نویسنده: علی اکبر خدایی



 

شریح پس از واقعه کربلا تا زمان استعفا

بعد از واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) توسط کوفیان و سپس اسارت اهل بیت ایشان و فرستاده شدن آنها به کوفه و شام در زمان یزید و اقدامات ننگین او در سالهای بعد، همچون: واقعه حرّه و خراب کردن کعبه توسط منجنیق به دست آنها، هیچگونه واکنش و حتی اعتراضی از طرف شریح قاضی-که خود را به عنوان مفسر، فقیه، قرآن شناس و مفتی کوفه می دانست-صورت نگرفت. سکوت او در مقابل آنها و اصرار شریح در تداوم منصب قضای کوفه-بدون عزل از طرف حاکم و یا استعفا از طرف خودش-در چنین اوضاع زشت و نکبت بار و تأیید بر ادامه کار با دستگاه جور و فساد یزیدی، چهره عافیت طلب او را در تاریخ قرن اولیه اسلام، بیش از پیش نمودار ساخت.
البته اخبار و گزارشهای مفصلی، از نحوه قضاوت و حکایتی از وی در دوران یزید-پس از واقعه کربلا-موجود نیست. از شواهد چنین برمی آید که وی در زمان یزید تحت امر عبیدالله در شهر کوفه، به قضاوت خود ادامه می داده است(1)و شواهد ما در این رابطه، آمدن نام شریح قاضی در منابع معتبر سال نگاری، همچون تاریخ طبری و الکامل ابن اثیر است که در پایان وقایع هر سال نام شریح را به عنوان قاضی کوفه ذکر کرده اند. اگرچه وی مدتی از این زمان را-کمافی السابق-صاحب منصب قضای کوفه بوده است، اما در زمان بروز آشوب در جهان اسلام برای مدتی از این منصب استعفا داد.

کناره گیری شریح از منصب قضا

پس از استعفای معاویه دوم از خلافت، در فاصله سالهای بحرانی (64-73هـ) شریح به مدت 9 سال در کار خود درنگ نمود(2) و حتی 3 سال از کار قضاوت کناره گیری کرد.(3) وی در رابطه با دوران فتنه و چگونگی بسر بردن این روزگار گفته است: «من در روزگار فتنه نه با آن کنار آمده و نه از آن خبردار شدم و نه در این دوران با مسلمانی هم کلام گردیدم. زمانی که فتنه به وجود آمد، با کسی عهد و پیمان نبستم و طبیعت من چنین بود که هر گاه با دو فتنه برخورد می کردم، برایم خوشتر این بود که یکی از آنها پیروز گردد». عافیت طبی شریح از همین جمله او نیز معلوم می شود.(4) ابن عساکر نوشته است که وی توسط عبدالله بن زبیر از قضاوت کوفه عزل گردید.(5) به گفته خودش در این سالها به خاطر بروز فتنه و ایجاد تفرقه در جهان اسلام هرگز با عاملان آن-مختار و ابن زبیر-مماشات نکرد. وقتی علت را از وی سؤال کردند، گفت: «چون این فتنه ها از روی هوا و هوس به وجود آمده بود»(6) ابن سعد در کتابش راجع به علت کناره گیری در این مدت سه سال-از قول شریح-آورده است که چون می ترسید امنیت جانی نداشته باشد، لذا قضاوت برای آنها را نپذیرفت.(7)
ابن خلدون نوشته است(8): زمانی که مختار بر شهر کوفه تسلط یافت و اوضاع کوفه آرام تر گردید، وی در صدد برآمد تا شریح قاضی را-که به دنبال بروز فتنه در جهان اسلام از منصب قضای کوفه استعفا کرده و خانه نشین شده بود-به کار قضاوت برگرداند. ولی سپاهیان مختار و بخصوص شیعیان، با این کار وی مخالفت کرده و خواستار عزل او از سمت قضای کوفه شدند. آنها دلایل خود، در زمینه عدم لیاقت شریح به این منصب را چنین اعلام کرده بودند: شریح فردی عثمانی-یعنی دوستدار عثمان-می باشد و به شخصیت عثمان بیشتر از علی (ع) بها داده و شأن و مقام علی (ع) را از سه خلیفه اول پست تر می داند.(9) وی همچنین در زمان خلافت علی (ع) مورد غضب امام قرار گرفته و از مقامش عزل و به منطقه بانقیا-که ساکنان آن یهودی بودند-تبعید شده بود.(10) امام علی (ع) نیز با او رابطه و میانه خوبی نداشت. از دلایل دیگر نالایق شمردن شریح در خصوص به دست گرفتن منصب قضاوت-به زعم یاران مختار-شرکت وی در گواهی دادن علیه حجربن عدی بود و دیگر اینکه چون شریح در زمان قیام مسلم بن عقیل در کوفه و در حادثه زندانی شدن هانی بن عروه و ضرب و شتم او توسط ابن زیاد و همچنین رساندن پیام هانی به هم پیمانان او- از جهت وخیم بودن حال وی و هجوم آوردن هم قبیله ای های او به دارالاماره، برای تصرف آنجا و نجات وی، از ترس جاسوس ابن زیاد-کوتاهی ورزیده است(11) و همین اقدام وی یکی از اصلی ترین دلایل شکل گیری واقعه اسف بار کربلا بوده است.
آنها پس از اعلام این نظریات در انتظار عکس العمل مختار در قبال عزل شریح بودند. به محض اینکه این اخبار و اعتراضات به گوش شریح رسید، خود را به بیماری زد. مختار نیز که تاب تحمل این همه اعتراض و انتقاد یاران خود را نداشت، وی را از مسند قضاوت عزل کرده و به جای او «عبدالله بن عتبه بن مسعود» را به این سمت انتخاب کرد.(12)
ابن ابی الحدید نوشته است: هنگامی که مختار قیام کرد به شریح گفت: امیرالمؤمنین علی فلان روز به تو چه فرمود؟ شریح گفت: چنین و چنان فرمود. مختار گفت: به خدا قسم! من دست به هیچ عمل و اقدام نمی زنم، الا اینکه در ابتدا تو را به بانقیا بفرستم تا میان یهودیان آنجا قضاوت کنی-همان طور که علی (ع) در زمان خودش تو را به آنجا تبعید نموده بود-سپس او را روانه آن منطقه ساخت و شریح نیز مدت دو ماه در میان یهودیان آن منطقه قضاوت کرد.(13)
وی سپس ماجرای اعتراض و انتقاد سپاهیان مختار-مبنی بر گماردن شریح بر مسند قضاوت-را با استناد به کتاب طبری و از قول ابی مخفف آورده است.(14)
بنابراین شریح در مدتی که مختار حاکم کوفه بود، خود را به بیماری زد و از قضاوت کوفه عزل شد و در این مدت به دور از کارها و اقدامات دولتی و رسمی کوفه گذران زندگی می کرد. وی احتمالاً در این دوران به عنوان امام جماعت، مفسر قرآن، مرجع سؤالات مذهبی، قضایی، حدیث و اخبار صحابه و تابعین بوده است. از دوران عزلت وی در این زمان به لحاظ دوری گزیدن از دم و دستگاه دولتی اطلاعی در منابع نیامده است.
به نظر می رسد که دلیل اصلی انصراف شریح از مسند قضاوت کوفه، غیر از آنچه در منابع گفته و به آن اشاره شد، همان مصلحت طلبی و عافیت جویی وی- بخصوص در شرایط حاد و بحرانی-بوده است؛ یعنی وی چون دریافته بود که قیام مختار به صورت مقطعی و گذر او به زبان امروزی، به صورت کودتا می باشد، هر آن احتمال سقوط این حاکمیت متزلزل-از جانب دیگران-می رود و همکاری با او، فرد را متهم به دست داشتن در فتنه و شورش می نماید، بنابراین مصلحت کار را در این دیده بود که از همکاری با مختار امتناع ورزد تا احیانا در دوره خلافت رسمی و پایدار دیگران در مظان اتهام قرار نداشته باشد. بر همین اساس وی از قضاوت چند روزه در دوره مختار طفره رفت و از آنجا که گرایش وی به سه خلیفه اول و همکاری او با اشراف و بزرگان بیشتر بود، ادامه کار با مختار و سربازان او را-که تمایل به دوستی اهل بیت داشته و اغلب از موالی بودند-به سود و مصلحت خود ندید. علاوه بر اینها، به دلیل اینکه شورشها و دامنه اعتراضات در جامعه اسلامی روز به روز افزایش می یافت و حاکمان موقتی هم چندان دوامی نداشتند، شریح مصلحت را در آن می دید که درگیر این فتنه ها نگردد و در خدمت هیچکدام از آنها درنیاید تا روزهای فتنه سپری گردد. به همین سبب وی تا زمان عبدالمللک و رسمی شدن خلافت و تمشیت امور سیاسی توسط وی، از پذیرفتن سمت قضا برای هیچکدام از اینها-چه مختار و چه مصعب یا برادرش عبدالله-امتناع کرد و در این آشفته بازار، خانه نشینی و عزلت را بر هر کاری مقدم داشت و ره عافیت در پیش گرفت.

بازگرداندن شریح به منصب قضا، توسط عبدالمللک پس از فتنه ابن زبیر

در سال 72 هجری عبدالمللک بن مروان توانست مصعب بن زبیر را شکست داده و حاکمیت کوفه را نیز به دست گیرد. وی بااین پیروزی عملا به عنوان خلیفه مسلمین، تسلط خود را بر عراق و اکثر سرزمینهای اسلامی قوت بخشید و سپس با کشتن عبدالله بن زبیر، به فتنه و شورشی که از زمان استعفای معاویه دوم و انحلال شاخه امویان در جهان اسلام به وجود آمده بود، پایان داد و به همین سبب آرامش نسبی در امر خلافت برقرار گردیده و عبدالمللک با اقتدار هرچه تمامتر بر کرسی خلافت مسلمین تکیه زد.
شریح که در این دوران (از دید مورخین اسلامی دوره فتنه سالهای 64-72هـ) بنا به دلایلی که گفته شد، از سمت قضا برای مختار و عبدالله بن زبیر کناره گرفته بود، توسط عبدالمللک به قضاوت برگردانده شد.(15)
این وکیع در باب اینکه چه کسی شریح را به قضاوت برگرداند، دچار تناقض گویی شده است. در یک جا نوشته است که خود عبدالمللک او را به قضاوت برگردانده،(16) ولی در روایت دیگری عنوان داشته است که عبدالمللک مستقیما وی را به کار برنگرداند، بلکه خلیفه وقت بشربن مروان را به سمت حاکم کوفه برگمارد و او نیز شریح قاضی را به سمت قاضی این شهر معرفی نمود.(17) همین نویسنده با آوردن حکایتی در کتاب خود، گمارده شدن شریح توسط عبدالمللک را تأیید کرده است. ماجرا از این قرار است که ابوهشام رفاعی روایت می کند: هنگامی که عبدالمللک-بعد از غلبه بر مصعب-به نخلیه آمد، سال 72هـ بود. عبدالمللک سؤال کرد: شریح عراقی-که قبلا قاضی شهر کوفه بوده است-الان کجاست؟ به او گفتند: اکنون زنده است؛ ولی خانه نشین شده و به گوشه عزلت خزیده است. عبدالمللک دستور داد که شریح را پیش وی ببرند. هنگامی که شریح نزد عبدالمللک بن مروان آمد، خلیفه از او پرسید: تو در هنگام فتنه برای چه از قضاوت منع شده بودی؟ شریح گفت در آن مدت به خاطر بروز فتنه، از قضاوت برای شورشیان سرباز زدم. عبدالمللک به او گفت: تو از همین الان به سمت قضاوت خود برگرد! خداوند تو را توفیق دهاد! هر آینه من تو را با دستمزد ده هزار درهم حقوق و دستمزد و سیصد جریب زمین به جهت املاک و دارایی شخصی تو فرمان قضا می دهم.(18)

شریح در دوره امارت حجاج

پس از اینکه چند سالی از تثبیت خلافت عبدالمللک گذشت، خلیفه حجاج بن یوسف را به امارت کوفه انتخاب کرد. حجاج پس از اینکه به کوفه آمد، شریح را بر مسند قضاوت این شهر تثبیت نمود.(19) ابن عساکر در جای دیگری از کتاب خود نوشته است که عبدالله بن زبیر در دوره کوتاه تسلط خود بر کوفه، شریح را از قضاوت این شهر عزل کرد؛ ولی هنگامی که حجاج به امارت کوفه انتخاب گردید، وی را دوباره به کارش برگرداند.(20) طبری و ابن اثیر در تاریخ سالشمار خود، از سال 73هـ که سال قتل عبدالله بن زبیر بود-تا سال 78هـ به طور پی در پی شریح را قاضی کوفه دانسته اند.(21) از مطالب این منابع مذکور، تا حدی مشخص می گردد که شریح قاضی توسط حجاج به سمت قضاوت منصوب نشده بود؛ چرا که طبق نوشته آنها، در سال 73 که هنوز حجاج بر کوفه امارت نداشت، شریح در مسند قضای کوفه به قضاوت مشغول بود.
شریح تا سال 78هـ در شهر کوفه و تحت امارت حجاج بن یوسف به قضاوت مشغول بود و یکی از مشاوران خاص حجاج نیز به شمار می رفت؛ ولی در این سال از حجاج تقاضای معاف شدن از این مسئولیت کرد(22)و حجاج نیز با درخواست وی موافقت نمود.(23)
منابع در باب اینکه چرا شریح از منصب قضای خود در دوران حجاج استعفا کرد؟، نوشته اند که در این سال هنگامی که شریح به قصد رفتن به مجلس قضا از خانه خارج می شد، مرد فهمیده ای با وی برخورد کرد و به او گفت: ای پیرمرد! آیا زمان آن نرسیده که از خدا بترسی و حیا کنی؟! شریح به مرد دانا گفت: وای بر تو! برای چه از خدا حیا کنم؟ مرد جواب داد: از اینکه سن و سال تو زیاد شده و ذهن و فکرت مغشوش و فراموشی تو زیاد گردیده و پسرت نیز در مسند قضاوت خود رشوه گیری کرده و آبروی خودش و تو را برده است. با اینکه به واسطه این موارد کار بر تو دشوار گردیده است، آیا باز هم اصرار بر ماندن در امر قضاوت داری؟! شریح به او گفت: به خدا سوگند! تاکنون کسی مرا به این امور واقف نساخته بود که تو اکنون آگاه کردی! بنابراین نزد حجاج رفت و تقاضای معافیت از این مسئولیت نمود. حجاج نیز موافقت کرد و در سال 78 هجری او را از کار قضاوت معاف داشت.(24)
شریح با اینکه از قضاوت کوفه استعفا کرد، ولی باز هم تا آخر عمر خویش در زمره مشاورین حجاج به شمارش می رفت و حجاج نیز کماکان از توصیه های وی در امور حکومت خود سود می برد. منابع نوشته اند: هنگامی که حجاج با استعفای شریح موافقت کرد، بعضی از افراد خواستند که سعید بن جبیر را بر مسند قضاوت کوفه بنشانند، ولی شریح در مشورت با حجاج به او توصیه کرد: آنچه که به ذهن
من خطور می کند، این است که پس از من ابو برده بن ابو موسی اشعری را به مسند قضاوت بنشانی! و زیاد نیز این امر را پذیرفت و ابو برده را به جای شریح گماشت.(25) فراموش نکنیم که ابو برده یکی از امضاء کنندگان استشهادنامه زیاد علیه حجربن عدی بود.
وی پس از اینکه از منصب قضا استعفا نمود، خانه نشین گردید و در این مدت حقوق و مستمری او از دولت قطع گردید و در همین اوضاع خانه نشینی بود که درگذشت.(26) بعضی مدت خانه نشین شدن او تا زمان مرگ را، یک سال و برخی بیشتر از آن و حتی تا مدت 20 سال هم نوشته اند.

سن شریح در هنگام مرگ

باید گفت، از آنجا که تاریخ دقیق ولادت شریح توسط نویسندگان تاریخ، نگاشته نشده و سال مرگ او نیز به طور مشخص و واضح معلوم نگردیده است؛ لذا سن شریح در هنگام مرگ نیز دقیقاً در منابع تاریخی نیامده است و با اختلافات گوناگونی در تعیین سن او همراه است. اگر بررسی کلی ای در این زمینه، با توجه به منابع مستند، داشته باشیم، در می یابیم که نویسندگان، سن شریح را از صد تا صد و بیست و هفت سال نگاشته اند. این سالها عبارت بوده اند از یکصد سال، یکصد و هشت سال، یکصد و ده سال، یکصد و بیست سال و یکصد و بیست و هفت سال. البته در رابطه با سن و صد و بیست و هفت سال شریح باید گفت که هم احتمال آن ضعیف بوده و هم تنها یک منبع (27) به نقل آن پرداخته است.(28)
ابن وکیع در بیان سن شریح، روایتی از علی بن صالح که از خود شریح نقل شده، آورده و می نویسد: از شریح سؤال شد: ای ابا امیه چند سال داری؟ گفت: من 106 ساله هستم که مدت 60 سال از آن را قاضی بوده ام.(29)
از میان همه این روایات مختلف، چنین به نظر می رسد که سن شریح در هنگام مرگ، 106 تا 110 سال بوده است.
از دلایل اصلی که درباره متفاوت بودن سن شریح، علاوه بر کم دقتی در نقل خبر توسط راویان و نامشخص بودن سال تولد او می توان، ذکر نمود، این است که شریح وقتی از مسند قضاوت کوفه استعفا داد، از بطن حوادث جامعه دور گشت، به همین دلیل کمتر در تیررس نگاه سیره نویسان تاریخ اسلام قرار داشت؛ درنتیجه، اوضاع و احوال شریح پس از قضاوت، کمتر از سوی سیره نویسان مورد توجه قرار گرفته است.

وصیتهای شریح در هنگام مرگ

وقتی شریح از کارش استعفا کرد و توسط حجاج از منصب قضاوت معاف گردید، از آنجا که عمر زیادی از وی گذشته و عملاً پیر و فرتوت و ناتوان شده بود، مجبور به خانه نشینی گردید. حتی ابوهشام رفاعی روایت کرده است که شریح در پایان عمر فلج شده بود.(30) به همین دلیل سالهای آخر عمر وی و بخصوص یک سال بازنشستگی او، با سختی ومشقت جان کندن همراه بوده است. آن طور که منابع نوشته اند، شریح در پایان عمر خود وصیتها و سفارشهایی در خصوص به خاک سپاری و گریه و شیوه و نکردن در عزایش و نماز خواندن بر جنازه و کفن و دفن خود داشته است. از یحیی بن قیس که یکی از هم قبیله ای های شریح بود، وصیتهایی از شریح در هنگام وفاتش نقل شده است. یکی از آن وصیتها این بود که در هنگام مرگ در بیابان و صحرا بر وی نماز بخواند و هیچ پوششی بر روی قبرش نگذارند. یحیی گفته است، زمانی که شریح مرد، من بر جنازه وی حاضر شدم، در حالی که هوا بسیارگرم بود. همچنین شریح وصیت کرده بود که در هنگام مرگ او کسی را خبردار نسازند و کسی هم دنبال جنازه اش صحیحه نزند و در مراسم تدفین و خاکسپاری وی، سرعت عمل به خرج دهند و لحدی برای جنازه اش آماده ساخته، جسدش را در آن بگذارند.(31)
گرچه منابع اشاره به فصلی که شریح در گذشته است، نداشته اند، در عین حال از گفته یحیی بن قیس چنین استنباط می گردد که وفات در فصل تابستان بوده است.

وفات شریح

سال وفات شریح نیز همچون اکثر اتفاقات زندگی او، با اختلاف نظر گوناگونی در میان نویسندگان و راویان آنها قرار داشته و همین اختلافات شدید، میزان تردید نسبت به افسانه ای بودن شخصیت شریح را در بین محققین امروزی بیشتر و بیشتر کرده است.
در این زمینه اقوال و روایات بسیاری از سیره نویسان اسلامی نقل شده است. بعضی از نویسندگان چندین سال مختلف را ذکر کرده اند.(32) ابن وکیع به روایت از راویان مختلف، زمان وفات شریح را سالهای 78، 79، 80 و 86 هـ ذکر کرده است.(33) نویسنده مقاله شریح در کتاب دایرة المعارف اسلام می نویسد: در اغلب تواریخ به طور معمول زمان مرگ شریح بین سالهای 76هـ/695-696م(این زمان مطابق گزارش طبری نیست) و 80هـ/699 -700م گزارش شده است. اگرچه منابعی نیز، زودترین آن را سال 72هـ/691-692م و دیرترین این سال را 99هـ/717-718م ثبت کرده اند.(34)
بااینکه در زمینه سال وفات او توافق چندانی در بین نویسندگان وجود ندارد، ولی همه آنها بالاتفاق محل وفات او را شهر کوفه ذکر کرده اند.

پی‌نوشت‌ها:

1.تاریخ شهر دمشق، ج 23، ص 26.
2.طبقات، ابن سعد، ج6، ص 140؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه آیتی، ج2، ص 218؛الانساب،ج3، ص424.
3.شرح نهج البلاغه، ج14، ص 28.
4.اخبار القضاة، ج2، ص 218.
5.تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص 28.
6.اخبار القضاة، ج2، ص 218؛ طبری درباره علت آن نوشته است که شریح می گفت أنا لا اقضی فی الفتنه (تاریخ طبری، ج5، ص 582)
7.طبقات، ابن سعد، ج6، ص 141.
8.تاریخ ابن خلدون، ترجمه آیتی، ج1، ص 47.
9.تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص 8.
10.شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 29.
11.تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج 8، ص 3320؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه آیتی، چاپ اول، ج2، ص 47.
12.ابن وکیع، اخبار القضاة، ج2، ص 397؛ شهاب الدین احمد نویری، نهایةالارب فی فنون الادب، ترجمه مهدوی دامغانی، انتشارات امیر کبیر، چاپ اول، تهران، 1362، ج 6، ص 24؛ ابن اثیر، الکامل، ترجمه روحانی، ج 6، ص 2423.
13.شرح نهج البلاغه، ج14، ص 29؛ شیخ محمد تقی تستری، قاموس الرجال، ج5، ص 406.
14.قاموس الرجال، ص 406.
15.اخبار القضاة، ج2، ص379، تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص 27.
16و17.همانجا.
18.اخبار القضاة، ج2، صص 391-397، گردآورنده دایرة المعارف اسلام نیز با این میزان حقوق و دارایی به شریح از طرف عبدالمللک توافق دارد و املاک اهدا شده به شریح را در منطقه (Alfalludja)دانسته است.E.I,Vol,IX,P509).
19.تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص 27.
20.همو، ص 29.
21.تاریخ طبری، ج8، صص 3510، 3518، 3524، 3584 و 3663؛ الکامل، ترجمه روحانی، ج6، صص 2574، 2585، 2633 و 2666؛ نهایة الارب، ترجمه دامغانی، ج 6، ص 166.
22.منابع درخصوص سال استعفای شریح توافق ندارند؛ بعضی سال استعفای او را 79 هـ دانسته اند. (تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج 8، ص 3666، الکامل، ترجمه روحانی، ج 6، ص 2669) و برخی سال 78 هـ (نک، اخبارالقضاة، ج2، ص 392، تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص28)؛ ابن قنفذ به روایت از دیگران، سال 77هـ نوشته است (الوفیات، پاورقی ص 98)، ایبک الصفدی احتمال داده است که سال 76 هـ بوده باشد (الوافی بالوفیات، ج16، ص 140)
23.شرح نهج البلاغه، ج14، ص 28؛ ص 98؛ اخبار القضاة، ج2، ص 391.
24.اخبارالقضاة، ج2، ص 391-392؛ تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص 28؛ نوادر القضاة، صص 119-120؛ مشاهیر القضاة، ص 35.
25.همانجا، الکامل، ترجمه روحانی، ج6، ص 2669؛ تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص 27؛ اسدالغابه، ج2، ص 625؛ تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج8، ص 3666.
26.اخبارالقضاة، ج2، ص 199؛ شرح نهج البلاغه، ج14، ص 29.
27.تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص 12.
28.برای مراجعه به منابع در این مورد ر.ک.پاورقی ص 98 (قس وفات شریح).
29.اخبار القضاة، ج2، ص 200.
30.همو، ج2، ص397.
31.طبقات، ج6، ص 144؛ تاریخ اسلام ذهبی، ج5، ص 426؛ تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص55.
32.ابن قنفذ-کتاب الوفیات او در مورد سال وفات مشاهیر و بزرگان می باشد-درمتن اصلی آن، سال وفات او را 80هـ ذکر می کند و در پاورقی هم می نویسد که این سال معتبر و صحیح است؛ ابن خلکان وفات شریح را در سال 87 دانسته و همراه آن چندین سال دیگر، همچون 82هـ 78هـ 80هـ 79هـ و 76هـ را نیز نگاشته است؛ در شذرات الذهب نوشته شده که سال 78 و همچنین گفته شده 80 هجری بوده است؛ در کتاب طبقات ابن سعد نیز روایات ابن سعد نیز روایات مختلفی در این زمینه، همراه با نام راویان هر یک آمده است. به روایت از شعبی 79 تا 80 هـ فضل بن دکین 76 هـ دانسته و اهل علم و غیره سال 78 هـ گفته اند. ابن سعد این تاریخ آخری-یعنی 78هـ -را مورد اعتمادتر می داند (طبقات، ج6، ص 144). نویسندگان دیگری نیز راجع به این موضوع، سالهای مختلفی نگاشته اند که ما به اختصار به آنها می پردازیم. سال 77 تا 80 (الانساب، ج3، ص424)؛ گفته شده در سال 76، 77، 78، 79، 80، 82، 87، 93، 97 و 99 هجری بوده است(الوافی بالوفیات، ج16، ص 140)؛ سال وفات شریح 78هـ بود (الاستیعاب، ص258)؛ ابن اثیر از قول واقدی سال 78، از قول ابونعیم نیز همین سال (78)، از قول خلیفه سال 80، به نقل از مدینی 82 و همچنین سال 99 هجری نیز گفته شده است. همچنین وی می نویسد: نوه پسری او به نام علی بن عبدالله گفته است که پدر بزرگ من تا سال 90هم هنوز زنده بود.(الاصابه، ج3، صص 271-272) نویسندگان دیگری نیز در این زمینه مطالبی نگاشته اند. (ر.ک.تاریخ الاسلام، ج5، ص 423؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج4، ص 327-328؛ تاریخ مدینه، ج23، ص12؛ نهایة الارب، ج3، ص 493؛ شرح نهج البلاغه، ج14، ص 29؛ صفة الصفوة، ج3، ص 25)
33.اخبار القضاة، ج2، ص 199.
34.E.I.Vol IX,P.509

منبع:کتاب شریح قاضی