نویسنده: مستنصیر میر (2)
مترجم: ابوالفضل حری (3)

پی رنگ، مضامین، اشخاص (1)
 
داستان یوسف (ع) که در سوره ی دوازدهم بیان شده، از آن رو که داستانی روان و خوش خوان است؛ در کل قرآن نظیر و همتا ندارد. داستانی که در کم تر از صد آیه نقل شده (4)، سالهای بسیار را در هم فشرده؛ طیفی از صحنه ها و اشخاص جذاب را در پی رنگی به دقت به هم تافته به نمایش درآورده و تصویری نمایشی از برخی مضامین بنیادین قرآن پیش چشم خواننده قرار داده است. جستار حاضر همانگونه که از عنوان پیداست؛ گلچینی از جنبه های این سوره را مطالعه می کند؛ مطالعه ای که در اصل، ادبی است. به معنای دقیق کلمه، این جستار با آن بخش از سوره (عمدتاً، بخش پایانی) که داستان را به موقعیت مکه در عصر پیامبر (ص) ارتباط می دهد؛ سروکار ندارد (5). از این رو، دامنه ی این جستار را محدود کرده ام تا در پرتو سوره ی دوازدهم، جنبه ای از قرآن یعنی جنبه ی ادبی آن را که از دیده ها پنهان مانده؛ برآفتاب کنم. نیازی به ذکر کامل داستان نیست و از همه ی ترجمه های موثق نیز می توان یاری گرفت. ترجمه ی انگلیسی آیات از اینجانب است(6).
1. پی رنگ داستان؛ تنش ها و برطرف شدن تنش ها
ویژگی بارز داستان یوسف شاخ و برگی است که پی رنگ را در هم تنیده کرده و سپس، گره این درهم تنیدگی را از هم باز می کندد. عمده ی تنش ها که در نیمه ی اول داستان رخ نشان می دهند؛ عبارتند از:
الف) رویای یوسف (ع) (آیات 6-4).
ب) نقشه ی برادران علیه یوسف (ع) ( آیات 18-8).
ج) کوشش پوطیفار ( همسر عزیز مصر) در اغوای یوسف (ع) (آیات 29-23).
د) کوشش زنان مصری در اغوای یوسف ( آیات 31 - 30)
ه) زندانی شدن یوسف (ع) ( آیه ی 35).
و) رویای پادشاه ( آیات 44-43).
پس از آنکه پی رنگ داستان رو به گشایش می رود؛ تنش ها از آخر به اول برطرف می شوند. نخست رویای پادشاه تعبیر می شود ( آیات 49-45)؛ سپس، یوسف از زندان آزاد می شود ( آیه ی 50). بعد، زنان مصری و از پی آن همسر عزیز مصر اعتراف می کنند ( آیه ی 51). آنگاه، برادران یوسف عبرت می گیرند ( آیات 58 به بعد) و دست آخر، رویای یوسف به حقیقت می پیوندد ( آیه ی 100). از این رو، شکلی که از این آیات در ذهن نقش می بندد؛ ساختاری مشابه ی صنعت ادبی « اللف و النشر علی العکس» ( « لف و نشر معکوس (7)») دارد.
با عنایت به این ساختار، دو پرسش انتقادی مطرح می شود. نخست این که، چرا از رویاهای دو زندانی هم بند یوسف (ع) ( آیات 42-36) ذکری به میان نمی آید؟ این نکته مستثنی از ساختاری است که ارایه دادیم. از دیگر سو، می توان این پاره را ضمیمه ی بخش "ه" یا پیش درآمد بخش "و" محسوب کرد. چرا که، از نقطه نظر پی رنگ داستان، این پاره مشابه ی بخش کاروان ( آیات 20-19) است و با اینکه در پیشبرد پی رنگ داستان نقش دارد؛ فی نفسه کم اهمیت است. پرسش دوم به آزادی یوسف مربوط می شود: از پس اعترافات زنان مصری و همسر پوطیفار است که یوسف از زندان آزاد می شود؛ پس چگونه امکان دارد آزادی او پیش از بخش های "د" و "ج" ذکر شود؟ استدلال من این است که گرچه یوسف در واقع پس از اعترافات زنان آزاد می شود، پادشاه دستور آزادی او را پیش از اعترافات صادر کرده است و اگر یوسف در رهایی از زندان شتاب نمی کند، فقط به این دلیل است که می خواهد اول حقیقت کار زنان مکار را برملا سازد (8). زمانی که پادشاه دوباره در پی او می فرستد، می گوید: و قال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی فلما کلمه قال انک الیوم لدینا مکین امین (54) و پادشاه گفت: « او را نزد من آورید، تا وی را خاص خود کنم.» پس چون با او سخن راند، گفت: « تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی.» (54)
به دیگر سخن، یوسف که پیش از این به آزادی رسیده، اکنون به جایگاهی ویژه نیز دست می یابد.

نظیرها / مراعات النظیرها (9)

پی رنگ داستان نظیرهایی دارد که در نگاه سرسری به داستان به دیده نمی آیند اما با قرائت تنگاتنگ رخ نشان می دهند. هر یک از نظیرها نکاتی مشابه و متفاوت دارند. برخی از نظیرهای ساختاری عبارتند از:
الف) یوسف در کنعان به چاه و در مصر به زندان می افتد؛ هر بار به جرم گناهی که مرتکب نشده است. فرو افتادن در چاه، نتیجه ی حسادت برادران است و افتادن در زندان، نتیجه ی عشق همسر پوطیفار. از چاه که به در می آید؛ به غلامی و بردگی می رود؛ از زندان که رها می شود، عزیز واقعی مصر می شود.
ب) یوسف را برادران نخست با خود می برند و بدون او به خانه بازمی گردند. سپس، همان برادران، بنیامین را با خود می برند و بدون او به خانه باز می گردند. برادران، یوسف را با توافق خودشان و با نیتی پلید به همراه می برند اما بنیامین را با نیت خیر همراه خودشان می برند و بدون او از غله خبری در میان نیست.
ج) برادران دوبار در نهان با یکدیگر هم پیمان می شوند، یک بار در کنعان ( آیات 10-8) و یک بار در مصر ( آیات 81-80). بار اول برای آنکه یوسف را از میان بردارند؛ بار دوم برای آنکه زندگی خودشان را نجات دهند.
د) زنان مصری برای اینکه ناکامی در جلب توجه یوسف (ع) را توجیه کنند با کمرویی تلاش می کنند بیان کنند که ناکامی آنها به این دلیل بوده که یوسف فرشته است. دو زندانی هم بند که از تعبیر رویای یوسف درمانده اند؛ می کوشند تا ضعف خود را با این گفته بپوشانند که رویایی که یوسف تعبیر کرده، بی معناست. زنان مصری پس از تلاشی که به خرج می دهند، به عجز می رسند؛ دو زندانی حتی پیش از آنکه تلاشی به خرج دهند، ناامید می شوند.
ه) در داستان از دو نوع جلب محبت ذکر به میان می آید: برادران می کوشند محبت پدر را جلب کنند (عشق دوستانه)؛ همسر پوطیفار می کوشد دل یوسف را به چنگ آورد (عشق ناسوتی). هم برادران و هم همسر پوطیفار در نیل به خواسته شان، دسیسه می چینند.

عنصر دراماتیک (نمایشی)

داستان یوسف عنصر نمایشی پرمایه دارد: صحنه های جذاب بسیار و لحظات قویأ نمایشی. به طرق زیر عنصر نمایشی این داستان ایجاد و درهم تنیده می شود.
الف) داستانی با صبغه ای نمایشی آغاز می شود و لحن آن در طی توالی سریع صحنه هایی که به لحاظ منطقی به هم مرتبطند، تغییر نمی کند. در پاره ی نخست داستان، یوسف، رویایی نامتعارف از سرگذرانده است. خواننده بی درنگ حس می کند رویای یوسف جایز کمال اهمیت است، اما فقط به حدس و گمان روی می آورد. آنگاه که یوسف، رویا را برای پدرش نقل می کند، انتظار می رود یعقوب آن را تعبیر کند؛ اما پدر با پاسخ بی درنگ به یوسف هشدار می دهد که رویایش را بر برادرانش آشکار نکند. تعلیق داستان شاخ و برگ پیدا می کند و در عین حال، خواننده با برادران یوسف آشنا می شود که برخلاف یوسف که انسانی متقی است؛ آشکار است که نیت پلید در سر می پرورانند. پیداست خصومتی در شرف شکل گیری است. برادران پا به درون صحنه می گذراند و گرچه یعقوب از امکان «کید» ( دسیسه) برادران علیه یوسف سخن به میان آورده است، شدت عمل دسیسه ی برادران زمانی رنگ واقعیت به خود می گیرد که ماهیت نقشه های آن ها برملا می شود. شرارت نظفه می بندد. یعقوب اصرار دارد که برادران یوسف را با خود به گردش نبرند، اما به سان فردی که می داند رخدادی در شرف وقوع است؛ به خواسته ی برادران تن می دهد. برادران با پیراهنی خونین به خانه باز می گردند. از دیگر سو، کاروانی سر می رسد و یوسف را از چاه بیرون می کشند. کاروانیان غریو شادی سر می دهند چرا که این نوجوان به چند زر و سیم می ارزد. اما در عین حال تلاش می کنند که این متاع نویافته را پنهان سازند مبادا کسی در آن حوالی مدعی او شود. یوسف از مصر سر در می آورد و رخدادهایی که یک به یک از پی هم می آیند؛ داستان را به پیش می برند؛ این رخدادها نیز جملگی بر کل داستان اثر می گذارند.
ب) در مواردی بسیار، رخدادهای داستان از یکدیگر خبر می دهند ( آینده نگری).(10) اما این آینده نگری اینگونه نیست که در آن رخدادی به رخداد دیگر اشاره کند؛ بلکه به گونه ای صورت می گیرد که میان رخداد پیش بینی شدنی و پیش بینی ناشدنی، موازنه ای ظریف برقرار می گردد. برای نمونه، زمانی که یعقوب، از رویای یوسف باخبر می شود، او را از توطئه ی برادران برحذر می دارد و این در حالی است که در چند آیه ی بعد برادران در حال دسیسه چینی به نمایش درمی آیند. آنچه یعقوب بیمش را می برد؛ بر سرش می آید. اما نکته ی شگفت اینجاست که یعقوب می اندیشد وقتی برادران از رویای یوسف خبر بگیرند، دسیسه خواهند چید؛ برادران دسیسه چینی می کنند، حال آنکه، از رویای یوسف بی خبرند.
ج) در چندین مناسبت داستان، به نظر می آید از روی اتفاق به چیزی یا پدیده ای اشاره می شود؛ اما خواننده خیلی زود درمی یابد که این اشاره، خبری پیشگویانه یا بدیُمن بوده است. برادران موافقت می کنند که یوسف را در چاه بیافکنند. آنان تصور می کنند که شاید کاروانی از راه برسد و یوسف را از چاه بیرون آورده و او را نجات دهند. اما این نکته، صرفاً حدس و گمان برادران است و مطمئن نیستند که اینگونه شود. برادران جملگی می کوشند عذاب وجدان خود را تسکین دهند. به نظر می آید اشاره به کاروانیان در اینجا، اشاره ای سرسری است. به همین ترتیب، یعقوب نیز بیم آن دارد که نکند گرگ یعقوب را بدرد و برادران جملگی به یعقوب اطمینان می دهند که چنین چیزی هرگز رخ نخواهد داد. با اینکه برادران می توانستند برای نبود یوسف عذری دیگر بتراشند؛ به پدر می گویند که یوسف را گرگ دریده است. از این نظر، اشاره به گرگ در کلام یعقوب، چندان از روی اتفاق نیست.
کوتاه سخن اینکه، داستان یوسف، پی رنگی سخت به هم تافته دارد و رخدادهای سازنده ی داستان، از الگو و قاعده ای خاص تبعیت می کنند و عنصر نمایشی کارآمدی در کار است که در خواننده شور و رغبت می آفریند.
2. مضامین
سوره ی یوسف، مضامینی بسیار دارد؛ اما می توان مضمون اصلی و مضامین فرعی را از یکدیگر بازشناخت و نیک پیداست که این مضامین با یکدیگر رابطه ای تنگاتنگ دارند.

مضمون اصلی: تحقق حتمی مشیت خداوند

الف) خدا غالب است.
داستان یوسف (ع) تأییدیه ی نمایشی این برنهاد است که خدا غالب است و مشیت او به ناگزیر تحقق می یابد. این برنهاد در آیه ی 21 ذکر می شود: "والله غالب علی امره و لکن اکثر الناس لایعلمون: و خدا بر کار خویش چیره است ولی بیشتر مردم نمی دانند". این آیه معنای اصلی سوره ی یوسف است و واژه ی کلیدی آن، «غالب» است. یوسف در ناامید کننده ترین شرایطی به سر می برد که بتوان در تصور آورد: از خانواده اش تک افتاده؛ در کشوری بیگانه که مردمان آن با عبرانیان رابطه ی دوستانه ندارند، به بردگی فروخته شده و سپس به زندان افتاده است. این پیشامدها بر ضد او هم داستان اند و دست او از همه چیز کوتاه است. در این اوضاع و احوال کاملاً تیره و غم انگیز، قدرت الهی دست به کار می شود و یوسف به ناگاه خودش را در اوج شهرت و قدرت می بیند؛ و بدین سان تسلط خداوند محرز می شود. اینکه خدا غالب است و بر هر چیزی تسلط کامل دارد، مضمونی است که در جاهای دیگر قرآن نیز آمده شده است. اما سوره ی یوسف تنها سوره ای است که این مضمون را سرتاسری بسط و توسعه داده است. واژه ی «غالب» به منزله ی صفت الهی فقط یک بار در قرآن و آن هم در همین سوره به کار رفته است. در آیه ی 21 سوره ی مجادله، ریشه ی فعل «غلب» به کار رفته است: کتب الله لاغلبن انا و رسلی ان الله قوی عزیز: خدا مقرر کرد است که: « حتماً من و فرستادگانم چیره خواهیم گردید». البته این آیه فقط از یک نوع تسلط سخن به میان می آورد و آن پیروزی خداوند و رسولانش در نبرد با کافران است. از دیگر سو، آیه ی 21 سوره ی یوسف (ع) واژه ی « غالب» را در وسیع ترین و جامع ترین معنای ممکن به کار برده است: « خدا بر کار خویش چیره است». این آیه اصلی جهان شمول و حقیقتی مطلق را بیان می کند (11).
ب) خدا لطیف است
این سوره علاوه بر اینکه بر غالب بودن خداوند تأکید می کند، یکی از جمله راه هایی غالب بودن خدا را نیز بالفعل می کند که در آیه ی 100 آمده است: ... ان ربی لطیف لما یشاء:... بی گمان، پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است. واژه ی کلیدی، « لطیف» (12) است. صفت الهی « لطیف» در جاهایی دیگر از قرآن نیز آمده است. اما بررسی تطبیقی نشان می دهد که در این موارد (13)، کاربرد این واژه به بافت برون - زبانی (14) آیه محدود شده است (15)، و حال آنکه در سوره ی یوسف (ع)، واژه ی لطیف به سان واژه ی « غالب»، کاملاً سوای بافت برونی زبانی بلافصل خود است و در وسیع ترین معنای ممکن به کار رفته است.
اما در اینجا این پرسش مهم پیش می آید که اگر خدا «غالب» است، آیا اهداف خود را دلخواهانه تعیین می کند و اگر « لطیف» است آیا این اهداف را با هر وسیله ی دلخواهی به انجام می رساند؟ این دو پرسش ها با دو صفت دیگر ارتباط پیدا می کنند.
ج) خدا علیم و حکیم است
دو صفت خداوند ( که به اشکال مختلف) تکرار می شوند و لذا، عیان ترند در سوره به کار می روند، عبارتند از «علیم» ( بسیار دانا) و « حکیم» ( بسیار آگاه). این دو صفت در ابتدا، میانه و پایان داستان تکرار شده و لذا کل داستان را به پیوند زده و از خواننده می خواهد که از همان چشم انداز مورد نظر قرآن به داستان بنگرد. کارکرد این دو صفت این است که نشان بدهند اهداف خداوند، و نیز راه های نیل به این اهداف، متصف به « حکمت» تمام و کمال وجودی علیم است؛ و این همان چیزی است که یعقوب در ابتدای داستان مدنظر دارد، آنگاه که به رویای یوسف گوش سپرده و آینده ی درخشانی برای او پیش بینی کرده و می گوید که خداوند علیم و حکیم است (16). از آنجا که همه ی حوادث مهم به وقوع نپیوسته اند، گفته ی یعقوب جمله ای امیدوارکننده است. در میانه ی داستان ( آیه ی 83) یعقوب همین گفته را تکرار می کند و چون هولناک ترین موقعیت های ممکن پیش از این، رخ داده است، این جمله، جمله ای از سر توکل محسوب می شود. در پایان داستان ( آیه ی 100)، یوسف همین گفته را بر زبان می آورد و حال که همه چیز به خوبی تمام شده، این جمله، جمله ای از روی شکر و سپاس گذاری است.
بدین ترتیب، صفات «علیم» و «حکیم» هم ارز مقابل صفات «غالب» و «لطیف» قرار می گیرد و این نتیجه گیری را به دست نمی دهند که خداوند کاری بیهوده انجام می دهد. مضمون اصلی این سوره که با عنایت به چهار صفت خداوند آن را بررسی کردیم، در آیه ی 100 به طور موجز آمده است؛ در این آیه، به سه صفت، آشکارا و به صفت چهارم، تلویحی اشاره می شود: ان ولی لطیف لما یشاء انه هو العلیم الحکیم: بی گمان، پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زیرا که او دانای حکیم است.» در توضیح این آیه می توان گفت: خداوند، گرچه بر همه چیز تسلط دارد و به طرزی لطیف هرچه بخواهد، انجام می دهد؛ فعل او همواره بر طبق قواعدی است که خودش در حکمت نامتناسبش نهاده است ( به تعبیر قرآنی: «سنت» [ « قانون، قاعده» ]، زیرا تنها اوست که دارنده ی هر دانشی است و اوست که می داند کدام عمل در چه موقعیتی، مناسب ترین عمل است.

مضامین فرعی

سوره ی یوسف (ع) مانند بقیه ی قرآن، همان قدر انسان محور (17) است که خدا محور (18). بنابراین این سوره علاوه بر اینکه برخی صفات خداوند را تبیین می کند، ناظر است به اینکه انسان چگونه باید با خداوند واجد این صفات رفتار کند. این مسأله ما را به سمت مضامین فرعی این سوره سوق می دهد.
الف) رفتار مطابق با مشیت الهی: صفات لازم
نخستین مضمون از این مضامین آن است که انسان، به جای مخالفت با خداوند، بر وفق مشیت او کار کند، یا به تعبیر دیگر، مطابق با آن قوانین اخلاقی رفتار کند که خداوند برای هدایت انسان مقرر کرده است. برای انجام دادن چنین کاری، انسان به برخی ویژگی ها نیازمند است که این ویژگی ها بر طبق این سوره، سه صفت است: «علم»، «توکل» و «احسان» ( عمل نیک). خداوند به برخی افراد برگزیده یعنی پیامبران که برای هدایت بشر فرستاده شده اند، ادراک خاص سنت خودش را عطاء می کند و یعقوب و یوسف (ع) از این دسته افرادند. برای نمونه، درباره ی یعقوب به ما گفته می شود ( آیه ی 68):
و انه لذو علم لما علمناه و لکن اکثر الناس لایعلمون (68) و بی گمان، او از [ برکت] آنچه بدو آموخته بودیم دارای دانشی [ فراوان] بود، ولی بیشتر مردم نمی دانند ( نیز آیات 86 و 92).
و اما افراد عادی باید این علم را از کسانی بیاموزند که خداوند آن را به ایشان ودیعه داده، و این همان دانشی است که یوسف (ع) می کوشد به زندانیان بیاموزاند و نیز همان علمی است که در زمینه ای متفاوت برادران یوسف (ع) از پذیرفتن آن از جانب پدر سرباز می زنند. آیه ی 86 بالصراحه می گوید با اینکه یعقوب چنین علمی را داراست، برادران از آن بی بهره می مانند.
دومین ویژگی، صفت «توکل» است. این کلمه در آیه 67 می آید:
و قال یا بنی لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقه و ما اغنی عنکم من الله من شیء ان الحکم الا لله علیه توکلت و علیه فلیتوکل المتوکلون (67) و گفت: « ای پسران من، [همه] از یک دروازه [ به شهر] درنیایید، بلکه از دروازه های مختلف وارد شوید، و من [ با این سفارش]، چیزی از [ قضای] خدا را از شما دور نمی توانم داشت. فرمان جز برای خدا نیست. بر او توکل کردم، و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند.» (67)
با اینکه یعقوب صفت اول را تمام و کمال دارد، به صفت دوم نیز محتاج است، زیرا علم انسان، هر قدر هم که زیاد باشد، هیچ گاه کامل یا بسنده نیست ( رجوع شود به آیه 76، بخش آخر). از اینرو، توکل جبران کننده ی نقایص علم انسان را جبران کرده و در اوضاعی که در آن ها عقل و شعور، انسان را به آرامش کامل نمی رساند؛ تعادل عاطفی انسان را حفظ می کند. یوسف (ع) نیز متخلق به این صفت است و آنگونه که از کل داستان پیداست ( و به طرزی ظریف و کارآمد در آیه 67 به آن اشاره می شود) برادران، این ویژگی را ندارند.
با اینکه یعقوب یقیناً صفت سوم، یعنی احسان را نیز دارد، تا آنجا که به داستان مربوط می شود، یوسف (ع) است که بالاترین میزان این صفت را از خود نشان می دهد و در این سوره است که صفت « محسن» را بالصراحه یا بالکنایه، فقط به یوسف نسبت می دهد. این امر بی جهت نیست چون « احسان» فضیلتی کارآمد است و نه یعقوب، بلکه یوسف (ع) است که در این داستان صدمه ی عمل را تحمل کرده و این صفت را در عمل آشکار می کند. در آیه ی 90 به تعریف موجز « احسان» اشاره می شود:... انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین. بی گمان، هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند». به دیگر سخن، «احسان»، امتزاج «تقوا» و «صبر» است. «صبر»، یعنی « استوار ماندن در برخورد با وسوسه ها». « صبر» به انسان کمک می کند تا بر ترس از خطر و سختی چیره شود؛ و «تقوا» به انسان کمک می کند تا بر میل به فریبندگی ها چیره شود. تقوا و صبر متضادهایی مکل یکدیگرند و مجموع این دو، یوسف (ع) را از همه ی بلایا و محنت ها سربلند بیرون می آورد، و از همین روست که او تا بدین اندازه بزرگ، شایسته ی صفت «محسن» می شود و برادران نیز از «احسان» بئیی نبرده اند. در واقع، برادران صفت «ظلم» را دارند که چنانکه از آیات زیر برمی آید دقیقاً با مفهوم «احسان»، مخالف است. آنگاه که برادران به یوسف (ع) که وی را «محسن» می نامند ( آیه ی 78) پیشنهاد می کنند در عوض بنیامین یکی از آن ها را بازداشت کند، یوسف پاسخ می دهد: قال معاذ الله ان ناخذ الا من وجدنا متاعنا انا اذا لظالمون (79) گفت: « پناه به خدا، که جز آن کس را که کالای خود را نزد وی یافته ایم بازداشت کنیم، زیرا در آن صورت قطعاً ستمکار خواهیم بود». برادران بواسطه ی کنایه ی موقعیت، با زبان خودشان، خود را محکوم می کنند. هنگامی که از آنان پرسش می شود دزد را چگونه باید مجازات کرد، پاسخ می دهند که دزد باید برده ی فردی شود که اموال او را دزدیده و سپس می افزایند: قالوا جزاوه من وجد فی رحله فهو جزاوه کذلک نجزی الظالمین (75) گفتند: « کیفرش [ همان] کسی است که [ جام] در بار او پیدا شود. پس کیفرش خود اوست. ما ستمکاران را این گونه کیفر می دهیم».
بنابراین، می توان با استعانت از «علم»، «توکل» و «احسان» بدانگونه که در یعقوب و یوسف (ع) تجلی یافته، به حرکت بر وفق مشیت خداوند امیداوار بود.
ب) نظر حد وسط نسبت میان قضای الهی و اختیار آدمی
مضمون برقراری تعادل شایسته میان قضای الهی و اختیار آدمی، به مضمون کار کردن بر وفق مشیت خداوند منوط می شود. من برای اشاره به « قضای الهی» و « اختیار آدمی»، از واژگان « تقدیر» و « تدبیر» استفاده می کنم.
یکی از نکاتی که این سوره مطرح می کند این است که گرچه طرح و نقشه ی هستی را نهایتاً خداوند معین کرده است، این امر انسان را از مسئولیت انجام اقدامات اخلاقی منع نمی کند. یعقوب به خدا توکل کامل دارد و با این همه پی می برد که باید از رای و نظر خود نیز استفاده کند. وقتی که برادران از او می خواهند تا بنیامین را با آنها به مصر بفرستد، او چندین احتیاط به جا می آورد. نخست از آنان قول می گیرد که نهایت سعی خود را به جای آورند که بنیامین را برگردانند. سپس به آن ها اندرز می دهد که چند نفر و از دروازه های مختلف به مصر وارد شوند، زیرا ورود دسته ای بزرگ از بیگانگان محتملاً ثروتمند، می تواند توجه شریران را جلب کند، چرا که قحطی و گرسنگی احتمالاً افزایش بزهکاری را در پی آورده است. البته یعقوب خاطر نشان می کند که این صلاح و مصلحت نمی تواند از آن ها در برابر قضای مخالف الهی محافظت کند، اگر قضایی رفته باشد. بدین ترتیب یعقوب کل موضوع را از منظری بیان می کند که برآمده از فهم معتدل راجع به نسبت میان « تدبیر» و « تقدیر» است ( آیات 67-66).
یوسف (ع) نیز به سان یعقوب، میان « تقدیر» و « تدبیر» تعادلی مطلوب برقرار کرده است. او هنگامی که رویاهای دو زندانی هم بندش را تاویل می کند، از یکی از آن ها که به گمان او آزاد می شود، می خواهد که نزد شاه از او یاد کند. او به درستی می اندیشد که رهایی از موقعیتی که بی گناه در آن گرفتار آمده، کاری غیر دینی یا نادرست نیست.
ج) ابتلاء، جزاء و توبه
آخرین مضمون فرعی مرکب از سه مضمون کوچک است، یعنی ابتلاء، جزا و توبه.
ابتلاء (19)، مفهوم ابتلاء ( آزمایش) از مفاهیم اساسی تفکر قرآنی است. مقصود از حیات انسان آزمودن اوست ( سوره ملک، آیه 2): الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملاً و هو العزیز الغفور (2) همان که مرگ و زندگی را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید، و اوست ارجمند آمرزنده». در این سوره، بر جنبه ای خاص از مضمون ابتلاء تأکید شده است: هیچ کس از ابتلاء معاف نیست، حتی پیامبران. وقتی که داستان آغاز می شود، یوسف (ع) آماده است که به پیامبری برگزیده شود، اما نیل به این مقام با گذشتن از آزمون های دشوار میسر می شود. یعقوب از ابتدای داستان مقام نبوت دارد، اما او نیز به چند طریق آزموده می شود. از آنجا که هیچ کس از آزمایش معاف نیست، قرآن همیشه به آمادگی اخلاقی سفارش می کند.
جزاء (20). جزاء نیز مضمونی است که در قرآن اهمیت دارد و در این سوره بر جنبه ای خاص از آن تاکید می شود. از دیدگاه اسلامی، جهان کنونی جهان امتحان و عمل (دارالعمل) است و حال آنکه جهان دیگر جهان جزاست (دارالجزاء). اما این بدان معنا نیست که در این جهان اصلاً هیچ گونه جزایی داده نمی شود، یا اینکه کار کردن و امید به توفیق این جهانی داشتن، اشتباه محض است ( بر طبق اصول دین و اخلاق). در سوره ی یوسف، این نوع توفیق، حاصل کار نیک معرفی می شود. آیه ی 90، که پیش تر نقل شد، از پاداش اعمال نیک سخن می گوید و این اشاره در درجه نخست، اگر نه منحصراً، به توفیق و نیک بختی در این زندگی است.توبه (21). مضمون فرعی سوم نیز به مضمون فرعی اول مربوط است. مادام که آدمی زنده است، تابع « سنت» ابتلاست و از پی هم آزموده می شود. اما شکست در یک امتحان نباید او را مأیوس کند، زیرا همواره جای امید باقی است: باب توبه باز است. این نکته در یکی از پاره های پایانی داستان، عمیقاً به دل می نشیند، آنجا که برادران یوسف به اشتباهشان پی می برند و خالصانه توبه می کنند و از پدرشان می خواهند که برای بخشش آن ها دعا کند و یعقوب نیز می پذیرد.
بدیهی است که میان مضامین اصلی و فرعی، تمایزی مطلق نیست. در نهایت، همه ی این مضامین در یکدیگر تداخل دارند و ممکن است که یک مضمون بر دیگری، وجه غالب پیدا کند. گرچه لازم است این مضامین را در ارتباط با همدیگر لحاظ کنیم تا بتوان برداشت تمام و کمالی از ساختار مضمونی سوره ارایه داد.
3. اشخاص

ملاحظات کلی

مطالعه ی اشخاص داستان یوسف در قرآنی، مطالعه ی واقع گرایی قرآنی است. قرآن اشخاص خوب را از بد باز می شناسد؛ از اشخاص خوب (اسوه) باید الگو گرفت و از اشخاص بد (شریر) که تجسم شرارت اند، باید دوری جست. با وجود این تمایز شدید، قرآن هیچگاه انسان بودن اشخاص را نادیده نمی گیرد: قرآن اشخاص را به رنگ واقعی زندگی ترسیم می کند. نه فقط اشخاص بد، بلکه اشخاص خوب داستان نیز واقعی اند. قرآن، اشخاص خوب را به ویژه با مهارت کامل ترسیم می کند؛ اشخاصی که به سان سایرین، با پست و بلند زندگی رویارویند.
سوره ی یوسف جلوه ی نمایش دیدگاه قرآن است در خصوص نسبت میان شخصیت و عمل. همان گونه که پیش تر گفتیم، افراد در معرض امتحان الهی قرار دارند اما توفیق یا شکست در این آزمون ها از پیش تعیین نشده است، بدین معنا که شخصیت خوب بالضروره موفق می شود و شخصیت بد بالضروره شکست می خورد. توفیق یا شکست افراد در نبردی اخلاقی، نتیجه ی انتخاب های آزادانه ای است که فرد انجام داده است. توفیق یوسف در پشت سرگذاشتن مصایب مبتلا به، صرفاً به این دلیل نبود که او ذاتاً نیک بود. یوسف در هر موقعیتی که باید به نبردی دست می یازید، شدیداً آگاه بود که اگر همه ی توان اخلاقی اش را به کار نگیرد به راحتی تسلیم وسوسه هایی می شود که او را از راه بیرون می برند. اگر این درست است که شخص در نبرد اخلاقی به این دلیل موفق می شود که شخصیتی خوب دارد، عکس آن هم به همان اندازه درست است: انسان شخصیتی خوب پیدا می کند به این دلیل که با بصیرت و عزم پا در میدان نبرد اخلاقی می گذارد.
اما آدمی در حالی که از یک طرف می تواند در موقعیت مفروض شکست بخورد، به این دلیل که ضعیف رفتار کرده، از طرف دیگر نیز دلیلی وجود ندارد که در صورت رفتار به شیوه ای خرسند کننده، موفق نشود. اشخاص خوب سوره ی یوسف مطلوب معرفی می شوند، به این دلیل که در زندگی واقعی به طرزی متقاعد کننده نشان داده اند که سزاوارند موفق شوند. از این حیث، مقصود از « واقع گرایی» قرآنی این نیست که هر فردی بالضروره برخی شکست های جدی دارد یا دست کم چند عیب کوچک دارد. نکته این است که اشخاص در موقعیت هایی قرار گرفته اند که متضمن آزمون اصیل تار و پود وجود اخلاقی آن هاست و هر یک فرصتی مساوی برای روبه رو شدن با موفقیت و شکست دارند؛ چرا که امکان موفقیت نباید کم تر از امکان شکست باشد.

اشخاص اصلی

الف) یعقوب
آغازگاه کشمکش نمایشی داستان یوسف، محبت یعقوب به یوسف است، یا دقیق تر گفته باشیم، نظرگاهی است که برادران درباره ی این محبت دارند. اما در حالی که برادران گمان می کنند محبت یعقوب به یوسف بی معناست چون آنانند که « گروهی قوی تر» (عصبه) اند و نه یوسف، اما قرآن خاطرنشان می کند حمایت یعقوب از یوسف، بر اساس شناختی است که او از توانمندی های یوسف دارد: یعقوب از پیش می داند که در میان همه ی پسرانش فقط یوسف است که شایستگی دارد پس از او، سنت ابراهیمی را ادامه دهد. رویای یوسف، یعقوب را درعقیده اش راسخ تر می کند.
پس یعقوب صاحب بینش و بی اندازه نیز حساس است. بینایی اش را در پی فراق یوسف از دست می دهد. دیگر جنبه ی حساس طبق یعقوب چیزی است که می توان آن را توان تله پاتی نامید. یعقوب قادر است بوی یوسف را از پیراهن او که در راه کنعان است، استشمام کند ( آیه ی 94) و آنگاه که پیراهن را بر سرش می اندازند، دوباره بینایی اش را به دست می آورد ( آیه ی 96).
یعقوب، آنگونه که در قرآن وصف شده، آدمی ساده لوح و زودباور نیست. او قصه ی برادران را درباره ی مرگ یوسف باور ندارد ( آیه ی 18)؛ در واقع، بر اساس آیه 5 و 11، او از پیش به برادران ظنین بوده و تنها با اکراه است که اجازه می دهد، نخست یوسف و سپس بنیامین، با آنان همراه شود.
پیش از این گفتیم که یعقوب مبین امتزاج مطلوب « تدبیر» و « تقدیر» است: توکل بی حد و حصر او به خدا مانع از این نمی شود که در برابر خطر، جانب احتیاط را از دست بدهد. اما هنگامی که احتیاط های او کارگر نمی افتد، با استواری مصیبت را تحمل می کند و تنها در دلش برای خدا، می گرید ( آیه ی 86). در حضور مردم او از خود خویشتنداری شایان توجه نشان می دهد و خشم اش را فرو می خورد ( کظیم، آیه 84). ایمان او به خدا سخت استوار است؛ نه فقط صبور است، بلکه به بهترین وجه شایان ستایش، صاحب صبر است: « صبر جمیل» ( آیات 18 و 83).
ب) یوسف
یوسف در نوجوانی کمرو، نجیب و مؤدب است و در گفتگو با پدر درباره ی رویا، دو بار واژه ی «رایتُ» ( آیه 4) را بر زبان می راند. این امر، بار نمایشی دارد و کلید فهم شخصیت او محسوب می شود. یوسف، تاویل آن رویا را می داند و لذا در ارایه ی آن به پدر مردد است چون امکان دارد پدر گمان برد که او گستاخ شده است؛ و از همین رو به محض اینکه لب به نقل رویا می گشاید، سخن خود را قطع می کند (22). با این همه نیک می داند که باید سخن را ادامه دهد، و لذا واژه ی «رایت» را دوباره تکرار می کند تا جمله ی خود را کامل کند. این نکته نیز گفتنی است که او از خورشید و ماه (والدین) بعد از ستارگان ( برادران) نام می برد. در واقع، از روی ادب و احترام است که در ذکر نام والدین درنگ می کند (23).
یوسف، فروتن و از قدرت نفس اماره در کشاندن آدمی به گناه و خطا کاملاً آگاه است ( آیه ی 53): و ما ابری نفسی ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم (53) و من نفس خود را تبرئه نمی کنم، چرا که نفس قطعاً به بدی امر می کند، مگر کسی را که خدا رحم کند، زیرا پروردگار من آمرزنده و مهربان است.» از همین روست که او نه فقط به درگاه خدا دعا می کند تا او را در برابر وسوسه ها یاری کند ( آیات 24، 33، 53)، بلکه خودش را نیز از حیث اخلاقی هشیار می ماند.
در مدتی که یوسف زندانی است، ویژگی هایی دیگر نیز از شخصیت خود را بروز می دهد. نخست، او خود را در تعبیر رویاها، ماهر نشان می دهد. دوم، یوسف خود را شخصی نشان می دهد که اعتقادات جدی دارد و حقیقتی را که بدان معتقد است، تبلیغ می کند ( آیات 40 - 35). آنگاه که زندانیان هم بند برای تعبیر رویاهایشان به نزد او می آیند، فرصت را مغتنم شمرده و آندو را با مبانی ایمان ابراهیمی آشنا می کند (24). سوم، شیوه ای که او برای معرفی اعتقادات دینی اش به دو زندانی به کار می برد، مبین تیزهوشی اوست. احتمال می رود اوقات غذا با سایر اوقات یکنواخت و ملالت بار زندان مصر فرق پیدا کند که زندانیان منتظر می ماندند تا آن اوقات سر برسد. یوسف به دو هم زندانی خود اطمینان می دهد که پیش از سر رسیدن وقت بعدی غذا، رویاهای آندو را تعبیر خواهد کرد. در واقع، دو زندانی می بایست متقاعد شده باشند که رویاهایشان چنان برای یوسف مهم است که یوسف مقداری از وقت خود را بدان اختصاص می دهد. در عین حال، این اوقات برای یوسف، فرصتی مناسب است تا آندو را در جریان اعتقادات خودش قرار دهد (25). چهارم، یوسف در زندان به این صفت ممتاز می شود که مردی درستکار است: دو زندانی گواهی می دهند که یوسف « محسن» است ( آیه 36) و هنگامی که آن ساقی به نزد یوسف باز می گردد تا تعبیر رویای شاه را از او بخواهد، او را «صدیق» می نامد، که تحت اللفظی به معنای « بسیار راستگو» است، اما در واقع، «صدیق» واژه ای موجز است که برای اشاره به مردی با فضیلت به کار می رود (26). پنجم، زندگی در زندان یوسف را در هم نمی شکند بلکه نظرگاه او را درخصوص شرافت استوارتر می کند. یوسف از آن رو به زندان افکنده می شود که شرافت را بر بی اخلاقی ترجیح می دهد. روح او، از پس سال ها زندانی، همچنان سرسخت و استوار باقی می ماند و تا اطمینان حاصل نمی کند که دسیسه ای که او را قربانی کرده، افشا نشده، از زندان بیرون نمی آید. یوسف آزادی را دوست می دارد، اما نه به بهای از دست دادن شرافت.
یوسف فرمانروا و مدیری موفق است و در آیه ی 55، ادعای خود را مبنی بر اینکه عادل، شریف و با کفایت است، نشان داده و در نتیجه نیکوکاری اوست که بیگانگاه در سال های قحطی، دست یاری به سویش دراز می کنند.
یوسف از برادران، بسیار زیرک تر و باهوش تر است و زمانی که برادران بزرگ تر و با تجربه تر، نخستین بار او را در مصر می بینند، نمی شناسندش، اما یوسف به سهولت آنان را به جا می آورد ( آیه ی 58). همچنین نقشه ای که یوسف برای نگاه داشتن بنیامین در مصر طرح ریزی می کند ( نقشه ای که بخشی از نقشه ای بزرگ تر برای جلب توجه برادران به برخی از حقایق است) با مهارت به اجرا در آمده و نمونه ای از بازی زیبایی است که او با واژگان انجام می دهد.
یوسف، بزرگوار و بخشنده است و در همان لحظه ای که بر برادرانش تسلط دارد، اعلام می کند (آیه ی 92): ... لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین (92) [ یوسف] گفت: « امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا شما را می آمرزد و او مهربان ترین مهربانان است.» (92)
ج) برادران
بیزاری مشترک برادران از یوسف (27) از این گمان آنان سرچشمه می گیرد که شأن و مقام متناسب با توانایی جسمانی است؛ اعتماد به نفس آنان از این امر ناشی می شود که آنان دسته ای "نیرومند" ("عصبه"، آیه ی 14) اند. قرآن آنان را افرادی وصف می کند که از مشیت الهی «آگاهی» ندارند ( آیه ی 157). این امر از « جهل» آنان ناشی می شود ( آیه ی 89)، و «جهل» فقط به معنای «نادانی» نیست، بلکه ( در واقع، در درجه ی نخست) به معنای « رفتار بی ملاحظه» نیز است؛ و این گناهی نابخشودنی است چون آنان از خاندان نبوت اند.
آنان افرادی نیرنگ باز اند و برای نیل به اهداف خود به دسیسه متوسل می شوند. اما ظاهراً قوه ی تخیل چندان بالایی ندارند. با اینکه می دانند یعقوب ترس دارد که شاید گرگ یوسف را بدرد، به خود زحمت نمی دهند تا برای گم شدن یوسف، دلیلی دیگر ارایه دهند؛ البته یوسف را گرگ می درد (28).
در پایان داستان، برادران به اشتباهات و خطاهایشان اعتراف و به مقام ممتاز و خاص یوسف اذعان می کنند ( آیه ی 91). برادران، غرور و نخوت خود را مستوجب نکوهش می دانند و تصدیق می کنند که هم درباره ی یعقوب و هم درباره ی یوسف خطا کرده اند و در نزد هر دو آنان به گناهان خود اعتراف می کنند ( آیه ی 91، نزد یوسف؛ آیه ی 97، نزد یعقوب).
د) همسر عزیز
همسر عزیز در درجه ی نخست، شهوت پرست است. ناکامی در ارضای شهوت، او را به عملی ستمکارانه سوق می دهد؛ این ناکامی او را انتقامجو می سازد. او آشکارا زنی دسیسه گر است؛ و نه فقط نقشه ی اغوای یوسف را می ریزد، بلکه همچنین نقشه ای می ریزد تا زنان رقیب را نیز از درد خود آگاه سازند؛ زنانی که از توان دلبری های خود لاف می زند. حادثه ی اخیر شاید اشاره ای است به زیاده روی طبقه ی ممتاز مصر در رجزخوانی برای عیاشی.
همسر عزیز آماده است در صورت لزوم، دروغ پردازی کند ( آیه ی 25). اما در پایان داستان، او به میل خود سرزنش را پذیرا می شود، گرچه دلایل این کار تا اندازه ای مبهم باقی می ماند؛ شاید به این دلیل که حقیقت مسأله افشا شده یا به این دلیل که، یوسف در تقاضای خود برای بررسی این رسوایی، نامی از او به میان نمی آورد؛ رفتاری که بالاخره همسر عزیز را به نجابت و بزرگی شخصیت یوسف متقاعد می کند.
همسر عزیز زنی با اعتماد به نفس و سرسخت است، صفتی که در رفتار ستمکارانه او با یوسف و زنان مصری به وضوح بازتاب یافته است و نشانه هایی نیز در دست است که از نقش مسلط او در خانه حکایت می کند. هنگامی که در دلبری از یوسف ناکام می ماند، فخر می فروشد که می تواند یوسف را به زندان بیفکند. یوسف به زندان می افتد و این بدان معناست که عزیز مصر به سخن همسرش گوش داده و این یعنی همسر عزیز بی هوده فخرفروشی نکرده است.

اشخاص فرعی

حتی اشخاص فرعی داستان یوسف به سبب توصیف پرمعنایی که قرآن از آن ها ارایه می دهد،
اشخاصی زنده و به یادماندنی باقی می مانند. در اینجا محض نمونه به دو مورد اشاره می کنیم.
الف) کاروانیان
کاروانیان در صحنه ای به طول دو آیه ظاهر می شوند ( آیات 20-19). آنان افرادی اند که چشم به راهند پیشامدی بزرگ رخ دهد. سقایان شادی شان را از یافتن یوسف پنهان نکرده و آن را اظهار می کنند و سایر کاروانیان نیز در این شادی با آنان شریک می شوند. این شادی البته با احتیاط توأم است و سراسیمه سعی می کنند که یوسف را پنهان کنند تا کسی او را ادعا نکند. در مصر نیز کاروانیان به سرعت یوسف را می فروشند، احتمالاً به اولین خریدار.
ب) عزیز مصر
در داستان، عزیز شخصیتی فرعی است و فقط در دو فرصت سخن می گوید ( آیات 29، 21- 28)، اما از همین صحنه ها نیز پیداست که او آشکارا شخصی با ذکاوت است. آنگاه که یوسف را می خرد، در می یابد که او از خاندانی شریف است و از بخت نامساعد بدین روز و حال افتاده است، و لذا از همسرش می خواهد تا از یوسف خوب مواظبت کند و حتی پیشنهاد می کند او را به فرزندی قبول کنند 29. عزیز با سبک و سنگین کردن شواهد به سرعت در می یابد که همسرش کوشیده تا یوسف را اغوا کند.
عزیز اساساً پاک نظر است و همسرش را به دلیل حلیه گری سرزنش می کند. اما ظاهراً بدش نمی آید که اظهار نظرش را تعمیم دهد زیرا انتقاد از همسرش را تا آنجا ادامه می دهد که نوع زن را شامل می شود ( آیه ی 28) 3. یا شاهد هم به این دلیل این تعمیم را انجام می دهد که در فرصت دست داده، به رفتار آمرانه ی همسرش اعتراض کند؟ به تعبیر زمخشری، همسر عزیز است که زمام امور او را در دست دارد.
از دیگر سو، عزیز برای حفظ اعتبار و شهرت خود، از یوسف مایه می گذارد و اگر سرراست در زندانی شدن یوسف دست ندارد، دست کم می بایست در فکر زندانی کردن او هم نمی افتاد. با این همه، برداشت خواننده از عزیز این است که قلباً انسانی خوب است و ضعف هایش عمدتاً به سبب وضعیت انفعالی اوست ( او آغاز کننده ی شرارت نیست، اما گهگاه اجازه می دهد تا دیگران، و در وهله ی نخست همسرش، برای ارتکاب شرارت از او سوء استفاده کنند).
از یک جهت، داستان یوسف، داستانی است که در آن هیچ کس بازنده نیست. همه ی «بزهکاران» در پایان داستان اصلاح می شوند؛ و با این همه، این احساس در خواننده باقی می ماند که تمایز میان اشخاص خوب و بد کاملاً محو نشده است. برادران گرچه توبه می کنند و همسر عزیز به اشتباه خود اعتراف می کند ( چندانکه زنان اشرافی)؛ فضای داستان از کشمکش میان اشخاص خوب و نه چندان خوب موج می زند و بدین ترتیب تنش های موجود در پی رنگ داستان در ذهن خواننده تازه و جاندار باقی می ماند.
4. ملاحظات پایانی
در این مقاله کوشیدم نشان بدهم که داستان یوسف در قرآن، مجموعه ای از مضامین به هم تافته را در قالب پی رنگی به دقت ساخته و پرداخته شده و اشخاصی پویا و فعال به نمایش می گذارد. مطالعه ی نظام مند جنبه ی ادبی قرآن بسیار لازم است و داستان یوسف از این حیث آغازگاهی مناسب به حساب می آید.
اگر تحلیلی که در این جستار ارایه کردیم، اساساً درست باشد، آنگاه با این پرسش پیش خواهد آمد که سوره ی یوسف تا چه اندازه نمونه ی متعارف یا غیرمتعارف کل ترکیب بندی قرآن محسوب می شود. آیا در سایر بخش های قرآن می توان ساختاری مشابه را ردیابی کرد؟ آیا در پس همه ی تفاوت ها، ترکیب بندی قرآن، الگویی مشخص دارد که با به کارگیری آن الگو بتوان سایر سوره ها را نیز اینگونه تحلیل کرد؟
این مطالعه برخی از جنبه های برگزیده ی این داستان را بررسیده است، گرچه سایر جنبه ها نیز جای تأمل دارد ( محض نمونه، ویژگی کنایه) که به مطالعه ی دقیق تر نیاز دارد. در تحلیل این داستان، صرفاً به خود داستان در قرآن پرداخته ام و روایت قرآن از این داستان را با روایت کتاب مقدس از این داستان بالصراحه مقایسه نکرده ام. این مطالعه تطبیقی، اگر با توجه به مسائلی که در این جستار برشمردیم، پی گیری شود، برخی جنبه ها را برآفتاب خواهد کرد که تا کنون آنگونه که باید و شاید در خصوص این دو کتاب مقدس به کار نرفته است.

پی نوشت ها :

1. Mir, Mustansir. The Qur'anic Story Of Joseph: Plot, Themes, and Characters. The Muslim World, 1986, Volume LXXVI, No. 1, pp. 1-15.
این مقاله را پیش تر آقای سعید حنایی کاشانی ترجمه کرده اند و ترجمه ی ایشان در پاره ای موارد محل ارجاع این مترجم بوده است.
2. استاد دانشگاه مطالعات اسلامی در اوهایو.
3. عضو هیأت علمی دانشگاه اراک.
4. داستان از آیه ی 4 شروع و با آیه ی 101 تمام می شود.
5. من درباره ی برخی مسائل مهم که به موضوعات اخلاقی و کلامی منوط می شوند و البته کمکی به داستان نمی کنند؛ حرفی به میان نمی آورم. از آن جمله: « عصمت» پیامبر ( در آیات 24 و 53) و «حیله» یوسف (ع) برای بازداشت بنیامین در مصر ( آیات 76-70). درباره ی داستان یوسف (ع) « در متن رسالت نبوی محمد (ص)؛ یوسف (ع) در مقام « الگویی مناسب و مهم برای محمد (ص)"، ر. ک به: M.S. Stern, Muhammad and Joseph: A Study of Koranic Narrative, JNES (1985) , 193-204.
6. مترجم در ارجاع به آیات از ترجمه ی قرآن استاد فولادوند در نرم افزار جامع تفسیر قرآن مرکز اسلامی نور استفاده کرده است.
7. involution and evolution in reverse.
8. ر. ک به: رازی، ج 18، صص. 152-151.
9. parallels.
10. foreshadowing.
11. این معنا علاوه بر این نکته است که « غالب» صفتی دال بر حالت دوام و استمرار است و «لاغلبن» فعل دال بر حالت مقید به زمان ( حدوث).
12. Subtle.
13. به استثنای سوره ی شورا، آیه ی 19، که برای آن رجع شود به یادداشت بعدی.
14. در معناشناسی نظری و معناشناسی کاربردی، بافت، فضایی است که جمله های زبان در آن تولید می شوند. این فضا می تواند محیط بیرون از زبان باشد ( بافت برون زبانی context) یا متنی باشد که به صورت مجموعه ای از جمله های زبان پیش و پس از هر جمله آمده است (بافت درون زبانی co-text) بافت برون زبانی را بافت موقعیت نیز می نامند و آن فضایی است که زبان در آن جریان می یابد. از آغاز دهه ی 1970 به بعد، افرادی چون سادوک (Sadock) تحت تأثیر آرای هایمز (Hymes) و فرث (Firth) به بحث درباره ی بافت برون زبانی به منزله ی یکی از مهم ترین عوامل دخیل در تعبیر معنا پرداختند. هایمز با الگوگیری از دیدگاه فرث، مختصاتی را برای تولید جملات زبان بر حسب بافت برون زبانی معرفی می کند که عبارتند از گوینده، شنونده، موضوع، موقعیت، مجرای ارتباطی، رمزگان، شکل پیام، رویداد، شاهدان گفتگو، ابزارهای ارزشگذاری و قصد از گفتگو. بافت درون زبانی نیز فضایی است که از طریق جمله های زبان ساخته می شود و اطلاعاتی را در اخبار طرفین گفتگو قرار می دهد که در ادامه ی ارتباط مؤثرند ( صفوی، فرهنگ توصیفی معناشناسی، 1384، تهران: فرهنگ معاصر. صص. 19-21).
15. سوره ی انعام، آیه ی 103، می گوید که با این که دیدگان انسان خدا را در نمی یابد، خدا انسان را می بیند، خدا لطیف است. سوره ی حج، آیه ی 63 می گوید که یاری خدا موقعیت به ظاهر یاس آمیز مومنان را به همان صورتی تغییر می دهد که در زمین خشک، پس از باریدن باران، نبات می رویاند و چهره ی آن دگرگون می شود؛
و خدا می تواند این کار را انجام دهد، زیرا او لطیف است. سوره ی لقمان، آیه ی 16 می گوید که خدا یک روز همه ی مردگان را باز برمی خیزاند و همه چیز را پدید می آورد، حتی اگر دانه ی خردلی پنهان شده باشد، زیرا او لطیف است. سوره ی احزاب، آیه ی 34 به همسران پیامبر اطمینان می دهد که اگر آن ها از وظایف معین شده در خانه شانه خالی کنند، بدان سان که انجام دادن آن به آن ها آموزش داده شده ی خدمات آن ها مورد توجه پروردگار قرار نخواهد گرفت، زیرا و لطیف است. بر طبق سوره ی ملک، آیه ی 13 خدا همه چیز را می شنود و آیه ی بعد می افزاید که او می تواند این کار را انجام دهد چون او لطیف است. در سوره ی شورا، آیه ی 19، لطیف به معنای « رحیم و خیرخواه» است و لذا به بحث حاضر، مربوط نمی شود.
16. و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تاویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و علی آل یعقوب کما اتمها علی ابویک من قبل ابراهیم و اسحاق ان ربک علیم حکیم (6) و این چنین، پروردگارت تو را برمی گزیند، و از تعبیر خوابها به تو می آموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام می کند، همان گونه که قبلاً بر پدران تو، ابراهیم و اسحاق، تمام کرد. در حقیقت، پروردگار تو دانای حکیم است.» (6)
17. anthropocentric.
18. theocentric.
19. trial.
20. recompense.
21. repentance.
22. Islahi, III, 436-37.
23. CF. Zamakhshari, II, 302. The sequence given in Genesis (37:9) is: the sun, the moon, and the stars.
24. Mawdudi, Tafhim al-Quran, 6 vols. (Lahore, 1949 - 1972) , II, 402-404; Islahi, III, 464.
25. Islahi, III, 463-66. Also, Zamakhshari, II, 320. CF. Razi, XVIII, 136.
26. Islahi, III, 463, 468; Mawdudi, II, 400, 406. Also Zamakhshari, III, 302.
27. At Least one of the brothers (Reuben, according to Tabari [XVI, 207-208], Judah, according to Zamakhshari [III, 305; but see ibid., II, 336-37]) has a soft corner for Joseph and is instrumental in saving his life.
28. Islahi. III, 445.

منبع: (1391)، کتاب ماه دین، تهران، [ بی نا]