گفت‌وگو با حجت‌الاسلام دکتر محسن الویری
۲۱ رمضان سال ۴۰ ه.ق، امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در اثر ضربه‌ی شمشیر ابن ملجم مرادی به شهادت می‌رسند. اگرچه ابن ملجم از خوارج بود، اما تمام جبهه‌ی مقابل حضرت خوارج نبود. «امیرالمؤمنین با سه گروه روبه‌رو شد: قاسطین، ناکثین و مارقین، آن کسانى که ظلم کردند، آن کسانى که بیعت را شکستند، آن کسانى که از دین خارج شدند.» سؤال این‌جا است که چرا جامعه‌ی معاصر حضرت و حتی برخی اصحاب ایشان در این رویارویی اشتباه کردند؟ رهبر معظم انقلاب، «ضعف تحلیل» را دلیل این امر می‌دانند:
«اگر ملتى قدرت تحلیل خودش را از دست بدهد، فریب و شکست خواهد خورد ... اصحاب امیرالمؤمنین، آنهایى که دل او را خون کردند، همه مغرض نبودند، اما خیلى از آنها -مثل خوارج- قدرت تحلیل نداشتند ... شاخص را گم مى‌کردند.»
در گفت‌وگویی با حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر محسن الویری، عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم علیه‌السلام به بررسی دلایل و تأثیرات «ضعف تحلیل» در جامعه‌ی معاصر حضرت امیر علیه‌السلام پرداختیم.
در این گفت‌وگو می‌خواهیم به میزان قدرت تحلیل نزد اصحاب و جامعه‌ی امیرالمؤمنین بپردازیم. اما می‌خواهیم با این سؤال شروع کنیم که به نظر شما نسبت بین دین‌داری و قدرت تحلیل پدیده‌های سیاسی و اجتماعی چیست؟ یعنی آیا می‌توان دین‌دار بود ولی تحلیل نداشت یا خیر؟ لزوماً دین‌داری همراه با قدرت تحلیل است؟
اگر قرار است دین نسبت به مسائل معنوی و عبادی و پرسش‌های اندیشه‌ای و نگاه انسان به عالم هستی پاسخ داشته باشد و هم‌چنین درباره‌ی چگونگی زیست اجتماعی و سیاسی انسان نظر بدهد، دین‌دار نیز باید به تبعیت از آن نسبت به همه‌ی این موارد موضع داشته باشد. بنابراین از جنبه‌ی نظری می‌توانیم بگوییم که دین‌داری کامل به همه‌ی این ابعاد انسان توجه دارد.
در عمل اما می‌دانیم که همه‌ی انسان‌ها از ظرفیت‌های یکسان برای عمل به آموزه‌های دینی برخوردار نیستند، همان‌طور که انسان‌ها در زندگی اجتماعی غیر دینی استعدادها و توانایی‌های مختلف دارند در مسأله‌ی دین‌داری نیز همین‌طور است و همه از استعداد یکسان برخوردار نیستند.
این تفاوت ظرفیت انسان‌ها سبب می‌شود که همه‌ی دین‌داران الزاماً از درک سیاسی و اجتماعی یکسان برخوردار نباشند. باید بین دو مفهوم تمایز قائل شویم، این باور که کسی می‌تواند دین‌دار باشد و از اساس بگوید که من با این مسأله‌ی اجتماعی کاری ندارم، این حرفی کاملاً نادرست است. این همان جدایی دین از سیاست و همان سکولاریسم است. انسان باید موضع داشته باشد. اما این‌که همه‌ی انسان‌ها از قدرت تحلیل یکسانی برخوردار باشند، این‌طور نیست. برخی اصلاً استعداد این کار را ندارند، برخی استعداد دارند، اما علاقه‌ای ندارند، برخی استعداد و علاقه دارند، ولی به هر دلیلی این کار برای آن‌ها اولویت ندارد. عده‌ای هم هستند که از سر وظیفه‌ناشناسی در این زمینه کوتاهی می‌کنند.
من به خاطر دارم در سال‌های اوایل پیروزی انقلاب، توفیق داشتم خدمت یکی از علمای بزرگ اخلاقی در تهران می‌رسیدم. اما این احساس را داشتم که ایشان نسبت به مسائل سیاسی و دفاع مقدس و امام قدس‌سره، آن‌گونه که ما انتظار داشتیم در صحنه نبود و حرف نمی‌زد. البته در حاشیه در صحبت‌های خود گاهی اوقات اشاراتی داشتند اما توقع ما بیشتر بود. خدمت آیت‌الله مهدوی کنی رسیدم و کسب مشورت کردم و گفتم که ایشان از نظر اخلاقی خیلی مؤثر هستند اما اهل موضع‌گیری و تحلیل نیستند. ما چکار کنیم؟ برویم یا نرویم؟ ایشان فرمودند که این دو نکته را تفکیک کنید یعنی بروید از محضرشان بهره‌مند شوید اما اختیار خود را دست ایشان ندهید و انتظار بینش همه‌جانبه را نداشته باشید.
پس این عدم داشتن تحلیل مناسب در بین بزرگان دین‌دار و خواص هم می‌تواند اتفاق بیفتد؟
بله، شما ببینید افرادی مثل امام قدس‌سره جامعیت در همه‌ی جنبه‌های علمی، اخلاقی، فلسفی، عرفانی، فقهی و اصولی داشتند و در صحنه حضور داشتند. به همین خاطر رهبر معظم انقلاب هم بارها فرمودند که امام قدس‌سره را همه قبول دارند و امام قدس‌سره یک شاخص است. شاخص از این نظر بود که کسی که میل عرفانی دارد گمشده‌ی خود را در امام قدس‌سره پیدا می‌کند، کسی که گرایش سیاسی دارد گمشده‌ی خود را در امام قدس‌سره می‌یابد، کسی که گرایش فلسفی دارد، گمشده‌ی خود را در امام قدس‌سره مشاهده می‌کند، کسی که پایبند فقه است هم گمشده‌ی خود را در وجود حضرت امام قدس‌سره می‌یابد. شاخص بودن امام بر همین مبنا است. امام قدس‌سره یک دین‌داری تمام‌عیار و همه‌جانبه داشتند.
اما از طرفی هم -که من نمی‌خواهم کسی را محکوم به سوء نیت کنم- افرادی وجود دارند که گاهی از سر ناتوانی و گاهی از سر عدم علاقه و گاهی از سر عدم تشخیص اولویت و... این بی‌تحلیلی یا تحلیل نادرست برایشان اتفاق می‌افتد. ما دین‌داری‌هایی را که در آن‌ها بینش سیاسی وجود نداشته باشد دین‌داری ناقص می‌دانیم.
اما به هر حال فقدان تحلیل و بینش درست، ممکن است به جریان حق ضربه بزند؟
بله، حتماً این‌طور است. به همین خاطر حتی آن‌هایی که خودشان بینش ندارند، نیازمند یک راهبر هستند تا در مسیر درست حرکت کنند. ما باید بکوشیم تا نسبت به مسائل جامعه‌ی خود حساس باشیم. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید اگر کسی شب را صبح کند و اهتمام به امور مسلمین نداشته باشد «لیس بمسلم»، یعنی او مسلمان نیست. یا جایی فرمودند: «العالم بزمانه لا تهجم علیه اللوابس» این شبهات و اندیشه‌های رنگارنگ و گوناگون بر کسی که زمان‌شناس باشد هجوم نمی‌آورد. جایی دیگر فرمودند عالم در برابر بدعت‌ها باید علم خویش را اظهار کند، خوب باید بدعت‌ها و علم دین را بشناسد تا بتواند علمش را اظهار کند. بنابراین بی‌تردید عدم بینش درست، پیامدهایی دارد.
در جایی حضرت آقا می‌فرمایند افرادی که در کنار حضرت امیر علیه‌السلام بودند و بعضاً مشکلاتی هم برای ایشان به وجود آوردند، این‌ها لزوماً افراد غیردین‌دار و غیر مؤمن نبودند اما قدرت تحلیل نداشتند، این مسأله در چه برهه‌هایی و به چه شکلی به روند کاری که حضرت امیر علیه‌السلام پیش می‌بردند ضربه زد؟
امیرالمؤمنین علیه‌السلام در تمام مقاطع زندگی، پس از رحلت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله تا لحظه‌ی شهادت، با این مسأله روبرو بودند. در تمام این دوره‌ها ما رد پایی از این را می‌بینیم که فهم و تحلیل درست نداشتن مردم چطور پیامدهایی منفی را برای آن حضرت ایجاد کرد.
مشهور است که معمولاً در دوران خلافت امیرالمؤمنین علیه‌السلام سه رویداد بزرگ یعنی جنگ‌های جمل و صفین و نهروان را به عنوان رویدادهای زمان حضرت ذکر می‌کنند، اما یک رویداد چهارم به نام «غارات» داریم. اهمیت پدیده‌ی غارات اتفاقاً به نظر بنده بیشتر از موارد قبلی است، چون این مسأله بود که نهایتاً جامعه را به این سمت‌وسو که خلافت به دست معاویه بیفتد سوق داد. ما در هر چهار رویداد شاهد هستیم که چطور ضعف بینش‌ها و تحلیل‌ها همواره مثل یک ریسمانی دست و پای امیرالمؤمنین علیه‌السلام را می‌بندد و مانع از این می‌شود که حضرت بتوانند کار خود را انجام دهند.
مثلاً در ماجرای جنگ جمل می‌بینیم که اطرافیان امیرالمؤمنین علیه‌السلام، آن حضرت را از مواجهه با اصحاب جمل بازداشتند و به آن حضرت توصیه می‌کردند که شما خودتان را با افرادی مانند طلحه و زبیر درگیر نکنید. در خطبه‌ی ششم نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین علیه‌السلام به این موضوع پرداخته‌‌اند. حضرت در این خطبه می‌فرمایند که «وَ اللَّهِ لَا أَکُونُ کَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ حَتَّى یَصِلَ إِلَیْهَا طَالِبُهَا وَ یَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا» یعنی من مثل کفتاری نیستم که همین‌طور آهنگی خوانده شود و به خواب برود و فریب بخورد. بعد از جنگ جمل هم می‌بینیم که آن حضرت در چندین جا این سخن را در مذمت مردم بصره بر زبان می‌آورند که فریب طلحه و زبیر را خوردند و در کنار آن‌ها ماندند. امیرالمؤمنین از ضعف تحلیل و بینش مردم شکایت می‌کنند که این جهل بینش شما سبب شد که این جنگ به پا شود.
ما همین بحث را در جنگ صفین مشاهده می‌کنیم. در این جنگ هم امیرالمؤمنین علیه‌السلام چندین جا شکایت و گله دارند، از جمله وقتی که نخستین نشانه‌های ورود سپاهیان معاویه به مرزهای حکومت حضرت پدیدار شد، آن عبارت معروف «یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ» را گفتند که بخشی از خطبه‌ی ۴۱ نهج‌البلاغه است. حضرت فرمودند نام شما مرد است اما سیرت شما مردانه نیست. همچنین در خطبه‌ی ۲۷ نهج‌البلاغه بیان می‌کنند «حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ» اندیشه‌های شما اندیشه‌هایی کوتاه مانند خردسالان است و عقل‌های شما عقل‌های کمی است. این بیان ایشان خطاب به مردم کوفه است که آن‌ها را برای حضور در مقابل سپاهیان معاویه فرا می‌خوانند.
حضرت در جای دیگری در خطبه‌ی ۴۱ نهج‌البلاغه که مربوط به جنگ صفین است این مطلب را مطرح می‌کنند که مردم به جایی رسیدند که حق و باطل را در هم آمیخته می‌بینند. حضرت می‌فرمایند که ما اکنون در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که مردم به حیله و نیرنگ، زیرکی می‌گویند. «وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فِی زَمَانٍ قَدِ اِتَّخَذَ أَکْثَرُ أَهْلِهِ اَلْغَدْرَ کَیْساً»، مردم نیرنگ را کیاست می‌دانند، «وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِیهِ إِلی حُسْنِ الْحِیلَةِ» و جاهلان را اهل تدبیر می‌خوانند. این جا هم حضرت به صراحت از این‌که مردم قدرت تشخیص و تحلیل ندارند گله دارند.
خوارج هم از گروه‌هایی هستند که حضرت به کرات و فراوان درباره‌شان سخن گفته‌اند و از عدم بینش صحیح آنها گلایه کرده‌اند. از جمله در خطبه‌ی ۳۵ نهج‌البلاغه بیان می‌کنند که «فَإِنَّ مَعْصِیَةَ اَلنَّاصِحِ اَلشَّفِیقِ اَلْعَالِمِ اَلْمُجَرِّبِ تُورِثُ اَلْحَسْرَةَ» سرپیچی کردن و سر باز زدن از کسی که خیرخواه و دوستدار شماست و عالم و آگاه است و تجربه دارد موجب حسرت شما خواهد شد. همین‌طور هم شد و پشیمانی در ماجرای حکمیت اتفاق افتاد. در ادامه می‌فرمایند: «قَدْ کُنْتُ أَمَرْتُکُمْ فِی هَذِهِ اَلْحُکُومَةِ أَمْرِی»، من راه را به شما نشان دادم، اما شما به مثابه یک انسان جفاکار با من مخالفت کردید.
پدیده‌ی غارات را که اشاره کردید توضیح می‌دهید؟
ابو اسحاق محمد بن ثقفی متوفی ۲۸۳ کتابی به نام «الغارات» دارد که مربوط به ماجرای غارات یعنی مجموعه حملاتی که بعد از ماجرای صفین و حکمیت به سرزمین‌های تحت حکومت حضرت شده است می‌باشد. معاویه افرادی را می‌فرستاد که به منازل و اموال مؤمنین در این سرزمین‌ها حمله می‌کردند و هدف آن‌ها اثبات ناتوانی امیرالمؤمنین علیه‌السلام در اداره‌ی جامعه و سوق دادن مردم به سوی معاویه بود. مهم‌ترین این حملات را فردی به نام بُسر بن‌ابی ارطاة انجام داد که شهر را غارت می‌کرد و برمی‌گشت و جنایات زیادی انجام می‌داد. امیرالمؤمنین علیه‌السلام وقتی در خطبه‌ی ۲۵ به ماجرای بسر بن‌ابی ارطاة اشاره می‌کنند می‌فرمایند: «أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ الْیَمَنَ» شنیده‌ام که بسر به یمن حمله کرده است، «وَإِنِّی وَاللهِ لأظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ سَیُدَالُونَ مِنْکُمْ بِاجْتِمَاعِهمْ عَلَى بَاطِلِهمْ، وَتَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُم» حضرت می‌فرمایند که من پیش‌بینی می‌کنم که این جماعت آینده را در دست خواهند گرفت، به خاطر این‌که در مسیر باطل خود هم‌گرا و منسجم هستند و وحدت دارند، اما شما در مسیر حقی که قرار دارید واگرا و غیر منسجم هستید. حضرت ادامه می‌دهند که «وَبِمَعْصِیَتِکُمْ إِمَامَکُمْ فی الْحَقِّ» شما در مقابل امام حق خود نافرمانی و سرپیچی می‌کنید، تبعیت و تابعیت ندارید، ولی آن‌ها امام باطل خود را که آن‌ها را به جهنم خواهد برد اطاعت می‌کنند و تابع او هستند: «وطاعتهمْ إمامهُمْ فی الباطل»
به نظر شما علت این بی بصیرتی و نداشتن تحلیل درست از وقایع چه بوده است؟
به چندین دلیل و نکته می‌شود اشاره کرد،
عامل اول این‌ بود که بعد از رحلت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله تا روی کارآمدن امیرالمؤمنین علیه‌السلام یک اندیشه‌ی مبرا از جهل و خطا و برخوردار از عصمت بر جامعه‌ی دینی حاکم نبود. وقتی که انتقال درست اطلاعات دینی به مردم صورت نگیرد، در چنین فضایی هرچیزی امکان دارد رخ بدهد. در پرتو نور است که می‌توان تشخیص درست داشت، اگر نور نباشد، خیلی چیزها در همدیگر آمیخته می‌شوند و خیلی از گوهرها سنگریزه جلوه می‌کنند و خیلی از سنگریزه‌ها گوهر جلوه خواهند کرد. در این خلأ ۲۵ ساله، اندیشه‌های نادرستی در میان مردم رواج یافت و این افکار ذره ذره رشد کرد. وقتی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام در مسند قرار گرفتند و خواستند جامعه را اداره کنند، تن بیمار این جامعه، عوارض خود را نشان داد و قاسطین و مارقین و ناکثین شکل گرفتند. بنابراین این اندیشه‌ها یک‌باره در جامعه پیدا نشده بود.
عامل دوم «هوا و هوس‌ها» بود. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در خطبه‌ی ۵۰ نهج‌البلاغه عبارتی دارند که «انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تبتدع» همانا آغاز پدید آمدن فتنه‌ها هواپرستی و بدعت‌گذاری در احکام آسمانی است.
عامل سوم که به صراحت از سوی امیرالمؤمنین علیه‌السلام بیان شده است، «آمیختگی حق و باطل» است، حضرت باز در خطبه‌ی ۵۰ می‌فرمایند: «فَلَوْ اَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلى المُرتادینَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدینَ» اگر باطل و حق صریح و بى‌شائبه وسط میدان بیایند، اختلافى باقى نمی‌ماند، همه‌ حق را دوست دارند و همه از باطل بدشان مى‌آید، اما وقتی حق و باطل در هم آمیخته شدند، فرصتی برای شیطان پدید می‌آید که بیاید دوستان خود را در این میان پیدا کند و بر ‌آ‌ن‌ها مسلط شود.
عامل چهارم در این زمینه نوعی «دنیاخواهی به نام دین» است. در جامعه‌ی دینی الزاماً همه‌ی آن‌هایی که مخالف حق واقعی هستند، لباس باطل بر تن نکرده‌اند و آشکارا پنجه در چهره‌ی حق نمی‌اندازند. حضرت در خطبه‌ی ۳۲ نهج‌البلاغه مردم را به پنج دسته تقسیم می‌کنند. در این تقسیم‌بندی گروه سوم را گروهی می‌گویند که «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَطْلُبُ الدُّنْیا بِعَمَلِ الْآخِرَةِ» این گروه، دنیاگرا و دنبال دنیا هستند، اما رفتار آن‌ها رفتار آخرت‌گرایانه است و با زبان دین حرف می‌زنند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این خطبه می‌فرمایند که چنین افرادی جایی که لازم باشد تن‌پرور و جایی که لازم باشد آسوده‌خاطر هستند و جایی که لازم باشد خیلی اهل حضور جدی اجتماعی نیستند، ولی در عین حال با یک زیور دروغین خود را مثل یک انسان مجاهد فی سبیل الله می‌آرایند. یعنی کارها و مقاصد دنیایی و حتی گناهانشان را به نام خدا، پیامبر، انقلاب، ولایت و رهبری انجام می‌دهند.
عامل پنجم «جهل» است. جهل می‌تواند مردم را به ضعف تحلیل بکشاند و موجب درهم‌ریختگی فکری مردم شود. در این زمینه مثالی در خطبه‌ی ۷۹ نهج‌البلاغه آمده است. معروف است که وقتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌خواستند به جنگ خوارج بروند، شخصی آمد و به حضرت گفت من از طریق علم نجوم تشخیص دادم که زمان برای حرکت، زمان خوبی نیست. حضرت با او صحبت کردند و تصریح کردند که باید نگاه خرافی را کنار گذاشت.
برای رفع این آفت و تصحیح تحلیل مردم چه باید کرد؟ امیرالمؤمنین چه اقداماتی داشتند؟
امیرالمؤمنین از یک روش واحد استفاده نکردند. حسب این‌که خاستگاه این ضعف تحلیل‌ها چه بوده است، متناسب با آن برخورد داشتند. در یک جایی روش ایشان صرفاً برهانی و گاهی این برهان آمیخته با اقناع است و گاهی همراه با یک نوع شماتت و سرزنش. گاهی هم از این شماتت‌ها دور است و گاهی هم سکوت است. البته وجه تبیینی و روشن‌گرایانه در همه جا وجود دارد. شاید درجه‌ی آن کم و زیاد باشد اما وجود دارد تا موضوع اگر هم برای مخاطب آن روز روشن نشود، برای آیندگان معیاری را به دست بدهد و بتواند آن‌‌ها را در موارد مشابه هدایت کند.
مثلاً در جایی حضرت می‌فرمایند که یکی از روش‌ها پناه بردن به علم و بهره‌گیری از سرچشمه‌های علم و دانش است، «فبادروا العلم من قبل تصویح نبته» قبل از این‌که بوته و نهال علم خشک شود، به سوی علم بروید. یک روش دیگر رفتن به سراغ کسانی است که در عمل حقانیت آن‌ها اثبات شده و به آن‌چه خود می‌گویند عمل کرده‌اند: «یا ایها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعذ» فرصت آزمون و خطا در امور مهم و حوادث اجتماعی نیست. از آن چشمه‌ای آب بنوشید که هیچ کدورت و هیچ آلودگی در آن به چشم نمی‌خورد و زلال زلال است و زلال بودن آن را به عینه می‌بینید.
یک نکته‌ی دیگر این است که انسان واقعاً در درون خویش حق‌طلب و حق‌مدار باشد. دنبال این باشد که حق را بیابد. اگر کسی واقعاً حق‌مدار باشد، حق خودش را به او نشان خواهد داد و او حق را پیدا خواهد کرد. حق از او پنهان نخواهند ماند. حضرت در آغاز خطبه‌ی ۱۰۵ نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «أَلاَ إِنَّ أَبْصَرَ الأَبْصَارِ مَا نَفَذَ فِی الْخَیْرِ طَرْفُهُ! أَلاَ إِنَّ أَسْمَعَ الأَسْمَاعِ مَا وَعَى التَّذْکِیرَ وَ قَبِلَهُ» انسان با چشم نگاه می‌کند اما آن بصیرتی که از او انتظار می‌رود، فقط بصیرت با چشم نیست، بصیرترین نگاه‌ها در این‌ جا آن نگاهی است که واقعاً به سوی خیر امتداد پیدا کند. اگر گوش واقعاً به دنبال حق باشد، صدای حق به گوش او خواهد رسید.
راهکار دیگر هم که مطرح می‌شود ایجاد فضا برای طرح و نقد آراء است. تعداد خطبه‌ها و نامه‌های نهج‌البلاغه مربوط به سه حادثه‌ی مهم جنگ جمل و نهروان و صفین که تعداد آن‌ها کم نیست نشان می‌دهد امیرالمؤمنین علیه‌السلام در حد بسیار وسیعی در کنار مسائل نظامی برای مسأله‌ی روشنگری وقت گذاشته‌اند.
.منبع: پایگاه حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری(مدظله العالی)