پژوهشگر: بهزاد جامه‌بزرگ؛




 
در میان رسایل دوره‌ی قاجار که حاوی گزارش‌هایی درباره‌ی تمدن جدید غرب هستند، سفرنامه‌‌ی «تحفة العالم و ذیل التحفه» میرعبداللطیف خان شوشتری که مقیم هندوستان بود، از جمله آثار مهم این دوره است که در این مقاله به بررسی محتوای سفرنامه‌ی «میرعبداللطیف شوشتری» و نحوه‌ی انعکاس تمدن جدید غرب در اثرش پرداخته خواهد شد.
در میان متون و رسایل فارسی دوره‌ی قاجار که حاوی اشاره‌ها و گزارش‌هایی درباره‌ی فرهنگ و تمدن جدید غرب هستند، دو سفرنامه‌ی «تحفة العالم و ذیل التحفه» میرعبداللطیف خان شوشتری و «مسیر طالبی» میرزا ابوطالب خان توسط ایرانیان به نگارش درآمده است که مقیم هندوستان بودند. بالطبع به دلیل سکونت طولانی مدت نگارندگان این دو سفرنامه در هند، اشاره‌ها و گزارش‌های سفرنامه کم‌تر در قیاس با اوضاع و احوال جامعه‌ی ایران نگاشته شده است، اما از آن جهت که «تحفة العالم و ذیل التحفه» و «مسیر طالبی» در برگیرنده‌ی نخستین اشاره‌ها و دریافت‌های ایرانیان به فرهنگ و تمدن جدید و محصولات آن می‌باشد، حائز اهمیت و توجه است.
در این مقاله ابتدا به بررسی محتوای سفرنامه‌ی میرعبداللطیف شوشتری و نحوه‌ی انعکاس تمدن جدید غرب در اثرش خواهیم پرداخت و در قسمت آینده، بررسی «مسیر طالبی» میرزا ابوطالب خان و نحوه‌ی برداشت وی از تمدن جدید غرب را از نظر خواهیم گذراند.
الف) تحفة العالم و ذیل التحفه (میرعبداللطیف شوشتری)، تصویر تمدن جدید از منظر استعمار هند؛
«تحفة العالم و ذیل التحفه» میرعبداللطیف خان شوشتری یکی از نخستین سفرنامه‌های ایرانی است که هم‌زمان با دوران سلطنت قاجارها در ایران و در سال‌های حضور در هند (1219-1203) نگارش یافته است. شوشتری در سال 1172ه.ق. در شوشتر متولد شد. وی از نوادگان «سید نعمت الله جزایری» از فقیهان پرآوازه‌ی دوره‌ی صفویه بود و پس از تحصیل علم، مدتی به سیاست و اختلاط با دانشمندان، روزگار می‌گذرانید تا این که به قصد هندوستان از راه بندر بوشهر، مسقط و... به کلکته رسید و به بازرگانی مشغول شد و به سال 1220ه.ق. در حیدر آباد دکن از دنیا رفت.
کتاب تحفة العالم او به سال 1216ه.ق. به پایان رسیده و 3 سال پس از آن نیز نویسنده، تکمله‌ای با عنوان ذیل التحفه بر آن افزوده است. لازم به ذکر است که سید عبداللطیف به فرنگ سفر نکرده بود و در تماس با انگلیسیانی که در هندوستان به سر می‌بردند، با آداب و رسوم آنان آشنایی پیدا کرده و در کتاب خود در پی توصیف و توضیح آن‌ها بر آمده است و به احتمال بسیار، او نخستین نویسنده‌ای است که درباره‌ی برخی از اتفاق‌های مغرب زمین، مانند کشف آمریکا، تحولات اروپا به دنبال نو زایش و به ویژه انقلاب فرانسه، آگاهی‌هایی داده است.[1]
شوشتری با حضور در هند و با مشاهده‌ی جلوه‌هایی از قدرت انگلیسی‌ها از جمله پیشرفت ایشان در «جهاز رانی» که «به استعانت قطب نما» حاصل شده بود، شگفت زده می‌شود.[2] انگلیسی‌ها با اتکا به قوای بحریه‌ی خود توانسته بودند «جزایر معموره و غیر معموره که به جز سباع درنده در آن‌ها ذی و روحی نبود» به تملک خود در آوردند و از این راه «آن قدر خزاین و دفاین به تصرف درآوردند که مقدار آن را خدای داند و بس.»[3] شوشتری با بهت از آنچه از شمه‌هایی از قدرت انگلیسی‌ها در تسلط بر آب‌ها مشاهده می‌کرد، می‌نویسد:
«همانا این پیشه و معارضه با بحر بیکران، بی‌اندیشه، از تأثیرات آب و هوای فرنگستان و خاصه‌ی آن مردم است. ریاست و قوانین سلطنت را نیز به جایی رسانیده‌اند که یونانیان و حکمای اسلامیان به تحسین و آفرین آن‌ها هم‌داستانند.»[4]
اما شوشتری که درک صحیحی از رفتارهای استعماری دولت‌های اروپایی نداشت، قادر به فهم تبعات داخلی و خارجی تصرف هند از جانب انگلیسی‌ها نبود. از این رو هندی‌ها را به واسطه‌ی «رتق و فتق مهمات» مملکتشان توسط «این فرقه» مدیون انگلیسی‌ها می‌داند: «و حق این است که مروت این فرقه نسبت به دشمنان کینه جو هنگام تسلط از غرایب روزگار است و در این خصلت از جمیع فرق عالم بهتراند، چه هیچ‌کس دشمن خونی را بعد از تسلط زنده نگذارد و به او قوت ندهد، رییس که فرمانفرمایی بذاته از او نیاید و مملکت داری را چنان که باید نتواند و بخواهد که به عیش و سرور بگذراند و مدام از باده‌ی خوشگوار مست و مخمور باشد و با این حالات هم اسم مملکت داری بر او باقی بماند و رتق و فتق مهمات را دیگری کند، بهتر از این جماعت در کل جهان یافت نشود.»[5]
از نظر شوشتری جاری شدن سامان نوآیین در غرب و دگرگونی‌های گسترده‌ای که بر اساس آن در انگلستان ایجاد شده بود، تحت تأثیر عواملی چند رخ داده بود که در مرحله‌ی اول ناشی از تحولاتی بود که در سده‌های پیش در مناسبات میان دولت و کلیسا در اروپا ایجاد شده بود. تا « سیصد سال قبل از این» سلاطین ممالک اروپایی در برابر پاپ از اقتداری برخوردار نبودند و «جبهه‌ی نیاز به خاک پای او می‌سودند» و پاپ «اعظم سلاطین» در تمام مملکت فرنگ بود: «القصه سیصد سال قبل از این اعظم سلاطین در تمام مملکت فرنگ پاپا بود که در روم کهنه در دارالسلطنه طالیون[ایتالیا] که شهری وسیع و بغایت معمور است به لباس خلافت فرمانفرایی داشت.
فرق نصارا او را خلیفه و جانشین عیسی(علیه‌السلام) می‌دانستند. سلاطین عظام پادشاهان با اقتدار جبهه‌ی نیاز به خاک پای او می‌سودند و به او توسل می‌جستند. احدی را یارای مخالفت او نبود و اعتقاد رضا را این بود که اگر کسی در امری مخالفت او نماید در دنیا به انواع بلایا مبتلا و در عقبی به عذاب ابدی معذب خواهد شد و کار به جایی رسید که عزل و نصب سلاطین با شوکت به اختیار او بود. وکلای او، پارلمان، در هر سلطنتی به جهت مصالح سلطنت نزد پادشاهان بودند و هیچ امری از امور مالی و ملکی بدون استصواب وکیل او اجرا نمی‌یافت.
رییس سلاطین و اعظم خوانین و به اعلی مرتبه شهنشاهی در هر یک از ممالک به اندازه آن مملکت صنایع و عقار به وظیفه او معین بود. وکلا نیز به جهت ضبط آن مالیات به هر شهری بودند. ثلث مداخل کل فرنگ که خزاین قارون معادله با عشر عشیر آن نمی‌کرد، مخصوص او و پادریان بود. در خطبه و سکه اول نام او خوانده می‌شد. بعد از آن نام سلاطین دیگر و آنچه از مالیات به او می‌رسید، صرف تزیین و آیین‌بندی کلیساها می‌کرد و چیزی که زیاده آمده بود، اندوخته می‌ماند. سپاه و لشکری نداشت مگر قلیلی، به جهت تجمل جابه‌جا ساخلو بودند.»[6]
شوشتری در ادامه روایت تاریخی خود از مناسبات سیاسی میان کلیسا و «سلاطین عظام و پادشاهان» به تحولات ایجاد شده در مناسبات قدرت در اروپا در بعد از «سنه 900 هجری» تحت تأثیر «به وجود آمدن» حکما و دانشمندان در اروپا و به ویژه انگلستان اشاره می‌کند[7] که نتیجه‌ی آن جابه‌جایی قدرت از کلیسا به سلاطین و پادشاهان فرنگ و انزوای کلیسا و ارکان آن در عرصه‌ی مناسبات قدرت در اروپا بود. شوشتری که نقش حکما و دانشمندان را در غلبه‌ی پادشاهان بر کلیسا بسیار کلیدی می‌داند. از جدال‌های کلامی–سیاسی آن زمان اروپا که آرای «حکما و دانشمندان» فرنگستان را در تقابل با مبانی فکری و کلامی کلیسا قرار می‌داد، آگاهی نداشت و در تبیین فرآیند تحولات مربوط به استقلال پادشاهان و سلاطین اروپایی از کلیسا و شکل‌گیری دولت‌های جدید به بیان گوشه‌هایی از لایه‌های ظاهری و مشهورات این تحول اشاره می‌کند.
«حکما و دانشمندان» به عنوان ارکان اصلی تحولات اروپا پس از اجرای «اکثری از قوانین» متوجه «انتظام سلطنت» شدند چرا که تا آن زمان «حکمرانی بالاستقلال و الانفراد» بود و به این خاطر «هر روزه یکی معزول و دیگری به غلبه مسلط می‌شد و بسی مفاسد و خون‌ریزی» که از «لوازم تغییر سلطنت بود» رخ می‌داد از این رو با همراهی «پادشاه آن عصر» با حکما و دانشمندان که خود نیز «حکیم دانشمند و در اکثری از آرای پسندیده با حکما شریک بود»، «آخر الامر هه را رأی بدین قرار گرفت که پادشاه را مسلوب الاختیار کنند.»[8] بر اساس این رأی با مضبوط شدن «قوائم سلطنت» به سه امر «پادشاه و امرا و رعایا» ساز و کار جدیدی در اداره حکومت انگلستان پدیدار شد:
«بعد از سلب اختیار از پادشاه قوائم سلطنت را به سه امر مضبوط ساختند: پادشاه و امرا و رعایا. بدین نحو که هر گاه امری از امور عظیمه اتفاق افتد مادام که این سه فرقه یک رأی نزنند آن کار صورت نگیرد. خانه‌ای بسیار عالی در پایتخت بنا نهادند و به شورا و خانه مشورت موسوم ساختند و به رعایای بلد و ملوک تمامی قلمرو پیغام دادند که رعایای هر شهر و قصبه از جانب خود هر که را سزاوار دانند وکیل کنند که در پایه سریر سلطنت حاضر باشد تا کارها به مشورت همگی انجام یابند.
رعایا بدین گونه وکیل از جانب خود مقرر کنند که همه در یک جا مجتمع شوند. بزرگان شهر یا آن ده اسامی جمعی را که لیاقت این کار را دارند به هر واجد عرض نمایند. او هر که را بپسندد، اسم او را در کاغذی نوشته دهد. همه راجع نمایند و حکم بر غالب کنند. کسی را که اغلب رعایا پسندیده‌اند به آن کار مأمور سازند و به دارالسلطنه روانه کنند و زیاده بر هفت سال این خدمت را به کسی نگذارند. بعد از انقضای هفت سال، دیگری را معین کنند.»[9]
شوشتری پس از اشاره به شکل‌گیری نهاد پارلمان در انگلستان و نحوه‌ی انتخاب نمایندگان آن با بیان نحوه‌ی اتخاذ تصمیم‌ها و تصویب قوانین در پارلمان به نقش نمایندگان در این فرآیند اشاره می‌کند: «و هر گاه امری اتفاق افتد از جنگ یا صلح با جماعتی یا امداد کسی به زر یا لشکر و امثال ذلک، وزیران مطلب را به پادشاه عرضه دارند. پادشاه در روزی معین به احضار سران و سرکردگان و تمامی امرای خرد و بزرگ و وکلای رعایای جمیع بلدان و قصبات در آن عالی خانه فرمان دهد وخود نیز در آن خانه رود و به جایی بلند که به جهت نشیمن او ساخته‌اند قرار گیرد و آن امر را از همگی سؤال کند.
امرا و وکلا هر که هر چه به خاطر رسد و صلاح مملکت را بدان داند در کاغذی نویسد. پس همه را ملاحظه نمایند و حکم بر غالب کنند. و اگر نصف آن مردم به یک رأی و نصفی دیگر رأیی علی‌حده اندیشند، پادشاه مختار است، به هر طرف که میل کند آن رأی منقح شد، هر چه خرج آن کار شود رعایا از طیب خاطر دهند و عذر نیاورند. پادشاه و امرا نیز به قدر حصه خود در خرج آن کار مدد کنند. امری مختلفٌ فیه نیست که کسی بر آن ایستادگی نماید.»[10]
شوشتری در کنار توجه به تحولات سیاسی در اروپا و شکل‌گیری نهادهای جدید ناشی از آن با اشاره به برخی پدیده‌های جدید دیگر در انگلستان نظیر روزنامه‌ی[11] بیمه[12] کمپانی[13] و طریقه‌ی شکل‌گیری و کارکرد آن‌ها نسبت به تحولات علمی دوران جدید نیز بی‌تفاوت نیست. وی با ارائه‌ی تاریخ مختصری از تحولات علمی اروپا در دوران جدید در فیزیک، ریاضی، نجوم و هندسه به تمجید و تعریف از یافته‌های علوم جدید می‌پردازد.
برای نمونه شوشتری با اطلاعاتی که از پزشکی جدید و ابزار و ادوات آن کسب کرده بود و یا به عینه نمودهای آن را در هندوستان دیده بود در خصوص پیشرفت اهل اروپا در «امر طبابت» با حیرت تمام می‌نویسد: «و امر طبابت را به جایی رسانده‌اند که ید بیضای موسوی و دم جانبخش مسیحایی دارند، خاصه در جراحی که یکی از فنون طبابت است مسلم آفاق و در کل جهان طاق‌اند. آلاتی که در طبابت و جراحی به کار آیند به مثابه‌ای درست شده‌اند که عقل دوربین از دیدن آن‌ها خیره گردد.»[14]
نگارنده‌ی ذیل التحفه علی‌رغم اشاره‌های فراوانی که در خصوص پیشرفت‌های اروپاییان و به خصوص انگلیس‌ها در دوران جدید دارد به عنوان یکی از نخستین افرادی که در یک مکتوب به شرایط جدید شکل گرفته در اروپا اشاره می‌کند، قادر به فهم صحیح این تحولات نیست.
قیاس میان دست‌آوردهای علمی دوران جدید و یافته‌های علمی قدیم توسط شوشتری و دیدن هر دوی این‌ها در یک راستا شاهد مناسبی به منظور انعکاس درک وی از تحولات جدید و فهم تفاوت‌های آن با نظم و سامان قدیم است: «سیصد سال است که به درستی امور دنیوی و تدبیر مدن مشغول‌اند، در این یک ‌دمه‌ی فرصت چه قدر توان نوشت و ایشان را صرف این که این مقدار که همه‌ی فرنگیان و چیناویان در این عرض مدت به درستی معیشت و تدبیر مدن کوشیده‌اند، به یکی از هزار آنچه یونانیان درست کرده بودند پی نبرده‌اند و اگر کتب حکمی ایشان، در عهد خلیفه‌ی دوم در جزیره‌ی اندلس یا اسکندریه سوخته نشده بود، این همه صرف فکر ضرور نبود و این عالم گلزار می‌نمود.»[15](*)

پی‌نوشت‌ها:

[1].طباطبائی، دیباچه ای بر انحطاط ایران، ص 243
[2].میر عبداللطیف خان شوشتری، تحفة العالم و ذیل التحفة، صمد موحد،( تهران: طهوری، 1363)، ص 242
[3].همان جا
[4].همان جا
[5].همان، ص 275
[6].همان، ص 252
[7].این سر رشته منتظم بود تا در سنه 900 ه( 1495-1494 م) حکما و دانشمندان در تمام یورپ وفرنگستان، خاصه در انگلستان، به وجود آمدند وحکمت رواج یافت. پادریان حکما را مورد طعن ولعن و صرف اوقاتشان به استیصال آنها بود وبه سبب قوانین که گذاشته بودند امری از پیش نمی رفت. حکمای انگلستان از سلوک پادریان به ستوه آمده، مزاج پادشاه را از پاپا و پادریان منحرف و آن عظمتی که این فرقه را در نظر او بود به ادله و براهین حکمی خوار و حقیر کردند. پادشاه وکلای پاپا را مقید و محبوس و اموال و املاکی که داشتند همه را ضبط و به سه حصه مساوی تقسیم کرد. حصه ای خود گرفت و دو حصه دیگر را به رؤسا و لشکریان و پادریان مملکت خویش داد، و فرمود انجیل را به زبان انگریزی ترجمه کنند تا حاجت به پادریان پاپائی نماند، و چنان کردند. آنگاه پادریان را از حبس برآورده اخراج البلد فرمود. این خبر جانگداز که به سمع پاپا رسید، فوجی بی کران از رجاله و ایلجاری گسیل، و از سلاطین دیگر نیز مدد خواسته، خود با افواج بیحد و مر و جمعی از سلاطین که به مدد او برخاسته بودند به شوکتی تمام رو به انگلستان آمدند. و در تمامی فرنگ ولوله و غوغا درافتاد و در انگلن فزع اکبر برخاست. آناً فآناً مردم مترصد نزول عذاب بودند. رؤسای انگلیسیه به استظهار حکما پشت گرم و قویدل، به اطمینان عامه پرداخته به مقابله برآمدند.این قضیه سال ها به طول انجامید و خلق بیشمار از طرفین از لباس هستی عاری گردید و همچنان هر دو جانب به اصرار و لجاج بودند و استیصال یکی دیگری را میسر نبود. سلاطین دیگر به ملاحظه این احوال که بر انگلستان و پادشاه ایشان غضب آسمانی نرسید، بلکه روز به روز قویتر گردید و پاپا را نیز از غیب مدد نمی رسد، در اعتقادات آنها فتور و از اعانت و امداد او قصور نمودند. هر کس سر خویش گرفته به ملک خود رفت و نخستین کاری که به مملکت خود کرد ملوک پادشاه وجود آن طبقه مخصوص مجالس مناکحات یا تجهیز و تدفین اموات است و از پاپا تا حال هم در روم کهنه اسمی باقی است، به نوشتن ادعیه و بخشیدن بهشت و دوزخ به مردم اشتغال دارد و در زمره مستحقین است. بی اعتباری پادریان، در افتادن پاپا و فرو نشستن آنهمه قضایا و علو مرتبه حکما و دانشمندان در تمام فرنگستان و بی پرده شدن مردن بطور طبیعیین در سنه 940 هجری دست داد و بادی در این کارها جماعت انگلیسیه شدند. اکنون تمامی فرنگیان پیروی حکما کنند و در امر مذهب پرده ای دارند. در کلیساها ناقوس زنند و هفته ای یکبار روز یکشنبه عوام و فرومایگان به معابد روند، پادریان نیز حاضر شوند و زنان را موعظه کنند. حکما و رؤسا به وحدانیت خدای احد اقرار کنند و باقی اصول را از رسالت و معاد غیر هما مانند نماز و رفتن به کلیسا همه را افسانه دانند.
[8].شوشتری، همان، ص 276
[9].همان جا
[10].همان، ص 277
[11].همان، ص 263
[12].همان،ص 289
[13].همان، ص 286
[14].همان، ص 296
[15].همان، ص 315

منبع:برهان