطا کرد(8)و شریح زندگی اش را به همراه خانواده در این شهر مهم آغاز نمود. کوفه در آن زمان محل سکونت افراد زیادی از هم قبیله های وی (کنده) نیز بود که از جمله طرفداران و هواداران وی در این شهر به شمار می رفتند. او در آنجا به انتشار علم و دانش خود همت گماشت و به همین دلیل مردم کوفه به هوش و ذکاوت وی آگاه گشتند(9). یکی از محققین عرب نوشته است که شریح و افراد دیگری همچون: کعب بن سوار ازدی، ابوموسی اشعری، عبدالله بن مسعود و عمیر بن یثرب ضبی، از جمله قاضیانی محسوب می گردیدند که در زمان خلفای راشدین به این منصب گماشته شده بودند. این دسته از قاضیان، مستقل از فرماندهان و والیان شهرها بودند و مستقیما توسط مباشرین خلیفه با وی در ارتباط بودند.(10) در حالی که قاضیان دیگری نیز بودند که از طرف والی و فرماندار همان شهر انتخاب می شدند.
منشور قضای عمر به شریح(11)
عمر بن خطاب هنگامی که شریح را برای منصب قضای کوفه فرستاد، نامه ای به وی نوشت و طریقه قضاوت کردن را به او تعلیم داد. نویسندگان بسیاری از این نامه عمر در منابع خود یاد کرده و متن آن را در کتب خود آورده اند. متن این نامه چنین است:«ای شریح! هر گاه برای تو مورد قضاوتی پیش آمد که در کتاب خدا بود، به آن مراجعه و همان گونه نیز قضاوت کن. اگر در کتاب خدا نبود، ولی در سنت پیامبر [احادیث و سیره نبوی] موجود بود، به آن رجوع و همان طور قضاوت کن. اگر در هیچیک از آن دو وجود نداشت، مانند آنچه که اجماع علما در مورد آن حکم کرده اند، قضاوت نما. اگر در هیچکدم از این سه نبود، اختیار قضاوت در آن مورد به عهده خودت می باشد. اگر خواستی، به رأی خود اجتهاد کن و اگر هم خواستی ، من تو را در آن راهنمایی می نمایم. در هر صورت من از این دستور و راهنمایی ام جز اسلام خواهی و صلاح تو مقصود دیگری ندارم(12)».
ابن اثیر-صاحب کتاب اسدالغابه-درباره بند آخر این نامه، توضیحی آورده و نوشته است: «اینکه شریح می تواند به رأی خود اجتهاد کند و عمر به او اختیار تام در امر قضاوت داده باشد، جای بحث و سؤال دارد(13).» وی تام الاختیار بودن شریح در باب مسائل پیش آمده قضایی را، با دیده شک و تردید نگریسته است.
عمر غیر از این نامه، دستورات و راهنمایی های دیگری نیز برای شریح-به صورت مکتوب-فرستاده که در منابع آمده است. از جمله آنها، یکی این دستور عمر است که شیخی از قبیله کنانه روایت کرده است: عمر هنگامی که شریح را به قضای کوفه گماشت، به وی دستور داد: «أیها القاضی لاتشار، و لا تضار، و لا تشتر، و لا تبع، و لا ترتش»(14). ابن وکیع می گوید که عمرو عاص در آن هنگام حاضر بود و با زبان شعر به عمر گفت: اگر قاضیان عدالت را اجرا کنند و در قضاوت میان مدعیان، فضیلت به خرج داده و به وسیله دانش جهالت را از آنان دور کنند، آنها همانند بارانی هستند که بر محلی ببادند.(15) مراد عمروعاص این بود که برای مردم، قاضی عادل و فاضل و دانشمند، همانند باران مفید و پرنعمت خواهد بود.
یکی از توصیه های شخصی که عمر به شریح کرده و منابع نیز نوشته اند؛ این بود که از شعبی روایت شده که عمربن خطاب درباره «مایقرأ فی الصلاة» به او نوشت:
«ای شریح اقرأ فی الاولیین بفاتحة الکتاب و سورة و فی الاخریین بفاتحة الکتاب(16). ای شریح! در نماز اول فاتحه الکتاب و سوره را بخوان و در نماز دیگر فاتحة الکتاب را بخوان.»
راهنماییهای عمر در زمینه قضا
اگر نگوییم که عمر مستقیماً معلم شریح بوده است، ولی می توان اظهار داشت که وی به صورت غیر مستقیم از خلیفه دوم، علم و دانش و بخصوص علم حدیث و تفسیر و اطلاعاتی در مورد سیره پیامبر را فرا گرفته و همچنین از راهنماییها و قضاوتها و توصیه های ایشان استفاده نموده است. آن طور که از متن منابع برمی آید، وی بیشتر سعی می کرده به جای اینکه در قضاوتهای پیچیده و مهم به رأی خود اجتهاد کند، با نوشتن نامه به عمر و گزارش آن، از خلیفه درباره چگونه قضاوت کردن یاری بخواهد. مواردی از این گزارشها و چگونگی راهنمایی عمر به او در منابع آمده است.(17)ابی نعیم اصفهانی یکی از راهنمایی های عمر به شریح را آورده که در آن عمر گفتار خود را به سنت نبوی ارجاع داده است و با متوجه ساختن شریح به سیره پیامبر نوشته است که درباره مهریه زنان زیاده روی جایز نیست؛ چرا که پیامبر نیز همه زنان و دختران خود را حداکثر با 12 اوقیه طلا به خانه بخت فرستاد.(18)
در میان خلفای راشدین، شریح بیشترین راهنمایی ها را از عمر دریافت کرده است و از آنجا که عمر پس از اولین آشنایی با شریح او را به کوفه فرستاد، پس این راهنمایی ها به صورت حضوری و مستقیم نبوده است. بلکه به صورت نامه ها و رقعه هایی بوده که از طرف خلیفه برای وی ارسال می شده است. بعضی از آنها به صورت بیان «کتب عمر الی شریح» در منابع آمده و در اکثر منابع به صورت «شریح عن عمر» آمده است.
به نوشته بعضی از مورخان، شریح بابت شغل قضاوت در کوفه از عمر حقوق و کارمزد نیز می گرفته است. منابع مبلغ دریافتی وی را صد یا پانصد (درهم یا دینار) ذکر کرده اند(19).
رابطه او با خلیفه دوم
اگر دوره خلافت عمر (13 تا 23 هجری) به دو دوره پنج ساله تقسیم شود، دوره اول (13 تا 18هجری) زمانی بود که هنوز عمر با شریح آشنا نشده بود. بنابراین طبیعی است که اخباری از این دوره وی در منابع نیامده باشد. اما دوره پنج ساله دوم که با آشنایی عمر با شریح و دستور قضای کوفه به وی آغاز گشت، شروع رابطه خلیفه با شریح نیز بود. با اینکه شریح در این سالها در کوفه به قضاوت مشغول بود، معذالک در پاره ای از اوقات نامه هایی را به عمر برای راهنمایی خواستن از وی می نوشت و همچنین خلیفه توسط مباشر خود بر نحوه قضاوت شریح نظارت داشت. البته بیشتر زمان خلافت عمر، به جنگ با افراد دیگر کشورها و فتوحات سرزمینها و اداره کردن آنها گذشت و اگرچه خود عمر در این نبردها حضور فیزیکی نداشت، ولی به هر حال دغدغه های ناشی از جنگ با مردمان دیگر، خاطر عمر را مشوّش نموده بود.شریح می کوشید تا نحوه قضاوتش، همان طور که عمر طی نامه ای برای او معین کرده بوده باشد. به همین دلیل در طول دوران قضاوت خود، اصطکاک و تنش چندانی با خلیفه پیدا ننمود و طبق دستوری که عمر به وی داده بود(20)، رفتار می کرد. براساس چنین الگوی قضاوتی بود که شریح توانست، دوران پنج ساله دوم خلافت عمر را بدون اتفاقی در منصب قضاوت کوفه سپری کند و مبنا و پایه اساسی قضاوت طولانی شریح نیز از همین زمان شکل گرفت. در واقع می توان گفت: یکی از علل طولانی بودن دوره قضاوت شریح در زمان چندین خلیفه اسلام که روشها و رفتارهای کاملا متضادی با یکدیگر داشتند، همین تأیید و تصدیق شریح از جانب عمر، در خصوص گماردن او به منصب قضای کوفه بود که در سالیان بعد نیز برای وی وجهه خاصی در میان مردم ایجاد نمود و محکمترین دلیل مردم کوفه و یا حاکمان آن، برای تثبیت وی در این منصب بود. به طوری که در زمان خلافت علی (ع)، همین عامل یکی از دلایل عدم توفیق امام در برکناری شریح و تن دادن به خواست عمومی مردم کوفه بود.(21)
از طرف دیگر بیشتر احادیثی که شریح از پیامبر نقل می کرد، از زبان و قول عمر بود. عمر همچنین یکی از دو تن بدریونی بود که شریح در احادیث و روایات خود به او استناد می کرد(22) و می توان گفت که روابط این دو، در این دوران پنج ساله تا حد زیادی مسالمت آمیز بوده است.
پینوشتها:
1.منصب قاضی القضاة، ص 230.
2.تهذیب الکمال، ج12، ص348.
3.در این زمان-سال 18 هـ که شریح به منصب قضای کوفه انتخاب شد، بیش از دو سالی از تأسیس این شهر نمی گذشت. کوفه، شهری بود که به لحاظ نیازهای نظامی ساخته شده بود و برای اسکان سربازان و لشکریان نظامی به صورت اردوگاه مورد استفاده قرار می گرفت. بتدریج این شهر به عنوان یکی از شهرهای مهم و سوق الجیشی در مناطق مسلمان نشین مطرح گردید. به طوری که پس از دو دهه که از تأسیس این شهر گذشت، به چنان رشد و عظمتی در جهان اسلام دست یافت که به عنوان مرکز حکومتی در دوره خلافت علی (ع) انتخاب گردید و قلب سرزمینهای اسلامی در آن زمان گردید. بافت اجتماعی این شهر از افراد مختلف و قبایل گوناگونی تشکیل شده بود. چرا که افراد نظامی که اولین حلقه اجتماعی این شهر را تشکیل داده و به لحاظ بافت قومی دارای گوناگونی بسیاری نیز بودند، بتدریج در کوفه سکونت دائمی یافته و جزء اهالی آن محسوب شدند. اکثریت این شهر تازه تأسیس را، مهاجرین تمامی نقاط فتح شده جهان اسلام آن روز و موالی و خلفاء تشکیل می دادند، در نتیجه همین نامتجانس بودن بافت اجتماعی، تسلط و نظارت بر شهر برای خلیفه دوم، امر مهمی به حساب می آمد. بر همین اساس اکثر فرماندهان و کارگزارانی که بر این شهر گمارده می شدند، مستقیماً از طرف خود خلیفه انتخاب می شدند.
از دیگر نتایج و پیامدهای نامتجانس بودن این بافت اجتماعی، درگیریها و نزاعهای فراوانی بود که در این شهر، میان قبایل و افراد خشن و نظامی آن در می گرفت و همین امر، ضرورت وجود منصب قضا را ایجاب می کرد، به طوری که از همان سال اول تأسیس کوفه (16هـ)، عمر اولین فرماندار این شهر را-که سعدبن ابی وقاص بود-به کار گمارد، سعد نیز سلیمان بن ربیعه باهلی را به امر قضای آن انتخاب کرد. به گفته ابن عساکر، خود خلیفه صلاح در این می دید که شریح را مستقیماً به فضای کوفه بگمارد.(ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص 27).
4.طبقات، ابن سعد، ج6، ص 132؛ اخبارالقضاة، ج2، ص190؛ تهذیب الکمال، ج12، ص439؛ تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص18؛ الذهبی، تاریخ الاسلام، ج5، ص 421؛ ایبک الصفدی، الوافی بالوفیات، ج16، ص 140؛ حلیة الاولیاء، ج3، ص 137.
5.طبقات، ج6، ص 137.
6.ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج23؛ ص 27، نویری، نهایة الارب، ج4، ص 296؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص 271؛ E.I,VOL IX,P.508، حلیة الاولیاء، ج3، ص 136.
7.الاصابه، ج3، ص 271.
8.البلدان، یعقوبی، ترجمه آیتی، ص 89.
9.عبدالراضی الهاشمی، مشاهیر القضاة، ص 39.
10.ثابت اسماعیل راوی، العراق فی العصر الاموی، منشورات مکتبة اندلس، چاپ دوم، بغداد، سال 1970م، ص 81.
11.پیش تر-در زمان رسول اکرم (ص)- هنگامی که پیامبر معاذبن جبل و علی (ع) را به یمن می فرستاد، راجع به چگونگی قضا و داوری، رهنمودها و دستورهایی صادر فرموده بود (نک: مقاله «آیین دادرسی»، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج1، ذیل مدخل «آیین دادرسی»).
12.حلیة الاولیاء، ج 3، ص136؛ الذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج4، ص 101؛ تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص19؛ اخبار القضاة، ج2، صص 190-189.
13.اسدالغابه، ج2، ص 628.
14.اخبار القضاة، ج2، ص190.
15.همانجا.
16.همان، ص 192.
17.همو، ج2، صص3-191؛ حلیة الاولیاء، ج3، ص 138.
18.حلیة الاولیاء، ج3، ص138.
19.الذهبی، تاریخ اسلام، ج5، ص 421؛ الغارات، ابن هلال ثقفی، ترجمه آیتی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد، چاپ اول، تهران 1371، ص 47.
20.نک: ص50.
21.مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، انتشارات صدرا، چاپ سی ام، تهران 1377، ج1، ص 170.
22.ابن نعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، ج3، ص 137.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}