نویسنده: سید علی علوی



 
سامانیان منسوبند به سامان که نام قریه ای بوده است از آبادی های نزدیک سمرقند و ایشان که در اصل زردشتی و از امرای محلی ایرانی بوده اند و در این قریه به ارث امارت می کرده اند و به همین جهت هر یک از ایشان را سامان خداه یعنی بزرگ و صاحب قریه سامان می خواندند. به گفته اکثر مورخین، سامانیان از فرزندان بهرام چوبینه سردار معروف هرمز چهارم و خسروپرویزند، لیکن این انتصاب هم مانند سایر نسبت هایی که در قرن سوم و چهارم هجری برای امرا و متنفذین ایران نقل می کرده اند محل تأمل است (اقبال آشتیانی 217:1389) یکی از این «سامان خدا»ها، در ایام حکومت اسد بن عبدالله قسری بر خراسان (در عصر هشام بن عبدالملک) قبول اسلام کرد و پسر خود را به نام حکمران خراسان «اسد» نامید. از زندگی اسد اطلاع مبسوطی در دست نیست. همین قدر می دانیم که در ایامی که مأمون در مرو اقامت داشت (از 193تا202) با چهار پسر خود «نوح»، «احمد»، «الیاس» و «یحیی» به خدمت او آمد و مأمون او و پسرانش را به خدمت گرفت. پس از وصول مأمون به خلافت به امر این خلیفه غسان عباد پسر عم فضل ذوالریاستین و والی خراسان (از203تا206)هر یک از پسران اسد را به شغلی گماشت یعنی سمرقند را به نوح، فرغانه را به احمد، چاچ را به یحیی، و هرات را به الیاس سپرد. (اقبال آشتیانی 217:1389-218) فرزندان اسد بن سامان خداه، احمد هفت پسر داشت: نصر، یحیی، یعقوب، اسماعیل، اسحاق، اسد و حمید.
احمد در ایام پیری امارت فرغانه را به پسر مهتر خود نصر واگذاشت و خود در سال 250راه سرای دیگر گرفت و نصر برشش برادر ریاست یافت و ایشان همه امر برادر بزرگ تر را مطیع و فرمانبردار گردیدند. در سال 261 معتمد خلیفه رسماً منشور امارت جمیع بلاد ماوراء النهار را به نام نصر بن احمد فرستاد و نصر در سمرقند اقامت اختیار کرد و از برادران، اسماعیل را به نیابت خویش به بخارا فرستاد و برادران دیگر را هم هر کدام به شهری به مأموریت روانه کرد. (اقبال آشتیانی 218:1389) پس از درگذشت احمد در سال 279، اسماعیل سمرقند را نیز ضمیمه قلمرو خویش ساخت و امیر مستقل تمام ماوراءالنهار گردید. لذا اسماعیل بن احمد، امیر عادل (279-295) را معمولاً مؤسس دولت سامانی می دانند زیرا که پس از مرگ برادر بزرگ تر بر سراسر ماوراءالنهار امارت یافت و سایر امراء جزء سامانی فرمان او را گردن نهادند به خصوص که او در ایام امارت خویش ممالک سامانی را وسعت بخشیده و خراسان و گرگان و طبرستان و روی و قزوین را هم بر قلمرو سابق خود افزود. (اقبال آشتیانی 220:1389) پس از فوت اسماعیل، پسرش ابونصر احمد (295-301) بر جای پدر نشست و مکتفی خلیفه عباسی رسماً فرمان امارت ماوراءالنهار و خراسان را به نام او فرستاد. احمد برخلاف پدر مردی ضعیف النفس بود و در جمادی الاخری سال 301، به دست چند تن عتز غلامان در شکارگاه کشته شد. به همین علت پس از قتلش بر او نام امیر شهید نهادند (اقبال آشتیانی 222:1389) چون احمدبن اسماعیل کشته شد پسرش «نصر» هشت ساله بود. بزرگان و امرای سامانی بر امارت او اتفاق کردند و ابوعبدالله جیهانی به وزرات او منصوب شد و زمام کارها را در دست خود گرفت. (اقبال آشتیانی1389: 222-223) چون جیهانی وفات یافت، امیر نصر وزارت خود را در عهده ابوالفضل محمد بن عبیدالله بلعمی که در عهد اسماعیل و احمد نیز وزرات کرده بود گذاشت و این بلعمی که مردی فاضل و فضل دوست و کاردان و کافی بود تا سال 326 وزرات امیرنصر را به عهده داشت. (اقبال آشتیانی 224:1389) گرویدن امیرنصر به مذهب اسماعیلی باعث رنجش غلامان ترک که مستحفظین ایرو و دربار بودند و نفوذ زیادی داشتند گردید و ایشان مصمم شدند که نصر را از امارت بردارند و اسماعیلیان را قتل عام کنند. نصر که در این تاریخ بیمار بود، علناً از اسماعیلیان تبری جست و از امارت کناره گرفت و پسر خود نوح را به جای خود به غلامان و محافظان دیگر معرفی نمود و او در تاریخ 331فوت کرد[1] نوح، خلیفه مرورودی(پسر حسین بن علی مرورودی)، را با جمیع درباریان و رؤسای لشکری و بزرگان را که به آئین اسماعیلی گرویده بودند کشت و اسماعیلیه از این تاریخ ناچار دعوت علنی را به دعوت مخفی مبدل ساخت (اقبال آشتیانی 225:1389) شروع امارت نوح بن نصر را شروع انحطاط دولت سامانی دانسته اند. غلبه ترکان بر دستگاه دولت سامانیان و تعصب و تصلب آنان در پیروی از خلیفه بغداد و مذهب تسنن و عناد آنان با مخالفین خلیفه که منجر به وادار کردن نصر به بر کناری از حکومت و تبری جستن از اسماعیلیان و تحریص و معاونتد ترکان در قتل اسماعیلاین در آغاز حکومت نوح بن نصر تکرار حوادثی است که در بغداد رخ داد و سرآغاز حوادث و مصائبی بود که در دوره سلطه غزنویان و سلجوقیان بر شیعیان (اعم از اسماعیلی، اثنی عشری و دیگر فرق شیعی) و معتزلیان گذشت. اقبال آشتیانی ضمن خاطرنشان ساختن این نکته که شروع امارت نوح بن نصر، ابتدای دوره ی انحطاط دولت سامانی بود، می نویسد: امیر که از طغیان اهل مذهب تسنن و ترکان متعصب بر ضد پدرش در وحشت بود و می خواست که رضای اسشان را جلب کند پس از رسیدن به امیری به جای آن که زمام امور را به دست مردی قابل و کاردان دهد، وزرات خویش را به یکی از فقها و قضات زمان که دانشمند پرهیزکار بود ولی از سیاست دولت و راندن امور ملکی ابداً بهره ای نداشت، سپرد و او یعنی ابوالفضل محمد بن احمد سلمی ملقب به حاکم جلیل پس از رسیدن به وزرات نوح هم چنان اکثر اوقات را به عبادت و نماز و نوشتن کتب فقهی صرف می کرد. و کم تر به کار اداره ممالک سامانی متوجه بود، به همین جهت خرابی کل در اساس دولت سامانی روی کرد و لشکریان که بر اثر به غارت رفتن خزانه در ایام شورش برادران امیرنصر و مقارن مرگ او وظیفه خود را ازمدتی قبل مرتب دریافت نکرده بودند و از نرسیدن وظیفه و بی کفایتی حاکم جلیل شاکی بودند، نوح را به عزل و قتل آن وزیر در ماه جمادی الاولی سال 335 واداشتند (اقبال آشتیانی 228:1389-229) امیر نوح پس از دوازده سال و سه ماه امیری در تاریخ ربیع الاول 343 وفات یافت. وی را معاصرینش امیرحمید لقب داده بودند. (اقبال آشتیانی 230:1389) پس از امیرحمید، ابومحمد نوح بن نصر (331-343)، امیررشید، ابوالفوارس عبدالملک بن نوح (343-350) و پس از او ایرمؤید، امیر سدید ابوصالحمنصوربن نوح (350-366)، سپس امیر رضی، شاهنشاه ابوالقاسم نوحبن منصور (366-387)، و بعد از او امیرابوالحارث، منصوربن نوح (387-389) و بالاخره امیرابوالفوارس، عبدالملک بن نوح (از12صفرتادهم ذی الحجه ی 389) و بالاخره امیرابوالفوارس، عبدالملک بن نوح (از12صفر تا دهم ذی الحجه ی 389) حکمرانی کردند (اقبال آشتیانی 245:1389) بنابراین دولت امرای سامانی که حوزه بخارا مقر حکومت آنان بود، مدت 110سال یعنی از سال 279 هجری تا 389سلطنت دوام داشت. پادشاهان این سلسله 9تن بودند که اول آن ها اسمعیل بن احمد معروف به امیر عادل و آخرین آن ها امیر ابوالفوارس عبدالملک بن نوح بود.
این خاندان هیچ وقت از تحت تبعیت و قبول فرمان روحانی خلیفه بغداد بیرون نرفته، و پیوسته خود را مطیع و مجری اوامر عباسیان می شمردند و در این سیره عینا همان روش طاهریان را در دستور زندگانی و امارت قرار داده بودند. به همین علت، طبقه روحانیون و علمای دین در ماورالنهرو خراسان همه وقت از امرای سامانی پیشتیبانی می کردند.(اقبال آشتیانی 241:1389-242)

نظام اداری در عهد سامانیان

توفیق سامانیان در اداره امور خراسان بزرگ و ساماندهی تشکیلات اداری و نظامی و قضایی و رتق و فتق امور مالی آن، بیش تر مرهون وزراء باکفایتی چون ابوالفضل بلعمی و عبدالله احمد جیهانی بود. بلعمی هم اوست که با همکاری تنی چند از دانشمندان، دوره تاریخ طبری و تفسیر طبری را از عربی به پارسی ترجمه کرده است و جیهانی کسی است که موجب شد امیرنصر سامانی [2] هشت ساله بر اریکه قدرت نشیند و سی سال تمام با موفقیت حکومت کند. گردیزی می نویسد: چون امیر شهید را بکشتند، به بخارا مشایخ و حشم گرد آمدند، و اتفاق بر پسر او کردند نصر بن احمد[3] پس او را سعد خادم بر گردن خویش نشاند و بیرون آمد، تا بر وی بیعت کردند. و صاحب تدبیرش ابوعبدالله محمد بن احمد الجیهانی بود. و ابوعبدالله جیهانی مردی دانا بود و سخت هوشیار و جلد و فاضل. و اندر همه چیزها بصارت داشت و او را تألیف های بسیار است اندر هر فنی و علمی و چون او به وزارت بنشست به همه ممالک جهان نامه نوشت و رسم های همه درگاه ها و دیوان ها بخواست تا نسخت کردند و به نزدیک او درآوردند، چون ولایت روم و ترکستان و هندوستان و چین و عراق و شام و مصر و زنج و زابل و کابل و سند و عرب. همه رسم های جهان به نزدیک او آوردند، و آن همه نسخت ها پیش بنهاد و اندر آن نیک تأمل کرد، و هر رسمی که نیکوتر و پسندیده تر بود، از آن جا برداشته، و آن چه ناستوده تر بود بگذاشت و آن رسم های نیکو را بگرفت و فرمود تا همه اهل درگاه و دیوان حضرت بخارا، آن رسم ها را استعمال کردندی. و به رأی و تدبیر جیهانی همه کار مملکت نظام گرفت. (گردیزی 330:1363) در نظام حکومتی سامانیان اداره امور در دست متنفذین دو دستگاه بود یکی «درگاه» یعنی دربار و دیگر «دیوان» ریاست دربار سامانی را شخصی تحت عنوان «حاجب سالار» یا حاجب بزرگ به عهده داشت که بر جمیع امور داخلی امیر و «در خانه» او مستولی بود مخصوصا اوقاتی که امراد خرد سال بودند و در حقیقت زمام امور امارت به دست این حاجب سالاران می افتاد. هر یک از امرای سامانی تعدادی غلام و نگهبان شخصی داشتند که فرماندهی و ریاستشان با امیر حَرَس بود و این جماعت مأمور حفظ جان امیر بودند. حکومت پایتخت یعنی بخارا را امیرسامانی همیشه در عهده کسی می گذاشت که او را «صاحب شرطه» می گفتند. حکومت ولایات از طرف امیر، و بیشتر به اشاره حاجب سالار یا وزیر، به امرا و روسای لشکری سپرده می شد و در این میان حکومت خراسان از همه بیش تر اهمیت داشت چه حاکم خراسان سپه سالار کل اردوی سامانی نیز بود. به همین نظر سامانیان گاهی به میل و اکثر اوقات از راه ترس و احتیاط سرداران نامی و بزرگان خاندان های قدیمی را به این مقام می گمارند و غالبا این شغل در برخی خاندان ها موروثی می شد و بر سر احراز آن بین روسای لشکری سامانی و افراد چند خانواده نزاع درمی گرفت؛ چنان که آل محتاج و خاندان قراتکین و آل سیمجور، که خراسان در بیش تر ایام دولت سامانی در دست ایشان می گشت، پیوسته بر سر حفظ یا تصرف این مقام با هم جدال داشتند. ریاست دیوان سامانی با وزیر امیر، یعنی خواجه بزرگ بود که کدخدا و صاحب تدبیر امیر محسوب می شد و او بر جمیع اهل قلم و دفتر یعنی دبیران و مستوفیان (مأمورین جمع و خرج) و مشرفان (ناظرین خرج) و عمال مالی ریاست داشت و در واقع زمام تمام امور کشور در دست او بود. اما چون سیره جاریه چنین بود که امیر، وزیر را با جلب رأی سپه سالار خراسان انتخاب نماید غالباً سپه سالاران در عزل و نصب وزرا مداخله می کردند و هرج و مرج در کارهای دیوانی پیش می آمد و علت این کیفیت هم آن بود که وزرا باید مخارج سپاهیانی را که تحت امر سپه سالارانند را برسانند و تا حدی مأمور و تابع او باشند و همین که وزیری در انجام این وظیفه یا اظهار چاکری نسبت به سپه سالاری که مالک قدرت بود تکاهل می ورزید مقامش متزلزل می شد(اقبال آشتیانی، بی تا: 248-249) به همین جهت برخی از وزیران با غوغای سپاهیان به دلیل عدم پرداخت به موقع حقوق و مواجبشان از کار برکنار می شدند یا در این غوغا جان خود را از دست می دادند چنان که آدام متز می نویسد: وزیرانی که طی قرن چهارم از کار برکنار شدند یا کنار رفتند بر اثر شکست در برابر مشکلات مالی بود. در سال 334 ابوالفضل سلمی[4] وزیر، شبی از بیرون خانه اش صدای شیهه و غلغله اسبان را شنید، فهمید که غوغائیان لشکر، به بهانه تأخیر مواجب علیه او اجتماع کرده اند. دلاک خواست، سر تراشید، با آب گرم غسل کرد و کفن پوشید و تمام شب نماز می گزارد تا لشکریان داخل شده در حال سجده کشتندش. این وزیر فقیهی گشاده زبان و حدیث دان و حافظ قرآن بود و دوشنبه ها و پنج شنبه ها روزه می داشت و نماز شبش ترک نمی شد در دوران وزرات نیز بر همان شیوه بود و هماره شهادت از خدا می طلبید و به آرزویش رسید.(متز1364، ج112:1)
دیوان سامانیان که به دست جیهانی و بلعمی و سایر وزرای ایرانی ترتیب یافت تا حدی مثل دیوان خلفای عباسی بغداد که در واقع تقلیدی از دیوان ساسانی بوده است، و مانند آن در زیردست وزیر یک عده صاحبان دیوان های دیگری بوده اند، مانند صاحب دیوان استیفاء (وزارت دارائی یا دخل و خرج) و دیوان اشراف (نظارت بر خرج) و دیوان برید (اطلاعات یا خبرگزاری) و دیوان اوقاف و دیوان قضا(اجرای احکام شرع) و دیوان رسائل یا انشاء (دبیرخانه امیر و وزیر) و غیرها.
این تشکیلات عیناً بعد از سامانیان به امرای جانشین ایشان مثل غزنویان و سلاجقه و خوارزمشاهیان منتقل شد و تا عهد مغول برجا بود و طبقه وزیران و دبیران و مستوفیان که مجریان و نگاهبانان این طرز اداره بودند آن را دست به دست و از نسلی به نسل دیگر منتقل می کردند و چون سلسله ای از میان می رفت، به خدمت سلسله ی نو درمی آمدند و همان سیره پیشین را مجری و مرعی می داشتند (اقبال آشتیانی، بی تا: 249-250) مولف تاریخ بخارا در ذیل «ذکر منزل های پادشاهان که به بخارا بوده است» اطلاعات ارزشمندی درباره انواع دیوان هایی که در عصر سامانیان به رتق و فتق امور می پرداختند، ارائه می نماید. وی می نویسد:
از در غربی حصار بخارا تا دروازه معبد را ریگستان می خوانند. دراین ریگستان سرای های پادشاهان بوده است از قدیم، و در روزگار آل سامان امیر سعید نصر بن احمد بن اسماعیل السامانی به ریگستان سرایی فرمود، و سرایی ساختند بغایت نیکو، و مال بسیار در وی خرج کرد. و بر در سرای خویش سرای عمال فرمود بنا کردند. چنان که هر عاملی را علی حده دیوانی بودی (اندر سرای خویش) بر در سرای سلطان، (ترشخی 36:1363) نرشخی از نه دیوان که همگی در اطراف ارگ که جای پادشاه بوده نام برده است، بدین شرح:
1- دیوان وزیر: که محل کار وزیر و مدبر مملکت بوده است.
2- دیوان استیفا که محل کار مستوفیان عظام بوده و به منزله، وزارت دارایی و مالیه در این زمان بوده است.
3- دیوان صاحب شرط: که جای رئیس شرطه و پاسبانان و حافظان امنیت و مأموران انتظامی بوده است.
4- دیوان صاحب مؤبد: مقصود از این دیوان را ندانستم و شاید دیوان صاحب برید باشد که مأمور رساندن اخبار و کسب اطلاعات بوده است.
5- دیوان شرف که محل ضبط اسناد و عهود و مدارک دیگر بوده است.
6- دیوان مملکه خاص: که متصدی امور املاک اختصاصی امیربوده است.
7- دیوان احتساب: که جای محتسبان بوده، و آن عهده دار وظایفی مانند نظارت بر اوزان و مقیاسات، و امر به معروف و نهی از منکر بوده اند.
8- دیوان اوقاف: که مسئول نظارت بر موقوفات بوده است.
9- دیوان قضاء دولتی است. (نرشخی 214:1363)

پی نوشت ها :

1. امیر نصر در اواخر عمر به مرض سل مبتلا گردید و بر اثر همین بیماری درگذشت. امیر نصر را پس از مرگ به لقب امیر سعید خواندند.
2. نصربن احمد معروف به سعید که از 301 تا 331 (913تا 942میلادی) حکومت کرد، پسر و جانشین ابونصر احمدبن اسماعیل (301-295ق/914-907) بود.
3. پس نصربن احمد السعید بولایت خراسان به خلافت بنشست، بیست و یکم جمادی الاخری سنه احدی و ثلثمانه (301ه.ق) و او هشت ساله بود، و سی سال و سه ماه امیر خراسان بود.
4. نوح ابن نصر (343-331ق/954-542) ملقب به امیر حمید، در ولایات خراسان به خلافت بنشست و وزارت خود را به ابوالفضل محمد بن محمد حاکم داد که به حاکم جلیل معروف بود. گردیزی در زین الاخبار نام کامل این وزیر را هم چنین ابولفضل محمد بن احمد سلمی خوانده است. (میراحمدی 139:1368)

منبع: علوی، سید علی؛ (1390)، تاریخ تحولات سیاسی و اداری در ایران (از آغاز حکومت امرا و سلاطین تا پایان عصر قاجار)(جلد دوم)؛ تهران: دانشگاه امام صادق، چاپ اول.