نویسنده: محمد حسین قربانیان




 

مروان بن محمدبن مروان(مروان دوم)

مروان بن محمد بن مروان بن حکم بن ابی العاص بن امیة بن عبدشمس معروف به ابو عبدالملک

مروان بن محمد آخرین خلیفۀ اموی است که با او بیعت شد. بعد از مرگ یزید سوم وارد دمشق شد و ابراهیم بن ولید را از خلافت خلع کرد و در نیمۀ صفر سال 127 هجری بر تخت نشست .وی به مروان الجعدی معروف بود چرا که مربّی او جعد بن درهم نام داشت.مروان فری صبور بود که با طمأنینه به سرکوب کردن شورشیان پرداخت.

اولین خطری که مروان با آن مواجه بود صف بندی های امویان بر علیه خودشان بود وهولناک ترین نتیجۀ این درگیری داخلی،تقابل دو شاخۀ یمنی و قیسی(اعراب شمالی) با یکدیگر بود. در این میان قبایل یمنی به شدت در مقابل مروان موضع گرفتند وقبایل قیسی(شمالی) طرفدار او بودند.
این درگیری ها باعث شد تا شام و بالتبع ان حکومت اموی دچار هرج و مرج و اغتشاش شود.مروان تلاش کرد تا اعتماد را به مردم بازگرداند و از آنها دلجویی کند،لذا وقتی خلیفه شد به مردم گفت خودتان هر شخصی را که دوست دارید برای فرمانداری در سرزمین خودتان انتخاب کنید.اهل دمشق ، زامل بن عمرو جیرانی را انتخاب کردند،اهل حمص عبدالله بن شجرة الکندی ،اهل اردن ولید بن معاویة بن مروان، و اهل فلسطین ثابت بن نعیم جذامی را برگزیدند. این حرکت مروان حرکت هوشمندانه ای بود چرا که هم از قبایل قیسی وهم یمنی در اسامی حاکمان به چشم می خوردند.مروان با اینکه با ثابت بن نعیم جذامی،مشکل داشت اما او را بخشید وبرای فرونشاندن فتنه قبول کرد که حاکم فلسطین شود.مروان بعد از اینکه اوضاع را در شام به طور نسبی مرتب کرد به حرّان نقل مکان کرد وآن جا را به عنوان پایتخت انتخاب کرد.
او فکر می کرد حرّان گزینۀ بهتری به عنوان پایتخت است چون حرّان مقرّ قبایل قیسی بود اما این انتقال جایگاه یمنی ها را در دمشق مستحکم کرد. وی سعی کرد تا مدعیان اموی را دور خود جمع کند از همین رو زمانی که ابراهیم بن ولید(خلیفۀمخلوع) و سلیمان بن هشام نزد او آمدند آنها را پذیرفت و این دو نفر با مروان بیعت کردند.
مروان بن محمد با این اقدامات تلاش کرد تا خلافت خود را تثبیت کند و در این مدت شام به آرامش نسبی رسید اما این آرامش بیشتر به آرامش قبل از طوفان شبیه بود.لذا پس از مدتی اخبار قیام و شورش ها از هر طرف به مروان رسید.

قیام مردم حمص(127 هجری)

اهالی حمص ابتدا با مروان دوم بیعت کردند و با او به دمشق آمدند اما پس از مدتی بر علیه او خروج کردند.به احتمال زیاد علت اصلی شورش در حمص اختلافات شخصی بود.در واقع ثابت بن نعیم جذامی یکی از حکام شام،از زمانی که مروان استاندار ارمنستان بود، با او اختلاف داشت و مروان برای فرونشاند آشوب ها او را حاکم فلسطین کرده بود.و گویا شرایط بگونه ای بود که اختلاف میان این دو نفر حتمی می نمود.در نتیجه ثابت ، قبایل یمنی ساکن حمص را بر علیه مروان تحریک کرد و سپس رهبری آنها را به عهده گرفت و مخالفت خود را علنی کرد.اهالی حمص از کلبی ها در خواست نیروی نظامی کردند و آنان هم به کمک آمدند.
مروان ابتدا سعی کرد تا از راه مذاکره و سازش قضیه را فیصله بدهد.اما مردم حمص دست بردار نبودند.در این هنگام مروان ناچار شد به جنگ انها برود و بعد از حوادث مهمی توانست بر آنها فائق بیاید و حصار شهر حمص را ویران کند.

قیام مردم غوطة(127هجری)

در حالی که مروان دوم مشغول سرکوب کردن شورش حمص بود،قیام دیگری در غوطه شکل گرفت آنها یک فرد یمنی به نام یزید بن خالد قسری را امیر خویش قرار دادند و دمشق را به محاصره در آوردند.مروان دو نفر از فرماندهانش را سمت آنها فرستاد.ابوالوردبن کوثر بن زفربن حارث و عمروبن وضاح دو فرماندهی بودند که هزاران نفر به سمت اهل غوطه لشگر کشدیدند.سپاه اموی مِزّه و روستاهای یمنی را به آتش کشیدند و یزید بن خالد را کشتند و سر زامل بن عمرو-والی دمشق- را برای مروان به حمص بردند.

قیام مردم فلسطین(127هجری)

تاکنون دانستیم که ثابت بن نعیم جذامی-والی فلسطین- نقش ویژه ای در تحرکات و شورش ها به شام داشت این بار ثابت بن نعیم شورش و قیام خودش را در فلسطین علنی کرد. مروان به سرعت عکس العمل نشان داد.او به فرمانده اش ابوالوردبن کوثر نامه نوشت و او را بعد از جنگ با مردم غوطه مأمور سرکوب قیام فلسطین کرد.ابوالورد به فلسطین رفت و در طی جنگی با ثابت بن نعیم سه تن از فرزندان ثابت را به اسارت گرفت.پس از آن حاکم جدید فلسطین که از جانب مروان معین شده بود، توانست ثابت بن نعیم جذامی را دستگیر کند و به مروان تحویل دهد.نام این حاکم رماحس بن عبدالعزیز بود.سرانجام مروان دستور داد تا ثابت بن نعیم و سه فرزندش را بکشند.

اغتشاشات در عراق:

حرکت خوارج:

وقتی سرزمین های شام پرچم مخالفت و جنگ را در مقابل مروان بن محمد بالا ببرد قاعدتاً در عراق تحرکات خطرناکتری علیه امویان صورت خواهد گرفت.عراق سرزمینی بود که به دشمنی با حکّام بنی امیه مشهور بود به خصوص از زمانی که شام به عنوان مرکز ممالک اسلامی معرفی شد.عراق به عنوان مرکزیت شیعه و مهد تحرکات خوارج مشهور شد.تعصب به سرزمین جزو هویت یک عراقی بود.همچنین عراقی نسبت به گرایش های شام به شدت حساسیت نشان می دادند.
اختلاف میان بنی امیه فرصتی برای خوارج ایجاد کرد تا بر علیه بنی امیه قیام کنند آنها قصد داشتند با وارد آوردن ضربات غیرقابل جبران به مروان بن محمد، به حکومت او پایان دهند.و این قیام خوارج با تحرکات قبلی آنها فرق داشت.چون خوارج همیشه تعداد محدودی را در اختیار داشتند اما این بار تعداد آن ها بسیار زیاد بود وگویی یک ملّت بود که بپا خواسته.
با این اوصاف به نظر می رسد خوارج بعد از نود سال فعالیت عقیدتی و انقلابی از لحاظ تعدا افزایش یافتند و از طبقات مختلف جامعه به آنها پیوستند.یکی از دلایل این افزایش،این بود که خوارج از یک حرکت دینی به یک حرکت سیاسی تغییر ماهیت دادند.وهرکس می توانست به جمع آنها بپیوندد و حتی اگر در عقائد با خوارج مشترک نبود و تنها نقطۀ اشتراک آنها عداوت و دشمنی با بنی امیه بود.
تحرکات خوارج بعد از قتل ولید دوم در سال 126 شدت گرفت و بیشتر فعالیت آنها در عراق و شبه جزیرۀ عربستان بود.تا جایی که آنها توانستند کوفه،بصره و حضرموت را تصرف کنند.اما مروان دوم توانست در جنگهای مختلف آنها را شکست بدهد و بر آنها غلبه کند.مروان آنها را از عراق بیرون کرد و سیطرۀ خودش را در حجاز و یمن بدست آورد.

حرکت شیعیان:

احتمالاً آخرین حرکت شیعه بر علیه حکومت امویان،قیام عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفربود که شیعیان کوفه دور او جمع شدند و با او برای خلافت بیعت کردند.عبدالله بن معاویه در محرم سال 127 هجری برای جنگ با اهل شام به حیره رفت اما در گیرودار جنگ،شیعیان او را رها کرده و از دورش پراکنده شدند و فقط قبیلۀ ربیعه و زیدی ها با او ماندند عبدالله بن معاویه ناچار شد به کوفه برگردد و سپاه اموی هم او را دنبال کرد تا اینکه در خیابان های کوفه جنگ سختی بین دو طرف در گرفت و والی اموی کوفه به عبدالله بن معاویه امان و اجازۀ عقب نشینی داد.عبدالله بن معاویه به فارس رفت و دوباره قیام خود را از سر گرفت این بار گروههای مختلفی به او پیوستند.موالی،بردگان،عباسیان،اموی هایی که با مروان بن محمد مخالف بودند،خوارجی که مروان بن محمد آنها را از موصل رانده بود، و هرکسی که طمع عطایاو مقام را داشت به عبدالله بن معاویه پیوستند و او قدرتمندتر از گذشته به صحنه بازگشت و واضح بود که هدف او از این کار تشکیل جبهۀ مقاومت در مقابل حکومت اموی بود و گروههایی که دور او را گرفته بودنداز لحاظ سیاسی هیچ وجه مشترکی با هم نداشتند مگر در عداوت با دستگاه اموی. وقاعدتاً چنین لشگری نمی توانست زیاد دوام بیاورد.در نتیجه در اواخر سال 129 هجری در مرواشاذان،شکست سختی از لشگر مروان دوم خورد و آرزوهای عبدالله بن معاویه نقش برآب شد وبه سیستان گریخت و به امید یاری ابومسلم به هرات رفت اما ابومسلم او را دستگیر و به قتل رساند.

ولایت عهدی پسران مروان دوم

در گیرودار شورشهای پیاپی، مروان فرصتی بدست آورد تا در دیرایّوب برای پسرانش عبیدالله و عبدالله بیعت بگیرد.او از این فرصت برای مصالحه در بین بنی امیه استفاده کرد و دو دختر هشام بن عبدالملک را به عقد دو پسرش درآورد و به قول ابن اثیر همه از این اتفاق راضی شدند.بنابر گفتۀ ولهاوزن، این ازدواج های مصلحتی یک حزب رسمی را در بنی امیه تشکیل داد وهمیشه مروان معتقد بود که می تواند صلح و سازش را به بنی امیه بازگرداند و بزرگان بنی امیه را دور خودجمع کند.غافل از اینکه حوادثی پیش می آید که مروان را مجبور به مقابله با عصیان و تمرّد می کند

شورشهای بنی امیّه

قیام عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز:

در واقع ضعفی که دامن امویان را گرفت،باعث شد تا هرکس خود را لایق خلافت بداند و برای کسب قدرت طمع کند.عبدالله بن عمربن عبدالعزیز حاکم عراق به مرکزیت کوفه بود وبه احتمال زیاد او تفکّرات استقلال طلبانه داشت چون زمانی که بر عبدالله بن معاویه غلبه کرد،خود را صاحب چنان قدرت ونیرویی دید که فکر کرد می تواند بر علیه مروان دوم قیام کند درنتیجه بیعتش را با مروان دوم شکست و در این قیام بر نیروی قبایل یمنی تکیه کرد.این قبایل یمنی در کوفه و حیره ساکن بودند و از نفوذ قبایل قیسی(شمالی)ناخشنود.
مروان دوم در ابتدا فکر می کرد که قیام عبدالله نمی تواند مشکل حادّی را ایجاد کند لذا در ابتدا توجه چندانی به این امر نکرد.اما بعداًمتوجه شد که حاکم سابقش در عراق قصد توسعۀ جنبش را دارد و قیام او به مشکلی جدّی تبدیل شده است.وی لشگری را به فرماندهی یکی از مردان نامی قیسی ها به نام نضربن سعید الحرشی روانه کرد.بین دو سپاه جنگ هایی رخ داد که بیشتر به درگیری های

قیام سلیمان بن هشام

اعتقاد مروان دوم بر این بود که مسامحۀ او با پسران هشام بن عبدالملک باعث آرام شدن فضای سیاسی شام می شود و فکر می کرد با این کار موقعیتش در شام تثبیت شده است. لذا وقتی لشگری را برای جنگ با خوارج عراق به رهبری ضحاک بن قیس شیبانی فرستاد.سلیمان بن هشام هم در آن لشگر حاضر بود سلیمان در رصافّه از مروان اجازه گرفت تا در آنجا استراحت کند و پس تجدید قوا به او بپیوندد و مروان هم به او اجازه داد. مروان برای نظارت بر لشگر ابن هبیرة که راهی عراق بود، به قرقیسیا رفت در این میان هزاران نفر با سلیمان در رصافه بودند و سلیمان را دعوت به قیام بر علیه مروان دوم کردند. سلیمان با هفت هزار نفر در روستایی به نام خساف در قنّسرین جمع شد.این اخبار غیر منظره به مروان دوم رسید وی تصمیم گرفت تا شخصاً به جنگ سلیمان برود وجنگ سختی بین دو لشگر درگرفت و سه هزار نفر از یاران سلیمان کشته شدند و سلیمان با باقی افرادش به حمص فرار کرد و از آنجا به تدمُر و سپس به کوفه رفت و به قیام ضحاک بن قیس پیوست. بدون شک،قیام سلیمان، پیوستن گروههای شامی به این قیام، و هرج و مرج و آشوب در بلاد شام،نشانۀ روشنی از جنگ درون قبیله ای در میان بنی امیه بود.و این منازعات و به جان هم افتادن هیچ دلیلی به غیر از منافع شخصی نداشت.
منبع مقاله: www.tarikheslam.com