گفتگویی با حجت الاسلام و المسلمین سیدعباس میریونسی امام جمعه ی اسبق کنگاور و از بستگان نزدیک و از هم درسان شهید

درآمد

«شهید محمدی عراقی بسیار خوش اخلاق، خنده رو و به قول طلبه ها خوش مشرب بود. در محافل و مجالسی که در قم و جاهای دیگر داشتیم، ایشان از چهره های خوش ذوق و به میدان بیا و حرف بزن و شوخی بکن بودند. کلاً از همه لحاظ خیلی خوب بودند». حجت الاسلام و المسلمین سید عباس میریونسی، داماد مرحوم حاج آقا بزرگ و همسر خواهر مکرمه ی شهید حاج آقا بهاء الدین محمدی عراقی، خود نیز فرزند عالم بزرگواری چون مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سیدابوالفضل میریونسی (رحمه الله) است که ایشان هم اهل منبر و محراب بودند. آقای میریونسی، امام جمعه ی اسبق کنگاور، از دوران تحصیل شهید خاطرات زیادی دارند:

شما چقدر با شهید حاج آقا بهاء اختلاف سنی داشتید؟

بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین. بنده حدوداً پنج سال از شهید عزیز کوچکتر بودم، ایشان متولد 1307 بودند و من متولد 1312. مرحوم آقای حاج آقا بهاء الدین- رحمت الله علیه- فرزند بزرگوار مرحوم آیت الله آقای حاج آقا بزرگ (دایی محترم اینجانب) بودند و بعدها هم اخ الزوجه ی حقیر گردیدند، لذا از کودکی با ایشان آشنا بودم و در قم هم مدتی در مؤسسه ی دارالشفاء با هم هم حجره بودیم.

از کودکی و پیش از تحصیلات حوزوی، آیا هم بازی هم بودید؟

البته ما اراک بودیم، در کرهرود اراک، حاج آقا و خانواده ی محترمشان این جا در کنگاور بودند. در نتیجه مرحوم والد ما در ماه های محرم و صفر و رمضان زیاد به این جا دعوت می شدند، چون پدرم داماد خانواده ی حاج آقا بزرگ، یعنی شوهر خواهر ایشان و شوهر عمه ی شهید بود. پدر که می آمدند اینجا و منبر می رفتند، ما هم از دوره ی بچگی می آمدیم.

در واقع پدر شما شوهر خواهر حاج آقا بزرگ بودند و خود شما هم شوهر خواهر شهید.

احسنت. ما بچه که بودیم زیاد می آمدیم این جا. بچه ای بودم سه چهار ساله که وقتی می رسیدیم این جا، من دوان دوان می رفتم، خدا رحمتش کند، نزدیک مدرسه ی مرحوم حاج آقا بهاء. این جا یک مدرسه در کوچه ی مشهدی نبی بود و گویا فقط همان یک مدرسه شش کلاسه را داشت. یعنی از امامزاده به این طرف، مدرسه ای بود که ایشان می رفت و درس می خواند. من می دویدم که به ایشان اطلاع دهم که ما از اراک آمده ایم. کلاس چندم بود؛ نمی دانم. بالاخره به ایشان خبر دادیم که ما آمده ایم. از بچگی گاهی که از دور می آمدیم، ایشان را این جا می دیدیم ولی در دوران تحصیل در قم بیشتر همدیگر را از نزدیک می دیدیم.

یعنی در یک فاصله ی تقریباً کوتاهی، هر دو برای تحصیل رفتید قم.

بنده رفته بودم قم که ایشان هم آمدند. گمان می کنم کمی بعد از بنده آمدند، چون من آنجا بودم که حاج آقا بهاء هم آمدند. حدوداً سال 1320، اواخر 1320 یا 1321 بود که من رفتم قم، نه سالم بود.

حاج آقا بهاء دقیقاً کی آمدند؟

در ذهنم است که حاج آقا بهاء یکی، دو سال بعد از بنده آمدند و مدتی هم حجره هم شدیم، البته جزئیات دیگر خیلی به یادم نمانده است.

شهید در حوزه ی علمیه و درس و تعلیم، چگونه شاگردی بودند؟

البته ایشان، قبل از آمدن به قم، به عنوان این که آقازاده عزیزی چون مرحوم حاج آقا بزرگ بودند، مورد توجه بسیاری از علمای بزرگ بودند، نه فقط اینجا در کنگاور، بلکه حتی وقتی علما و مراجع اعلام از نجف می آمدند و گاهی یکی، دو شب می آمدند منزل پدر شهید می ماندند، به حاج آقا بهاء توجه زیادی معطوف می کردند. می دانید که پدران شهید همگی عالمان بزرگی بودند، مرحوم حاج آقا بهاء هم قهراً آقازاده عزیزی بود. به قم که آمدند، مطابق آنچه من از ایشان یادم مانده، خیلی از آقایانی که الان معروف هستند و عزیز ما هستند، همچون آقایان آیت الله محمد یزدی، آیت الله مؤمن قمی، آیت الله طاهری خرم آبادی، با اینها هم مباحثه بودند.

حاج آقا بهاء برای تحصیل به تنهایی به قم آمدند؟

ایشان تنها آمدند، این که دقیقاً چه کسی ایشان را آورد یادم نیست، اما خب شاید به همراه مرحوم آیت الله حاج آقا مجتبی محمدی عراقی، عموی ایشان و برادر حاج آقا بزرگ آمده باشند. گذشته از اینها با وجود چنین خودساخته بودن و تربیت صحیح حاج آقا بهاء خیال پدر شهید از بابت مراتب تحصیلی و امور زندگی فرزند برومندش در قم راحت بود. البته یادم است آن زمان خود حاج آقا مجتبی نیز در میان اهل علم و مؤمنین جایگاهی داشت، عالمی بود که منبر می رفت و منبرش خیلی قابل توجه بود. در واقع ایشان هم هر کمکی که از دستش برمی آمد به حاج آقا بهاء می کرد.

از هوش و ذکاوت و کنجکاوی های شهید در سر کلاس درس با استادانشان چیزی یادتان هست که بگویید؟

ما در درس هایمان گاهی با هم خدمت یک استاد بودیم، شاید درس آقای بروجردی یا حضرت امام- رحمت الله علیهما- بود. آنچه یادم می آید این است که با آقایانی چون یزدی و مؤمن هم مباحثه بود. همچنین یک مقدار از متن درس های امام را می نوشت- اصطلاحاً تقریر می کرد- درس آقای بروجردی را هم که قطعاً می آمد.

البته آنها را هم تقریر می کرده، چون تقریراتش موجود است. از اتفاقات بعدی و خاطراتتان از سال هایی بگویید که آیت الله العظمی بروجردی درگذشتند و بعد، حضرت امام قیام کردند و قیام پانزده خرداد پیش آمد. آن روزها حاج آقا بهاء چه شرایطی داشت و چه فعالیت هایی می کرد؟

خدا روح مطهرش را شاد کند، حاج آقا بهاء فعالیتش زیاد بود. آقای بروجردی که فوت کردند، مسائل مابین شهید و حضرت امام را من زیاد یادم نمانده، ولی اجمالاً می دانم که حاج آقا بهاء به جایی رسید که منتقل شد به کرمانشاه. احساس تکلیف کردند، چون به ایشان پیشنهاد شد، در کرمانشاه هم کنار مرحوم حاج آقا عطاء الله اشرفی اصفهانی، چهارمین شهید محراب فعالیت های زیادی داشتند. اوایل انقلاب ایشان خیلی در کرمانشاه فعالیت کرد. البته همه ی آقایان بودند، مثل همین آقایانی که الان هستند یا کسانی که فوت کرده اند و در رأسشان خود مرحوم حاج آقا عطاء قرار داشتند ولی حاج آقا بهاء هم مهره ای بود که به ایشان خیلی کمک می کرد، به ویژه در دوران نهضت و مسائل مربوط به روزهای پیروزی انقلاب.

یعنی بیست و دوم بهمن 1357 به بعد و زمانی که نظام بر سر کار آمد؟

بله، خب، ایشان از سال ها قبل آمده بودند کرمانشاه و در بطن مسائل منطقه حضور داشتند. حاج آقا بهاء خیلی اظهار تعبد و تقدس داشتند. به نوافل بسیار اهمیت می دادند و همیشه مراقب این بودند که نماز را به جماعت بخوانند. بین دوستان خیلی خوش رو و خوش اخلاق و اهل مزاح و بذله گویی بودند و دوستان و طلاب و آقایان اراکی و غیر اراکی که با شهید بودند، نوعاً از نشست و برخاست با ایشان لذت می بردند.
از نظر علمی هم بسیار خوب و تلاشگر بودند و بعد هم که به کرمانشاه منتقل شدند، از دور شاهد کارهای ایشان بودم. دوستان وضعیت جلسات درس و بحث آقای محمدی عراقی را خوب نقل می کردند و در کرمانشاه هم مسجدشان چنان که از دور می شنیدم مسجد خوبی بود، به خصوص نسل جوان را با اشکال و روش های مختلف و مهر و محبت و تواضع خاصی به مسجد می کشاندند و آن گونه که این حقیر از دور مطلع بودم، در دوران انقلاب و آن روزهای بسیار حساس در کنار مرحوم آیت الله اشرفی اصفهانی (رحمه الله) کارهای استان را سر و سامان می دادند و در این راه بسیار تلاش و سعی وافری از خود نشان می دادند و برای سر و سامان دادن به تشکیلات حکومتی اعم از نیروهای لازم در استانداری و تشکیلات قضائی و غیره تلاش بسیار زیادی از ایشان مشهود بود و در واقع هر کجا که احساس نیاز به ایشان بود، حضور می یافتند و از قبل از پیروزی انقلاب تا موقع شهادتشان، می توانم بگویم همیشه فردی بودند که برای جمع آوری نظرها و توافق گروهی بین علمای استان در زمینه ی مسائل انقلاب تلاش فراوانی داشتند.

دلیل اهمیت نقش حاج آقا بهاء در مسائل منطقه این بود که به لحاظ علمی در جای خوبی قرار داشت یا آنکه چون از لحاظ سنی جوان تر از بقیه ی علمای اعلام بود، می توانست کارها را بهتر هماهنگ کند؟

حساب جوانی و سن و سال کمتر نبود، دلیلش این بود که حاج آقا بهاء کارها را بهتر مدیریت می کرد، کنار حاج آقا عطاء بود و برنامه ریزی می کرد. مثلاً روزهای آخر، وقتی بچه های انقلابی، استانداری کرمانشاه را گرفتند، صحبت از این بود که ایشان هم در این مسأله خیلی دخیل بوده یا آن جا برنامه ریزی می کرده.

از فعالیت های اوائل انقلاب ایشان دیگر چه چیزهایی یادتان است؟

شهید عزیز برای انقلاب خیلی تلاش می کرد. مدتی حاکم شرع منطقه شده بود و گرداندن امور در دادگاه های قضائی، همه اینها به عهده حاج آقا بهاء بود. کلاً در کرمانشاه رسیدگی به همه ی مسائل برعهده ی این دو چهره ی علمی و معنوی بود؛ شهیدان معزز حاج آقا عطاء و حاج آقا بهاء. مثلاً به فلان آقا می گفتند شما برو استانداری را تحویل بگیر، به دیگری می گفتند شما هم دادگستری را تحویل بگیر. شرایط انقلابی حاکم بود و شاید در هر استانی، دو سه نفر از چهره های فعال داشتند کارها را مدیریت می کردند، به هر کسی هم به تناسب جایگاه خودش، اگر آمادگی داشت، مسئوولیتی می دادند. طبعاً هر کس هم که توانایی و شایستگی از خود نشان می داد، به مرور بالاتر می رفت.

از کیفیت تدریس شهید بگویید، چون ایشان از سنین پایین آمدند این جا و تدریس می کردند.

ما از دور می شنیدیم که یکی از فعالیت های خیلی خوب حاج آقا بهاء وقتی در سال های قبل از انقلاب به کرمانشاه برمی گردد، همین تدریس ایشان بود. عده ای از طلبه های خوب و شایسته دور ایشان جمع می شدند و حاج آقا بهاء به آنها درس می دادند.

در واقع می توانیم بگوییم شهید حاج آقا بهاء فرد باهوشی بودند که به سرعت توانستند مراتب علمی را از تحصیل تا کرسی استادی و تدریس طی کند.

بله، چون بسیار احساس وظیفه می کردند، به خصوص برای جوان ها خیلی تلاش می کردند که این ها را به مسجد بکشانند.

یعنی یک روحانی موفق در جذب جوان ها بودند.

احسنت، آن هم نه فقط در کرمانشاه بلکه قم هم که بودند، وضعیت ایشان همین طور بود.

بزرگی می فرمودند موفقیت یک روحانی را از دو چیز باید سنجید؛ یکی از کیفیت تحصیلاتش که به چه پایه ای رسیده، یکی هم از قدرت روابط عمومی و میزان برقراری ارتباط معنوی اش با مردم که چقدر می تواند مُبَلِّغ خوبی باشد.

احسنت. حاج آقا بهاء در هر دو زمینه خوب بود. هم روابط عمومی خوبی داشت، هم تحصیلاتش خوب بود.

سطح تحصیلات شهید چقدر بود؟

من دقیقاً نمی دانم، چون با ایشان بحث نمی کردم که ببینم قدرت استنباطشان چقدر است، ولی اجمالاً می دانم که با هم مباحثه های بسیار خوبی مثل آقایان مؤمن و یزدی و طاهری خرم آبادی، مأنوس و محشور بودند. از همین جا، البته از افقی دور، آدم می تواند جایگاه علمی شخص را ببینند و تشخیص دهد که خوب بوده اند.

جدای از جایگاه علمی و ملبس بودن، حاج آقا بهاء چگونه انسانی بودند و چه شخصیتی داشتند؟

یادم می آید در قم بعضی دوستان گاهی احتیاج داشتند که پولی هرچند اندک قرض کنند. چون آن روزها زندگی غیر از امروز بود، گاهی می دیدی که طرف برای دو قران لنگ است و نیاز دارد، یا پنج قران و حداکثر یک تومان. مرحوم حاج آقا بهاء تلاشش این بود که این گره ها را باز کند. وقتی می دید دوستانش گرفتاری ای دارند، اگر خودش داشت، آن را برطرف می کرد و اگر خودش هم نداشت، از طریق دوستانش تهیه می کرد که بتواند این گره ها را باز کند.

یعنی شهید یک آدم گره گشا و به اصطلاح کار راه انداز بود.

بله، اما از طرفی خود حاج آقا بهاء هم یک زندگی طلبگی ساده داشت و با مشکلاتی مواجه بود. مثلاً یکی از مسائلی که بین خود بنده و ایشان مشترک بود، این که آن موقع شهریه های ما خیلی کم بود. یعنی قبل از آن که آقای بروجردی (رحمه الله) بیایند قم و مستقر شوند، کلاً سه نفر بزرگوار بودند که در قم، مسائل دینی مردم و امور تحصیلی طلاب را اداره می کردند، این سه نفر یکی به اسم مرحوم آیت الله العظمی سید محمدتقی خوانساری، صاحب آن نماز باران معروف که قبرش هم بالای حرم معصومه (سلام الله علیها) پهلوی قبر مرحوم آقای حائری است، یکی هم مرحوم آقای صدر بزرگ، پدر حاج آقا رضای صدر و آسید (امام) موسی صدر، سومی هم مرحوم آقای حجت بودند، همان آسید محمد حجت کوه کمری که مزار ایشان در مدرسه ی حجتیه است.

این سه بزرگوار قبل از حضور آقای بروجردی در قم، اعلم بودند؟

بله، سال 1320، 1321 بود که بنده رفتم قم و این سه بزرگوار آن جا را می چرخاندند. درست، چهار- پنج سال بعد بود که آقای بروجردی آمدند. مقصودم این است که آقای حجت، خدا رحمتشان کند، مهر نان به ما می داد. شبیه همین مهرهای مکمل امضای اشخاص حقیقی و حقوقی را که شما می بینید، بر کاغذهای کوچکی منقش می کرد و می داد به ما- مثل کوپن های امروزی بود- و می بردیم نانوایی که اگر یک مهر کامل را به نانوا می دادیم، مثلاً دو عدد نان سنگک به ما می داد یا اگر کمتر می خواستیم، آن «مهر» را نصف می کرد و نصفه دیگرش را می گذاشتیم برای بعد، که یک نان دیگر بگیریم. این روش تهیه ی پول نان ما بود. بنده خودم شهریه ای را که از دو عالم بزرگوار دیگر می گرفتم یادم است که یکی شان سه تومان می داد، دیگری هم چهار تومان، مثلاً آقای صدر سه تومان می داد و آقای خوانساری چهار تومان، یا به عکس این حالت، چون صورت دقیقش یادم نیست. مدتی نیز مرحوم پدر ما- خدا رحمتش کند- روزی پنج قران به حاج آقا بهاء می داد برای مخارج بنده، که آن را برای گذراندن زندگی خودم، از شهید عزیز می گرفتم. ما طلبه ها این طوری زندگی کردیم و مثلاً بنده روزی پنج قران پیش حاج آقا بهاء داشتم. مقصودم از بیان این مسأله، ذکر روحیه ی خوب و نحوه ی مدیریت ایشان است. مرحوم پدرم می دانست که اگر همه ی پول را به دست خودم بدهد، شاید آن را بی جا خرج کنم، بنابراین یک جا پول را داده بود به حاج آقا بهاء و من روزی پنج قران از ایشان برای خرجی خودم می گرفتم.

جالب است که از همان سنین نوجوانی و بعداً جوانی و میانسالی شهید تا زمانی که به شهادت رسیدند، خیلی ها به هر نوعی به ایشان رجوع می کردند یا این که حاج آقا بهاء خودش داوطلبانه می رفته و به اشخاص کمک می کرده، مثلاً در خانه خریدن یا خانه ساختن و راهنمایی های مادی و معنوی و تشویق جوانان در امر مقدس ازدواج.

البته این گونه فعالیت های شهید بیشتر در کرمانشاه بوده، حالا چقدر دست ایشان در این مسائل باز بوده، بنده دقیقاً نمی دانم.

از ازدواج شهید چه خاطره ای دارید؟

یک ازدواج ابتدایی که ایشان داشتند، که جزئیات آن را باید از حاج آقا محمود سؤال کنید. بعداً که قم بودند و منجر به آمدن به کرمانشاه شد، این جا هم در کرمانشاه ازدواج دومی داشتند که از آن خانم نیز آقازاده هایی دارند.

اینگونه برمی آید که شما بیشتر از آن که با حاج آقا بهاء فامیل باشید، با هم رفیق بودید. به نظرتان حاج آقا بهاء چگونه رفیقی بود؟

مسلماً رفیق خوبی بود. اگر خوب نبود که پدر ما به حاج آقا بهاء اعتماد نمی کرد و علاقه مند نمی شد، که یک مقدار از گرداندن امور ما را به دست ایشان بدهد.

منبع مقاله :
ماهنامه ی فرهنگی تاریخی شاهد یاران، دوره ی جدید، شماره ی 69، مردادماه 1390